
موجود در محيط فيزيكي مثل سروصدا يا آلودگي صوتي، آلودگي هوا، زيادي جمعيت، كوچكي محل سكونت و… میتواند سلامت رواني فرد را به خطر اندازند (گنجي، 1376).
2-30- مروری بر تاریخچه مدل پنج عاملی:
پرداختن به زبان طبیعی برای توصیف شخصیت با كارهای كلاگس120 (۱۹۲۶) و باومگارتن121
(۱۹۳۳) آغاز گردید. پس از آنها، در سال ۱۹۳۶، آلپورت122 وآدبرت123 در یك مطالعه جریان ساز
به بررسی صفات مربوط به شخصیت در دیكشنریهای جامع انگلیسی پرداختند. فهرست اصطلاحات و صفاتی كه آنها تهیه كردند تقریباً ۱۸۰۰۰ واژه را در بر میگرفت. آنها كوشیدند این واژهها را دستهبندی كنند، كاری كه به گفته خودشان یك عمر وقت میبرد و به واقع هم برای ۶۰ سال روانشناسان شخصیت را سرگرم ساخت (پروین و جان124، 1997).
كار آلپورت و ادبرت چهارچوب اولیهای برای واژهشناسی شخصیت فراهم آورد و پس از آن كتل با استفاده از این فهرست، مدلی چند بعدی از ساختار شخصیت ارائه داد. كتل125 در فهرست مذكور تنها صفات شخصیتی را مورد توجه قرار داد كه بالغ بر ۴۵۰۰ صفت بودند و آنها را به ۳۵ متغیر شخصیتی تقلیل داد. در واقع او ۹۹ درصد صفاتی را كه آلپورت گردآوری كرده بود، كنار نهاد و علت این كار محدودیت روشهای آماری برای تحلیل عاملی در زمان او بود. كتل با انجام چندین تحلیل عاملی روی این مجموعهی اندك، به ۱۲ عامل شخصیت دست یافت كه بعدتر بخشی از پرسشنامه ۱۶ عاملی او را تشكیل دادند. كتل مدعی بود كه این ۱۶ عامل از انسجام و پایداری بین ابزاری بالایی برخوردارند اما تحلیلهای مجدد همان ماتریس همبستگی كتل توسط روانشناسان دیگر، تعداد و ماهیت عاملهای پیشنهادی او را تأیید نکردهاند. (پروین؛ جان، 2001 ترجمه جوادی، کدیور 1381).
پس از كاركتل محققان بسیاری به ادامه كار او علاقه نشان دادند. در این میان فیسكه126 (۱۹۴۹) با بررسی ۲۲ متغیر از ۳۵ متغیر اولیهی كتل در پرسشنامههای خودسنج و دگرسنج و سایر ابزارها، به ساختاری عاملی دست یافت كه بسیار شبیه پنج عامل بزرگ كنونی است. برای وضوح بخشیدن به عاملهای فیسكه، كریستال127 و توپس128 (۱۹۶۱) ماتریسهای همبستگی او را در هشت نمونه بسیار مختلف مورد تحلیل مجدد قرار دادند و در تمام آنها به طور نسبتاً پایدار و تکرارپذیری به همان پنج عامل دست یافتند.
۱ ـ برونگرایی یا شاد خویی 129
۲ ـ توافق130 (همسازی)
۳ ـ ثبات هیجانی در برابر نورز گرایی131
۴ ـ گشودگی132
۵ ـ مسئولیتپذیری133 (قابلیت اطمینان).
اینها عواملی هستند که تحت عنوان “پنج بزرگ” شناخته شدهاند متأسفانه مطالعات توپس و کریستال ناشناخته ماند و این زمانی بود که انتشارات کتل و آیزنک بر ادبیات ساخت شخصیت، مدلهای اتخاذ شده از روش تحلیل عوامل غلبه داشتند؛ اما نورمن (۱۹۶۳) و ساخت پنج عاملی را دوباره به عنوان پیشنهادی برای ابعاد تحت عنوان”قدمی به سوی طبقهبندی مناسب صفات ویژه شخصیت” منتشر نمود. این عاملها در كارهای روانشناسان بعدی نیز تكرار شدند و سرانجام به پنج عامل بزرگ شهرت یافتند. واژه بزرگ در اینجا به وسعت و گستردگی عاملها اشاره دارد و بدین معناست كه در این مدل، تفاوتهای شخصیتی به پنج صفت تقلیل نیافتهاند بلكه هر عامل جنبه وسیعی از شخصیت است و صفات بسیاری را تحت پوشش قرار میدهد. پس از یك دوره ركود در دهه ۱۹۷۰ و اوایل دهه ۸۰، از میانه این دهه تحقیق در باب عاملها و ساختار شخصیت، رشدی قابل توجه یافت. در این بین گلدبرگ در سال ۱۹۹۰ طی چندین تحقیق و با استفاده از فهرست طولانیتری از صفات شخصیت (حدود ۱۷۱۰ صفت) مجدداً تأییدی برای پنج عامل بزرگ فراهم آورد گلدبرگ علاوه بر نتایج تحقیقات خود، کارهای دیگران را نیز مرور کرد و تحت تأثیر همسانی نتایج قرار گرفت. او اینطور نتیجهگیری کرد که میتوان گفت که تا حدودی این پنج بعد عمده در برگیرنده هر الگویی در تنظیم تفاوتهای فردی است و بدین ترتیب وجود ابعاد پنجگانه اصلی به تأیید رسید. درحالیکه محققان دارای رویكرد لغوی به گردآوری شواهد برای پنج عامل بزرگ میکوشیدند، محققانی كه با مقیاسهای پرسشنامهای شخصیت كار میکردند نیاز شدیدی برای چهارچوبی سازمان دهنده برای این شواهد احساس كردند. تحلیل عاملی مواد این پرسشنامهها دو بعد وسیع برونگرایی و نوروز گرایی را آشكار ساخته بود (همان منبع).
در اوایل دهه ۱۹۸۰، كاستا و مك كرا134 سرگرم تهیه پرسشنامه شخصیتی به نام NEO بودند تا سه بعد نوروزگرایی برونگرایی و گشودگی را بسنجند. آنها كار خود را با تحلیل خوشهای پرسشنامه كتل شروع كرده بودند. تحلیل آنها ابتدا دو عامل برونگرایی و نوروز گرایی را آشكار ساخته بود اما كم كم اهمیت عامل گشودگی نیز كه در برخی از عوامل اولیه كتل مورد اشاره قرار گرفته بود برای آنها پررنگ گردید. در سال ۱۹۸۳ كاستا و مك كرا دریافتند كه نظام NEO تطابق بسیاری با سه عامل مدل پنج عاملی دارد، اما صفات متعلق به حیطههای توافق و وظیفهشناسی را دربر نمیگیرد. در نتیجه آنها به توسعه مدل خود بر مبنای تحلیل پرسشنامههای مربوط به سنجش دو عامل اخیر پرداختند و نسخه تجدیدنظر شدهای از پرسشنامه خود با عنوان NEO PI-R ارائه كردند. بنا بر آنچه گفته شد، دو رویكرد عمده در کشف شكل كنونی پنج عامل بزرگ شخصیت یكی رویكرد گلدبرگ بوده است كه با تحلیل عاملی صفات مربوط به شخصیت در فرهنگ لغات زبانهای طبیعی به این كار پرداخته است و دیگری رویكرد كاستا و مك كرا میباشد که به تحلیل عاملی انواعی از پرسشنامههای شخصیت پرداختهاند. این دو مدل از لحاظ تجربی و شواهدی كه دارند بسیار به هم نزدیکاند اما از حیث مفهومی و نظری متفاوت میباشند. از جنبه مبنای نظری، مدل گلدبرگ بر فرضیه لغوی مبتنی است (گروسی فرشی،1380).
بر اساس این فرضیه، اساسیترین و اجتماعیترین تفاوتهای فردی، در طول تاریخ در قالب اصطلاحات و صفات شخصیتی در زبانهای طبیعی كدگذاری شدهاند. در مقابل مدل كاستا و مك كرا بر پایههایی نظری تكیه دارد كه بنا بر آنها، صفات شخصیت در مدلی جامع از علل و زمینههای ژنتیك و محیطی جای میگیرد. در نتیجه این تفاوتهای نظری، عاملها و مؤلفهها در مدل گلدبرگ خاصیت فنوتیپی135 دارند و فاقد نقش علی و تبیینی هستند، بر خلاف مدل كاستا و مك كرا كه برای آنها خاستگاهی زیستی- اجتماعی قائل است و آنها را تبیین كننده رفتار میداند (همان منبع).
2-31- عوامل تاریخی مؤثر در نظریههای شخصیت:
نظریههای شخصیت، طی دوران شکلگیری خود، مانند هر پدیدۀ دیگری تحت تأثیر عوامل تاریخی قرار گرفتهاند. از آن میان، چهار عامل نقش مؤثرتری داشتهاند که عبارت است از:
طب بالینی اروپا، روشهای روانسنجی، روانشناسی رفتارگرایی و روانشناسی گشتالت.
2-31-1- طب بالینی136:
طب بالینی در قرون هیجدهم و نوزدهم میلادی سعی کرد فعالیتهای درونی را به صورت کنشهای مکانیستیک و فیزیولوژیک به عنوان واکنشی در مقابل جهالتهای قرون وسطی عرضه کند. برای مثال، پزشک معروف فرانسوی فلیپ پنیل137 (1826 – 1745) به این نتیجه رسید که اختلالات پسیکوتیک138 شخصیت، مربوط به اختلالات مغز139 میشود. این برداشت فزیکالیستیک ازپسیکوز اساس کوششهایی بود برای طبقهبندی انواع پسیکوزها، از جمله این کوششها، از فعالیتهای امیل کراپلین140 (1926– 1856) میتوان نام برد. به طور کلی تئوریهای شخصیت در قرن بیستم که ریشه در روانشناسی بالینی و روانپزشکی دارند از این گذشتۀ تاریخی متأثر شدهاند. قسمت مهم دیگری از طب کلینیکی اروپا، شامل کوشش برای شناخت و درمان اختلالات نوروتیک بود. در طی قرن هیجدهم و نوزدهم، این بیماریها با روشهای مختلف تلقین درمان میشد. به تدریج، تلقین141 پایه و اساس هیپنوتیزم142 شناخته و با تلقین هیپنوتیک، بعضی از اختلالات نوروتیک درمان شد (شاملو، 1384).
2-31-2- روانسنجی143:
ریشه روانسنجی معاصر را میتوان به پژوهشهای دانشمند و فیلسوف آلمانی، گوستا144 و فخنر145 (1887 – 1801) مربوط دانست. او با اینگونه پژوهشها متوجه شد که بین یک محرک خارجی و یک احساس یا حس درونی، رابطه قابل سنجش وجود دارد، بهعبارتدیگر، بین دنیای جسمی و عالم روانی، امکان ارتباط کمی موجود است. بر این اساس، دیگر روانشناسان، معیارها و روشهای متعدد روانسنجی را جهت اندازهگیری این ارتباط ایجاد نمودند. به علاوه برای تجزیهوتحلیل و روشن کردن این رابطه، روشهای آماری مختلفی ابداع شد. روانشناسان، بعد از تهیه و ساخت تستهای روانشناختی، به خاصیت اندازهگیری شخصیت و کلی بودن مفاهیم آن پی بردند. خلاصه اینکه روانسنجی زمینۀ پژوهشهای علمی در شخصیت را امکانپذیر نمود (همان منبع).
2-31-3- رفتارگرایی:
رفتارگرایان دو تأثیر مهم بر مفهوم شخصیت گذاشتهاند، یکی اینکه یادگیری را موضوع مرکزی و محور شخصیت قرار دادهاند و دیگری اینکه شخصیت را مفهوم عینی دانسته و بررسی علمی آن را با روشها و ابزار دقیق، لازم شمردهاند. این مکتب توسط روانشناس آمریکایی جان. بی. واتسون146 پایهگذاری شده است (همان منبع).
2-31-4- روانشناسی گشتالت147:
به نظر طرفداران گشتالت، کل نه تنها بیشتر است، بلکه با مجموع عددی اجزا یک پدیدۀ مهم تفاوت دارد، رفتارگرایان یادگیری را از جنبه شرطی بودن آن مورد بحث قرار میدادند، درحالیکه که گشتالتها به آن از بعد بینش و بصیرت مینگریستند. رفتارگرایان پاسخهای ساده به محرکهای ساده را بررسی میکردند (همان منبع).
درحالیکه روانشناسان گشتالت الگوهای پیچیده پاسخهای آموخته را در برابر الگوهای پیچیده میدانهای محرک، مورد مطالعه قرار میدادند. رفتارگرایان اجزاء رفتار را مهم میدانستند، درحالیکه گشتالتها به کل رفتار اهمیت میدادند. مکتب گشتالت در زمان معاصر، روی نظریههای روانشناسان شخصیت، تأثیرات چشمگیری داشته است. از بین افراد مشهوری که تحت تأثیر این دیدگاه قرار گرفتهاند میتوان آلفرد آدلر148، گوردون آلپورت149، ابراهام مزلو150 و کارل راجرز151 را نام برد (همان منبع).
2-35- عوامل زیستی شخصیت:
شخصیت کلی یک فرد، محصول همکاری عوامل زیستی و عوامل روانی میباشد. عوامل زیستی معمولاً تحت عنوان مزاج بکار میرود. زمانی که از مزاج سخن میگوییم منظور آن دسته از عوامل زیستی است که به ارث رسیدهاند. انسانها به چهار دسته سودایی، صفرایی، دموی و بلغمی تقسیم میشوند (شاملو، 1384).
سودایی مزاجها، انسانهای دقیق، باهوش، متفکر و محقق هستند. صفراییها، پر تحرک و پر انرژیاند، خوب تصمیم میگیرند و رهبری خوبی دارند. دموی مزاجها، افراد خوشبین، خوشقلب، تاجر، وکیل و دیپلمات خوبیاند. بلغمی مزاجها، حافظهی خوبی دارند و آرام، کند، ملایم، خونسرد، محتاط و بنده شکم هستند (همان منبع).
مهمترین عوامل زیستی تعیین کنندهی شخصیت عبارتند از:
2-35-1- نقش جنس:
یکی از عناصری که آشکارا در تعیین شخصیت نقش دارد، جنس است. تفاوتهای زیستی زن و مرد بسیار متفاوت است که این تفاوتها در شکل ظاهری بدن، فیزیولوژی و غدد درونریز به چشم میخورد. این تفاوتها را میتوان از جنبههای مختلف بررسی کرد:
1- اعمال حسی – حرکتی: زنها در تشخیص رنگها و ادراک سریعتر از مردها هستند، همچنین شنوایی زنها از مردها قویتر است. مردها نیروی ماهیچهای، سرعت و دقت در اعمالی که گستردگی بیشتری دارند (شاملو، 1384).
2- اعمال ذهنی: زنها در آزمونهای کلامی و حافظه بصری امتیاز بیشتری نسبت به مردها کسب کردهاند، حال آنکه مردها در آزمونهای غیرکلامی و استعدادهای عددی توانایی بیشتری کسب کردهاند. (همان منبع).
3- عواطف، نگرشها و رغبتها: در این زمینه نیز تفاوتهای زنها و مردها کاملاً آشکار است مثلاً مردها بیشتر رفتار سلطهجویانه و پرخاشگر دارند. درحالیکه زنها لطیفتر و آستانه درد پایینتری دارند. (همان منبع).
2-35-2- نقش سن:
ساخت شخصیت هر فرد به همراه افزایش سن او تغییر مییابد. این تغییر، با اینکه تحت نفوذ مجموعه ساختهای بدنی، دستگاه غدد درونریز و دستگاه عصبی
