
. اين نظام به محض تولد نوزاد در رابطه با اشخاص مورد دلبستگي فعال ميشود.
نوزاد با كودك خردسال هنگام بروز اضطراب ميخواهد در كنار شخص مورد دلبستگي به ويژه مادرش باشد اين احساس ممكن است هنگام جدايي از مادر، روبرو شدن با موقعيتهاي ناآشنا، يا اشخاص غريبه، درد جسمي يا هنگام ترس از تخيلات و كابوسها23 روي دهد.
نوزاد يا كودك خردسال انتظار دارد در كنار مادرش امنيت، حمايت و سلامتي را پيدا كند. اين جستجو براي مجاورت ميتواند به شكل تماس بدني با مادر نشان داده شوندو كودك هميشه در اين تعامل عضوي فعال است در مواقع لزوم براي ارضاي نيازهاي خود مجاورت و مراقبت شخص مورد دلبستگي را طلب ميكند. (خوشابی ،1386).
3-5-2مدلهاي فعال ساز دروني24
يكي از مفاهيم اساسي در نظريه دلبستگي بالبي «مدلهاي فعال ساز دروني» است. در طي اولين سال زندگي، جز بسياري از تجربيات تعاملي و تبادلي بين مادر و نوزاد كه شامل جدايي يا بازسازي مجاورت نيز ميشود، نوزاد مدلهاي تعاملي با مادر و اطرافيان را در خود گسترش ميدهد كه بالبي اين مدل ها را « مدلهاي فعالساز دروني » ناميد. دلبستگي منجر به ساخت يك چارچوب و سازمان ميشود و همه اطلاعات مربوط به دلبستگي در اين چارچوب قرار ميگيرند و از صافي عبور ميكنند. مدل هاي فعالساز دروني به مشابه قوانين ذهني و متشكل از تجربياتي است كه چارچوب تعامل و درك خود را فراهم ميسازند.اين مدلها ميتوانند رفتار يك زوج را تعبير و تفسير و پيشبيني كنند و به همان اندازه طرحي براي راهنمايي شخص و براي رفتار خودش در روابط بدهد. هيجاناتي كه از تجربههاي دلبستگي گذشته برانگيخته ميشوند از طريق الگوهاي مدل فعالساز دروني رفتار، تاثير بسيار زيادي بر تجربيات دلبستگي كنوني ميگذارند. (1994 West & Shedon-kller).
تشابه مدل فعالساز دروني بالبي و مفاهيم «درونسازي» و «برونسازي» مطرح شده توسط پياژه 25بسيار جالب است. طي رشد اوليه، مدلهاي فعال ساز سعي ميكنند خودشان را با اطلاعات جديد در مورد اشخاص موردعلاقه، محيط خود، تطابق دهند (برونسازي) وقتي چارچوب تشكيل شد، آنها به اطلاعات مرتبط با دلبستگي رهنمون ميشوند و سعي ميكنند با ساختار موجود درون سازي كنند.
4-5-2نظام كاوشي
به نظر ميرسد دلبستگي شرط لازم كنجكاوي در محيط است كه بالبي آن را نظام رفتاري مهمي در نظر گرفت. اگرچه نظام دلبستگي و كاوشي26 ريشه در انگيزههاي متضادي دارند، اما از نوعي همبستگي دروني برخوردارند. به نظر بالبي يك نوزاد ميتواند به طور كافي در محيط خود كاوش كند و بدون نگراني با اجازه مادرش از او جدا شود و در محيط به جستجو بپردازد. اگر مادر قابل دسترسي و پاسخدهنده باشد كودك، مضطرب و نگران نميشود.
دلبستگي ايمن موجب كاوش در محيط توسط كودك ميشود ودر چنين وضعيتي ميتواند خود را به عنوان فردي موثر بيابد. از همان ابتدا با افزايش توانايي حركتي و بدني كودك، مادر بايد اتاق كودك را طوري درست كند كه او بتواند در آن به كاوش بپردازد. در عين حال مادر بايد به عنوان يك پايگاه ايمن حضور داشته باشد تا او بتواند با اطمينان از حضور او به كاوش كردن خود بپردازد.(خوشابی ،1386).
5-5-2 دلبستگي و كاوش در سراسر چرخه زندگي
طبق نظريه دلبستگي، رابطه دو طرفه دلبستگي و كاوش، پديدهاي است ك در نوزاد به وجود ميآيد و پايدار ميماند. بالبي اين فرايند را مداوم و هميشگي ميداند. تنش بين دو قطب دلبستگي و كاوش بايد به طور ثابت درحال تعادل باشد زيرا دلبستگي و كاوش همانندتر نهاد و برابر نهاد با هم مرتبط هستند. كيفيت دلبستگي نوزاد بستگي به «حالت ذهني» يا راهكار دلبستگي اشخاص مورد دلبستگي كه از او مراقبت ميكنند يا با او بازي ميكنند، دارد. بين كيفيت دلبستگي والدين و كيفيت دلبستگي كه در نوزاد رشد ميكند رابطهاي وجود دارد.(خوشابی ،1386).
6-5-2دلبستگي ايمن به عنوان يك عامل محافظ
دلبستگي ايمن كه در دوره نوزادي رشد ميكند يك كاربرد و خاصيت محافظت كنندگي دارد. مطالعات طولي نشان دادهاند كه دلبستگي موجب ارتقاي رفتار اجتماعي و گسترش مقاومت رواني ميگردد.(هادی نژاد ،1386).
7-5-2 اهميت رفتار حساس
طبق نظريه دلبستگي، حساسيت مراقب در كيفيت دلبستگي يك سال اول زندگي نوزاد بسيار اهميت دارد.
مفهوم حساسيت اولين بار توسط مري اينسورث (1973) بكار برده شد. او مفهوم حساسيت مادري را در حالي بكار برد كه در اوگاندا با مادران مصاحبه ميكرد و بعد در مطالعات خود اين واژه را گسترش داد. او مطالعه بعدي خود را در بالتيمور با 26 نوزاد انجام داد. اين نوزادان در طي يك سال اول زندگي با مادرشان و ساير اعضاي خانوادهشان مشاهده شدند.
اينسورت توانست معيار استانداردي براي ارزيابي رفتار جدايي در آزمايشگاه تهيه كند و آن را موقعيت ناآشنا ناميد. او دريافت كه كودكان مادراني كه رفتار مراقبت كننده حساسي در خانه دارند، در موقعيت ناآشنا الگوهاي رفتاري خاصي را نشان ميدهند او اين الگو را «ايمن» ناميد. دلبستگي ناايمن در كودكان مادراني مشاهده شد كه كمتر حساس بودند. اينسورث و همكارانش(1973). رفتار مراقب حساس را به صورت زير مشخص نمودند:
1) مادر بايد بتواند علامتهي نوزادش هماهنگ شود، تأخير در هماهنگي وي ممكن است ناشي از درگيريهاي فكري دروني يا بيروني او با نيازهاي خودش باشد.
2) او بايد به طور مناسبي علامتهاي نوزاد را تعبير كند. براي مثال او بايد معناي گريههاي نوزاد را تشخيص دهد (گرسنگي، خيس كردن، درد). ممكن است علايم نوزاد به طور غلط تعبير شوند و بنابراين نيازهاي كودك ناديده گرفته شود.
3) مادر بايد به طور مناسبي به اين علامتها پاسخ دهد. براي مثال بايد به طور صحيح به بچه غذا بدهد و به وي يك نوع بازي پيشنهاد كند كه بدون آزار او موجب تعامل كودك با محيطش شود. اين بازيها نبايد خيلي تحريك كننده يا خيلي كم تحريك باشد.
4) واكنش مادر بايد راهنمايي كننده باشد، اين راهنماييها بايد طوري باشند كه موجب ناكافي زيادي در كودك نشود. مدت زماني كه نوزاد ميتواند منتظر رسيدن مراقب خود باشد در هفتههاي اول زندگي بسيار كوتاه است اما به مرور طولانيتر ميشود. اشخاص مورد دلبستگي بايد همچنين ياد بگيرند كه پاسخ مناسبي به علامت تعبير شده بدهند. آنها براي هر يك از فرزندان خود بايد پي ببرند كه نياز خاص كودك براي غذا، تماس جسمي، تحريك پذيري يا خواب به مقدار كافي ارضا شده است و همچنين علامت خاص هر يك از فرزندان را براي نيازهايشان بشناسد.
تجربهاي كه والدين با بچه اول دارند به سادگي به بچههاي بعدي قابل تعميم نيست. زيرا هر كودكي خلق و خوي متفاوتي دارد و يا به شكل متفاوتي با ناملايمات مقابله ميكند و نيازها و آرزوهايش را به روشهاي متفاوتي نشان ميدهد.
مطالعهاي در آلمان نشان داد كه اكثر والدين از اين ميترسند كه مبادا فرزندان خود را در طي اولين سال زندگي لوس كنند آنها در روياهاي وحشتناك خود «بچه لوس» يا «ديكتاتور كوچك» را تجسم ميكنند كه هر خواستهاي دارد بايد برآورده شود و از اين موضوع هراس دارند. به همين دليل اكثر والدين ضرورتاً واكنش سريع به خواستههاي كودكشان نشان نميدهند، اگر چه توانايي كلي براي رفتار پاسخ دهنده و حساس را در ارزيابيهاي باليني تعامل مادر – كودك و پدر- كودك نشان ميدهند. آنها فرد را متقاعد ميكنند كه كودك بايد هر چه زودتر ياد بگيرد كه ناكامي را تجربه كند. نقطه نظرات والدين و كارشناسان در مورد سطوح بهينه تجربه ناكامي با هم تفاوت زيادي دارد. در خلال اولين سال زندگي نوزادان به طور فزايندهاي قادر به برآورده ساختن نيازهاي خود ميشوند. البته حساسيت والدين نيز لازم است كه به كودكان بياموزند تا براي ارضاي نيازهايشان صبر كنند، بنابراين اين كودك را گاهي محروم ميكنند تا جايي كه بتوانند نيازهاي خود را با موقعيت تنظيم كند.
بدين منظور بايد در هر سني بطور مكرر براي كودك ارضاي نياز و آنچه را براي آن لازم است تعريف نمود. به نظر اينسورت اين همان كاري است كه مادران حساس ميتوانند انجام دهند لذا ارتباط آنها با نوزادانشان با نيازهاي اولين سال زندگي آنها هماهنگي دارد. حساسيت با لوس كردن يا محافظت و حمايت افراطي تفاوت دارد. زيرا در حساسيت، والدين در افزايش خود مختاري و رشد توانايي طفل در برقراري ارتباط حمايت ميكنند. نوزاداني كه مادران حساس دارند، درطي سال اول زندگي ميتوانند خودشان به تنهايي در محيط كاوش نمايند و بازي كنند و در عين حال هنگام نگراني يا استرس هم ميتوانند كنار مادرشان باشند. تعامل آنها با مادرشان موجب كمتر شدن اضطراب و نگراني ميگردد. آنها ميتوانند از مادرشان براي مدتي كوتاه جدا شوند و به راحتي بازي كنند و در محيط به جستجو و كاوش بپردازند. اما نوزاداني كه مادران آنها چندان حساس نيستند، از مادر خود تقاضاي حمايت نميكنند و يا هنگام جدايي از او اضطراب، نگراني و خشم نشان نميدهند و نميتوانند در هنگام بازي و كاوش در محيط به راحتي رفتار كنند. اين نوزادان كمتر از نوزادان مادران حساس محدويتهايي را كه مادر وضع كرده ميپذيرند. (اینسورث ، 1973).
6-2اهميت نظريه دلبستگي
با توجه به اين كه سبكهاي دلبستگي زندگي آينده فرد را رقم ميزند و در مواردي مانند روابط بين فردي، روابط درونفردي (خودپنداره)، مهارتهاي اجتماعي، مقابله تنيدگيها، سازگاري زناشويي، اضطراب و تجارب اضطرابي و برخي موارد ديگر مداخله كرده و تاثير ميگذارد؛ اهميت مسأله به طور كلي روشن ميگردد كه به چند مورد پرداخته شده است.
1- كنش متقابل و رابطه عاطفي بين مادر و نوزاد، به روابط اجتماعي كودك در آينده شكل داده و نحوه برخورد مادر با كودك در چگونگي اجتماعي شدن و كسب مهارتهاي اجتماعي فرزند تاثير ميگذارد؛ پژوهشها به اين امر اشاره دارند كه اگر شيوه فرزند پروري مادر درچند ماه اول زندگي به صورتي باشد كه فرزندش را به صورت «دلبسته ايمن» پرورش دهد، بسياري از مشكلاتي كه افراد در بزرگسالي مانند ناسازگاري زناشويي، طلاق، برقراري ارتباط با ديگران، عقبافتادگي تحصيلي تجربه ميكنند نخواهند داشت. (ماسن ، 1380)
2- افرادي كه از سبك دلبستگي ايمن برخوردارند، داراي هوش هيجاني بالايي بوده و ميتوانند به مديريت هيجانها پرداخته و به تصميمگيريهاي موثر در زندگي دست زده و توان مقابله با تنيدگيها را به طور اثربخش داشته باشند. به اعتقاد گلمن، بهره هوش سنتي يا IQ ميتواند فقط 20 درصد از موفقيت فرد را مشخص كند و 80 درصد مابقي از هوش هيجاني يا EQ است (گلمن، 1380)
3- در رابطه ذاتي ميان رفتار دلبستگي و تنيدگي، دلبستگي ايمن به عنوان يك عامل محافظت كننده اساسي كه منجر به ارزيابي مثبت و راهبردهاي مقابلهاي سازنده ميشود درنظر گرفته شده است. برعكس، دلبستگي ناايمن به عنوان يك عامل خطرساز بنيادين درنظر گرفته شده است كه منجر به ارزيابي منفي در راهبردهاي مقابلهاي كمتر مفيد و سازنده ميشود (به نقل از هادي نژاد، 1386)
4- با توجه به اهميت آموزش و پرورش در زندگي افراد ضروري است كه متوليان امر تدابيري اتخاذ كنند كه اولاً اوليا دانشآموزان در جريان شيوههاي فرزند پروري به صورت دلبسته ايمن قرار بگيرند و ثانياً خود دانشآموزان را از نظر هوش هيجاني پرورش دهند، دانشآموزان در رسيدن به اهداف خود در زندگي پيشرفت كرده و توانايي مواجهه با مخاطرات زندگي و توانايي تصميمگيري اثر بخش را كسب كرده و حتي اختلالات رفتاري آنها كاهش پيدا خواهد كرد.
7-2دلبستگي و رفتار آینده کودکان
تحقیقات روي کودکانی که قبلا دلبسته ایمن ارزیابی شده بودند نشان می دهد این کودکان در آینده می توانند نقش رهبري را قبول کنند همچنین آنها در فعالیتها پیش قدم هستند و فعالانه در آنها شرکت می کنند و مورد توجه دیگرانند افرادي هستند که مشتاق یاد گیري هستند در برخورد با مشکلات با صبر و حوصله عمل می کنند و عصبانی نمی شوند . کودکانی که قبلا دلبسته ناایمن اجتنابی شناخته شده بودند از لحاظ اجتماعی گوشه گیرند و نسبت به شرکت در فعالیتها دو دل هستند کنجکاوي
