
خارج کردن مردم از صحنة سياست و اعتماد به بيگانگان و دوستى با دشمنان کشور، موجب بريدن رشتههاي دوستي و برادرى ميان اعضاى جامعه و دورى آنها از حاکمان خود مىشـوند که در نتيجة آن، قدرتهاى استعمارى بر جامعه مسلط مىگردند.
تکيه بر دولتهاى اجنبى و اعتـماد به آنها، موجب تحـقير ملت مىشـود و در يک جـامـعـه تحقير شده، تعصبات قومى و نژادى تجلي پيدا ميکند و به بروز اختلافات داخلى منجر مىگردد. از آثار و نتايج اين نوع حکومتها، اعتراضها، اعتصابات و آشوبهاى داخلى است که در نهايت، به بىثباتى نظام منجر مىشود. بىثباتى کشورها گاه منجر به تغيير حکومتها مىشود و گاه به دليل فشارهاى داخلى موجب ناپايدارى سياستها و دگرگونى خطمشىها مىگردد. طبعاً اينگونه تغييرات در يک کشور، برنامهها، سياستها و اهداف همگرايى در يک مجموعه از کشورها را تحت تأثير قرار مىدهد و اين خود موجب اخلال در روند همگرايى مىگردد. رژيم بعث عراق و دولت کنوني مصر از نمونههاي بارز اين نوع حکومتاند که همواره مانع از تحقق طرحهاي همگرايي در جهان اسلام بودهاند. بخشي از ناکامي در فدراسيون عربي، اتحاديه عرب و شوراي همکاري عرب مرهون همين عامل بازدارنده است
(موثقي، 1378، ص309).
2-7-2- اختلافات سياسى
از جمله موانع همگرايى در جهان اسلام، وجود ناهمگونى در نظامهاى حکومتى و ساختارهاى سياسى کشورهاى اسلامى است که غالباً منجر به اختلافات سياسى مىگردد. برخى مانند برونئي، مراکش، اردن و عربستان سعودي داراى نظام پادشاهى هستند و برخى ديگر مانند اندونزي، مصر، ترکيه و آذربايجان با نظام جمهورى اداره ميشوند. برخي مانند مراکش، تونس و اردن غربگرا و محافظهکارند و برخي ديگر مانند ايران، سوريه و عراق کنوني از ويژگيهاي انقلابي برخوردارند. اين دسته از کشورها، برخلاف دستة اول، مخالف سياستهاي مداخلهجويانه و استعماري غرب هستند. اصولاً در ميان کشورهاي اسلامي به دليل وجود ساختارهاي سياسى متفاوت، ناسازگارى وجود دارد. غالب نظامهاى سياسى و بهويژه نظامهاى سلطنتى استبدادي که قدرت در دست پادشاه و خاندان او متمرکز است، مخالف واگذارى بخشى از قدرت خود به يک مرکز فراملىاند و به محدود شدن قدرت خود راضى نمىشوند. در نظامهاى قبيلهاى، بهويژه در کشورهاى عرب جنوب خليج فارس، اين ويژگى کاملاً مشهود است. شکست طرحهاي پيشنهادي در سازمان کنفرانس اسلامي و شوراي همکاري خليج فارس ناشي از وجود همين عامل بازدارنده در ميان کشورهاي عضو است. اختلاف عربستان و امارات متحده عربي بر سر مسائل مرزي و کنسولي و همچنين، محل استقرار دبيرخانه پول واحد شوراي همکاري خليج فارس، از جمله اختلافات سياسي ميان اعضاي اين شورا به شمار ميرود. در جمهورى اسلامى ايران، حکومت دينى مانند يک تيغ دولبه عمل مىکند. از يک سو، دولتهاى محافظهکار کشورهاي اسلامى مانند مصر، مراکش، اردن و برخي کشورهاي عرب حوزة خليج فارس را با نگرانى از آينده سياسي خود مواجه مىسازد و به همين جهت آنها از نزديک شدن به جمهورى اسلامى ايران پرهيز مىکنند. از سوى ديگر، تأثيرپذيري ملل مسلمان و جنبشهاي اصلاحي از انقلاب اسلامي ايران، دولتهاى محافظهکار کشورهاي اسـلامي را بر آن ميدارد تا هرچند بهطور ظاهري، نقـش مردم و ارزشهاى دينى و اسـلامى را در حوزههاي سياسي و اجتماعي افزايش داده و ناخواسته در جهت همگرايي با ساير کشورهاي اسلامي گام بردارند. حمايت غالب کشورهاي عضو سازمان کنفرانس اسلامي از حکم ارتداد امام خميني(ره) در مورد سلمان رشدي را ميتوان ناشي از اين اثرپذيري دانست. درمجموع، تنوع نظامهاى سـياسى در جهان اسـلام و ماهيت ناسـازگار برخى از آنها با يکديگر، نوعاً مانع از يکپارچگى و همبستگى ميان کشورهاى اسلامى مىشود و ازآنجاکه اين موضوع انطباق منافع، اهداف و جهتگيرىهاى مختلف منطقه را دشوار مىسازد، اختلافات سياسى همچنان تداوم يافته و امکان هماهنگى و تفاهم، که مىتواند زمينهساز همگرايى باشد، را تا حد زيادى کاهش مىدهد(ولايتي و همکاران، 1389، ص171).
2-7-3- ملىگرايي افراطي
عامل ديگرى که موجب ناسازگارى کشورهاى اسلامى گرديده و به تضعيف روند همگرايى در جهان اسلام کمک ميکند، ملىگرايى افراطي است. ملىگرايى در اصل نوعى برداشت فکرى در يک جامعة سياسى است که بر پاية مشترکاتى چون فرهنگ، زبان، آداب و سنن و تعلّقات خونى، نژادى و قبيلهاى به وجود ميآيد. ملىگرايى گاه ريشه در برترىطلبى نژادى و قومى دارد که از آن به شوونيسم يا مليگرايي افراطى تعبير مىشود و از خلال آن، گاه برخى مکاتب انحرافى ظهور مىکنند که از جمله مىتوان به فاشيسم و نازيسم اشاره کرد (کاظمي، 1378، صص136-135).
با خاتمه جنگ جهانى اول، نهضت استقلالطلبى و رشد ملىگرايى در کشورهاى اسلامى بهويژه در منطقة خاورميانه و شمال آفريقا شروع شد. البته در رواج اين پديده بايد نوعى استعمار غرب را جستجو کرد؛ زيرا اروپا در صدد جدا کردن اعراب از امپراطورى عثمانى و نابودي آن بود. بعد از جنگ جهانى دوم، درحاليکه تمايلات “فراملىگرايى” در ميان کشورهاى اروپايى رو به افزايش بود، کشورهاى اسلامى براي مقابله با استعمار، در پي تقويت مليگرايي و بسيج نيروهاى ملى بودند که در نتيجة آن، روند استعمارزدايى در کشورهاى آسيايى و آفريقايى شکل گرفت و دولتهاى مستقل ملى در اين مناطق ظاهر شدند. برخلاف گرايش نوع اول که به دنبال وحدت و تقويت همگرايى بود، گرايش نوع دوم به دليل افراط در مليگرايي، جدايىطلبانه و استقلالخواهانه بود و در نتيجه، تضعيف روند همگرايى را به دنبال داشت (مقتدر، 1370، صص82-74). غالب کشورهاي عرب خاورميانه به دام همين نوع از مليگرايي با نام فريبنده مليگرايي عرب افتادند که حاصل آن نه تنها طرد ساير کشورهاي مسلمان و غيرعرب بود بلکه موجب تفرقه و جدايي ميان خود آنها نيز شد. اختلافات موجود ميان اعضاي شوراي همکاري خليج فارس و اعضاي اتحادية عرب بهويژه در رابطه با فلسطين و ناپيوستن کشورهاي عرب منطقه به سازمان همکاريهاي اقتصادي (اکو) از نتايج مليگرايي افراطي در بخشي از جهان اسلام است.
2-7-4- رقابت بهجاي همکاري
کشورهاى اسلامى بهجاى همکارى غالباً به رقابت با يکديگر مشغولاند. مهمترين محور درگيرى و رقابت در جهان اسلام طى نيم سدة اخير، مسئلة فلسطين بوده است. هريک از کشورهاي اسلامي سعى کرده است تا موضوع برخورد با رژيم صهيونيستي را در جهت سياستهاى خود قرار دهد، زيرا آنها در اين رويارويى منافع يکسانى ندارند. جنگ 22 روزه غزه، نقطة اوج اين رقابت بر سر فلسطين بود، بهطوريکه عربستان، مصر و اردن در کنار رژيم صهيونيستي و رودرروي سوريه، لبنان، ترکيه و قطر که آشکارا از مردم غزه و دولت قانوني اسماعيل هنيه حمايت ميکردند، قرار گرفتند. ازاينرو، سازمان کنفرانس اسلامي که با هدف حمايت از حقوق ملت فلسطين در برابر تعديات رژيم صهيونيستي تأسيس گرديده بود، نتوانست نقش مؤثري در مقابله با تجاوز اين رژيم ضد مردم غزه ايفا کند. اصولاً، روابط کشورهاى اسلامى با يکديگر رقابتآميز بوده و تمايل کمترى به همکاري داشته است. اين رقابتها يا ناشى از تعارض منافع ملى و تلاش براى کسب برترى منطقهاى بوده، يا از اختلافات مرزى و سرزمينى سرچشمه مىگرفته و يا اينکه عامل ايدئولوژيک در آن نقش داشته است. اختلافات ايدئولوژيک، زماني که توسط دولتهاي رقيب مورد تأکيد قرار گيرد، ميتواند به اختلافات سياسي دامن زند و رقابت را تشديد کند. اين نوع اختلافات غالباً از تعصبات قومى و مليگرايي نشئت گرفته و نوعاً در نتيجة تحريک قدرتهاى خارجى بروز ميکنند؛ براي مثال، عربستان و مصر و برخي ديگر از کشورهاي مسلمان منطقه که از اعضاي اتحاديه عرباند، به دليل اختلاف ايدئولوژيک با نيروهاي مقاومت در لبنان و فلسطين (غزه)، نه تنها در جنگ 33 روزه و جنگ 22 روزه از مردم اين دو کشور حمايت نکردند بلکه به همدستي با رژيم صهيونيستي نيز متهم گرديدند. البته در ميان عوامل يادشده، تعارض منافع ملي قدرتهاي منطقهاي، نقش مؤثري در بروز رقابت و تشديد آن ايفا کرده است. همين عامل باعث تزلزل در روابط دوستانه و همکاري ميان کشورهاي اسلامي گرديده است؛ براي مثال، در دهة 1950م، مصر و سوريه تا مرحله وحدت پيش رفتند، اما در دهة 1960م. درگير رقابتهاي شديد با يکديگر شدند. يا مصر و عربستان محافظهکار زماني در برابر عراق و اردن انقلابي با يکديگر متحد شدند، اما در جنگ داخلي يمن، مقابل يکديگر قرار گرفتند. بنابراين، ماهيت رقابتآميز روابط کشورهاي اسلامي مانع عمدهاي بر سر راه همگرايي آنها به شمار ميرود.
2-7-5- بىثباتى سياسى
بسيارى از کشورهاى اسلامى که بعد از جنگ جهانى دوم به استقلال رسيدند، همواره با بىثباتى داخلى مواجه بودهاند؛ زيرا ميراث استعمار و اشغال خاک يک کشور توسط بيگانگان، تا سالها گريبانگير مردم آن کشور خواهد بود و تمام آنها به نوعى در معرض آسيبهاى اجتماعى قرار خواهند گرفت و اين موضوع از عمليات بىشمار تروريستى در گوشه و کنار اينگونه کشورها بهخوبى ثابت مىشود (اشميت، 1367، ص151).
وجود جريانهاي مخالف داخلي، کودتا، ترور، درگيريهاي قومي و مذهبي، جنگ داخلي و تغيير حکومتها از جمله عوامل بيثباتي به شمار ميروند که غالب کشورهاي اسلامي در مقاطع مختلف آنها را تجربه کردهاند. بررسيها نشان ميدهد که اين عوامل غالباً ريشه در استبداد داخلي و استعمار خارجي دارد. بيثباتي کشورها گاه موجب تغيير پيدرپي حکومتها و روي کار آمدن دولتهاي جديد در آنها ميشود و گاه موجب ناپايداري سياستها و دگرگوني خطمشيها ميگردد. طبعاً اينگونه تغييرات در يک کشور، برنامهها، سياستها و اهداف وحدت و همگرايي در يک مجموعه را تحت تأثير قرار ميدهد. در واقع، با تغيير دولتها، کساني که در رأس امور قرار گرفتهاند، در نيمه راه اجراي طرحها و برنامهها، معدوم يا از کار برکنار ميشوند (هاريسون، 1364، ص469) و در نتيجه، طرحها و برنامهها تغيير ميکنند و يا با تأخير انجام ميگيرند و اين خود موجب اخلال در روند رشد همگرايي ميشود.
عراق، يمن و سومالي که هر سه از اعضاي قديمي اتحاديه عرباند و يا افغانستان و پاکستان که هر دو از اعضاي سازمان همکاري اقتصادي (اکو) ميباشند، به دليل بيثباتي سياسي نميتوانند در مسير همگرايي اين دو اتحاديه گام بردارند.
2-7-6- استعمار خارجي
بسيارى از کشـورهاى اسـلامى به لحـاظ ژئـوپليتيکى از اهميت زيادي برخـوردارند. تعدادي از آنها مانند ترکيه، يمن، سومالي، اندونزي، مالزي، مراکش، مصر، عمان و ج.ا.ايران بر آبراههـاى مهم بينالمللى تسلط دارند. برخى مانند آذربايجان، ترکمنستان، الجزاير، نيجريه، ليبي و کشورهاي حاشية خليج فارس داراي ذخاير عظيم نفت و گازند و استعداد تبديل شدن به بازار کالاها و خدمات کشورهاى صنعتى و پيشرفته را دارند و برخى ديگر نيز مانند عربستان، ترکيه، عراق، مصر، مالزي، اندونزي و ج.ا.ايران به دليل واقع شدن مراکز زيارتى و سياحتى در آنها اهميت پيدا کردهاند. تمامى اين عوامل باعث گرديده تا قدرتهاى استعماري در اين کشورها منافعى را براى خود جستجو کنند. از دلايل ديگرى که براى مداخلة قدرتهاي استعماري در کشورهاى اسلامى وجود دارد، ضعف فرهنگي و ايدئولوژيکى، خودباختگى نخبگان فکرى و سياسى آنها در برابر فرهنگها و ايدئولوژىهاي وارداتى و همچنين، ضعف سياسى، اقتصادى و نظامى اين کشورهاست. قدرتهاى استعماري با استفاده از اين فرصت توانستهاند کشورهاى اسلامى را تحت تأثير خود قرار دهند و در ميان آنها نفوذ کنند و به اين ترتيب، کنترل جريانات سياسى و تحولات اساسى جهان اسلام را در دست بگيرند. اما نفوذ قدرتهاى فرامنطقهاى در کشورهاى اسلامى، بيش از هر چيز تأثير خود را در رقابتهاى منطقهاى نشان داده است. در واقع، قدرتهاى استعماري نقش عمدهاى را در ايجاد اختلاف و طولانى کردن يا پايان دادن به آن در کشورهاى اسلامى بازى کردهاند. در رقابت ميان کشورهاي اسلامي در زمان جنگ سرد، دستکم، يکي از دو
