
شود یا فقط یکی از آنها، برحسب اینکه آیا یکی از آنها به طور آشکار قبل از دیگری وجود داشته است یا خاص اختلال افسردگی قبل از ظاهر شدن نشانههای هراس وجود داشته باشند، مورد اول باید اولویت تشخیصی داشته باشد. اکثر اختلالهای فوبیک غیر از هراسهای اجتماعی، در زنان شیوع بیشتری دارند. در این طبقهبندی، یک حملهی وحشتزدگی با وقوع در یک موقعیت فوبیک ثابت به عنوان جلوهای از شدت هراس در نظر گرفته میشود، که باید اولویت تشخیصی داشته باشد. همچنین این قبیل اختلالهای وحشتزدگی باید تنها در صورت فقدان هر نوع هراس ذکر شده به عنوان تشخیص اصلی مطرح شوند (به نقل از توزندهجاني، 1375).
تداوم اختلال هراس اجتماعي
به نظر ميرسد كه سه عامل در حفظ و تداوم اختلال اضطراب اجتماعي نقش دارند كه عبارتند از: 1) سوگيريهاي شناختي126، 2) نقص در مهارتهاي اجتماعي127 و 3) شرطيسازي عاملي128.
بر طبق الگوهاي شناختي (براي مثال بك و امري، 1985) هسته اصلي اختلال هراس اجتماعي تمايل شديد در نشان دادن كار قبول و مورد تأييد به ديگران است كه با ناتواني القاء شده در انجام آن كار، همراه ميباشد. اينگونه چنين افراد باور دارند كه ميتوانند طبق انتظار ديگران رفتار نمايند به گونهاي كه ديگران آنها را طرد نكنند و درباره آنها ارزيابيهاي منفي نداشته باشند، اين باورها از ارزيابي القاي جامعه ناشي ميشوند و باعث خود بياني شخص بهگونه منفي و اشتغال ذهني در انجام تكاليف اجتماعي ميگردد (هارتمن129، 1989) كه اين امر منجر به تظاهرات رفتاري و فيزيولوژيك اضطراب ميشود (به نقل از پورافكاري، 1370). واكنشهاي فيزيولوژيكي نظير خجالت از سرخشدن، عرقكردن و تند شدن ضربان قلب، اجراي منفي كار اجتماعي را اثبات ميكند كه از اين طريق موجب افزايش بيشتر اضطراب در آنها ميگردد. منابع توجه بيش از حد در مورد اين افكار منفي، تحريك بدني و نشانههايي كه شخص را در نظر ديگران منفي ارزيابي ميكند، اختصاص داده ميشود (هايمبرگ،1991). چنين فرض ميشود كه نقص در مهارتهاي اجتماعي در تداوم اختلال هراس اجتماعي مؤثر است. تحقيقات زيادي، شايستگي رفتار اجتماعي را در ميان جوانان با ميزان اختلال اضطراب اجتماعي در آنان مورد تحقيق قرار داده است و به نتايج مختلفي دست يافتهاند. برخي از اين تحقيقات نسبت به گروه كنترل غير اضطرابي موفقيتهاي كمتري به دست آوردهاند، در حالي كه شواهد ديگر چنين تفاوتهايي را اثبات نكردهاند. بيدل و ترنر و موريس130 (1999) به اين نتيجه رسيدند كه نوجواناني كه دچار اختلال اضطرابي اجتماعي هستند، به طور قابل توجهي اضطراب بيشتري دارند به گروه كنترل غيراضطرابي، عملكرد اجتماعي ضعيف تري در ارزيابي تكاليف رفتاري از خود نشان ميدهند (به نقل از استراس، 1998).
والترز و ايندربيت131 (1998) دريافتند كه كودكان مطيع از كودكاني كه مشخصه اصلي آنها، داشتن روحيه همكاري، سلطهجويي پذيرا و يا سلطه جويي خصومتآميز است، اضطراب اجتماعي بيشتري دارند. آنها دريافتند كه كودكان داراي اضطراب اجتماعي بالا نسبت به كودكاني كه اضطراب اجتماعي كمتري دارند، در مدرسه روابط نزديكي منفيتري ايجاد میكنند. در تحقيق ديگري جهت ارزيابي روابط اجتماعي از نوجوانان انجام دادهاند به اين نتيجه رسيدند كه دانشآموزاني كه طرد ميشوند و مورد بيتوجهي قرار ميگيرند از دانشآموزاني كه به سه گروه متوسط، معروف و بحث انگيز طبقهبندي ميشوند اضطراب اجتماعي بيشتري دارند و نهايتاً اينكه كودكان و نوجواناني كه دچار اختلال اضطراب اجتماعي ميباشند، نسبت به طردشدن، حساسيت آشكاري نشان ميدهند، روابط دوستانه و نزديكي كمتري برقرار ميكنند و از طرف همكلاسيهاي نزديك خود، حمايت و پذيرش اجتماعي كمتري دريافت ميكنند. از چنين نتايجي اغلب به عنوان شاهدي از نقص در مهارتهاي اجتماعي در ميان افراد مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعي تفسير ميشود، هر چند كه چنين تعبيري بحث انگيز ميباشد (هايمبرگ و جاستر132، 1995).
صرفنظر از شكل رشد اختلال هراس اجتماعي، اين حقيقت باقي ميماند كه چنين تجربههاي منفي درون شخصيتي، به افزايش احساس كسالت و ملامت و ديگر احساسات منفي، خودكفايي ضعيف و افزايش رفتارهاي اجتنابآميز مربوط ميشوند. در الگو شرطيسازي عاملي ممكن است اجتناب بيش از حد اجتماعي در مراحل حساس رشد كودك و نوجوانان، تأثير منفي بر مهارتهاي اجتماعي داشته باشد و به سوگيريهاي شناختي در موقعيتهاي اجتماعي به اضطراب منجر شود كه اين امر باعث بروز رفتارهاي اجتنابآميز ميگردد و اين رفتارها ميتواند مشكلات مهارت اجتماعي را موجب گردد كه اين امر به نوبه خود باعث افزايش بيشتر اضطراب اجتماعي ميشود (مورفي133 و همكاران، 1984).
مؤلفههاي هراس (اضطراب) اجتماعي
براي اولين بار لانگ134 (1969) الگوي سه سيستمي را در مورد ترس و هيجان135 مطرح نمود. او معتقد بود كه اضطراب نميتواند تنها داراي يك سيستم باشد، بلكه داراي اجزاي شناختي و كلامي، فيزيولوژيكي و رفتاري ميباشد. اين مؤلفهها ميتوانند به طور يكسان و غير يكسان تغيير كنند و اضطراب هر فرد ممكن است در نتيجه دخالت يكي و يا همه اين سيستمها به وجود آيد (هايمبرگ و همكاران، 1990).
بعد فيزيولوژيكي
فيزيولوژي اضطراب
دستگاه عصبي خودمختار136 (ANS) و غدد درونريز137 Eg نقش مهمي در اضطراب دارند. ميتوان گفت دستگاه عصبي خود مختار واسطه دستگاه عصبي مركزي138 و غدد درون ريز است. دستگاه عصبي خودمختار در اكثر موارد موجب فعاليت غدد درون ريز ميشود و غدد درونريز با پسخوراند139، فيزيولوژيك فعاليت عصبي را تعديل ميكند كنش دستگاه عصبي خود مختار اين است كه بدن را در محيط متغير، ثابت نگه ميدارد(دابسون، 1983، ترجمه پناهي شهري، 1372).
فعاليت دستگاه عصبي خود مختار و غدد درونريز موجب بروز علائمي ميگردد كه در تشخيص اضطراب داراي اهميت زيادي ميباشد. به هنگام بروز اضطراب بيقراري و تنش عضلاني مشهود است، فرد سريعتر سخن ميگويد، راه ميرود و اين تنش شديد موجب هدر رفتن انرژي و بروز خستگي ميشود كه بسيار آن را به صورت فشار توضيح ميدهد. احساس فشار در عضلات پيشاني و گيجگاهي موجب نوعي سردرد تنشي140 ميشود و فرد احساس ميكند چيزي محكم دور سر او بسته شده است و معمولاً از اين حالت درد در پيشاني شكايت ميكند.لرزش اندام در بيماران اضطرابي به علت تنش عضلاني محسوستر است، به هنگام كارهاي ارادي و تمركز و دقت كاهش مييابد و موجب شكايتهاي رواني بيمار ميگردد و اين تصور به فرد دست ميدهد كه مبادا قدرت فكري خود را از دست داده باشد، تظاهرات حركتي در حالت اضطراب بسيار بارز است. اضطراب مزمن نيز معمولاً توأم با اختلالات روان تني است (شافر141، 1984؛ به نقل از پناهي شهري، 1372).
در افراد مبتلا به هراس اجتماعي علايم فيزيولوژيك ممكن است هنگاميكه در معرض يك محرك يا حادثه ترسناك قرار ميگيرند، تشديد يابد و حملات وحشتزدگي را تجربه نميكنند و وقتي يك موقعيت را تهديد كننده ميبينند، ممكن است برانگيختگي بالايي داشته باشند. هنگاميكه فرد مبتلا تصور مينمايد كه مورد ارزيابي و دقت ديگران است، علايم جسماني مثل تپش قلب، عرقكردن و لرزش در وي پديدار ميشود و به طور كلي برانگيختگي مستقيم عصبي خودكار پديدار ميشود. فرضيهاي كه ميتواند مطرح باشد اين است كه سطح برانگيختگي و فعاليت سيستم عصبي خودكار در افراد مبتلا به هراس شدت بيشتري نسبت به افراد بهنجار دارد و يا شايد اين افراد توجه بيشتري به اين تغييرات نشان دهند (هايمبرگ و همكاران، 1990).
در تحقيقي توسط جانسون142 و همكاران (1982) بر روي 34 فرد مبتلا به هراس اجتماعي انجام شد. نتايج نشان داد كه افراد مبتلا به هراس اجتماعي نسبت به تغييرات فيزيولوژيك خود حساسيت بيشتري دارند، تمركز روي احساس ناراحتي دروني و همراه بودن ترسهاي ناراحت كننده اغلب منجر به افزايش علايم و يا اضطرابهاي طولاني مدت ميشود. اين گونه افراد اعتقاد دارند كه ديگران به علايم فيزيولوژيك آن توجه ميكنند و به همين دليل از موقعيتهاي ارزيابيكننده اجتماعي اجتناب مينمايند. آميز143 و همكاران (1983) گزارش دادند كه افراد مبتلا به هراس اجتماعي علايم قابل مشاهده بيشتري را در برانگيختگي فيزيولوژيكي خود تجربه مينمايند (به نقل از نجاريان و همكاران، 1375).
بعد رفتاري
در الگوي سه سيستمي، جزء رفتاري به قسمت عمده رفتاري و با اجتناب واقعي از موقعيت هراسآور اطلاق ميشود. شخص كه كار او نياز به صحبت كردن در جلوي يك جمع كوچك و يا بزرگ را دارد، اجتناب طولاني ممكن است منجر به عدم پيشرفت يا از دست دادن شغل شود. فردي كه اضطراب بالايي را در بسياري از موقعيتهاي اجتماعي تجربه ميكند، احتمال دارد كه در نتيجه چنين اجتنابهايي منزوي شده و افسرده گردد. بعضي از افراد مضطرب اجتماعي ممكن است رفتار اجتنابي كمتري نشان دهند، اما در موقعيتهاي خاص باعث ناراحتي شديد در آنها ميشود. در اين موارد، ميل شديد به اجتناب ديده ميشود، اگرچه اجتناب رفتاري ممكن است باعث كاهش اضطراب شود، اما در نتيجه باعث ميشود كه فرد خود را همواره مورد شماتت قرار داده و احساس گناه نمايد. رفتارهاي كلامي و غير كلامي كه به وسيله افراد اضطراب اجتماعي در موقعيتهاي ترسآور نشان داده ميشود نياز به آزمايش دارد. به طور مثال، مهارتهاي اجتماعي در افرادي كه داراي اضطراب اجتماعي بالا هستند به طور معناداري كمتر از افرادي است كه اضطراب اجتماعي پايين دارند (چو و هاریسون، 2007).
از سوي ديگر، افراد مبتلا به هراس اجتماعي ممكن است داراي مهارتهاي لازم باشند، اما نتوانند در موقعيتهاي خاص رفتار مناسب از خود نشان دهند. افراد مبتلا به هراس اجتماعي به دليل اشتغال ذهني كه با ترسهايشان دارند قادر نيستند كه مهارتهاي خود را به طور كفايتآميزي نشان دهند (هايمبرگ و همكاران، 1990).
بعد شناختي
مؤلفه شناختي هراس اجتماعي، ادراك ذهني افراد از حوادث ترسآور را منعكس ميسازد كه شامل عكسالعملهاي پيشبينيكننده و ارزيابي پس از انجام يك رفتار ميباشد. در تحقيقي كه توسط بلكبرن (1977) انجام شد پيشنهاد گرديد كه الگوهاي هراس اجتماعي و اجتناب ممكن است به عوامل زير بستگي دارد:
• گفتار دروني144 از عبارتهايي كه فرد با خود بيان ميكند و جنبه ناتوان كننده دارد.
• ارزيابي بيش از حد منفي در مورد انجام رفتارهاي اجتماعي.
• داشتن معيارهاي بالا براي انجام امور.
• توجه انتخابي145 و حافظه براي اطلاعات منفي در مورد شخص يا رفتار انجام شده به وسيلهي يك شخص.
• يك الگوي آسيب شناختي از اسناد در مورد علل موفقيت و شكستهاي اجتماعي.
در تحقيقهايي كه توسط كاسيوپ و مرلوزي146 (1979) و گلاس147 و همكاران (1982) انجام شد، مشاهده گرديد كه افراد مبتلا به هراس اجتماعي عبارتهاي خود بياني منفي بيشتري را نسبت به افراد عادي به كار ميبرند. اين عبارتهاي خودبياني اگر باعث سهولت در انجام يك امر شوند به عنوان مثبت و اگر تأثير بازدارنده داشته باشد به عنوان منفي تعريف ميشود.
همچنين، افراد مبتلا داراي احساس خودكفائي پايين هستند، اين گونه افراد خود را ضعيف ميپندارند. براي مثال، شخص ممكن است عملكرد خود را ضعيف ارزيابي كند، زيرا آنها به طور آشكار ضعيف به نظر ميرسند و يا اينكه معيارهاي او بسيار سختگيرانه و غيرقابل دسترس باشد (هايمبرگ و همكاران، 1991). در تحقيق ديگري كه توسط آبانيون148 (1977) انجام شد مشخص گرديد كه افراد مبتلا به هراس اجتماعي پسخوراندها را به صورت كاملاً منفي ارزيابي ميكنند. بلكبرن و بيشاپ ( 1983) هراس اجتماعي را در نتيجه نحوه پيشبيني و يا ارزيابي شخص در موقعيتهاي اجتماعي دانستهاند. زماني كه شخص هدفش ايجاد يك تأثير خاص روي ديگران است، بنابراين نگران است كه روي ارزيابي كنندهها چه تأثيري خواهد گذاشت. همچنين، كاهن149 (2003) اظهار داشته كه ارزيابي فرد از رويدادهاي استرسزا و
