
نشاندهنده پيوند عاطفي شديد کودک با شخصي است که با او همانندسازي کرده است. حالآنکه تقليد اين چنين نيست. فرويد معتقد بود که کودک با همانندسازي با والد هم جنس خود، ارزشهاي اخلاقي، معيارها، واکنشها و نگرشهاي متناسب با جنسيتش را کسب ميکند. از اين رو دختري ممکن است از طريق همانندسازي، نگرشها، علايق، رفتار و نحوه لباس پوشيدن و حتي ظريفترين الگوهاي رفتاري مادر خود راه فرابگيرد.
با توجه به جميع مطالب، جاي هيچ ترديدي باقي نميماند که با توجه به علقه بيش از حد کودکان به رسانه درخور سنشان و تقويت روزافزون روحيه همانندسازي، هر آينه با مشاهده جزئيترين پيام به جلب، درک و پردازش آن مبادرت ورزيده و سعي در ارائه رفتاري همسان با آن خواهند داشت. البته ذکر اين نکته خالي از لطف نيست که همانندسازي و تقليد تأثيراتي طولاني مدت دارد. کودک ممکن است رفتار خاصي را از صفحه رسانه جمعي مشاهده کند و يا اصلي اخلاقي را دروني کند ولي تا ماهها و يا حتي سالها بعد، موقعيتي براي کاربرد آن آموخته پيدا نکند.
يک جاذبه و کشش غير طبيعي، افراد خردسال را به پيروي از عادات بزرگسالان واداشته و باعث ميشود که با ايجاد تمايلات زودرس جنسي، سيگار کشيدن، مشروب خوردن و تقليد از اعمال جوانان از رفتار و کردار واقعي خود فاصله بگيرند و بدين ترتيب از همان اوايل سن رشد خود دچار تضاد شخصيت و منش گردند. در اين ميان نقش رسانه به عنوان عاملي براي انعکاس نقاط آسيب خيز و محرکي قوي در راستاي گسيل داشتن کودکان به اين سمت و سو قابل توجه بود. 230
گفتار سوم: قهرمانپروري
رسانهها با شرح صحنههاي جنايي و بزرگ جلوه دادن دلاوريها و تهور و بيباکي خارقالعاده تبهکاران، زمينه بسيار مساعدي براي بروز تبهکاريهاي تازه در قالبهاي افسانهاي قهرمانان جنايتکار فراهم ميسازند.
“تارد”، جامعهشناس و بزه شناس و استاد فلسفه جديد در کاژه دو فرانس و عضو آکادمي علوم اجتماعي و سياسي فرانسه، در کتاب خود “عقيده و مردم” تأييد ميکند که مردم تحت تأثير رسانه مخصوصاً جرايد و ساير علوم تبليغاتي قرار دارند. زيرا در کيفيت تقليد و تلقين به منزله پايه رفتار انسان و کليد درک آن ميباشد. اخلاق ملي در هر اجتماعي وابسته به سرمشقها و نمونههايي است که در برابر آن ملت مينهند تا از راه تقليد و تلقين از آن پيروي نمايند. 231
مخاطبين رسانهها هر چه بيشتر به ترک خويشتن مشغول شده و وارد روند هويتجويي شوند، در اين مسير رواني (تماشاي فيلم، و مکانيسم همانندسازي) امکان دارد از خويشتن رهايي يابد و بسياري از مشکلات دروني و ضعف شخصيت خود را به دور افکند و بر شخصيتي نو دست يابد يا برعکس، بر مشکلات خويشتن، بيش از پيش بيفزايد، زيرا انساني که به دنياي توهمات نقل مکان کرده، بي آنکه بتواند مجاز را از حقيقت تشخيص دهد، ميتواند از عقدههاي خود رها شود، ولي خطر در اينجاست که به جاي طرد و واپس زدن آن گرههاي رواني تهاجمي و ضداجتماعي، تشکل و محقق يک ضمير در عالم تخيل، آن عقدهها را گسترش دهد.
شايد بتوان ضعفها و حقارتهاي زندگي را با چند ساعت رها کردن خويشتن در يک عينيت مجازي تحمل کرد و شايد برعکس، پس از باز آمدن به واقعيت، تحمل آن حقارتها مشکلتر شود و خو گرفتن به آنها ناميسر شود، زيرا يک برنامه واحد ميتواند معاني مختلفي داشته باشد و به طرقي سخت گوناگون و گاه پيشبيني نشده از طرف تهيه کننده تعبير و تفسير شود. 232
“دوگريف” در خصوص سينما بيان ميدارد که يک عامل همساني و يا عينيتگرايي بين تماشاگر و فيلم و قهرمان فيلم و يا “يکتا گرايي”، بين تماشاگر و بازيگر وجود دارد.
بدين معنا که اگر موضوع فيلم و هنرنمايي قهرمانان آن، طبق دلخواه تماشاگران باشد، صحنهها و حوادث طلايي و خيالانگيز فيلم، تجسم آمال تماشاگران خواهد شد و فيلم در نظر آنان به مثابه و هم مجسم و برتر از واقعيت جلوه ميکند. در اين هنگام است که تماشاگر خود را در صحنهها و حوادث فيلم شريک و به جاي قهرمانان آن احساس ميکند. از پيروي ستاره فيلم شادمان ميشود و به وجد ميآيد و از شکست او دچار تأثر و حرمان ميگردد، زيرا پيروزي يا شکست قهرمان را پيروزي و شکست خود ميپندارد.
فرايند قهرمان پروري در ذهن افراد بهخصوص نوجوانان عليرغم اينکه ميتواند در کوتاه مدت زمينهساز اميد و عدم انفعال در افراد جامعه و تحرک بخشي از جوانان و ديگر اقشار گردد، ولي با يک خطر مواجه است. و آن اين است که اولاً در بلند مدت افراد از خود هيچگونه حرکت جدي اي براي تغيير شرايط و بهبود اوضاع انجام نميدهند و تصورشان بر اين است که باوجود قهرمان ديگر هيچ وظيفه اي ندارند و تنها بايد نظاره گر باشند تا همه کارها را سر و سامان دهد و باعث ميشود که جامعه رو به افول و تباهي حرکت کند.
جوانان جوياي نام و نشان که از خود ارادهاي قوي ندارند براي ديده شدن، بعد از فرايند يادگيري صحنههاي جرم اقدام به ارتکاب جرم ميکنند تا به نوعي خود را در مرکز توجه قرار دهند لذا بعد از ارتکاب جرم حتي اقدام به فرار نيز نميکنند تا دستگير شوند و بدين ترتيب عکس، و شرححالشان نقل محافل و در رسانهها منتشر شود و از حالت گمنامي خارج شوند. 233
گفتار چهارم: خشونت رسانهاي
خشونت عمل وارد کردن نيروي جسمي عليه ديگران و يا خود و يا انجام عملي بر عليه اراده شخص بر اساس ترس از آسيب ديدن و يا کشته شدن. 234
وقوع خشونت در برنامههاي تلويزيون به نحو کافي در پژوهشها مندرج است. گستردهترين مطالعهها در اين زمينه را “گربنر” و همکاران وي انجام دادهاند و در تمامي سالهاي پس از 1967، نمونههايي از برنامههاي تلويزيوني را در اوقات پربيننده و روزهاي تعطيل در شبکه اصلي آمريکا تجزيه و تحليل کردهاند. تعداد وفور اعمال و صحنههاي خشن در مجموعهاي از انواع برنامهها ترسيمشده در اين تحقيق خشونت به عنوان کاربرد يا تهديد به کاربرد نيروي فيزيکي عليه خويش يا ديگر آنکه با صدمه فيزيکي يا مرگ همراه باشد، تعريف شد. معلوم شد که در نمايشهاي تلويزيوني ماهيتي بسيار خشونت آميز دارند؛ بهطور متوسط 80 درصد اين برنامهها خشونت آميز بود و 5/7 صحنه خشن در هر ساعت ديده ميشد. سطح خشونت در برنامههاي کودکان حتي از اين هم بالاتر بود، هرچند که قتل کمتر به نمايش در ميآمد. کارتونها حاوي بيشترين تعداد همه انواع اعمال و صحنههاي خشن در برنامههاي تلويزيوني بودند.235
نمايش خشونت چگونه بر مخاطبان تأثير ميگذارد؟ “اف. اس. اندرسن” يافتههاي شصت و هفت مطالعه را جمعآوري کرد که در طول بيست سال، از 1956 تا 1976، درباره تأثير خشونت تلويزيوني بر گرايش به پرخاش در ميان کودکان انجام گرفته بود. حدود سه چهارم اين مطالعهها مدعي بودند که چنين ارتباطي را پيدا کردهاند. در 20 درصد از موارد نتايج روشن و واضحي به دست نيامده بود و فقط 3 درصد از اين پژوهشها محققان نتيجه گرفته بودند که تماشاي خشونت تلويزيوني عملاً پرخاشگري را کاهش ميدهد.
تحقيقي که توسط “ارن” در سال 1972 در ايالت نيويورک انجام گرفت. اين تحقيق بدان جهت اهميت دارد که هدف آن بررسي ايجاد و تکوين رفتار پرخاشگرانه در يک دسته از پسران و دختران 8 تا 18 ساله در مدت ده سال مداوم بوده است. ده سال قبل پژوهشگران رفتار پرخاشگرانه هر کودک را آزمودند و ارتباط آن را با برنامههاي خشونت آميز در تلويزيون روشن نمودند.
اکنون ده سال است بعد از آن تحقيق اوليه که در واقع يک سال از اتمام دوره دبيرستان اين افراد ميگذشت، پژوهشگران نحوه انتخاب برنامه تلويزيوني و رفتار پرخاشگرانه اين اشخاص را بررسي مجدد نمودند. در مورد پسران نتيجه نشان داد که انتخاب برنامههاي خشونت آميز در سن 8 سالگي همبستگي آماري معتبر با رفتار بزهکارانه در سن 18 سالگي داشت، درباره دختران اين همبستگي وجود داشت، ولي با شدت کمتري. بنابراين يک نتيجهگيري کلي از اين تحقيق اين است که ترجيح برنامههاي خشونت آميز در سن 18 سالگي حداقل يکي از دلايل رفتار پرخاشگرانه و ضداجتماعي اين جوانان در ده سال بعد بوده است. نتايجي را که از مجموعه اين پژوهشها به دست آمده است ميتوان به سه دسته تقسيم کرد:
اول: اينکه مقدار قابلملاحظهاي خشونت در برنامههاي تلويزيوني ارائه ميشود ولي اين خشونت منعکسکننده خشونتهاي موجود در اجتماع نيست، بلکه به نحوي ارائه ميشود که نشاندهنده قدرت و موقعيت اجتماعي برتر افراد خشن باشد.
دوم: اينکه کودکان خردسال ساعتهاي زيادي تماشاگر تلويزيون هستند و در اين ميان در معرض مقدار زيادي رفتارهاي خشونت آميز قرار ميگيرند.
سوم، اينکه نتايج تعدادي از تحقيقات روشنگر اين هستند که تماشا کردن خشونت در تلويزيون سبب ايجاد پرخاشگري در تماشاگر ميشود. 236
کميته مشاور مديرکل بهداشت در زمينه تلويزيون و رفتار اجتماعي در سال 1972 استنباط خود را در اين مورد چنين بيان کردند، “مقدار زيادي شواهد علمي وجود دارد که نشان ميدهد، فيلمهاي تلويزيوني به علت ايجاد حالات پرخاشگرانه براي مدت کوتاهي ميشود و شواهد کمتري موجود است که مؤيد اين مطلب باشد که تماشا کردن اين برنامهها براي طولانيمدت سبب ايجاد رفتارهاي پرخاشگرانه دائمي در کودکان ميگردد.
روانشناسان اجتماعي در تأثير رسانهها بر رفتار خشونت آميز فرآيندهاي زير را بيان کردهاند.
1- نمايش خشونت رسانهاي ممکن است موانع بينندگان براي مشارکت در رفتار خشونت آميز را تضعيف کند و پس از مشاهده رفتار خشن قهرمانان فيلمها، به نظر ميرسد که جوانان بيننده چنين برداشت کنند که “اگر آنها اين کار را انجام دهند ما نيز ميتوانيم”.
2- نمايش خشونت رسانهاي ممکن است بينندگان را با فنون نويني ازجمله و آزار به ديگران آشنا کند؛ که قبل از مشاهده چنين فيلمهايي درباره اين فنون بهکارگيري خشونت آگاهي نداشتند. افزون بر اين، اگر آنان اين فنون را بياموزند، در شرايط و موقعيتهاي بعد نيز از آنها استفاده کنند.
3- تماشاي اشتغال قهرمانان فيلمها در کنشهاي خشونتآميز ميتواند تأثير شديدي بر شناخت بينندگان در مورد خشونت و پرخاشگري داشته باشد. به عبارت ديگر مشاهده خشونت و پرخاشگري ميتواند باورهاي بينندگان را در مورد چنين کنشهايي تغيير دهد و نتيجهگيري کنند که دنياي پيرامون آنها از رفتار خشونت آميز و پرخاشگرانه لبريز است و چون تمام جوامع اين نوع رفتار را تجربه ميکنند، بنابراين خشونت و پرخاشگري امري توجيهپذير و پذيرفته شده است. 237
4- نمايش مداوم بزهکاري و خشونت از رسانهها ممکن است حساسيت عاطفي بينندگان را نسبت به خشونت و پرخاشگري و پيامدهاي مضر آن کاهش دهد.
البته بايد بيان داشت که سوق به بزهکاري اطفال و نوجوانان بعد از ديدن تماشاي صحنههاي خشن و… بستگي به عوامل اجتماعي ديگري نظير ويژگيهاي خانوادگي، جنسيت، رشد شناختي و روابط آنان با دوستان و همسالان که بايد در آن جستجو کرد.
در انگلستان دختر يازده ساله اي دو کودک را کشته بود، به صراحت اعتراف کرد که خواستم به تقليد از فيلمهاي تلويزيوني دست به جنايت بزنم. در جريان محاکمه دختر يازده ساله به نام “ماري بل” و دوست سيزده سالهاش به نام نورمابل که يکي از دادرسيهاي بسيار جنجالي چند سال اخير انگلستان بود، همگان معتقد شدند که اين دو دختر بيمار رواني ميباشند و آنچنان سلامت خود را از دست داده و مبدل به کودکاني بسيار عصبي و خشمگين شدهاند، که بايد سالها تحت درمان رواني قرار بگيرند.
گرچه “نور مابل” پس از محاکمه از اتهام به قتل دو پسر بچه به نامهاي “مارتين بروان” و “برايان هوور” تبرئه شد ولي فوراً به بيمارستان رواني فرستاده شد، تا درمان بشود. ماري بل در دادگاه بهوسيله هيئت منصفه دوازده نفري به حبس ابد محکوم شد.
بررسي خصوصيات، اين نکته را کاملاً مشخص نمود که او از لحاظ روحي بيمار است و نوعي حالت خشونتطلبي در او شکل گرفته است که فقط بايد از راه درمانهاي رواني آن را مرتفع نمود. يکي از اعضاي هيئت منصفه معقتد بود که ماري بل که اين دو بچه را خفه کرده، از يک احساس
