
تمایل دارند.
برخی شواهد نشان ميدهند که هم آمیختگی فکر-عمل (مثل راشین، مرکل باخ، موریس و اسپن، 1999) و هم فرونشانی فکر (بررسی کنید پوردن، 1999) در شناسایی بیماری وسواس فکری-عملی نقش دارند. برخی نویسندگان حتی بر این باورند که هم جوشی فکر-عمل و فرونشانی افکار ممکن است در توسعه مشکلات وسواسی تعامل داشته باشند و برخی نتایج اولیه وجود دارد که این موقعیت را حمایت ميکند (راچمن، 1998؛ راشین، موریس، اسمیت و مرکل باخ، 2000، به نقل از راسین و همکاران، 2001).
کیفیت زندگی و اختلال وسواسی-جبری
شواهد رو به رشد نشان ميدهد که اضطراب و اختلالات اضطرابی ممکن است با اختلالات قابل توجهی در کیفیت زندگی همراه باشند. به علاوه، به طور کلی پذیرفته شده است که اختلال وسواسی-جبری یک اختلال رتبه دهم مزمن و به شدت ناتوان کننده در بانک جهانی است و سازمان بهداشت جهانی آن را از علل اصلی ناتوانی ميداند. اختلال وسواسی-جبری، زندگی روزمره دانشگاهی، شغلی، اجتماعی و کارکرد خانوادگی را تحت تاثیر قرار ميدهد (هلر163، کرول164، ونز165، متشینگر و انگرمری166، 2007).
تاریخچه پیدایش مفهوم کیفیت زندگی به دوران ارسطو در 385 سال قبل از مسیح باز ميگردد. در آن دوران ارسطو “زندگی خوب” یا “خوب انجام دادن کارها” را به معنی شاد بودن در نظر گرفته است، اما در عین حال به تفاوت مفهوم شادی در افراد مختلف پرداخته است و بر این باور است که سلامتی که باعث شادی در یک فرد بیمار ميشود با ثروت که فرد فقیری را شاد ميکند یکسان نیست و شادی نه تنها برای افراد مختلف معانی متفاوتی دارد بلکه برای یک فرد نیز در شرایط متفاوت معنی یکسانی نخواهد داشت. به هر حال در آن زمان شادی یا شادمانه زیستن معادل با انچه امروز کیفیت زندگی نام دارد تلقی ميشد (فایرز و ماچین167، 2000). اما اصطلاح کیفیت زندگی تا قرن بیستم مورد استفاده قرار نگرفته بود تا اینکه نخستین با پیگو اصطلاح کیفیت زندگی را در سال 1920 در کتاب اقتصاد و رفاه استفاده کرد. او در این کتاب در مورد حمایت دولتی از اقشار پایین و تاثیر آن بر زندگی آنها و سرمایههای ملی به بحث پرداخته بود. این مطلب تا بعد از جنگ جهانی دوم مسکوت ماند تا اینکه در اثر دو حادثه مهم مورد توجه قرار گرفت. اول آنکه سازمان جهانی بهداشت تعریفی از سلامت منتشر کرد که شامل سلامت جسمی، روانی و اجتماعی بود. این امر منجر به بحث گستردهاي در مورد سلامت و چگونگی اندازه گیری آن شد. دومین اتفاق وجود نابرابریهای گسترده اجتماعی در جوامع غربی و سایر کشورها به دنبال پیامدهای جنگ جهانی و پیشرفت در زمینه علوم انسانی و علوم تجربی بود که موجب افزایش فعالیتهای اجتماعی و در نتیجه ابتکارات سیاسی گردید (به نقل از قربان پور، 1392).
با وجود اینکه تا کنون تحقیقات بسیار گستردهاي در زمینه ی کیفیت زندگی صورت گرفته است اما هنوز در مورد تعریف دقیق کیفیت زندگی توافق وجود ندارد. اگر چه مردم به شکل غریزی معنای آن را به راحتی درک میکنند، لیکن همان گونه که اشاره گردید این مفهوم برای آنها یکسان نیست. از آنجا که مانند سایر متغییرها اندازهگیری آن مستلزم وجود تعریف جامع و مشخص از آن خواهد بود، همواره تلاش شده است تا تعریف مناسبی برای آن ارائه گردد (لیو168، 2006).
نخستین تلاش برای تعریف کیفیت زندگی در سال 1948 توسط سازمان بهداشت جهانی صورت گرفت که سلامتی را نه فقط فقدان بیماری، بلکه وجود سلامتی و رفاه کامل جسمی، روانی و اجتماعی دانست. سازمان جهانی بهداشت (1995) کیفیت زندگی را این گونه تعریف ميکند: برداشت و درک افراد از موقعیت خود در رابطه با اهداف و نظام ارزشی مورد قبول آنان با توجه به شرایط عینی زندگی (آزاد، 1388).
ریف169 (1995) کیفیت زندگی را شامل شش مولفه ميداند: 1- پذیرش خود: به معنای احترام به نفس بر اساس آگاهی از نقاط قوت و ضعف خود است. 2- هدف داشتن در زندگی: روشن ترین نظریه در مورد هدف داشتن در زندگی از فرانکل170 است. فرانکل سالهای سختی را در اردوگاه نازیها گذراند. او در طول این سالها به دلیل داشتن هدف زنده ماند. او باور داشت که افراد با استفاده از هدف در زندگی، ميتوانند در مقابل سختیها و رنجها پایداری و مقاومت کنند. 3- رشد شخصی: به صورت شکوفا ساختن کلیه نیروها و استعدادهای خود. به دست آوردن تواناییهای جدید که مستلزم رو به رو شدن با شرایط سخت و مشکلات است حاصل ميشود. 4- تسلط بر محیط: یعنی فرد باید بتواند تا حد زیادی بر زندگی و محیط اطراف خود تسلط داشته باشد. این کار در گرو آن است که فرد محیط را مطابق خصوصیات و نیازهای فردی خود شکل دهد و بتواند آن را به همان گونه نگه دارد. کنترل در زندگی، چالشی است که انسان، تا آخر عمر با آن رو به رو است. 5- خود مختاری: به این معنا که فرد بتواند بر اساس معیارها و عقاید خویش عمل و زندگی کند، حتی اگر بر خلاف عقاید و رسوم پذیرفته شده در جامعه باشد. 6- روابط مثبت با دیگران: عبارت است از توانایی برقراری روابط نزدیک و صمیمی با دیگران و اشتیاق برای برقراری چنین رابطهاي و نیز عشق ورزیدن به دیگران (به نقل از رحیمينیت، 1392).
وبسینگ171 (1998) و وان دان172 (1994) به نقل از زنجانی طبسی (1383)، کیفیت زندگی را یک سازه بهزیستی روان شناختی کلی معرفی کردند که به وسیله “احساس انسجام و پیوستگی” در زندگی، تعادل عاطفی و رضایت کلی از زندگی، مشخص و اندازه گیری ميشود. آنان تاکید کردند که بهزیستی روانی، سازهاي چند بعدی است و به صورت 1- عاطفه: احساسات مثبت، 2- شناخت: زندگی قابل درک و کنترل، 3- رفتار: علاقه به کار و فعالیت، 4- خودپنداره: توانایی اثبات خویشتن و 5- روابط بین فردی: تعامل اجتماعی، بروز ميکند.
کینگ و هیندز173 (2003) معتقدند مولفه کیفیت زندگی چهار بعد دارد: بعد فیزیکی که شامل مفاهیمی مثل قدرت، انرژی، توانایی انجام فعالیتهای روزمره و مراقبت از خود ميشود؛ بعد روانی که عبارت است از اضطراب، افسردگی و ترس؛ بعد اجتماعی در مورد رابطه فرد با خانواده، دوستان و همکاران است و بعد روحی که شامل درک فرد از زندگی و معنای آن ميشود.
ریبریو174 (2004)، کیفیت زندگی را اینگونه تعریف ميکند، کیفیت زندگی مفهوم وسیعی است که همه ی ابعاد زندگی از جمله سلامت را دربرميگیرد و این اصطلاح مربوط به ابعاد فیزیکی، اجتماعی، جسمي و معنوی است (به نقل از ساندرسون، 1391) .
دانان جایا175 (2006؛ به نقل از قزلسفلو و اثباتی، 1390)، کیفیت زندگی را مجموعهاي چند بعدی از رفاه اقتصادی، شرایط محیطی و وضعیت سلامتی تعریف کرده است که به وسیله ی شخص با گروهی از افراد درک ميشود.
به اعتقاد شولتز و وینستد- فرای176 (2001)، کیفیت زندگی یک درک کاملا ذهنی و شخصی است که بر رضایت فرد از عوامل موثر بر رفاه جسمی، عاطفی و اجتماعی او مبتنی است.
از دیدگاه هانت و مارشال177 (2000؛ به نقل از رحیمينیت، 1392)، کیفیت زندگی عبارت است از میزان آگاهی فرد از تجارب زندگی خود و نقشی که در آن تجارب دارد.
از منظر فرناندز178 و گوئررو (2000؛ به نقل از زندیپور، 1399) کیفیت زندگی اصطلاحی کلی است که دربرگیرنده دامنه ی وسیعی از ساختارهای اجتماعی مانند سلامت، محیط، مسکن و نظام سیاسی است.
ایوانز و کوپ179 (1989؛ به نقل از خادمیان، 1390) ابعاد کیفیت زندگی را بعد جسمانی، روانی، اجتماعی، خانوادگی، اقتصادی، تفریحی و معنوی ميدانند.
کینگ (1994) نیز معتقد است ابعاد مختلف اقتصادی، اجتماعی، روحی روانی و شغلی بر کیفیت زندگی تاثیر ميگذارند (عابدینی، 1392).
جالوویس180 (1990) کیفیت زندگی را شامل سلامتی، توانایی عملکرد و رضایت از زندگی در اروپا بیان ميدارد (طباطبایی، 1392).
تمامی پژوهشگران بر سه اصل در ارتباط با مفهوم کیفیت زندگی توافق دارند (رحیمیان، 1388؛ به نقل از طباطبایی، 1392): 1- کیفیت زندگی یک ارزش ذهنی است و افراد خود، قضاوت کنندگان راجع به کیفیت شان هستند. 2- کیفیت زندگی یک ماهیت پویاست نه یک ماهیت ایستا، بدین معنا که یک فرایند وابسته به زمان بوده و تغییرات درونی و بیرونی در آن دخیل هستند. 3- کیفیت زندگی یک مفهوم چند بعدی است و باید از زوایا و ابعاد مختلف سنجیده شود.
پژوهشها (هالندر و همکاران، 1996؛ کوران و تینمان، 1996، به نقل از غفاری و رضایی، 1392) نشان ميدهند که بیماری وسواس منجر به پایین آمدن کارکرد اجتماعی، خانوادگی و کیفیت زندگی افراد ميگردد. افرادی که بیماری وسواسی دارند، علاوه بر مشکل وسواس، از کیفیت زندگی و عملکرد اجتماعی پایینی نیز برخوردار هستند (تینی و همکاران، 2003). نتایج تحقیق کارنو و همکاران(1988) نشان داد که افراد دارای مشکل وسواسی دوست دارند خودشان را از نظر کیفیت زندگی در سطح پایینی ارزیابی کنند و همچنین این افراد از نظر اشتغال و وضعیت مالی نسبت به گروههای دیگر در سطح پایین قرار دارند. بیماران وسواسی کیفیت زندگی خودشان را بعد از درمان بیماریشان به طور معنی دار نسبت به قبل از درمان بهتر ارزیابی کردند (مورتیز و همکاران، 2005؛ لوچنر و همکاران، 2003؛ بابو181 و همکاران،2001).
کورن و همکاران (1996) دریافتند که کیفیت زندگی در افراد مبتلا به OCD در مقایسه با افراد دارای شرایط مزمن پزشکی مثل دیابت یا در جمعیت عمومی با شدت بیشتری مختل شده است (به نقل از استنگلر182 و همکاران، 2006). همچنین مطالعه اخیر راپاپورت و همکاران (2005) نشان داد که کیفیت زندگی بیماران دارای اختلالات اضطرابی به خصوص OCD یا اختلالات عاطفی در مقایسه با افراد جامعه بهنجار دارای اختلال بیشتری است. مطالعات در بیماران توسط بایستریتسکی183 و همکاران (2001) نشان داد که کیفیت زندگی بیماران مبتلا به OCD از همتایان خود با اسکیزوفرنی پایین تر است. در مقابل باب و همکاران (2001) کیفیت زندگی یکسانی در گروههای بیماران OCD و اسکیزوفرنی گزارش کردند. به تازگی پیش بینی شده است که در افراد مبتلا به OCD، افسردگی و وسواسهای فکری بیشتر از وسواسهای عملی در کیفیت زندگی مداخله ميکند (ماسلیس184 و همکاران، 2003). مورتیز و همکاران (2005) یک همبستگی بین کیفیت زندگی، شدت افسردگی و تعدادی از علائم وسواس پیدا کردند.
جمع بندی و نتیجه گیری
ویژگیهای زیادی در اختلال وسواس فکری-عملی، آن را به یک معمای تشخیصی بدل کرده است. این اختلال سیر مزمن و اغلب ناتوان کنندهاي دارد و 2-1 درصد از جمعیت کلی را متاثر ميسازد. وسواس افراد را در جوانی مبتلا ميکند و سپس غالباً در تمام عمر پایدار ميماند. نشانههای آن به تناوب بدتر ميشود که این موضوع ميتواند تاثیرات منفی شدید و نسبتاً تعمیم یافتهاي را بر زندگی روزمره و پیشرفتهای شخصی داشته باشد. به علاوه، به طور کلی پذیرفته شده است که اختلال وسواسی- جبری یک اختلال رتبه دهم مزمن و به شدت ناتوان کننده در بانک جهانی است و با اختلالات قابل توجهی در کیفیت زندگی همراه ميباشد. همچنین تعدادی شواهد وجود دارند که نشان ميدهد که هر دوی درآمیختگی فکر-عمل و سرکوبی در نشانه شناسی وسواسی- جبری نقش دارند و حتی حدس ميزنند که در توسعهی مشکلات وسواسی تعامل داشته باشند. این ترکیب گوناگون نشانههای شناختی، رفتاری و عاطفی که اختلال وسواس فکری- عملی نام ميگیرد، چالشهای خاصی برای پژوهشگران و متخصصان بالینی در خصوص درک و درمان این حالت روانشناختی فراهم ميکند. در مجموع ادبیات پژوهشی نشان داد که اَکت ميتواند درمان مناسبی برای وسواس باشد اما با این حال تحقیقات اکت هنورز در آغاز راهند لذا مطالعات کنترل شده گستردهتری در این زمینه به خصوص در ایران ميبایست انجام شود. از سوی دیگر در داخل و خارج از کشور پژوهشی یافت نشد که به بررسی اثر بخشی این رویکرد درمانی (ACT) بر روی مولفههای مورد بررسی در این پژوهش (کیفیت زندگی، درهم آمیختگی فکر-عمل و سرکوبی فکر) در افراد مبتلا به اختلال وسواسی- جبری بپردازد. از این رو
