
رسيدند که در طي ابداکشن بازو، چرخش خارجي، چرخش بالايي و تيلت خلفي در کتف اتفاق ميافتد. همچنين شرايط اعمال بار باعث افزايش چرخش بالايي و تيلت خلفي کتف در 60 و 90 درجه ابداکشن شد.
دگروت و همکارانش40 (De Groot et al, 1999) دريافتند که بار خارجي تأثيري بر جهتگيري کتف در پوزيشنهاي مختلف بازو ندارد اينچنين يافتههايي پيشنهاد ميکنند که کلنسينها بايد الگوي مشابه چرخش خارجي با افزايش بار خارجي مشاهده نمايند.
کان و همکارانش41 (Kon et al, 2008) تأثير 3 کيلوگرم بار بر روي ريتم اسکاپولوهومرال در طي ابداکشن شانه در سطح اسکاپشن را موردبررسي قراردادند. آنها کاهش معنيداري چرخش بالايي بين 35 و 45 درجه ابداکشن شانه تحت شرايط اعمال بار گزارش کردند. اين تثبيت درزماني که ثقل و بار خارجي در مقابل گشتاور توليدي عضلات ابداکتور قرار ميگيرند، اتفاق ميافتد. آنها گزارش کردند که با افزايش بار خارجي سيستم عصبي مرکزي ممکن است تحرک کتف را کاهش داده و يک سطح پايدار و مستحکم براي حرکت گلنوهومرال ايجاد کند. در اين مورد فورته و همکارانش (Forte et al, 2009) معتقدند که تلاش کتف براي تسهيل دامنه حرکتي نهايي شانه از طريق تيلت و چرخش قبل از تثبيت ايجاد ميشود.
2-3-6 بررسي الگوي فراخواني و فعاليت عضلات شانه نرمال در طي ابداکشن شانه
دو مطالعه (Wadsworth and Bullock-Saxton, 1997; Moraes et al., 2008) الگوي يکسان فراخواني عضلات را با شروع فعاليت ذوزنقه بالايي، دندانهاي قدامي و ذوزنقه مياني و در پايان ذوزنقه تحتاني را در افراد بدون پاتولوژي شانه گزارش کردند. ويکام و همکارانش42 (Wickham et al, 2010) در مطالعهاي به بررسي فعاليت عضلات شانه برتر افراد سالم طي ابداکشن/ اداکشن بازو در صفحه فرونتال در 24 آزمودني پرداختند. در مطالعه آنها آزمودنيها حرکت ابداکشن را از صفر تا 166 درجه و سپس برگشت به صفر درجه (اداکشن) را با يک دمبل سبک (25 درصد حداکثر قدرت) انجام ميدادند. نتايج مطالعه آنها نشان داد که عضله سوپرااسپيناتوس (102/0- ثانيه قبل از شروع حرکت) عضله ذوزنقه مياني (019/0- ثانيه قبل از شروع حرکت) و عضله دلتوئيد مياني (014/0- ثانيه قبل از شروع حرکت) قبل از شروع حرکت فعال شدند. عضلات حرکت دهنده اصلي (سوپرااسپيناتوس و دلتوئيد مياني) زودتر به حداکثر فعاليت رسيدند و بيشترين ميزان فعاليت را عضلات متوازيالاضلاع، ذوزنقه پاييني، دندانهاي قدامي، دلتوئيد مياني داشتند.
2-3-7 فعاليت و الگوي فراخواني در بيماران با نشانههاي گيرافتادگي شانه و ناپايداري گلنوهومرال
مطالعات انجامشده درزمينه? الگوي فراخواني و سطح فعاليت عضلات شانه بيشتر در افراد با شانههاي پاتولوژيک مطالعه شده و شانههاي پاتولوژيک با شانههاي سالم مورد مقايسه قرارگرفته است در اين بخش به بررسي مطالعاتي که در اين زمينه صورت گرفته است ميپردازيم.
2-3-7-1 سطح فعاليت عضلاني در بيماران با گيرافتادگي شانه
مطالعات زيادي فعاليت عضلات اسکاپولوتراسيک را در بيماران با گيرافتادگي شانه بررسي کردهاند (Ludewig and Cook, 2000; Cools et al., 2004; Band holm et al., 2006; Cools et al., 2007; Roy et al., 2008; Diederichsen et al., 2009; Lin et al., 2011). در بعضي از اين مطالعات ذوزنقه بالايي فعاليت بيشتري را در طي ابداکشن شانه در صفحه اسکاپشن (Ludewig and Cook, 2000; Lin et al2011.) و صفحه فرونتال (Cools et al, 2007) در افراد با گيرافتادگي شانه در مقايسه با گروه کنترل نشان داد. بعضي از مطالعات تفاوت معنيداري را گزارش نکردند (Bandholm et al, 2006; Roy et al, 2008; Diederichsen et al., 2009). همچنين مطالعهاي ادعا کرد که فعاليت ذوزنقه مياني فعاليت کمتري در افراد با گيرافتادگي شانه دارد (Cools et al 2007) اما مطالعه ديگري (Roy et al 2008) هيچ اختلافي در سطح فعاليت ذوزنقه مياني بين گروه گيرافتادگي شانه و گروه کنترل گزارش نکرد. از طرف ديگر مطالعاتي کاهش فعاليت ذوزنقه پاييني را در افراد با گيرافتادگي شانه گزارش کردند (Cools et al., 2004; Cools et al., 2007; Lin et al 2011.),. علاوه بر اين بيشتر محققين کاهش فعاليت دندانهاي قدامي را در افراد با گيرافتادگي شانه در مقايسه با گروه کنترل گزارش کردند (Ludewig and Cook 2000; Diederichsen et al., 2009; Lin et al., 2011). بهطور خلاصه به نظر ميرسد که افراد با گيرافتادگي شانه فعاليت بيشتر ذوزنقه بالايي و فعاليت کمتر ذوزنقه پاييني و دندانهاي قدامي را در مقايسه با افراد سالم در طي الويشن شانه نشان ميدهند.
2-3-7-2 سطح فعاليت عضلاني در افراد با ناپايداري گلنوهومرال
مطالعات کمي به بررسي فعاليت عضلاني در افراد با ناپايداري گلنوهومرال پرداختهاند (Mcmahon et al., 1996; Hundza and Zehr, 2007). در ارتباط با فعاليت عضله ذوزنقه بالايي دو مطالعه نتايج متناقض داشتند بطوريکه در يک مطالعه (Hundza and Zehr, 2007) افزايش فعاليت و در مطالعه ديگر (Mcmahon et al., 1996) تفاوت معنيداري گزارش نشده است. در مقابل در مورد فعاليت عضلات ذوزنقه مياني و دندانهاي قدامي اين دو مطالعه نتايج مشابهي را گزارش کردند (Mcmahon et al., 1996; Hundza and Zehr, 2007).
2-3-7-3 الگوي فراخواني عضلات در افراد با گيرافتادگي شانه
از 4 مطالعه که الگوي فراخواني عضلات اسکاپولوتراسيک را بررسي کرده، در مورد عضله ذوزنقه بالايي هيچ تفاوتي بين مطالعات وجود ندارد (Roy et al 2008,Wadsworth and Bullock-Saxton, 1997, Santos et al, 2007, Moraes et al, 2008). در ارتباط با عضله ذوزنقه مياني، مطالعهاي هيچ تفاوتي بين افراد با گيرافتادگي شانه و گروه کنترل را گزارش نکرد (, 2008 Moraes et al). در مقابل نتايج در مورد ذوزنقه تحتاني و دندانهاي قدامي متناقض بود. در مطالعهاي فراخواني تأخيري ذوزنقه پايين را در افراد با گيرافتادگي شانه گزارش کرد (Moraes et al., 2008) و مطالعه ديگر فراخواني تأخيري دندانهاي قدامي را در افراد با گيرافتادگي شانه در مقايسه با گروه کنترل گزارش کرد (Wadsworth and Bullock-Saxton, 1997). درمجموع توافقي بر الگوي فراخواني عضلات اسکاپولوتراسيک وجود ندارد.
2-3-8 هم انقباضي عضلات مجموعه شانه
سينرژيستهاي عضلاني بهعنوان گروههاي عضلاني تعريفشدهاند که بهعنوان يک واحد عملکردي عمل ميکنند (Tuller et al, 1982). نقشهاي مهم و ضروري عضلات سينرژيست در طي فعاليتهاي روزمره بهخوبي تشخيص دادهشده است: عضلات سينرژيست کنترل حرکتي کارآمد، هماهنگي و همچنين موجب ترفيع و افزايش يادگيري مهارتهاي حرکتي و چالاکي و زبردستي ميشوند (Tuller et al, 1982, Turvey, 1990, Smith et al, 1996, Semmler, 2002, Sahrmann, 2002). مطالعات متعددي نقشهاي بعضي از گروههاي سينرژيست عضلاني در مفاصل مختلف بررسي کردهاند (Sahrmann, 2002, Shields et al, 1997, Nieminen, 1995). از ميان اين مفاصل، کمربند شانه بهعنوان يک نمونه کلاسيک اهميت سينرژيستهاي عضلاني نشان دادهشده است زيرا همه عضلات در اين مجموعه کمي تا حدي در همه حرکات بهعنوان سينرژيست مشارکت دارند (Nieminen, 1995).
مطالعات نشان دادهاند که عملکردهاي ضروري مفصل اسکاپولوتراسيک از طريق فعاليتهاي سينرژيستي عضلات اسکاپولوتراسيک انجام ميشود (Nieminen et al, 1995, Norking et al, 2001, Veeger et al, 2007). علاوه بر فعاليت همزمان و هماهنگ اين عضلات، به کتف اجازه اجراي نقشهاي اصلي و ضروري همچنين توليد و پخش کردن نيروهايي که در طي فعاليت اتفاق ميافتد را ميدهند (Kibler, 1998).
مطالعات گزارش کردهاند که از ميان عضلات اسکاپولوتراسيک عضلات دندانهاي قدامي و ذوزنقه بالايي، مياني و تحتاني بيشترين نقش را براي حرکات هماهنگ مفصل اسکاپولوتراسيک دارند (Ludewig et al, 2000, Norking, 2001, Schmitt et al, 1999, Soderberg et al, 2000). بهويژه ذوزنقه بالايي و دندانهاي قدامي بهعنوان جفت سينرژيست اصلي براي چرخش بالايي کتف عنوانشدهاند (Schmitt et al, 1999, Rowe, 1988, Shields et al, 1997). ذوزنقه مياني و دندانهاي قدامي جفت سينرژيستهاي مهم براي نگهداري کتف در مقابل قفسه سينه عنوانشدهاند (Ludewig et al, 2000, Norking et al, 2001, Rowe, 1988) و نهايتاً سه بخش ذوزنقه براي هماهنگ انتقال بالايي، پاييني و داخلي کتف در طي الويشن و پايين آمدن بازو گزارششده است (Rowe, 1988, Sahrmann, 2002, Bagg et al, 1986). کمبود هماهنگي ميان اين عضلات ميتواند کينماتيکهاي غير نرمال کتف توليد و منجر به تخريب همه عملکردهاي مهم اجراشده توسط کمربند شانه شود (Sahrmann, 2002، Schmitt et al, 1999).
توانايي کنترل يک سيستم پيچيده مانند کمربند شانه، عضلات بايد بهطور همزمان براي توليد حرکات و تثبيت مفصل فعال شوند (Soderberg et al, 2000, Turvey, 1990)؛ بنابراين، سينرژيست ماي عضلاني ممکن است مربوط به سازگاريهاي ضروري براي خنثي کردن يک سري نيروهاي توليدشده درحرکت باشد و ممکن است تغييرات در اين سينرژيستها منجر به نقصهاي عملکردي شود (Turvey, 1990، Soderberg et al, 2000). از اين فرضيات ميتوان براي فهم بهتر حرکات و نقص عملکردي آنها، در فرايندهاي يادگيري مهارتهاي حرکتي و چالاکي و زبردستي استفاده کرد.
مطالعه رفتار سينرژيستهاي عضلاني براي کمپلکس شانه مهم است، جايي که همه ساختارها، عضلات و مفاصل بايد بهطور موزون باهم کار کنند و اجازه حرکات وسيع را به روش کارآمد و دقيق اجازه دهند (Kibler, 1998). جهت عملکرد مطلوب شانه نياز به تعادل بين تحرک و ثبات جهت انجام حرکات هماهنگ و موزون است (Veeger et al, 2007). بهويژه، فعاليت همزمان عضلات اسکاپولوتراسيک براي نگهداري پوزيشن مناسب کتف در طي همه حرکات و ثبات کمپلکس شانه ضروري است (Smith et al, 1996، Schmitt et al, 1999)؛ بنابراين، مطالعات بر اساس فعاليت عضلاني ايزوله شده تنها اطلاعات محدودي را تأمين ميکند. باوجوداين، اطلاعات مربوط به اعمال سينرژيست اين گروههاي عضلاني ميتواند درک بهتري از نقش يک عضله در ارتباط با ديگر عضلات يا چگونگي عملکرد يک عضله خاص با سينرژيستهاي ديگر را فراهم کند.
در کمپلکس شانه، همه عضلات کمي تا حدي در تمام حرکات بهعنوان جفت سينرژيستهاي عضلاني بهويژه عضلات اسکاپولوهومرال بهعنوان يک گروه عمل ميکنند (Nieminen et al, 1995, Smith et al, 1996). گروههاي سينرژيست مختلف از ميان عضلات اسکاپولوتراسيک شناساييشدهاند و بر طبق حرکات بازو تشکيلشدهاند و نيازهاي موردنياز جهت ثبات را فراهم ميکنند. اعمال همزمان و هماهنگ ميان ذوزنقه بالايي و دندانهاي قدامي جهت چرخش بالايي کتف گزارششده است (Smith et al, 1996). گروه سينرژيست ديگر در مفصل اسکاپولوتراسيک ذوزنقه مياني و دندانهاي قدامي مسئول نگهداري کتف در مقابل قفسه سينه ميباشد (et al, 1982 Tuller، Turvey, 1990). نقص هماهنگي ميان اين جفت عضلات ميتواند کينماتيکهاي غير نرمال کتف را توليد و منجر به تخريب همه اعمال مهم اجراشده توسط ساختارهاي آناتوميکي شود. مطالعات بر اساس فعاليت ايزوله عضلات تثبيتکننده کتف در بيماران سندروم گيرافتادگي تغيير در الگوي فراخواني عضلاني (Cools AM et al, 2003)، قدرت (Cools et al, 2004)، تغيير کينماتيک کتف و عدم تعادل الگوي فعاليت دندانهاي قدامي و ذوزنقه بالايي و پاييني را گزارش کردند (et al, 2000 Ludewig PM، Lukasiewicz AC et al, 1999). استفاده از روش سطح هم انقباضي ميتواند درک بهتري از ارتباط ميان تغيير کينماتيک کتف و ضعف عضلاني و عدم تعادل را فراهم کند.
از طرف ديگر هدف اصلي عضلات روتيتورکاف ايجاد نيروهاي فشاري از طريق هم انقباضي براي تثبيت سر بازو در حفره گلنوئيد است (Halder et al, 2002, Parsons et al, 2002, Sharkey et al, 1995). در طي الويشن بازو، فشار توسط عضلات روتيتورکاف يک تکيهگاه محکم براي سر بازو روي کتف
