
در جامعه مزبور، قبيله يك واحد سياسي كوچكي تلقي ميشود كه به تناسب سنتها و آداب و رسوم سياسي و مذهبي خود حوزه حاكم ومحكوم را مشخص ميسازد.
در اين واحد سياسي كوچك، متنفذان قوم، سروري طبيعي و خانوادگي دارند.
قدرت در قبيله، برآيند آثار نسبتي، برتريهاي خوني و نژادي است و از نظر اِعمال، جنبه ريش سفيدانه دارد.70″
الف: ساخت اجتماعي قبيله
ساخت اجتماعي قبيله جاهلي از الگويي واحد برخوردار بود. هر قبيله از دو عنصر يا دو ركن بنيادين تشكيل شده بود؛ اعضاي اصلي قبيله، وابستگان
اعضاي اصلي قبيله آن گروه از فرزندان قبيله بودند كه رابطه خوني، آنان را به يكديگر پيوند ميداد. اينان به مثابه ستون قبيله به شمار ميآمدند و در پاسخ به نداي قبيله و انجام مسئوليت مشترك كه در قبال آن داشتند، شمشير بر كف به جنگ و دفاع بر ميخاستند.
قبيله نيز، در مقابل، آنان را زير چتر حمايت كامل قرار ميداد و سهمي از غنيمتهاي جنگي را به آنان اختصاص ميداد ولي در عين حال به آنان اجازه خروج از عرف، رسوم و موازين اعتقادي قبيله را نميداد. بدين سان، قبيله، نظامي از زندگي بود كه نسب، عقيده و غنيمت، ضلعهاي سهگانه آن را تشكيل ميداد.
اعضاي اصلي قبيله، به لحاظ سلسله مراتب دروني، به سه طبقه متمايز تقسيم ميشدند: شيخ يا رئيس قبيله، شرفا و سادات، و اعضاي عادي قبيله.71
اعضاي وابسته هر قبيله به دو دسته متمايز تقسيم مي شدند: پناهندگان و بردگان
اين دو دسته، شامل افراد و جماعتهايي بودند كه رابطه خوني با قبيله نداشتند و از اين حيث اعضاي الحاقي قبيله به شمار ميآمدند.
پناهندگان يا موالي از هم پيماناني تشكيل ميشد كه به علت ارتكاب جرم از قبيله خود طرد شده و “طريد” ناميده ميشدند.
حقوق عرب جاهلي،بردهداري را مجاز ميشمرد. به همين دليل بردگان شمار بزرگي را در جمعيت قبيله تشكيل ميدادند. برخي از اين بردگان سفيد پوست و برخي سياه پوست بودند كه حبشي خوانده ميشدند و از حبشه يا سودان آورده ميشدند.72
ب: عوامل ايجاد ساخت اجتماعي قبيله در عصر جاهلي و عدم تشكيل دولت مركزي
1-ب- فرهنگ
“در آغاز بايد گفت براي وحدت در ميان امت، فرهنگي لازم است كه نقاط مشترك آنها را در خود جمع كرده و آنها را گرد انديشه و هدفي واحد متحد گرداند.73”
“فرهنگ موجود در جامعه بايد عناصري در خود داشته باشد كه همه را به سوي تمركز گرايي سوق دهد. اگر در درون فرهنگ حاكم،اين عناصر يافت نشد و به عكس عناصر تفرقه زا باشد، نميتوان انتظار تمركز در آن جامعه را داشت. از آنجا كه در جزيره العرب، چنين فرهنگي وجود نداشت، هر كس به دنبال اهداف ويژه خود و مصالح شخصياش بود. بر اساس عقايد شرك آلود، هر قبيله در كنار كعبه، بت مخصوص خود را داشت و براي آنان خداي واحد مفهومي نداشت؛ بنابراين چيزي جز تفرقه و پراكندگي در آن جا يافت نميشد. همين امر سبب رشد روحيه فردگرايي و به فكر خويش بودن در حيطه قبيله و در برابر قبايل ديگر در ميان آنان حاكم شده بود.
در واقع، مذهب شرك و تعدد معبودها در نظام فكري شرك، هم عامل و هم حاصل جامعه متفرق و متشتت است. در حالي كه نگرش توحيدي، درست در نقطه مقابل قرار دارد و عامل مهم همبستگي شناخته ميشود.74″
2-ب- عامل جغرافيايي
“اوضاع جغرافيايي در جزيره العرب، نشان ميدهد كه مناطق قابل سكونت از نظر مكاني، به دور از يكديگر بوده و تنها نقاط محدودي آمادگي زيست انساني و حيواني را دارا بوده است.
دوري قبايل از يكديگر، عدم وجود راههاي ارتباطي قوي و وجود بيابانهاي خشك و بي آب و علف، مانع عمدهايي بر سر راه ايجاد پيوندهاي بين مردم و ضرورت تشكيل يك دولت متمركز بوده است.75″
3-ب- عامل اقتصادي
“محدوديت در منابع اقتصادي سبب ايجاد نزاعها و دشمنيهاي فراوان در ميان قبايل بود؛ گرچه خود اين نزاعها سبب ميشد كه به مرور، ضرورت ايجاد قدرتي فراگير مطرح شود، اما همراه و در كنار عوامل ديگر،آنچنان دشمنيها را فزوني ميبخشيد كه ريشه اتحاد و پيوند را خشكانده، قبيله را به خود متكي ميساخت و او را در برابر قبايل ديگر قرار ميداد.76”
دكتر جواد علي مينويسد: “در آن شرايط، حكومت در مكه، يك حكومت مركزي نبود، بلكه حكومت رؤسا و صاحبان نفوذ و منزلت بود، زيرا احكام و دستورات، همان فرامين صاحبان وجهه،شيوخ و اصحاب رياست و شرافت بود، احكام اين افراد در ميان عرف مكه و ديگر ساكنان جزيره العرب، مورد اطاعت بود. عرف حتي تا اين زمان نيز قانون جزيره العرب بوده و هتك احكام عرفي به معناي هتك حرمت قانون و تمرد بر ضد نظام تلقي ميشود. هيچ كس نمي توانست در برابر دستورات سادات و شرفاي قبيله بايستد. از اين چهرههاي برجسته به عنوان حكام ياد مي شد. بدين ترتيب در مكه حكومت مركزي به معناي مصطلح آن وجود نداشت.77”
“بنابراين همه چيز و همه نيازهاي مردم آنروز حجاز در واحد سياسي قبيله، بر طرف ميشد و آنها نيازي به تشكيل دولت واحد نميديدند، اما در همان زمان در اطراف عربستان، حكومت و دولت وجود داشت. در يمن، قرنها قبل از اسلام، حكومت به معناي دولت پيدا شده بود و در غسان و حيره هم حكومت به معناي دولت بود.78”
2-5-1-1-1- اوضاع مذهبي عربستان
دين و عقيده، در كنار نسب و غنيمت، از اركان هويت قبيله در عرب جاهلي بود،اما قبيلههاي عرب،به ويژه در منطقه حجاز، انديشه ديني واحدي نداشتند. مسعودي در مروج الذهب به ذكر ديانتها و باورهاي عرب در دوران جاهليت ميپردازد.
گزارش او چنين مينماياند كه عرب جاهلي، نه تنها با مفهوم دين، خدا، عالم غيب و نبوت آشنا بود، بلكه، به رغم رواج بت پرستي، عربستان پيش از اسلام مجموعهايي از انواع ديانتها و مذاهب بود:
“عربان در جاهليت فرقهها بودند، بعضي موحد بودند، بعضي به وجود آفريدگار معترف بودند و بعث و معاد را قبول داشتند اما منكر پيامبران بودند و به پرستش بتها قيام ميكردند، و بعضي ديگر فقط به آفريدگار معترف بودند اما پيمبران و معاد را منكر بودند و به گفتار دهريان تمايل داشتند. بعضي از آنها نيز به دين يهود و مسيح متمايل شده بودند وعده ايي نيز بر رسوم جاهلي و بدوي بودند و گروهي فرشتگان را به عنوان دختران ميپرستيدند.”79
امير مؤمنان حضرت علي عليه السلام نيز اوضاع مردم آن زمان را چنين تشريح ميكند:
“در روزگاري كه مردم روي زمين داراي مذاهب پراكنده خواستههاي گوناگون،و روشهاي متفاوت بودند: عدهايي خدا را به پديدهها تشبيه كرده و گروهي نامهاي ارزشمند خدا را انكار و به بتها نسبت ميدادند، و برخي به غير خدا اشاره ميكردند. پس خداي سبحان، مردم را به وسيله محمد (ص)از گمراهي نجات داد و هدايت كرد،و از جهالت رهايي بخشيد. پس ديدار خود را براي پيامبر (ص)برگزيد، و آنچه نزد خود داشت براي او پسنديد و او را با كوچ دادن از دنيا گرامي داشت، و از گرفتاريها و مشكلات رهايي بخشيد و كريمانه قبض روح كرد.”80
طبقه روشنفكر عرب، ستاره و ماه را ميپرستيدند. تاريخ نويس معروف عرب، “كلبي”، كه در سال 206 هجري وفات يافته، چنين مينويسد: قبيله “بني مليح” جن پرست بودند و قبيله “حمير” آفتاب، و “كنانه” ماه، و “تميم” دبران، و “لخم” مشتري و “طي” سهيل، و “قيس” شعري و “اسد” عطارد را ميپرستيدند.
اما طبقه منحط، كه اكثريت سكنه عربستان را تشكيل ميداد؛ علاوه بر بتهاي قبيلهاي و خانگي، به تعداد روزهاي سال 360 بت ميپرستيدند،و حوادث هر روز را به يكي از آنها وابسته ميدانستند.
بت پرستي در محيط مكه، پس از ابراهيم خليل”ع” به كوشش “عمربن لحي” انجام گرفت.
ولي به طور مسلم در روزهاي نخست به اين صورت گسترده نبود، بلكه روز نخست آنها را شفيع دانسته؛ آنگاه گام فراتر نهاده،كم كم آنها را صاحبان قدرت پنداشتند بتهايي كه دور كعبه چيده شده بود، مورد علاقه و احترام همه طوائف بوده؛ اما بتهاي قبيلهاي تنها مورد تعظيم يك دسته خاصي بود، و براي انكه بت هر قبيله محفوظ بماند، براي آنها جاهايي معين ميكردند و كليد داري معابد، كه جايگاه بتان بود به وراثت دست به دست ميگشت.81
در آغاز با ورود ابراهيم خليل عليه السلام به مكه و پايهگذاري خانة كعبه مردم آن سرزمين موحد بودند و اين اعتقاد به توحيد، كم كم به دلايلي تبديل به شرك شد.
“1- به گفته ابن كلبني، نسب شناس معروف چيزي كه سبب شد مردم جزيره العرب بت پرست شوند اين بود كه هر مسافري كه از مكه خارج ميشد با خود سنگي از سنگهاي حرم را بر ميداشت و در طول سفر هر جا توقف ميكرد برگرد آن طواف ميكرد و اين به دليل اعتقاد آنان به كعبه بود، پس رفته رفته موجب پرستش چيزي شد كه به آن علاقه داشتند و اين موجب فراموشي آيين سابق شد و بت پرست شدند.
2- در روايات تاريخي آمده است كه عمربن لحيّ عامل بت پرست شدن مردم شد. او از شامات بتي به نام هبل به مكه آورد و مردم را دعوت به پرستش آن نمود. اين روايت از پيامبر(ص) نيز نقل شده است.
3- يعقوبي شروع بت پرستي را از زماني ميداند كه وقتي كسي ميمرد مردم از او مجسمهاي ميساختند و به ياد او آن را محترم ميشمردند و نسلهاي پس از آنها گمان ميكردند كه اينها خدايان آنها هستند.
4- قرآن بت پرستي مردم را ناشي از جهالت و عدم علم ميداند،زيرا اين جهالت است كه سبب رخنه عقايد شركآلود در وجود آنها شده و از اعتقاد به توحيد آنها را بازداشته است. به طور يقين جهالت، ريشه مهم تمام انحرافات در تاريخ بشر بوده است. تقليد كوركورانه نيز از عوامل شيوع بت پرستي بوده است.”82
درباره موقعيت دو دين مسيحيت و يهود نيز بايد بگوييم كه: پيش از ظهور اسلام، مسيحيت در ميان بسياري از قبيلههاي عرب رواج يافته بود. كه ما انشاء الله در بخش ديگري به جايگاه اين اديان در عصر جاهلي خواهيم پرداخت.
2-1-1- وضعيت اديان الهي در شبه جزيره عربستان قبل از ظهور اسلام
1-2-1-1- وضعيت دين مسيحيت
به درستي نميدانيم كه از چه تاريخي آيين مسيح به سرزمينهاي عربي راه يافته است. همچنين مقصود از سفر پولس مقدس به سرزمينهاي عرب، پس از گرويدن وي به آيين مسيح، در هالهاي از ابهام قرار دارد. گرچه برخي بر آنند كه او ضمن اين سفر به امر مهم “تبشير” و تبليغ ميپرداخته است. نظر ديگري نيز در مقابل اين عقيده وجود دارد كه بر اساس آن پولس پس از گرويدن به مسيحيت احتياج داشت تا مدتي به دور از جوامعي كه پيشتر خود در آنها ميزيست، گوشه عزلت و انزوايي برگزيند و فرصتي براي ترسيم خطوط سياست آينده خود به دست آورد.
لا اقل در سه قرن اول بعد از ميلاد، مسيحيت چندان گسترشي در جزيرة العرب نيافته بود، و انتشار آن تنها به مناطقي كه عربها در كنار عناصر يوناني و رومي زندگي ميكردند محدود ميشد. درست است كه پيش از ظهور اسلام، مسيحيت در ميان بسياري از قبايل عرب گسترش يافته بود و شعر عصر جاهلي متضمن دلايل و شواهد بسياري درباره رواج و انتشار آن است، اما هرگز نتوانسته بود ريشههاي خود را تا اعماق شبه جزيره عرب بگستراند.
علت انتشار آيين مسيحيت در جزيره العرب به تأثير اقدامات چهار مركز مسيحي باز ميگردد كه در مجاورت سرزمينهاي عرب استقرار داشتند و آنها عبارت بودند از: سوريه در شمال غربي، عراق در شمال شرق، حبشه در غرب درياي احمر، و يمن در جنوب.83
در مورد اين كه اوضاع و احوال نصرانيها در جزيره العرب تا چه اندازه چگونه بوده اخبار تاريخي آگاهيهاي محدودي در اختيار ما گذاشته است. اگر بخواهيم اين مسأله را از ديدگاه خود قرآن بررسي كنيم در مييابيم كه قرآن همانطور كه با مشركين و يهود برخوردي اعتقادي دارد با نصرانيت نيز برخوردهاي اعتقادي دارد.
اما اين نكته نيز روشن است كه وجود برخوردهاي سياسي و نظامي، به آن صورت كه اسلام و قرآن با مشركين و يهود داشته به هيچ وجه با مسيحيان مطرح نبوده است. اين نشانگر آن است كه تعداد اينان در قبال يهوديان كمتر بوده، و يا حداقل در محيط مكه و مدينه نسبت به مناطق ديگر بسيار اندك بودهاند.
تنها مركز آنان نجران بوده است. اين به معناي آن نيست كه اساساً در دو شهر عمده جزيره؛ يعني مكه و مدينه از اين گروه
