
(آنافروید) و هراس نخستین (زیگموند فروید) نیز میتوانند به علت فقدان ایمنی و احساس رهاشدگی، شرطی شوند و بالعکس نمیتوان اهمیت “جابجایی48” را در اغلب هراسهای کودکانه انکار کرد (دادستان، 1370).
در سال 1920، واتسون49 مقالهای را به نام واکنشهای هیجانی شرطی نوشت که در آن تجربه خود را با “آلبرت کوچولو” بچهی شیرخواری بود که بوسیله وی، واستون هراس از موش و خرگوش را شرح داد. بر عکس “هانس کوچولو” فروید، که علايم او را در مسیر طبیعی رشد پدید آمده بود، مسائل آلبرت کوچولو نتیجه مستقیم تجربیات علمی دو نفر روانشناس بود، که با استفاده از روشهايی در حیوانات آزمایشگاهی واکنشهای شرطی را به طور موفقیتآمیز بوجود آورده بودند. در فرمولبندی واتسون از الگوي سنتی محرک ـ پاسخ بازتاب شرطی سازي پاولوفی در پیدایش ابتدائی هراسها، کمک گرفته شده است. یعنی، اضطراب به وسیله یک محرک ترسناک طبیعی، که همراه با یک محرک دوم که طبیعتاً خنثی اعمال میشود، ایجاد میگردد. در نتیجه همراهی، بخصوص اگر دو محرک در چند نوبت متوالی همراه باشند، محرک اساساً خنثی به تنهایی توانایی ایجاد اضطراب را پیدا میکند. بنابراین، محرک خنثی محرکی شرطی برای تولید اضطراب میگردد (به نقل از كاوياني، 1385).
در فرضیه کلاسیک محرک ـ پاسخ، مشاهده میشود که محرک شرطی50 اگر به طور زمانبندی با محرک غیر شرطی51 تقویت نشود، تدریجاً توانایی فرد را برای ایجاد واکنش از دست میدهد. در علامت هراس، این تقویت واکنش به محرک بر انگیزندهی هراس (یعنی شرطی) صورت نمیگیرد. با وجود این، ممکن است علامت بدون تقویت خارجی آشکار ادامه مییابد. در فرضیه تازهتر شرطیسازی کارا (فعال) برای توجیه این پدیده الگويي ارائه میشود. در این فرضیه، اضطراب سائقی تلقی میشود که ارگانیسم را تحریک میکند تا هر چه میتواند برای رفع عاطفه دردناک به عمل آورد. حیوان در جریان رفتار اتفاقی خود، به زودی یاد میگیرد که اعمال خاصی او را برای اجتناب از محرک ایجاد کننده اضطراب قادر میسازد. این الگوهای اجتنابی، مدتها در نتیجه تقویتی که از طریق توانایی خود برای رفع اضطراب به دست میآورند، ثابت باقی میمانند این الگو به راحتی قابل انطباق به هراسها است، چرا که اجتناب از شیء یا موقعیت اضطراب انگیز نقش عمدهای دارد. این رفتار اجتنابی به علت تأثیر آن در محافظت بیمار از اضطراب هراس به صورت علامت ثابتی در میآید (سيف، 1365).
فرضیه یادگیری رابطه خاصی با اختلالهای هراس داشته و توضیح ساده و قابل فهم برای بسیاری از جنبههای علايم هراس ارائه میکند. بنابراين، منتقدین اعتقاد دارند که این فرضیه با مکانیسمهای سطحی پیدایش علايم مربوط است و در مقایسه با فرضیههای روانکاوی و ارائه بینش نسبت به برخی از فرایندهای پیچیدهتر روانی (درگیر) هراس کمتر مفید است (قاسمزاده، 1370). قبلاً چنین تصور ميشد که امکان دارد درباره هر شیء یا موقعیتی واکنش هراس امکان بروز پیدا کند، اما نگرش مقابل آن که بر اساس مشاهده مجموعهای محدود از هراسها در درمانگاهها پدید آمده است، این است که اشیاء ترسناک، چیزهایی هستند که بالقوه برای نژاد بشر خطرناکند یا زمانی خطرناک بودهاند و این نظریه “آمادگی52” (مک نالی، 1990)، هراسهای مربوط به جانوران کوچک، بیماری یا آسیب، طوفان، بلندی، افراد غریبه، آب و موقعیتهایی مانند دور بودن از مکان امن و طرد شدن از دیگران را در بر میگیرد (پورافكاري، 1370). با وجود آنکه علت دقیق هراسها معلوم نیست، اما عموماً ترسها اکتسابی تلقی میشوند. ترسهای که از طریق شرطیسازی مستقیم، شرطیسازی جانشینی53 (مواردی که ترس از طریق مشاهده ترس دیگران فرا گرفته میشود) و یا انتقال اطلاعات و یا آموزشها یاد گرفته میشدند (راچمن، 1977).
شرطیسازی شکلی از یادگیری است که در طی آن من یک محرک و پاسخ به آن محرک، ارتباط جدیدی شکل میگیرد. مثلاً کودک با یک سگ خانگی (محرک) بازی میکند، ممکن است بدون قصد دم او را بکشد و سگ گازش بگیرد. در این صورت، کودک با ترس و ناراحتی، از خود پاسخ نشان میدهد و یا یاد میگیرد که در آینده از سگ اجتناب کند. اما بیمار هراسی، معمولاً نمیتواند رویداد تکان دهنده واحدی مانند گاز گرفته شدن را به عنوان تاریخ شروع اختلال خود ذکر کند. معمولاً ترس به تدریج و در نتیجه تجربههای مکرر کم و بیش ترسناک و یا یادگیری اجتماعی شكل ميگيرد. گاه این واکنش در زمان استرس و یا بر انگیختگی شدید، یعنی زمانی که پاسخهای ترس به آسانی فراگرفته میشوند، اتفاق میافتد. هراسهای ساده ممکن است به تدریج و از میان ترسهای دوره کودکی شکل بگیرند و ترسهای اجتماعی عموماً از اواخر دوره نوجوانی آغاز میگردند (باتلر54، 1989؛ به نقل از ماهر، 1370).
د) نظريه پديدار شناختي و وجودي
نظريه اضطراب در اين حوزه ريشه در 150 سال قبل در نظريه كريكگارد (1844) دارد و اضطراب به عنوان يك رويداد طبيعي زندگي در نظر گرفته ميشود. با اين نگرش كه تحول وابسته به آزادي و شناختي است كه افراد از امكانات خود دارند، لذا انتخاب اضطراب گريزناپذير است. رشد و رشد يافتگي كه آزادي آفرين باشد، مستلزم مقابله و حل اين اضطراب است. در واقع مقابله با اضطراب، اضطرابي كه غير قابل اجتناب است، لازمه رسيدن به خود شكوفايي است. كريكگارد نيز بين ترس و اضطراب تمايز قايل ميشود. ترس به يك موضوع خاص بر ميگردد در حالي كه اضطراب از هر موضوعي مستقل است و در عوض در موقعيتهايي كه با ضرورت انتخاب مواجهايم. فرد ترسو از موضوع ترس ميگريزد در حالي كه فرد مضطرب در تعارض و بي اطميناني قرار دارد (كاوياني، 1380). نظريههاي وجودي اضطراب مدلهائي براي اختلال اضطراب منتشر به وجود آورده است كه در آنها محرك قابل شناسائي خاصي براي احساس اضطراب مزمن وجود ندارد. مفهوم مركزي نظريه وجودي اين است كه شخص از «پوچي» عميق در زندگي خود آگاه ميگردد، كه ممكن است حتي از پذيرش مرگ غير قابل اجتناب خود نيز براي او دردناكتر باشد. اضطراب واكنش شخص به اين پوچي وسيع وجود و معنا است. گفته شده است كه پس از كشف سلاحهاي هستهاي و بيوترورسيم نگرانيهاي وجودي افزايش يافته است (به نقل از سيف، 1387).
دیدگاه شناختی
طی چند دهه گذشته، چندین الگوی نظری برای تبیین مکانیزمهای زیربنایی اختلال اضطراب اجتماعی ارائه گردیده است که برخی از این الگوها به فرایندهای شناختی تأکید دارند (بک، امری و گرینبرگ55، 1985؛ کلارک و ولز56، 1995؛ کوازوک57، 1985). الگوهای شناختی اختلال اضطرابی بر این ایده مبتنی هستند که عاملهای شناختی مانند باورهای ناکارآمد و افکار غیر منطقی نقش مهمی در علت و تدام اختلال اضطرابی ایفا میکنند.
در سالهای اخیر تأکید زیادی روی الگوهای پردازشی اطلاعات گردیده است؛ یعنی روشی که افراد محرکهای محیطی را ادراک میکنند و اعتقاد بر این است که این سوگیری در پردازش اطلاعات هیجانی زیربنای اختلالات اضطرابی است و این سوگیری در تمامی مراحل پردازشی اطلاعات یعنی در توجه، تفسیر و حافظه وجود دارد (بک58، کلارک59، 1997؛ بک60 و همکاران، 1985؛ میتوس و مک لئو61، 1994). یکی از فرضیههای اساسی رویکرد شناختی به اضطراب این است که اضطراب به وسیله انتظار وقوع یک پیامد منفی یا زیانآور یعنی به وسیله ادراک تهدید (بک62، امری63، گرینبرگ64، 1985) فراخوانده میشود. ادراک افراد از تهدید به وسیلهی قضاوتهای ذهنیشان از احتمال وقوع رویداد منفی شدت یا تنفر از آن رویداد تبیین میشود (کار65،1974). بنابراین افراد با اختلالات اضطرابی احتمال و شدت وقوع رویدادهای منفی بالاتر از افراد بهنجار برآورد میکنند (بوتلر66، میتوس،1983؛ فوا، فرانکلین، پری و هربرت67، 1996؛ لوکوک و سالکوسیکس68، 1988؛ مک نامی69 و فوا، 1987). اگر چه احتمال دارد چنین قضاوتهای اغراقآمیزی با اکثر سطوح اختلالات عاطفی همراه باشد چندین نظریهپرداز معتقدند که قضاوتهای ذهنی در هر اختلال اضطرابی ویژه است. بنابراین برآورد افراطی احتمال و شدت وقوع رویدادهای اجتماعی منفی ویژه اختلال اضطراب اجتماعی است (بک و همکاران، 1985؛ فوا و کوزاک، 1985؛ 1986). در هراسها اجتناب اغلب چشمگیر است و در موارد شدید ممکن است به کنارهگیری اجتماعی تقریبا کامل منجر شود (سازمان جهانی بهداشت، 1385). اجتناب از موقعیتهای اضطرابآور به این علت اضطراب فرد را کاهش میدهد، این اختلال را مورد تقویت قرار میدهد از این رو در زمینهی درمان اختلال اضطراب اجتماعی، رویارویی نخستین درمان روانشناختی در حیطه شناختی میباشد که تأثیر آن بر بیماران مبتلا به این اختلال ثابت شده است. درمانگران تمام مکاتب نظری به این نتیجه رسیدهاند که تمرینهای سازمانیافته مبتنی بر رویارویی، یک بخش ضروری درمان موثر این اختلال است (کلارک،1380؛ میلون، 2010). یکی از مشخصههای دیگر بیماران مبتلا به اضطراب اجتماعی فقدان مهارتهای اجتماعی70 لازم برای شروع و تداوم ارتباطات اجتماعی است. پژوهشها نشان دادهاند که برای درمان موثرتر اختلال اضطراب اجتماعی باید بر آموزش رفتارهای جرأتمندانه71 و آموزش مهارتهای اجتماعی آنها نیز توجه کرد. تقریبا در همه حیطههایی که عملکرد بیمار به علت ترس نوروتیک بازداری میشود، جرأتآموزی روش درمان مناسبی است (وسپی72، 1980؛ پاین73، 1984).
بر اساس ديدگاه شناختي، اختلالهای اضطرابي نتيجه افكار و باورهاي نادرست و غيرواقعي و غيرمنطقي هستند، به ويژه باورهاي غير منطقي اغراقآميز نسبت به مخاطرات محيطي. اين ديدگاه توسط افرادي چون اليس، بك و امري مطرح شده است. در اين ديدگاه، خود حادثه هيچگونه تغيير هيجاني مثل ترس يا اضطراب را ايجاد نميكند، بلكه اين عقايد و باورهاي غيرمنطقي است كه باعث بروز اضطراب ميشود (اليس74، 1966)، و يا طرحوارههاي شناختي نامناسب هستند كه باعث ميشوند كه يك موقعيت به صورت منبع خطر تعبير و تفسير شود (بك و امري،1985).
فلسفهای که در پشت درمان شناختی رفتاری قرار دارد این است که افکار و احساسات ما نقش کلیدی و بنیادی در رفتار ما دارند. در ديدگاه شناختي اعتقاد بر اين است كه اختلالهاي فكري كه در موقعيتهاي خاصي يا در ارتباط با مشكلات خاصي به وقوع ميپيوندد منشأ اضطراب محسوب ميشوند. اضطراب در بعضي شرايط و مواقع امري طبيعي است اما اگر به صورت احساس فراگيري از نگراني يا وحشت درآيد بيماري تلقي ميگردد. (آیرز75 و همکاران، 2007). در اين راستا، رويكرد روانكاوي اساس نظريات خود را روي فعاليت انگيزشي و هيجاني بنا نهاده است. رويكرد زيستي-عصبي كيفيت عملكرد مؤلفههاي رواني فوق را در ارتباط با همبستههاي عصبي-فيزيولوژي آنها بررسي ميكند. الگوهاي شناختي به اين فرض تأكيد دارند كه بيماران مبتلا به اختلالهاي اضطرابي موقعيتهاي اجتماعي را تهديدكنندهتر از ساير گروهها تعبير ميكنند. نتايج تحقيقي نشان داد كه بيماران مبتلا به هراس اجتماعي تعبيرهاي منفي را بيشتر گزارش ميكنند و ارزيابيهای منفي اين بيماران از عملكردشان حداقل تا حدودي تحريف شده است (پیرسی76 و همکاران، 2012).
بر اساس دیدگاه شناختی، اختلالهای اضطرابی نتیجه افکار و باورهای نادرست و غیرمنطقی و غیرواقعی هستند. به ویژه باورهای غیر منطقی اغراق آمیز نسبت به مخاطرات محیطی. در دیدگاه روانشناسی کوشش میشود که از طریق راههایی که فرد به اطلاعات موجود توجه میکند و آنها را مورد تعبیر و تفسیر قرار میدهد و به کار میبندند، علت اختلالهای اضطرابی از جمله فوبیا (هراس) جستجو گردد (وود77 و همکاران، 2009).
در نظريههاي شناختي عقيده بر اين است كه عامل بوجود آورنده اضطراب يا فشار رواني رويدادها يا مشكلات نيستند، بلكه تفسير فرد از رويدادها يا وقايع است كه ميتواند اين مشكلات را به دنبال داشته باشد. نظريههاي شناختي به عنوان رويكردي براي تبيين و درمان افسردگي توسعه يافتهاند. اخيراً از اين نظريهها در حيطه اضطراب نيز استفاده شده است و نكات مورد تأكيد و تلويحات درماني آنها در اين مورد نيز معتبر به شمار ميروند.
