
برود، بلکه برای او هم خیر میخواهد» (مطهری، 1377: 257).
6- حکمت جویی:
حکمت به معنای برهان خالص است. گاهی برهان قوی نیست و به شائبههای گوناگون آلوده است و تأثیر لازم را در شنونده به جا نمیگذارد و هدایت نمیکند. همه پیامبران و انسانهای صالح نقش حکیمانه داشته و ضمن ارائه حکیمانه پیام تلاش کردهاند انسانهای حکیم پرورش دهند. قرآن مجید حکمت را به حضرت لقمان به عنوان موهبتی الهی طرح میکند. اگر خداوند به بنده صالح خود حکمت میآموزد بنده او نیز به عنوان مربی تربیت اسلامی باید به فراگیران حکمت بیاموزد؛ یعنی آنان را به سوی برهانهای خالص راهنمایی کند، این موضوع به قدری اهمیت دارد که تفاوت نمیکند که توسط چه کسی ارائه شود. «این حدیث، معروف است که الحکمه ضاله الموُمن» حکمت، گمشده مؤمن است. حکمت بدون شک یعنی علمی که محتوای حقیقت باشد؛ علمی که استحکام و پایه داشته باشد.
«ما نمیتوانیم اینها را درست نقاشی کنیم و کارهایی را که تبلیغاتچیها میکنند انجام دهیم والا هر یک از اینها از نظر ارزش تبلیغاتی برای اسلام فوقالعاده است که ایمان تا این حد تقدیس کننده حکمت باشد که بگوید حکمت گمشدة مؤمن است؛ یعنی حالت مؤمن برای دریافت حقایق باید حالت کسی باشد که شیء نفیسی از او گم شده و دائماً در جستجوی آن است. این حدیث در احادیث زیادی دنباله دارد. من یک وقتی مدارکش را جمع کردم شاید قریب به این مضمون بیست جا پیدا کنیم که «خذوا الحکمه و لو من اهل النفاق» حکمت را فراگیرید ولو از منافقان ولو از کافران، ولو از مشرکان، ولو من مشرک؛ یعنی اگر احساس کردی که آنچه او دارد درست است و علم و حکمت است فکر نکن که او کافر است، مشرک است، نجس است، مسلمان نیست، برو بگیر، حکمت مال تو است، در دست او عاریه است» (همان: 277).
جایگاه حکمتآموزی در تفکر اسلامی دو نکته مهم را به برنامهریزان تعلیم و تربیت و مربیان یادآور میشود: یکی این که در اهداف و محتوای تربیت، حکمت را به عنوان یک محور اساسی مورد توجه قرار دهید. دوم این که برای حکمت آموزی به پیام حکیمانه توجه کنید نه به آنان که حکمت را در اختیار دارند. براین اساس میتوان در تعلیم و تربیت از یافتههای تربیتی غیرمسلمانان برای دستیابی به اهداف نظام اسلامی بهره گرفت (همان: 228).
7- بهرهگیری از اراده:
انسان موجودی مختار و با اراده است که امور خود را با اختیار انجام میدهد. به همین دلیل خداوند متعال، یافتن و حرکت کردن راه راست را برعهده خود افراد گذاشته است. هدایت الهی با اکراه و اجبار انجام نمیپذیرد بلکه از درون باید بجوشد. آیات و روایات متعدد این معنا را تأیید کردهاند. یا ایها الذین امنوا علیکم انفسکم «آنانی که ایمان آوردهاید خداوند شما را به خودتان سپرده است». خدایی که برای بشر، پیامبر و کتاب فرستاده است در نهایت از خود انسانها میخواهد که خودشان را در مسیر حق، مدیریت و هدایت کنند. پیام الهی از جانب خداوند دریافت میشود ولی تا خود فرد نخواهد آن پیامها مؤثر واقع نمیشود.
در تعلیم و تربیت هم از این قاعده باید پیروی کرد. فراگیران اراده و اختیار دارند. باید وضع را طوری ساماندهی بکنیم که آنها با اراده خود و با انگیزه قبلی به سوی کسب فضایل اخلاقی و صفات انسانی حرکت کنند. خیلی از مشکلات رفتاری آدمها به افراطهای مربیان مربوط میشود. اگر رفتاری را بدون اقناع درون به افراد تحمیل کنیم آنان پس از مدت کوتاهی به خود ما پس خواهند داد و هرگز به رفتار دینی قوی و ریشهدار تبدیل نمیشود.
«یکی از مسائلی که مذهبیون به آن متمسک میشوند در همین جاست. میگویند اراده، قوة اجرایی عقلا است ولی خود عقل چیست و از عقل چه کاری ساخته است؟ عقل جز روشنایی چیز دیگری نیست که انسان را روشن میکند، اما آیا روشن کردن به انسان جهت میدهد که حالا که اطرافت روشن نشد از این طرف برو یا از آن طرف؟ انسان دنبال آن چه میخواهد میرود و از چراغ عقل استفاده میکند برای رسیدن به مطلوب خودش. مشکل این است که چه مطلوبی داشته باشد؟ البته در اینکه انسان نیاز دارد به چراغ عقل برای این که (راه او را) روشن کند بحثی نیست. انسان اگر در تاریکی حرکت کند، مطلوب خودش را گم میکند. در نیاز به عقل بحثی نیست. ولی سخن در این است که عقل و علم، که در واقع مکمل و به عبارت دیگر عقل اکتسابی است، روشنایی است، محیط را روشن میکند، انسان میفهمد چه میکند، میفهمد که اگر بخواهد به فلان مقصد برسد از اینجا باید برود این وسیله است برای آن مقصد و آن وسیله است برای این مقصد ولی آیا فهمیدن و دانستن کافی است که اراده انسان بر تمایلات او حکومت بکند؟ نه، چرا؟ برای اینکه انسان فی حد ذاته این طور است که دنبال منافع خودش میرود و ارادهاش تا آن اندازه که ممکن است بر میلهایش حکومت بکند که منافعش اقتضا میکند» (همان: 322).
8- اصل تلازم و تناسب علم و عقل:
عقل و علم به یکدیگر نیاز دارد و باید توأم باشد. عقل برای اندیشیدن به علم نیاز دارد و علم برای رشد و توسعه به عقل محتاج است. ما زمانی میتوانیم فراگیر را به تفکر وادار کنیم که اطلاعاتی در اختیار او قرار دهیم. معمولاً در دو حالت برای آدمی سؤال طرح نمیشود و در نتیجه عقل به کار نمیافتد: یکی حالتی که انسان درباره یک چیز همه مطالب را بداند و دوم حالتی که هیچ چیز نداند. بنابراین شرط تعقل، علمآموزی است.
«اگر انسان تفکر کند ولی اطلاعاتش ضعیف باشد، مثل کارخانهای است که ماده خام ندارد یا ماده خامش کم است که قهراً نمیتواند کار بکند یا محصولش کم خواهد بود. محصول بستگی دارد به اینکه ماده خام برسد. اگر کارخانه ماده خام زیاد داشته باشد ولی کار نکند باز فلج است و محصولی نخواهد داشت.»
حضرت امام موسی کاظم (ع) در روایتی میفرماید: یا هشام ثُمَّ بینَ انَّ العقل مع العلم، عقل و علم باید توأم باشد. عرض کردیم علم فراگیری است به منزله تحصیل مواد خام است. عقل، تفکر و استنتاج و تجزیه و تحلیل است. آنگاه حضرت استناد میکنند به آیه: و تلک الامثال نضربها للناس و ما یعقلها الا العالمون (عنکبوت/43) این مثلها را برای مردم میزنیم و جز دانایان آنها را درنمییابند. ببینید عقل و علم چگونه با هم توأم شده است» (همان: 45).
همراه بودن علم و عقل لازم است ولی کافی نیست. علاوه بر تلازم باید تناسب نیز وجود داشته باشد؛ به عبارت دیگر کارخانه عقل با هر ماده خام کار نمیکند. باید با ماهیت عقل تناسب داشته باشد. دو وجه برای این تناسب میتوان در نظر گرفت. وجه اول تناسب از جهت قوه عقل است. هر مرحله از رشد عقل توان خاص خود را دارد و بدون توجه به آن نمیتوان باعث رشد عقلانی شد. وجه دوم از جهت ماهیت علم و عقل است. عقل نور است و برای هدایت شدن در وجود انسان قرار داده شده است. علم هم باید نور باشد؛ یعنی دانستنیها و معلومات درباره اموری باشد که دانستن آن برای رشد و کمال انسان ضروری است؛ مثلاً اگر عقل معطوف به دانستن یک قاعده یا روشی بشود که به قصد اجرای کار ناصواب و گناه تعیین شده است و یا کاری که انجام دادن یا انجام ندادن نه تنها تفاوتی ندارد بلکه اجرای آن موجب اتلاف وقت نیز میشود. در این حالت میتوان گفت که علم با عقل تناسب ندارد.
«معلم مسموع اگر به علم مطبوع ضمیمه نشود کافی نیست؛ یعنی انسان آنچه را از بیرون میگیرد باید با آن نیروی باطنی با آن خمیرمایه و با آن نیروی تجزیه و تحلیل خود بسازد تا یک چیزی از آب درآید…»
اول باید انسان عالم باشد، مواد خام را فراهم کند و بعد عقل تجزیه و تحلیل کند؛ مثلاً اگر ما عقل قوی داشته باشیم مثل بوعلیسینا، و قرآن هم بگوید که «تاریخ» عبرت بسیار خوبی است ولی من که از تاریخ اطلاعاتی ندارم عقل من چه میفهمد. یا به ما بگویند در تمام این عالم تکوین، آیات الهی و نشانههای خدا هست، عقل من هم عالیترین عقل باشد ولی من که از مواد به کار رفته در این ساختمان بیاطلاعم با عقل خودم چه چیزی را میفهمم و آیات الهی را چگونه کشف کنم. باید با علم آنها را کشف کنم و با عقلم درک نمایم» (همان: 283).
9- انسانیت دوستی:
در تعلیم و تربیت، انسان دوست باید باشیم یا انسانیت دوست؟ تفکر اسلامی ضمن احترام به انسان، انسانیت را بیش از انسان محترم و ارزشمند میشمارد. اگر انسانی ارزشمند تلقی میشود به دلیل ارزشهایی است که در وجود او نهادینه شده است. چرا از انسانهای صالح و در رأس آنها از انبیا و ائمه اطهار (ع) با حس تقدس و احترام یاد میشود؟ چون آنان با فرهنگ الهی و انسان زندگی میکنند. حتی در بین غیرمسلمانان نیز آنانی که از ارزشهای انسانی دفاع کردهاند ارزش بیشتری دارند. در اندیشه شهید مطهری این موضوع با تحلیل کافی و با ذکر مثالهای مناسب مورد بررسی قرار گرفته است:
«یک وقت میگوییم «انسان» یعنی این هیکل خاص که در همه این افراد مشترک است و انسان را دوست داشته باشیم؛ یعنی هر کسی را که از نسل آدم هست دوست داشته باشیم و خلاصه منظور از انسان، انسان زیستشناسی، آن که زیستشناسی او را انسان میداند. آیا مقصود این است؟ یا نه مقصود انسان بماهو انسان است؛ یعنی انسان به خاطر ارزشهای انسانی به خاطر انسانیت و انساندوستی یعنی انسانیت دوستی. این جاست که وقتی چمبه و لومومبا را کنار هم دیگر میگذاریم، دو نوع ازآب درمیآیند؛ این یک چیز از آب درمیآید، آن چیز دیگر؛ یعنی ممکن است این یک انسان از آب درمیآید یک انسان درست با ارزشهای انسانی و آن نه تنها یک انسان نباشد بلکه حیوان هم نباشد و به تعبیر قرآن از حیوان هم چند درجه پایینتر باشد، انسان را باید دوست داشت به خاطر انسانیت نه به خاطر همین هیکلش و به عبارت دیگر انسانیت را باید دوست داشت» (همان: 359).
با توجه به اهمیت انسانیت در تفکر اسلامی دو پیام مهم برای برنامهریزان تعلیم و تربیت قابل ذکر و توجه است:
1- در کلاس درس همه دانشآموزان را صرفنظر از نژاد و فرهنگ مورد توجه تربیتی قرار دهیم. چون همه آنان از فطرت الهی برخوردارند و ما امانتدار فطرت الهی هستیم.
2- محتوای تعلیم و تربیت و روشهای آن را برمحور ارزشهای انسانی تنظیم کنیم.
10- جذب و دفع:
انسان موجودی متفکر، عاطفی و حقیقتخواه است. نمیتواند با همه انسانها و با همه موقعیتها بهطور یکسان رو به رو شود. اگر با همه اوضاع یک جور برخورد کند از گوهر انسانی خود دور افتاده است.
«اصل جذب و دفع یکی از اصول و قوانین حاکم بر هستی است و به یک اعتبار یک قاعده هستی است. قانون جذب و دفع یک قانون عمومی است که بر سرتاسر نظام آفرینش حکومت میکند. از نظر جوامع علمی امروز بشر، مسلم است که هیچ ذرهای از ذرات جهان هستی از دائره حکومت جاذبه عمومی خارج نبوده و همه محکوم آنند. از بزرگترین اجسام و اجرام عالم تا کوچکترین ذرات آن دارای این نیروی مرموز به نام نیروی جاذبه هستند و هم به نحوی تحت تأثیر آن میباشند» (همان: 17).
قسمت عمدهای از دوستیها و رفاقتها و یا دشمنیها و کینهتوزیها همه مظاهری از جذب و دفع انسانی است. این جذب و دفعها براساس سنخیت و یا ضدیت و منافرت پیریزی شده است.
«گاهی دو نفر انسان یکدیگر را جذب میکنند و دلشان میخواهد با یکدیگر دوست و رفیق شوند. این رمزی دارد و رمزش سنخیت این دو نفر است تا در بینشان مشابهتی نباشد همدیگر را جذب نمیکنند و متمایل به دوستی با یک دیگر نخواهند شد» (مطهری، 1362: 19).
با توجه به این مطالب از اندیشه شهید مطهری میتوان نتیجه گرفت که در روابط انسانی در تعلیم و تربیت میتوان به تأثیرگذاری تربیتی بین مربی و متربی و متربیها با یکدیگر جهت بهتری بخشید. هر قدر بین تجربههای قبلی دانشآموزان و هر یادگیرنده دیگر با گفتار و رفتار مربی همسویی و سنخیت وجود داشته باشد به همان اندازه پیامهای تربیتی تأثیر زیادی خواهد گذاشت. البته معنای این نکته آن نیست که معلم هر دانشآموزی را که از جهت تجارب و تصورات با باورهای معلم هماهنگ نیست باید طرد کند، بلکه به این معناست که تا معلم قادر نباشد که سنخیت بین او و خود به وجود آورد،
