
فقط در انسان دیده شده است (هیز، 1989)، همچنان که انسان رشد ميکند، چهارچوب رابطه نیز رشد ميکند (لیپکینز119، هیز، 1991)، تحت کنترل زمینه است (دیموند و بارنز120، 1995)، به وسیله پیامدها کنترل ميشود (ویلسون و هیز، 1996) و موقعی که نقص و ایراداتی دارد، ميتواند مستقیما آموزش داده شود (برنز121 و هیز، 2007؛ به نقل از ایزدی و عابدی، 1392). بنابراین بر حسب RFT، همچنان که انسان رشد ميکند، روابطی در ذهن شکل میگیرند و این روابط چندین ویژگی دارند: ویژگی اول این روایط این است که متقابلند. یعنی اگر شخص در زمینه خاصی بیاموزد که A به شیوهی خاصی با B ارتباط دارد، پس این مستلزم روابطی نیز بین A و B در آن زمینه است (توهی122، ماسودا، وارا 123و هیز، 2005). ویژگی دوم این روابط، تکمیلی بودن آنهاست. اگر شخصی در زمینه خاصی بیاموزد که A به شیوه خاصی با B ارتباط دارد، و B به شیوه خاصی با C در ارتباط است، پس این مستلزم نوعی رابطه متقابل بین A و C در آن زمینه است (هیز و همکاران، 1999). سومین ویژگی، وابسته بودن روابط به زمینه است. به عبارت دیگر، زمینه است که چهارچوب رابطهاي را تعیین ميکند. در حقیقت زمینه تعیین ميکند که رویدادها چگونه باید به طور رابطهاي در چهارچوب قرار گیرند (هیز، بارنز- هولمز124 و راچ125، 2001). و نهایتاً این زمینه رابطهاي، ابتدا از طریق آموزشهای چند گانه به دست ميآید. آموزشهای چندگانه شامل تعداد زیادی کوششهای آموزشی در تعداد زیادی از زمینهها ميشود که پاسخ و محرکی که آن را فراخوانده را تعیین ميکنند. در نتیجه کوششهای بسیار، ویژگیهای زمینهاي ایجای ميکنند که رویدادها چگونه در چهارچوب روابط قرار گیرند (توهی و همکاران، 2005). اشکال گوناگونی از چارچوبهای رابطه وجود دارد که عبارتند از: شباهت، تضاد، تمایز، مقایسه، سلسله مراتب، زمان، فضا، علیت، رابطه و دیدگاه (هیز و همکاران، 2001).
نظریه پردازان ACT به منظور نشان دادن فرایندی که از طریق آن، شناخت در آسیب شناسی روانی نقش بازی ميکند از چهارچوب رابطه استفاده ميکنند. چون نظریه چهارچوب رابطه، نظریهاي زمینه گرا است، تاکید کمي بر محتوای شناخت و هیجان دارد، اما در عوض بر زمینهاي تاکید دارد که فکر و هیجان در آن رخ ميدهند و نیز ویژگیهای زمینهاي دیگر که تنظیم میکنند چگونه این بر عمل تاثیر دارد (اولاتونجی126، فورسیت و فلدنر127، 2007). به همین دلیل، طبق این رویکرد، دغدغه بالینی اصلی، زمینه کلامی است که چهارچوب رابطه در آن رخ ميدهد، نه نوع خود چهارچوب رابطه.
وقتی فعالیتی شناختی یا چهارچوب رابطهاي در زمینهاي لفظی به وقوع ميپیوندد، توانایی فرد برای تجربه کارکرد واقعی محرکات بیرونی یا درونی، بدون تنظیم کلامی بر آن غلبه کرده و با آن تداخل ميکند و این منجر به رفتاری ميشود که در سازگاری با همایندیهای محیطی کمتر انعطاف پذیر است، زیرا این رفتار به جای همایندیهای واقعی با قوانین کلامی مربوط به همایندیهای مدیریت ميشود (هیز، 1989؛ به نقل از ایزدی و عابدی، 1392).
در مجموع، نظریه چهارچوب رابطههای ذهنی، آسیب شناسی را در اصل به صورت مشکلی در زمینه کلامی ميبیند که فرد رویدادهای درونی را در آن تجربه ميکند و نه مشکل محتوا، شکل یا فراوانی آن رویدادهای درونی. همخوان با دیگر درمانگران، درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد، ریشه بیشتر اشکال آسیب شناسی روانی را تا اندازهاي شناختی ميداند، اما شناختی را طوری تعریف ميکند که به معنای “مبتنی بر چهارچوی رابطه” باشد، و بر زمینهاي تمرکز دارد که رویدادهای شناختی در آن به وقوع ميپیوندد و کارکردهای تنظیم رفتار دارند (هیز و همکاران، 2010).
فرایندهای زیر بنایی درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد
پذیرش
پذیرش در ACT اینگونه تعریف ميشود: ” دریافتن یک رویداد یا موقعیت و ترک و رها کردن برنامه کنترل نشانههای ناکارامد و یک فرایند فعال احساس کردن احساسات به عنوان احساسات، فکر کردن به افکار به عنوان افکار و…”. پذیرش نباید با تحمل یاتسلیم اشتباه شود. هر دو اینها منفعل و جبری اند. در حقیقت پذیرش عبارت است از آگاهی از تجارب درونی (افکار، احساسات، خاطرات و علایم بدنی) و پذیرفتن فعال آنها، بدون اقدامی برای کاهش آنها و بدون اقدام بر اساس جنبه لفظی آنها (هیز و همکاران، 1999).
گسلش شناختی
یکی دیگر از فرایندهای اصلی درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد که به انعطاف پذیری روانشناختی منجر ميشود، گسلش شناختی است (هیز و همکاران، 2006). مداخلات مربوط به گسلش شناختی شامل تمریناتی ميشود که معنای لفظی رویدادهای درونی را ميشکند. هدف این تمرینات آن است که به مراجعان بیاموزد افکار را فقط افکار، احساسات را فقط احساسات، خاطرات را فقط خاطرات و احساسات بدنی را فقط احساسات بدنی ببینند. هیچ یک از این رویدادهای درونی وقتی تجربه ميشوند، ذاتا برای سلامتی انسان آسیب زا نیستند. آسیب زا بودن آنها از این ناشی ميشود که آنها تجارب آسیب زا، ناسالم و بدی دیده شوند که آنچه ادعا ميکنند، هستند و بنابراین باید کنترل و حذف شوند (هیز ، پانکی128 و گرگ129، 2002).
خود به عنوان زمینه: حسی متعالی از خود
یکی دیگر از فرایندهای اصلی درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد که به انعطاف پذیری روانشناختی منجر ميشود، معنا و حسی از خود به عنوان زمینهاي است که در آن رویدادهای درونی مثل افکار، احساسات، خاطرات و احساسات بدنی رخ ميدهند. این حس متعالی از خود در انسانهاست و از طریق فرایندهای گسلش و ذهن آگاهی به دست ميآید. مزیت اصلی این حس از خود، آن است که خود زمینهاي است که در آن محتوای هشیاری تهدیدکننده نیست. به عبارت دیگر خود به عنوان زمینه پذیرش را حمایت ميکند (هیز و همکاران، 2011).
ارتیاط با زمان حال
درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد و فنون آن، مشاهده و توصیف بدون قضاوت تجارب در زمان حال را تشویق ميکنند، چیزی که خود را به عنوان یک فرایند دانستن نامیده ميشود. این تجربه در زمان حال، به مراجعان کمک ميکند تغییرات دنیا را آنگونه که هست تجربه کنند، نه آنگونه که ذهن ميسازد. ارتباط موثر، باز و غیر دفاعی با زمان حال دو ویژگی دارد: نخست اینکه به مراجع آموزش داده ميشود به آنچه در محیط و در تجربه درونی دارد توجه کرده و آن را مشاهده کند و دیگر اینکه مراجع آموزش ميبیند تا آنچه وجود دارد را بدون قضاوت یا ارزشیابی، توصیف کند(هیز، 2004) .
ارزشها
ارزشها حوزههایی از زندگی اند که برای فرد مهمند. ارزشها متفاوت از اهدافند. ارزشها هرگز به دست نميآیند در حالی که اهداف ميتوانند کسب شوند. ارزشها جهتهایی کلی برای رفتار فردند. در حقیقت ارزشها مفاهیمي کلی و انتزاعی اند که جهتهای مهم فرد در زندگی را نشان ميدهند (هیز و همکاران، 2011).
عمل متعهد
در درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد، درمانگر مراجع را تشویق ميکند تا به تغییرات در رفتارش متعهد باشد (هیز و همکاران، 2010). از منظر RFT، عمل متعهد یک الگوی سازنده رفتار است که با ارزشها به عنوان یک پیشایند کلامي تنظیم ميشود و با پیامدهایش که منطبق با ارزشهاست تداوم ميیابد (باتن130، 2011). مطرح کردن تعهدات در ACT عبارت است از تعریف اهداف در حوزههای خاصی که برای فرد ارزشمند است، سپس عمل کردن طبق این اهداف در عین شناسایی و پذیرش موانع روانشناختی (هیز و همکاران، 2002).
شكل 2-1: شش فرايند اصلي ACT
(به نقل از هيز و همكاران، 2010: ص 7)
نظریه آسیب شناسی روانی ACT
انعطاف ناپذیری روان شناختی
فرضیه زیر بنایی درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد این است که فرایندهای کلامی، مجموعه محدودی از پاسخها در برخورد با موقعیتها ایجاب ميکنند (هیز، 2004). زبان و کلا ذهن و حتی فرهنگ به افراد ميآموزد که اضطراب و دیگر رویدادهای درونی شان را “بد” ارزیابی کنند و هر کوششی برای اجتناب از این احساس را حمایت ميکند (مک هو131، بارنز-هولز و بارنز- هولمز، 2004). در نتیجهی این فرایندهای کلامی، زندگی فرد بر تجربه نکردن رویدادهای درونی منفی متمرکز ميباشد تا زندگی کردن به شیوهای که برای فرد مهم است. این محدودیت شدید خزانه رفتاری، اصل آسیب شناسی روانی از دیگاه ACT است (توهی و همکاران، 2005). هیز و همکاران (1999) انعطاف ناپذیری روانشناختی را در چهار واژه آمیختگی، ارزشیابی، اجتناب و دلیل آوری خلاصه کرده و با استفاده از حروف اول این کلمات واژه FEAR را خلاصهاي از انعطاف ناپذیری روانشناختی میدانند:
آمیختگی شناختی
در طی رشد، زبان منبع مهم تنظیم رفتار انسان ميشود. انسانهای کلامی دنیا را از طریق روابط کلامی تجربه ميکنند نه مستقیم. کارکردهایی که محرک از چهارچوبهای رابطه به دست ميآورد بر دبگر منابع تنظیم رفتار غلبه ميکند، افراد کمتر با تجربه اینجا و اکنون و همایندیهای مستقیم ارتباط دارند و بیشتر مغلوب قوانین و ارزیابیهای کلامياند. هیز و همکاران (2010) این فرایند را آمیختگی شناختی مينامند. به عبارت دیگر دلبستگی افراطی به محتوای لفظی که باعث ميشود انعطاف پذیری روان شناختی، دشوار یا غیر ممکن شود. آمیختگی ارتباط مستقیم و بدون دفاع با رویدادهای درونی ناخواسته را آسیب زا و غیر قابل قبول ميداند و باعث ميشود فرد به شیوهاي زندگی کند که به جای زمان حال غرق گذشته یا آینده باشد.
ارزشیابی
برحسب RFT، ارزشیابی عبارت است از کاربرد رابطه مقایسهاي برای دو یا چند رویداد کلامی. بر خلاف مقایسههایی که به وسیله موجودات غیر انسانی انجام میشود که همگی مبتنی بر تجربهاند. ارزشیابی برای انسانها ميتواند کاملا مبتنی بر رویدادهای کلامی باشد که هرگز با آنها ارتباط و تماسی نداشته است. این ارزشیابی ميتواند رنج و ناراحتی انسان را بسیار تقویت کند (هیز و برن اشتاین، 1986؛ به نقل از ایزدی و عابدی، 1392).
اجتناب تجربهاي
اجتناب تجربهای تا اندازهای مبتنی بر آمیختگی شناختی است (هیز، ویلسون، گیفورد132، فولت133 و استروسال، 1996؛ به نقل از ایزدی و عابدی، 1392). اجتناب تجربهاي تلاش برای فرار یا اجتناب از شکل، فراوانی یا حساسیت موقعیتی رویدادهای درونی (افکار، احساسات، خاطرات و احساسات بدنی) است، حتی زمانی که تلاش برای چنین کاری، باعث آسیب روانشناختی ميشود (هیز و همکاران، 2010). دو شکل اصلی اجتناب تجربهاي عبارتند از بازداری و فرار/ اجتناب موقعیتی. بازداری تلاش فعالی است برای کنترل و یا حذف تجربه فوری یک رویداد درونی منفی مثل یک فکر، احساس، خاطره یا احساس بدنی منفی (کلارک، 2004). در فرار/ اجتناب موقعیتی، فرد ميکوشد ویژگیهای زمینهاي پیشایندی را تغییر دهد که ميتواند با وقوع یک تجربه درونی ناخواسته همراه باشد (هیز و همکاران، 2010).
دلیل آوری
تلاش فرد برای ایجاد تبیینات لفظی برای استفاده از شیوههای مقابلهاي ناکارامد که باعث ميشود شخص نسبت به همایندیهای واقعی در محیط کمتر حساس باشد. مراجعانی که دلایل خوبی یرای رفتار مختل شان دارند، علایم شان شدیدتر و درمان شان دشوارتر است (آدیس و جاکوبسون134، 1996؛ به نقل از ایزدی و عابدی، 1392).
شكل 2-2: الگوي آسيبشناسي رواني ACT
درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد به دنبال جایگزینی برای FEAR است. هیز و همکاران (2010) این جایگزین را ACT (Take actionوake action, Chooseن جایگزین را ایگزینی برای م شان شدیدتر و درمان شان دشوارتر است ( آدیس و جاکوبسون، 1996).های واقعی در محیط کمت، Choose، Accept) معرفی ميکنند:
