
امروزه هم به صورت گستردهای در ادبیات مقابله ذکر میشود. در دورهی اول، رویکرد به مقابله، گرایشی صفتی بود به این معنا که نحوهی مقابله جزء صفات شخصیتی فرد به حساب میآمد (هنینگزگارد75، 2009).
موج دوم علاقه به مطالعات در باب مقابله، در 1960 با پیشگامی لازاروس و چند تن از همکاران نزدیکش اتفاق افتاد. لازاروس بیان کرد هنگامی که یک فرد استرس را تجربه میکند، سه فرایند متفاوت اما مرتبط به هم اتفاق میافتد که شامل ارزیابی اولیه، ارزیابی ثانویه و در نهایت فرایند مقابله میباشد. ارزیابی اولیه شامل درک یک وضعیت بالقوه خطرناک است و ارزیابی ثانویه عبارت است از انتخاب واکنش مناسب به وضعیت درک شده. مرحلهی سوم که اجرای عملی پاسخ انتخاب شده است، در واقع، همان فرایند مقابله است. لازاروس همچنین عنوان کرد که اگر برای مثال، ثابت شود که مقابلهی اولیه کمتر از حد مورد انتظار اثربخش بوده است این فرایند، خود میتواند وارد چرخهی استرس شود. همچنین موج دوم از این لحاظ از موج اول متمایز است که در آن ماهیت تعاملی مقابله برجسته شده است و به مقابله به عنوان یک صفت نگاه نمیکند. در دیدگاه تعاملی، دو نوع اساسی مقابله شامل هیجان مدار و مسئله مدار مشخص شده است (هنینگزگارد، 2009).
لازاروس در باب متمایز شدن رویکرد صفت
