
عزالدوله بود و نيز سفارش كرد كه دو منشى خود ابوالفضل عباس بن الحسين و ابو الفرج محمد بن عباس كه لايق و كاردان بودند، در همان مقام خود باقی گذارد و از ديلميان و تركان و به ویژه سبكتكين حاجب خوب نگهدارى كند. اما بىتدبيرى عزالدوله در كشوردارى، سپاه را به تباهى كشانيد و باعث شد دشمنان بر او پیروز شوند. او به هیچ یک از وصايای پدرش عمل نكرد. بلكه بر خلاف آن رفتار نمود و سرگرم لهو و لعب گرديد. بعد هم دو منشى پدر خويش و سبكتكين را آزرد. به همین دلیل سبكتكين از حضور دركاخ او خودداری کرد. علاوه بر آن، سالاران و بزرگان ديلمى را از کشور اخراج و تبعيد كرد. زيرا به املاك و زمینهای آنها طمع داشت و میخواست اموال و املاك آنها و يارانشان را تصاحب كند.
در سال ۳۵۷ ه.ق برادرش حبشى بن معزالدوله، عليه او شورش کرد. عزالدوله وزير خود، ابو الفضل العباس را برای دستگيرى او فرستاد. ابو الفضل وانمود کرد كه به اهواز مىرود. ولی در واسط توقف کرد و به حبشى نامه نوشت که تصمیم دارد بصره را به او تسليم كند و درخواست کمک مالی کرد. او نيز دويست هزار دينار فرستاد. پس از آن وزير به سپاه اهواز نوشت كه در زمانی مشخص در ابله حاضر شوند و خود به بصره حركت كرد. سپاه اهواز رسيد و حبشى چارهاى جز تسليم نداشت. او را در رامهرمز زندانی كردند و همه اموالش را غارت نمودند؛ از جمله ده هزار جلد كتاب او را مصادره كردند. ركن الدوله، شخصی را فرستاد و برادر زاده ی خود را آزاد كرد و به او اقطاع داد. وی در سال ۳۶۹ ه.ق وفات كرد.
در سال ۳۶۳ ه.ق بختيار تهیدست شده بود. سپاهيان براى گرفتن حقوق خود شورش کردند. به همین دلیل به فکر جمع آورى مال افتاد. بنابراین به اهواز رفت تا با مصادره کارگزار آن، مالى به دست آورد. در اهواز ميان سپاه ترك و ديلم درگیری ایجاد شد و چند نفر كشته شدند و تركان براى گرفتن خونبهاى يارانشان شورش کردند. بزرگان ديلم به بختيار پیشنهاد دادند رؤسا و سرداران ترك را دستگير كند. از جمله کارگزار اهواز و كاتب او نيز دستگير شدند. اموالشان به تاراج رفت و خانههايشان غارت شد و تعدادی نیز كشته شدند. وقتی زیردستان آن بزرگان و سالاران وضع را آن گونه ديدند، بر ضد او متحد شده و درخواست افزايش حقوق کردند. او به ناچار هر تقاضایی داشتند، برآورده کرد. تركان هم مانند آنها قیام کردند. ديلميان هم خواهان بازگشت فرماندهان خود بودند. او هم ناچار شد كه آنها را برگرداند. تركها هم مانند ديلميان دست به آشوب زدند.161 بختیار از رکنالدوله عموی خود که در ری بود و امیر الامراء محسوب میشد و نیز عضدالدوله امیر فارس تقاضای کمک نمود. رکنالدوله که بسیار پیر و ناتوان شده بود و دیگر توانایی شرکت در جنگ را نداشت، وزیر خود ابوالفتح پسر ابن عمید را به کمک او فرستاد و به عضدالدوله نیز سفارش کرد با لشکری بزرگ به یاری او برود.
عضدالدوله عمدا کمک رسانی به بختیار را به تعویق انداخت تا کار بر او بسیار تنگ شود. پس از مدتی به یاری او رفت و این در حالی بود که ابوالفتح بن عمید نیز پیش از او به آنجا رسیده بود. عضدالدوله به سوی نواحی جنوبی عراق رفت و در آنجا بختیار و یاران او را از دست ترکان رهایی داد. سپس به بغداد رفت و آن شهر را نیز گرفت و ترکان را از آنجا بیرون راند. عضدالدوله، بختیار و یارانش را زندانی کرد و میخواست که عراق و بغداد را نیز ضمیمه مناطق خویش سازد و بر همه ی آنها امیر گردد. اما با مخالفت شدید رکنالدوله، پدر خود، روبرو شد و مجبور شد به فارس برگردد.162 پس از مدتی عزالدوله به دست عضدالدوله کشته شد.
4-3-3. عضدالدوله پسر ركن الدوله (۳۶۷-۳۷۲ه.ق)
عماد الدوله چون خود پسری نداشت، از رکنالدوله حسن برادرش خواست، فرزندش فناخسرو را به شیراز بفرستد تا او را رسماً ولیعهد و جانشین خود معرفی کند. در سال ۳۳۸ ه.ق فنا خسرو با آداب و تشریفات سلطنتی مورد استقبال قرار گرفت. عماد الدوله او را بر تخت خود نشاند و مردم رسماً به او سلام پادشاهی دادند. او کار را تا بدانجا پیش برد که برای حفظ و تحکیم موقعیت آل بویه و عضدالدوله فرماندهان نظامی را که ممکن بود پس از مرگش از عضدالدوله تبعیت نکرده و طغیان کنند، دستگیر کرد و به قتل رسانید.163 عضدالدوله در همان سال به امارت رسید. در سطور قبل جریان حمله وی به بغداد و دستگیری عزالدوله بیان گردید. پس از مدتی، رکنالدوله که به بيماري شديدي دچار شده بود، امراي آل بويه را احضار كرد و از آنان خواست كه پس از مرگ او با يكديگر مخالفت نكنند. آغاز بيمارى او از زمانى بود كه شنيد بختيار، برادرزادهاش فرزند معزالدوله، توسط عضدالدوله دستگير شده است. در آن هنگام عضدالدوله ، پس از آزاد كردن بختيار به بغداد بازگشته بود. او که میترسید پدرش حکومت را از او بگیرد، به ابى الفتح بن عميد وزير ركن الدوله نامه نوشت و از او خواست كه ميان او و پدرش آشتی را برقرار کند و او را وارث حکومت خود قرار دهد. با تلاش فراوان ابن عمید، ركن الدوله خواسته او را پذیرفت. سپس ضيافتي در اصفهان فراهم آمد كه سه پسر ركن الدوله و سران ديلم در اين مجلس بودند. ركنالدوله، در اين مجلس عضدالدوله را به عنوان وليعهد خود انتخاب كرد و همدان و ري و قزوين را به فخرالدوله، اصفهان را به مؤيدالدوله و از آن میان، فارس و کرمان و ارّجان را به عضدالدوله داد و توصيه كرد كه از فرمان برادر بزرگ خود عضدالدوله كه حاكم فارس و خوزستان بود، سرپیچی نکنند.
آنگاه از اصفهان به ري آمد و در محرم ۳۶۶ ه.ق وفات كرد. مدت حکومت او چهل و چهار سال بود و او پیش از مرگ، فرزندان خود را به اطاعت از عضدالدوله فراخوانده بود.164 پس از مرگ رکنالدوله، عضدالدوله به عراق لشکر کشید و بختیار را کشت و بر بغداد استيلا يافت. بزودى همه ی ممالك آل بويه به فرمان او درآمد. در عصر عضدالدوله، بيش از پيش از قدرت خليفه كاسته شد. وقتی وارد بغداد شد، به نام او خطبه خواندند و پيش از او به نام كسى در بغداد خطبه نخوانده بودند. همچنين فرمان داد هر روز هنگام نماز سه بار بر در خانه او طبل زنند؛ در حالی که پيش از او براى كسى طبل نزده بودند.165
عضدالدوله كه از بزرگترین افراد خاندان بويه بهشمار مىرفت، در مدت كوتاهى سرتاسر غرب ايران و عراق عرب را زير تسلط خود گرفت. او به پيروى از سنت پادشاهان ساسانى خود را شاهنشاه ناميد. هيچيك از اميران بويهى در قدرت و شوكت و وسعت سرزمین مانند عضدالدوله نبود. بغداد و عراق و كرمان و فارس و عمان و خوزستان و موصل و ديار بكر و جز آن در قلمروی وى بود. قدرت بويهيان در دوران عضدالدوله به كمال رسيد. قصر وى مقصد بزرگان علم و ادب بود و كتابهای زیادی به نام وى نوشتند؛ از جمله كتاب« ايضاح» و «تكمله» كه ابو على فارسى تأليف كرد و كتاب «التاجى فى اخبار بنى بويه» كه ابو اسحاق صابى نوشت.
4-3-5. صمصام الدوله پسر عضدالدوله (۳۸۸ -۳۷۲ ه.ق)
با مرگ عضدالدوله دیلمی در شوال ۳۷۲ ه.ق بزرگان قوم اعلام وفات او را برای سه ماه به تعویق انداختند و پس از به خاک سپاری جنازه عضدالدوله در نجف، پسرش ابوکالیجار در بغداد به امارت نشست. خلیفه هم او را صمصام الدوله لقب داد و فرماندهان و اميران و بزرگان دولت با وى بيعت كردند. او، دو برادر خود، ابو الحسين احمد و ابو طاهر فيروز شاه را به كرمان و فارس فرستاد، تا مانع از رسیدن برادر ديگرشان، شرفالدوله به آنجا شوند. اما پيش از رسيدنشان به شيراز خبر رسید كه شرفالدوله به شيراز آمده و آنجا را در تصرف گرفته است. آن دو به ناچار در اهواز ماندند. شرفالدوله در هنگام مرگ عضدالدوله در کرمان بود. وی نام صمصام الدوله را از خطبه انداخت و خود را پادشاه خواند و تاج الدوله لقب داد. او ميخواست عراق را به قلمرو خود ملحق كند. در ناحيه قرقوب جنگی بین آنها در گرفت.
لشکر صمصام الدوله در ماه ربيع الاول سال ۳۷۳ ه.ق شكست خورد. ابو الحسين پسر عضدالدوله بر اهواز و رامهرمز چیره شد.166 در سال ۳۷۵ ه.ق ، اسفار پسر كردويه ، از بزرگان ديلم، در بغداد قيام كرد و به نفع شرفالدوله دعوت نمود. بسيارى از سپاهيان او را به سوى خود جلب كرد. آنها تصمیم داشتند ابو نصر بهاءالدوله، پسر ديگر عضدالدوله، را به نيابت برادرش شرفالدوله به پادشاهی برسانند. در آن هنگام صمصام الدوله بيمار بود. برای آرام شدن آنها تلاش کرد ولی سودی نداشت. بنابراین فولاد زماندار را كه نمىخواست سر به فرمان اسفار نهد، به جنگ او فرستاد. اسفار شكست خورد و امیر ابو نصر اسير شد. او را نزد برادرش صمصام الدوله بردند و زندانی کردند. سن او، در آن هنگام پانزده سال بود. اسفار نزد ابو الحسين، پسر عضدالدوله، رفت و باقى ديلمیان نزد شرفالدوله رفتند.
4-3-6. شرفالدوله ابو الفوارس شيرذيل پسر عضدالدوله (۳۷۲- ۳۷۹ ه.ق)
در سال ۳۷۵ه.ق شرفالدوله از فارس، به اهواز رفت تا آنجا را تصرف كند. به برادرش ابوالحسين نامه نوشت كه برای آزاد كردن برادرش امير ابو نصر از زندان به عراق میرود. اما ابوالحسين تصميم گرفت از ورود او جلوگيرى کند. در اين موقع به او خبر رسيد كه شرفالدوله به ارّجان رسيده و سپس راهی رامهرمز شده است. وقتی لشكريان ابو الحسين اين خبر را شنيدند، به سپاه شرفالدوله پيوستند. ابو الحسين به رى فرار کردكه نزد عموی خود فخر الدوله برود. وقتی به اصفهان رسيد، در آنجا توقف کرد و از عموی خود يارى خواست. فخر الدوله مالى برايش فرستاد و وعده يارى به او داد. مدتی گذشت اما به او کمک نکرد. بنابراین ابوالحسین تصمیم گرفت اصفهان را تصرف کند و براى برادرش شرفالدوله شعار داد. سپاهيانش او را زندانی کرده و به رى فرستادند. سرانجام فخر الدوله او را کشت. شرفالدوله اهواز را تصرف کرد. سپس بصره را از برادر ديگرش ابو طاهر گرفت و او را دستگير كرد. صمصام الدوله به او پيام فرستاد كه صلح كنند و قرار بر اين شد كه در عراق به نام شرفالدوله پيش از صمصام الدوله خطبه بخوانند و صمصامالدوله در عراق سمت نيابت او را داشته باشد. در عراق به نام شرفالدوله خطبه خوانده شد و از جانب الطائع للّه خلعت و القاب براى او فرستاده شد. اما این قرارداد مدت زیادی به قوت خود باقی نماند و شرفالدوله از قرار صلح برگشت و تصميم گرفت بغداد را تصرف كند.167
در سال۳۷۶ ه.ق شرفالدوله از اهواز به واسط رفت و آنجا را تصرف کرد. صمصام الدوله، برادرش ابا نصر را که زندانی بود، برای جلب نظر شرفالدوله آزاد كرد و نزد او فرستاد. اما او توجهی نکرد. در نهایت صمصام الدوله به به سوى شرفالدوله رفت و با او ديدار كرد. اما همین که از نزد او بيرون آمد، دستگير و زندانی شد. امارت او چهار سال بود. شرفالدوله در ماه رمضان سال ۳۷۶ه.ق به بغداد رسيد. برادرش صمصامالدوله را كه همچنان زندانی بود، به بغداد بردند. در آن زمان ميان سپاهيان ترك و ديلم درگیری پیش آمد. زیرا سپاهيان ديلم تصمیم گرفتند صمصام الدوله را به امارت بازگردانند. ميان دو طرف جنگ در گرفت. سپاهيان ديلم پیروز شدند و تعداد زیادی از تركان را كشتند و اموالشان را به غارت بردند. بعضى از آنان به جاهاى ديگر رفتند و بعضى با شرفالدوله وارد بغداد شدند. شرفالدوله ميان دو گروه ترك و ديلم صلح برقرار کرد و صمصامالدوله را به فارس برد و در آنجا زندانی کرد.168
وقتی قدرت شرفالدوله استقرار يافت، طائع، خلیفه ی عباسی، مقدم وى را پذيرفت و به او تبریک گفت. امور دولت را به او سپرد و عنوان او شاهنشاه شد. دوران شرفالدوله همراه با عدالت بود. مصادره اموال را ممنوع و امور دولت را منظم و آبادانى را تشويق كرد. به دلیل اینکه از آشوبهاى پياپى، قيمتها بالا رفته بود، از راه دريا از ديار فارس غله فراوان آورد و در اين كار توجه زیادی كرد. شرفالدوله در سال ۳۷۹ ه.ق از دنیا رفت. دوران قدرتش در بغداد دو سال و هشت ماه بود و هنگام مرگ بيست و هشت سال داشت. وى پيش از مرگ برادر خود ابو نصر را جانشين كرد و او پس از ترديد بسيار پذيرفت. زیرا كار بويهيان در عراق
