
مفهوم مقابله برای اولین بار در سال 1966 توسط لازاروس معرفی شد. او معتقد بود که واکنش به استرس شامل سه مرحله میباشد. ابتدا، ارزیابی اولیه که شامل مشاهدهی یک خطر است. مرحلهی دوم شامل ارزیابی ثانویه میباشد که به معنای جستجوی یک پاسخ در ذهن است و در مرحلهی سوم به کارگیری پاسخ یا به عبارتی مقابله، مدنظر است ( کاستا5، 1990). فلکمن و لازاروس (1985) بیان میکنند که انتظار میرود که مقابله با مفهوم هرآنچه که میتواند برای تغییر شرایط انجام پذیرد مطابقتکند (پیریو و زلارس6، 1999). برای مثال انتظار میرود که مقابلهی مسئله مدار در شرایطی که موقعیت، غیر قابل تغییر به نظر میرسد، به کار گرفته شود (لازاروس و فلکمن، 1980؛ به نقل از پیریو و زلارس، 1999).
امروزه مقابله به یک مفهوم مرکزی در روانشناسی تبدیل شده است، همانگونه که در فرهنگ جامعه نیز اینگونه بوده است. برای مردم عادی، مقابله، آن چیزی است که باید توسط فرد انجام پذیرد تا روال زندگیش در یک سطح منطقی بالا از رضایتمندی باقی بماند (اشنایدر، 2001).
واقعیت این است که واکنش استرس در بدن یک نوع سازگاری زیستی طبیعی است که به انسانها کمک میکند تا در صورت رویارویی با شرایط خطرناک و استرسزا با نشان دادن واکنش سریع و فوری جان خود را حفظ کنند.
