
ميشود كه طي آن جوامع روستايي به تدريج به جوامع شهري تبديل ميشوند يا عبارت “Modernization” كه به معناي مدرن شدن است، يعني فرايندي كه در آن به تدريج جوامع سنتي از پوسته سنت خارج شده و مدرن ميشوند و شايد به همين دليل نيز ترجمه اين اصطلاح به “نوسازي” ايراد داشته باشد، زيرا پيوند ization لزوماً مفهوم فاعليت براساس طرح و برنامه خاص را در خود ندارد. بر اين اساس بسياري از مترجمان تلفظ فرانسه- فارسي آن يعني مدرنيزاسيون را به كار ميبرند. همچنين، ترجمه Globalization به كلماتي مثل “جهاني سازي” نيز كاملاً خلط مبحث است. زيرا كساني كه معتقدند، شكل گيري امر جهاني توطئه قدرتهاي سرمايه داري و گروه موجود و استثمارگرايي است كه سرنخ طرحها، برنامهها و روندهاي جهاني را در اختيار دارند، ديگر نبايد از اصطلاح جهاني شدن استفاده كنند و يا بايد اصطلاحات و مفاهيم ديگري نظير جهان گرايي را براي بيان انديشه خود و نقد جهاني شدن بكار ببرند.21
از آن هنگام که “مك لوهان” خبر از تحولي داد كه مبناي ارزشهاي همگن در “دهكده جهاني” شده و براساس آن، جهان بسان سلسله اعصاب مركزي انسان، كوچك، متمركز و حساس ميشود، تعريفهاي متعدد توسط انديشمندان و متفكران در رابطه با جهاني شدن ارائه شده است.22
“آنتوني مك گرو” جهاني شدن را در برگيرنده نکات زير ميداند:
ـ فعاليت اجتماعي- سياسي و اقتصادي در شرايط جهاني شدن بر ماوراي مرزهاي ملي تأثيرگذاشته و از آنها تأثير ميپذيرند.
ـ جهاني شدن حجم كنش متقابل را افزايش ميدهد و يك سيستم جديد جهاني پديد ميآورد.
ـ افزايش شدت و وسعت ارتباطات، به محو شدن فاصله، موضوعهاي داخلي و خارجي ميانجامد و ارتباطات به حدي عمق مييابند كه هركس در كنار زندگي محلي خود يك صبغه جهاني نيز در زندگي خويش احساس ميكند.
ـ ارتباطات در حال رشد، مسائلي را در سطح فراملي ايجاد ميكند كه تنها از طريق همكاري جهاني قابل حل و فصل ميباشند، تكثير تسليحات يا معضل مواد مخدر از جمله اين موضوعات است.
ـ حجم و شدت ارتباطات، شبكههاي به هم فشردهاي و بين دولتها و نهادهاي بينالمللي، جوامع، سازمانهاي غيردولتي و شركتهاي چند مليتي بوجود ميآورد، اين شبكهها به ايجاد يك سيستم جهاني منجر ميشود كه محدوديتهايي سيستمي براي فعاليت بازيگران مزبور ايجاد ميكند و خود مختاري آنها را كاهش ميدهد.23
“ديويد هلد”24 جهاني شدن را فرايندي گريز ناپذير ميداند كه فرايندهاي ديگري را، به ويژه در زمينه تصميمگيري در سياستگذاريها، تغيير در ماهيت سازوكارهاي سياستگذاري ملي، تغيير در چارچوب اعمال حقوقي و اداري دولتها و غيره را نيز در درون خود جاي داده است و تحولي بنيادين در فضاي سازماني، روابط اجتماعي و كنشهاي متقابل قدرت به وجود ميآورد.25 اين تحولات را مقتضيات خاص تاريخي جديدي به شرح ذيل پايدار ساخته است:
ـ گسترش فعاليتهاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي به فراتر از مرزهاي سياسي، مناطق و قارهها.
ـ جريان آزاد تجارت، سرمايه، پول، فرهنگ و اقتصاد.
ـ گسترش ارتباطات جهاني و نظامهاي حمل و نقل و ارتباطات كه موجب درهم آميختگي انديشهها و علوم ميشود.
ـ از ميان رفتن مرزهاي بين امور محلي و جهاني.
همه اينها گوياي آن است كه ماهيت پديدههاي اجتماعي در حال تغيير است و اين امر ميتواند جهان ديگري را پيش روي ما پديدار سازد. همچنين “جان لوئيس گديس” جهاني شدن را شامل گسترش حوزه اقتصاد، همگرايي اقتصادي، وابستگي متقابل، چند جانبه گرايي اقتصادي، آزاد سازي و در عين حال محدود شدن سياست، يك جنبه گرايي، جدايي طلبي و قومگرايي ميداند.26 “امانوئل ريشتر”27 نيز جهاني شدن را شكل گيري شبكهاي ميداند كه طي آن اجتماعاتي كه قبلاً در اين كره خاكي دور افتاده و منزوي بودند، در وابستگي متقابل و وحدت جهاني ادغام ميشوند. “آلوين تافلر”28 جهاني شدن را عنصر دانايي دانسته كه نه تنها كالا، خدمات و سرمايه بينالمللي در نقاط مختلف دنيا به آساني به گردش در ميآيند، بلكه افكار و دانش بشري نيز به آساني و بي حد و مرزتر از گذشته، مبادله ميشوند و در واقع جهاني شدن محيط بيگانهاي را براي تمام كشورها به وجود ميآورد كه در آن پيوندهاي بينالمللي به حداكثر خواهد رسيد. “آنتوني گيدنز” نيز جهاني شدن را فرايندي برآمده از مدرنيته ميداند و پست مدرنيسم را به عنوان “جهاني شدن كامل” ميداند. وي بر اين اعتقاد است كه مدرنيته به روشهاي زندگي يا سازماني اجتماعي گفته ميشود كه از قرن هفدهم به بعد در اروپا نمود يافت و كم كم در حد جهاني نفوذ پيدا كرد. در واقع گيدنز، جهاني شدن را پديدهاي ميداند كه خودبه خود گسترش روابط اجتماعي را به دنبال خواهد داشت و افرادي را كه به هم در ارتباط نيستند، به هم نزديك ميكند.29
“رولند رابرتسون”30 نيز معتقد است، جهاني شدن كه در قرن بيستم به صورت يك شعور كلگرا تجلي پيدا كرد، مستلزم وابسته كردن نقاط مرجع فردي و ملي به نقاط مرجع عام و فراطي است. از اين رو، جهاني شدن ايجاد ارتباطات فرهنگي، اجتماعي و پديده شناختي بين چهار عامل را نيز شامل ميشود:
1ـ خويشتن فرد
2ـ جامعه ملي
3ـ نظام بينالمللي جوامع؛ و
4ـ بشريت به طور كلي.
اين چهار عامل، بر روي هم، يك “ميدان جهاني” تشكيل ميدهند كه شامل تمامي اجزايي است كه ما براي تحليل جهاني شدن به آنها نياز داريم.31 تحت شرايط جهاني شدن ارتباطات پديده شناختي را نسبي شدن نير بين اين چهار عامل بوجود ميآيد:
ـ خويشتن فرد، به صورت شهروند جامعه ملي، در مقايسه با تحولات در ساير جوامع به منزله نمونهاي از بشريت، تعريف ميشود.
ـ يك جامعهاي، كه روابط مسأله داري با شهروندان خود دارد از لحاظ آزادي و كنترل، خود را عنصري از جامعه ملتها ميشناسد و بايد حقوق شهروندي را در زمينه حقوق بشر به طور عام تأمين كند.
ـ نظام بينالمللي، متكي به محدوديت حاكميتي است كه جوامع ملي از آن برخوردارند كه استانداردهايي را براي رفتار فردي تعيين ميكند و كنترل واقعي بر روي آرمانهاي بشري اعمال ميكند.
ـ بشريت، در قالب حقوق فردي تعريف ميشود كه در تمهيدات شهروندي جوامع ملي بيان شده است و از طريق نظام بينالمللي جوامع مشروعيت پيدا ميكند و به اجرا گذاشته ميشود.
در يك نگرش كلي، ميتوان عناصر جهاني شدن را در موارد زير برجسته كرد:
ـ جهاني شدن اقتصاد؛
ـ تبديل شدن دولتهاي ملي به واحدهاي اقتصادي؛
ـ مليت زدايي (غير ملي شدن)؛
ـ سرزمين زدايي (غير سرزميني شدن)؛
ـ مكان زدايي؛
ـ ظهور يك اقتصاد و فرهنگ جهاني واحد؛
ـ تبديل جهان به يك كالبد اجتماعي واحد و ظهور يك نظم جهاني جديد؛
ـ تمركز زدايي از ساختار، منافع و عناصر قدرت و حاكميت؛
ـ تحليل دولت – ملت مدرن؛
ـ تحول در الگوي زندگي اجتماعي؛
ـ سيال شدن سرمايه.32
در غالب تعاريف ارائه شده، جهاني شدن فرايندي تدريجي و پايدار توصيف ميشود كه از گذشتهاي دور يا نزديك آغاز شده و هنوز هم ادامه دارد و هرچه از عمر آن ميگذرد، بر شتابش افزوده ميشود. اكثر نظريهپردازان، دست كم تاريخي چند ده ساله براي جهاني شدن قائل و بر تشديد آن در سالهاي اخير متفقالقولاند. غالب ايشان جهاني شدن را واقعيتي اجتناب ناپذير و غيرقابل جلوگيري ميدانند و در بيان ويژگيهاي اين پديده، بر عواملي چون كمرنگ شدن مرزهاي جغرافيايي، وابستگي متقابل كشورها به يكديگر، سرعت زياد در انتقال (سرمايه، فناوري، نيروي كار، ايده و…)، افزايش بيسابقه ارتباطات و برخوردهاي اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي ميان افراد، گروهها، نهادها و دولتها تأكيد دارند كه به فراگير شدن تمام جوامع و افزايش پيوندها و همبستگيهاي ميان دولتها و جوامع تشكيل دهنده نظام جهاني مدرن ميانجامد.
علاوه بر اينها، دو مفهوم فشردگي زمان و مكان در غالب تعريفها مورد توجه صاحبنظران قرار گرفته چرا كه اين دو مفهوم وجه مميزه دوران مدرن و سنتي هم به شمار ميآيند. دوره سنتي دوره فضاهاي محدود و معين محلي بود كه همه فعاليتهاي اجتماعي در چارچوب اين فضا و زمان محدود بود، ولي در دوران مدرن، به واسطه برخي اختراعات و پيشرفتها، زمان و فضا (مكان) عموميت يافتند كه هنوز هم ادامه دارد. اختراع ساعت و ترسيم نقشه كره زمين و به دنبال آن وقايع ديگري كه در جهت تراكم زمان و مكان رخ داد، باعث شد زمان مورد نياز براي كارها كاهش يابد كه اين نماد خود سبب كاهش فاصله تجربي بين نقاط مختلف در مكان ميشود. براي مثال وقتي مردم تهران بتوانند هم زمان شاهد وقايعي باشند كه در نيويورك رخ داده است، ميتوان نتيجه گرفت آنها واقعاً در يك مكان واحد زندگي ميكنند.
فشردگي و تراكم زمان و مكان به تدريج افزايش يافت تا اينكه در دهههاي اخير به اوج خود رسيد. به همين دليل، يكي از تعابير زيبا براي فهم جهاني شدن كه هم عام بوده و همه ابعاد جهاني شدن را دربرميگيرد و هم به سادگي فهميده ميشود، استفاده از مفهوم فشردگي زمان و مكان به عنوان ويژگي محوري جهاني شدن است كه قبل وجود داشته ولي در خلال دهههاي اخير شتاب ناگهاني يافته است.
در اينجا براي رسيدن به تعريفي مورد قبول از جهاني شدن كه حتيالامكان واجد ويژگيهاي برجسته مورد تأكيد صاحبنظران مختلف باشد، برخي از مباحث كليدي صاحبنظران اصلي پارادايم جهاني شدن به مفهوم نوين آن را مورد استفاده قرار داده، به تعريف عام و كلي از اين پديده ميرسيم.33
بدين منظور، هم چنان كه ديويد هاروي محور تعريف خود را فشردگي و تراكم زمان و فضا (مكان) قرار داده و همين مفهوم مورد تأكيد آنتوني گيدنز قرار گرفته است، ما نيز همين تعبير را به عنوان ويژگي محوري در تعريف جهاني شدن ميپذيريم. همچنين از نظريه رولند رابرتسون- از محوريترين نظريهپردازان پارادايم جهاني شدن- كه ضمن تأكيد بر مفهوم در هم فشردگي جهان و تبديل آن به مكاني واحد كه دربرگيرنده همه مؤلفههاي بشري از فرد و جامعه ملي گرفته تا نظام جوامع باشد، بر عنصر آگاهي هم به عنوان نقطه عطف اين فرايند تأكيد ميورزد، استفاده ميكنيم و بر حضور آگاهانه مردم به عنوان يكي از اركان اصلي پارادايم جهاني شدن تأكيد خواهيم كرد.
همچنين از تعبير مارتين آلبرو از جهاني شدن كه ادغام در يك جامعه جهاني واحد را در عصر جهاني، پيش شرط جهاني شدن ميداند و زير نظر مالكوم وارترز كه معتقد است جهاني شدن سبب كاهش محدوديتهاي جغرافيايي، ترتيبها و روابط اجتماعي ميشود، در تعريف جهاني شدن استفاده خواهيم كرد.
به اين ترتيب، با استفاده از آراي صاحبنظران فوق، تعريفي عام و كلي از جهاني شدن و بدون توجه به بعد خاصي از آن را ميپذيريم:
“جهاني شدن عبارت است از فرايند فشردگي زمان و مكان (فضا) كه در نتيجه آن، انسانهاي دنيا به صورتي نسبتاً آگاهانه، در جامعه واحد جهاني ادغام ميشوند و در نتيجه آن، بسياري از محدوديتهاي جغرافيايي و سياسي به ترتيبات اجتماعي و فرهنگي از بين ميروند يا كاهش مييابند.”34
مبحث دوم: تاريخچه جهاني شدن:
اگر بنا باشد جهاني شدن را به مفهوم عام آن درنظر بگيريم، بايد دنبال سابقهاي بسيار طولانيتر از چند دهه يا چند سد? اخير براي آن باشيم. درباره سير جهاني شدن و سابقه و تاريخچه آن صاحبنظران نظرات متفاوتي را ارائه دادند.
مالكوم وارترز در بيان سابقه جهاني شدن سه احتمال زير را مطرح ميكند:
“1- جهاني شدن فرايندي است كه از ابتداي زندگي بشر وجود داشته و از همان زمان تأثيرات آن رو به فزوني بوده است، اما اخيراً شتابي ناگهاني در آن پديدار شده است.
2- جهاني شدن با نوگرايي و توسعه سرمايه داري هم زمان بوده است، اما اخيراً در آن شتاب ناگهاني به وجود آمده است.
3- جهاني شدن فرايندي متأخر است كه با ساير فرايندهاي اجتماعي نظير فراصنعتي شدن، فرانوگرايي يا شالوده شكني سرمايه داري همراه بوده است.”
وارترز سپس چنين نتيجه ميگيرد كه برخي ابعاد جهاني شدن هميشه به وقوع پيوسته است، اما تا نيمه هزاره دوم، توسعه اين ابعاد پيوسته و منظم نبوده است. به نظر او، توسعه خطي جهاني شدن در
