
بالا از ديوها و پهلوان ضعيفترند. يكي از اين پريها همسر پهلوان ميشود. زندگي قهرمان داستان با اين پريان گره خورده است. پهلوان در ماجراهايي كه پيشرو دارد هر بار با يكي از آنها مواجه ميشود. يكي را از دست ديو نجات ميدهد، كفش ديگري گرهگشاي كار اوست، در مقابل پري دريايي ميايستد تا كشتيها به ساحل برسند و دست پري غار را نيز ميسوزاند تا بتواند به هدف خود برسد. اما پريان شيفتۀ او ميشوند و به قيد قرعه، پري دريايي با او ازدواج ميكند.
در افسانۀ سيب سرخ از جلد هفتم (درويشيان، 1385: 523) برگرفته از افسانۀ چهارمحال و بختياري، ديو به قهرمان كه به دروغ از او تعريف و تمجيد كند با نيروي جادویياش پاداش ميبخشد و در مقابل به ضد قهرمان كه با صداقت او را نفي كند كيفر ميدهد.
در افسانۀ سيب سرخي كه پيران را جواني ميداد از جلد هفتم (همان: 527) برگرفته از باكرههاي پريزاد، ديو عاشق دختري شده و هفت سال او را در قعر چاه زنداني ميكند و انتظار ميكشد تا دختر نيز شيفته او شود. اما سرانجام دختر او را ميفريبد و شيشۀ عمرش را به دست قهرمان داستان ميسپارد. در اين افسانه برخلاف افسانههاي ديگر، شيشۀ عمر ديو در شكم حيواني نيست بلكه در صندوقچهاي پنهان شده است.
ديوها از خود صداهاي مخصوصي ميپراكنند.
در افسانۀ سيد نازار از همين جلد (درويشيان، 539) برگرفته از كتاب چاپ نشدۀ آداب و رسوم مردم پاوه، ديو صداي خاصي از خود منتشر ميكند، در غار زندگي ميكند و از غيب نيز مطلع است و سيد نازار را بدون اينكه او را از قبل ديده باشد ميشناسد.
«ناگهان ديوي از ته غار بيرون آمد و درحالي كه بول بول ميكرد پرسيد: يا سيد نازار تو كجا؟ اينجا كجا؟…» (همان: 540)
ديو پرخور است، زياد ميآشامد و هرچه باشد ميبلعد.
«ديو با يك حمله جوال كشمش را بلعيد، دستي به سبيلش كشيد و گفت: “يا سيد سير نشدم.” سيد نازار رفت و جوال دوم را هم آورد و به همان ترتيب ديو جوال دوم را هم خورد و گفت: “يا سيد نازار تشنه شده، آب ميخواهم.” سيد نازار رفت و با تقلا مشكي آب آورد و ديو آب را سر كشيد و گفت: “باز هم تشنهام، يك مشك ديگر ميخواهم.”» (همان: 541)
…ديو به او رسيد و گفت: «من ميخواستم تو و خرت را بخورم.» (همان: 541)
ديو در افسانۀ پادشاه و هفت فرزندش (درويشيان، 1389: 65) برگرفته از افسانههاي لرستان، دشمن پادشاه و دزد گلۀ اوست. در اين افسانه ديو، شاخ نيز دارد.
«رفت سراغ ديو. او را هم كشت و شاخهايش را در خورجينش گذاشت.» (همان: 67)
در افسانۀ پيرمرد خاركن و چهل پسرش (همان: 377) برگرفته از افسانههاي ديار هميشه بهار، نام دشمن پادشاه اكوان ديو است. او و سي و نه برادر ديگرش از پادشاه باج و خراج ميستانند. اكوان ديو عاشق دختر پادشاه چين ميشود. دختر پادشاه چين به راهنمايي علی از او شيشۀ عمرش را ميخواهد و مانند همۀ افسانههاي ديگر، ابتدا از ديو يك سيلي ميخورد و سپس گريه ميكند. ديو دلش ميسوزد و جاي شيشۀ عمرش را كه در خورجين آهويي است به او ميگويد. تقريباً در همۀ افسانههايي كه ديوي دختري را اسير كرده و قهرمان داستان به كمك آن دختر ميرود، همين اتفاق ميافتد و به همين صورت ديو كه فريب دختر را ميخورد با شكستن شيشۀ عمرش، جانش را از دست ميدهد. در اين افسانه ديو يك هفته ميخوابد، يك هفته در بيداري است و يك هفته به سفر ميرود.
در قصۀ طوطي از جلد دهم (درويشيان، 1387: 335) برگرفته از گنجينههاي ادب آذربايجان، ديو سفيد در قلعهاي، زير سنگ آسياب زندگي ميكند. هيبت و بزرگي ديو به قدري است كه با آمدن او گويي آسمان و زمين به لرزه درميآيد.
«زمين و آسمان به لرزه درآمد؛ يك دفعه ديو آمد.» (همان: 339)
3-8- روباه
«روباه معمولی یکی از چهار نوع روباهی است که در ایران زندگی میکند و از انواع دیگر، تعداد و پراکنش بیشتری دارد. روباهها حیواناتی بسیار باهوشاند؛ اما در افسانهها و داستانها هوش آنها را به فریب تعبیر کردهاند.» (فرهنگنامۀ حیات وحش ایران، 1389: 56)
«روباه به عنوان رمز و نماد حیلهگری و شیادی، از دیرباز شناخته شده بوده است.» (عبداللهی، 1381: 396)
روباه در بیشتر داستانها نماد حیلهگری است. اما در افسانهها علاوه بر حیلهگری، به ویژگی هوش روباه نیز توجه شده است. شاید به این دلیل روباه، نماد حیلهگری است که هنگام شکار توسط شکارچیان و سگها، برای نجات جان خویش آنها را میفریبد.
«روباه که شکارچیان و سگها تعقیبش میکنند به خاطر مهارتش در گولزدن این دشمنان شهرت دارد. هنگام فرار، روباه برای فریب دشمن ناگهان مسافتی برمیگردد و بعد به راست و یا چپ میجهد و بعد به سمتی میگریزد که دشمن هرگز تصورش را نمیکرده است. روباه گاه برای آنکه سگها رد او را گم کنند از روی دیوار سنگی میپرد و یا اینکه از نهری کمعمق میگذرد. این حیلهها مدتی تعقیبکنندگان را گیج میکند و به روباه فرصت میدهد تا بگریزد.» (حکیمی، 1374: 54-53)
«چینیان عقیده داشتند که روباه نیرویی فوق طبیعی دارد و بنابراین، موضوع افسانههای بسیار قرار میگرفت که بعضی از آنها، دارای قدمت بسیار است.» (هال،1380: 50)
از قدیمیترین داستانهایی که روباه در آن نماد حیلهگری و شیادی است داستان سغدی میمون و روباه است.
«و اگر استدلال فوق را بپذیریم، این نسبت ویژۀ روباه، برساختۀ شرق است.» (عبداللهی، 1381: 396)
و اما در برخی افسانهها، روباه همانند سگ، نسبت به انسان وفادار است.
«در آیین مزدیسنی روباه از سردۀ سگان و سوراخزی است.» (بندهش هندی، 1368: 92)
«و همچنین روباه برای مخالفت با دیو خفگی آفریده شده است.» (بندهش هندی، 1368: 101)
نام روباه در قرآن نیامده اما در داستانی که از نوح (ع) نقل شده است، روباه قربانی است که به دست شیطان کشته میشود و خونش به درخت تاک داده میشود.
در داستان «روباه با بط» در کتاب مرزباننامه، روباه حیلهگری است که خود فریب سنگ پشت را میخورد و سرانجام هلاک میشود.
«مولانا نیز در برخی ابیات روباه و روباهبازی را تمثیلی گرفته برای حیلهگری و تزویر و نیرنگ، [همچنین] تمثیل [برای] آنان که مرغوب صورت ظاهر میشوند، تمثیل کسانی که وجود موهوم خویش را فراموش میکنند [و] تمثیل اهل سعی و…» (خیریه، 1385: 101-92)
در نظر پیشینیان روباه، موجودی باهوش و با درایت است؛ چارهاندیش است و با این وصف بر مشکلات خود چیره میشود.
«روباه جای خویش چنان سازد که هفت در دارد تا چون از یکی بترسد که گرفته باشند از دیگری بیرون جهد و برود.» (ابن ابیالخیر، 1362: 107)
«و چون شپش در او افتد و از آن رنجور ماند؛ استخوان یا پوست پارهای به دندان گیرد و در آب میرود. اندکاندک به تدریج، و بهر دفعتی بگذارد تا شپش بر زبرتر همی آیند تا همه بر سر روباه گرد آیند و همچنین بگذارد تا جمله بدان پوست پاره یا استخوان که در دهان دارد باز شوند. آنگاه بیندازد و روباه از آب بیرون آید و برود و هیچ شپش با او نماند.» (همان: 109)
«چون خارپشت او را ببیند خود را همچون کره سازد و سر اندرون کشد، روباه بول بر وی کند، خارپشت از بول او بیخویشتن شود و منبسط گردد و شکمش بگیرد و بخوردش؛ و چون بیمار شود، پیاز دشتی بخورد.» (کمونی قزوینی، 1390: 590)
و اما در تعبیر خواب روباه آمده است:
«محمدبن سیرین گوبد: روباه در خواب مردی مکار، غدّار، نا بهکار و فریبنده بود یا زن و کنیزک دروغگو از خویشان بود.»
3-8-1- روباه در افسانهها
روباه در افسانۀ سزای نیکی (1) از جلد هفتم فرهنگ افسانههای مردم ایران (درویشیان، 1385: 135) برگرفته از افسانههای مردم ایران- لرستان نقش پیری دانا و زیرک را به عهده دارد که با تدبیر و هوش خود مشکل قهرمان داستان را حل میکند.
روباه در داستان آسیابان و روباه، در جلد هفدهم فرهنگ افسانههای مردم ایران (درویشیان،1384: 49) برگرفته از قصههای مردم در نقش موجودی حقشناس و وفادار ظاهر میشود. او برای ادای دین خود با زیرکی و فراست برای رسیدن قهرمان داستان به خوشبختی تلاش میکند. اما در پایان داستان، به دلیل بد عهدی قهرمان داستان، با او دشمن میشود و به تدبیر انسان کشته میشود.
در جلد پانزدهم فرهنگ افسانهها در افسانۀ نبی لنگ (درویشیان، 1382: 143) برگرفته از قصههای فارس، روباه نقش موجودی وفادار و زیرک را دارد. این داستان، نظیر داستان آسیابان و روباه است. در این داستان نیز روباه برای ادای دین خود به قهرمان داستان به هر حیلهای متوسل میشود و سرانجام با تدبیر و هوش به مقصود خود که خوشبختی قهرمان داستان است دست مییابد.
روباه در افسانۀ خسرو دیوزاد از جلد چهارم فرهنگ افسانهها (درویشیان، 1378: 333)، برگرفته از سمندر چل گیس، شاهزاده خانمی است که به همراه برادرش برای کمک به قهرمان داستان که توسط زن جادو تبدیل به آهو شده به جنگ زن جادوگر میرود و خود نیز توسط او تبدیل به روباه میشود.
روباه در افسانۀ راه و بیراه از جلد ششم فرهنگ افسانهها، برگرفته از افسانههای شمال (درویشیان، 1380: 37)، حیوانی درندهخوست. او همنشین گرگ و شیر است. روباه بیآنکه از حضور قهرمان داستان مطلع باشد برای دوستانش رازی را افشا میکند که کلید سعادت قهرمان داستان میشود. او در پایان افسانه نیز، بنا به اقتضای درندگیاش، ضد قهرمان را از هم میدرد.
3-9- سگ
«سگ، نگهبان، مراقب، نماد وفاداری و همراه و پیامآور خدایان بیشمار در هنر بسیاری از تمدنهاست… سگ از مصاحبان میترا (مهر) است.» (هال، 1380: 52)
اگر چه سگ از نظر اسلام نجس است اما قرآن به سگی اشاره میکند که با همراهی صالحان به مقامی والا دست یافت.
«و سگ آنها (اصحاب کهف) دستهای خود را بر آستانۀ غار نهاده بود.».(کهف: 18)
اهلیبودن سگ و بهرهبرداری انسان از آن، سابقهای طولانی در تاریخ بشر دارد. همراه داشتن و نگهداری از سگ در برخی موارد (نه در زندگی خصوصی و اتاقنشیمن و خواب و نزد خود…) جایز است. سگ (اصحاب کهف)، بر جامعۀ مشرک و گمراه شرافت داشت. سگ اصحاب کهف مانند خودشان در سلامت کامل بود.» (کامرانیان،53:1388)
«سگ اصحاب کهف: سگی که به همراه چوپان دقیانوس به یاران غار پیوست و بنا بر برخی روایات، قطمیر نام داشت که سرانجام به زبان آمد و اخلاص و اشتیاق خویش را برای آنچه آنها به دنبالش بودند بر زبان راند و در غار هم سر بر دو دست نهاد و از آنان پاسداری کرد. با این خصوصیات، سگ اصحاب کهف مظهر طلب و سلوک در مسیر حقیقت قلمداد شده و بهعنوان موجودی که به واسطۀ یافتن گوهر حقیقت از مرتبۀ پست حیوانی به درجۀ یاران مخلص و پاکبازان راه حق رسید مورد احترام قرار گرفته است.»(یاحقی، 1386: 86)
از امام رضا نقل شده است: از میان چهارپایان فقط سه رأس وارد بهشت میشوند، الاغ بلعم باعورا، سگ اصحاب کهف و گرگی که به جهت ظلم بیش از حد پاسبانی فرزند او را طعمه خویش نمود.» (قمی،248:1367)
«سروش در پهلوی و سرئوشه در اوستا نام فرشتهای است که از اهورا مزدا برای انسان پیغام میآورد و محافظ ارواح است و شبها تا سپیدهدمان با شمشیر جانهای مردم را از شر دیوان، پاس میدارد. خروس و سگ در نزد «سروش» محبوبند، خروس به این سبب که با بانگ خود، دیوان را میتاراند و خبر از گذشتن شب میدهد و سگ به این سبب که دیوان را میرماند و در پاسبانی به سروش کمک می کنند.» (میرشکاک،98:1391)
«به موجب مطالب روشن وندیداد و کتب پهلوی چون (دینکرد، شایست ناشایست، روایت پهلوی و ….) سگ دارای حقوقی بسیار استوار، در حد انسان و در مواردی به مراتب بالاتر از انسان و برتر از انسان بوده است. مردار سگ و احکام راجع به آن، با احکام همانند در مورد آدمی یکسان است. هرگاه خطایی مرتکب شود، گاز بگیرد یا در وظیفۀ نگهبانی کوتاهی کند، احکامی راجع به مجازات دارد. اگر از سگ آبستن نگهداری نشده و تولهها با توجه بزرگ نشوند، احکام شدیدی در
