
را بهعنوان يک مشکل شناختي مينگرند، متعقدند که افراد به دليل انکار و باورهاي غلط در مورد چگونگي شرايط و نتايج فعاليتها اهمالکارند. ويژگي رايج در چنين افرادي باورهاي غيرمنطقي آنها ميباشد. شيوه متداول در درمان شناختي اهمالکاري، درمان با استفاده ازنظر رفتار منطقي – هيجاني است. پيامد کاربرد چنين رويکردهاي شناختي کاهش رفتار اهمالکاري در طي جلسههاي مشخص ميباشد. اين ديدگاه انگيزشي؛ اهمالکاري به دليل تنبلي يا بيانگيزگي صورت نميپزيرد، بلکه ازآنجهت صورت ميپذيرد که افراد اهمالکار علاقهمندند به فعاليتهاي ديگر بهغيراز تکليفي که براي آن در نظر گرفتهشده ميباشند. اين فعاليتها معمولاً مواردي چون اوقات فراغت، لذت از ارتباطات اجتماعي، تماشا کردن تلويزيون و کار با اينترنت را در برميگيرد (اسکونبرگ و همکاران، 2004). روانشناساني که اين ديدگاه را پذيرفتهاند، معمولاً به ادراک زمينه کامل رفتار در موردنظر گرايش دارند. آنها به اين زمينه انگيزش انتخاب فکر يا انگيزش مطالعه، کمتر از ساير افکار و فعاليتها در آن موقعيت ميباشد. نتيجه اين فرايند رفتار تأخيري درزمينه مطالعه ميباشد (اسکونبرگ و همکاران، 2004).
3-6-2-2) اهمالکاري بهعنوان يک عادت و خصيصه شخصيتي
روانشناساني که اهمالکاري را بهعنوان عادت تلقي مينمايند بر پافشاري و اصرار افراد اهمالکار در انجام سطوح بالاي رفتار تأخيري تأکيددارند. روانشناسان اين تمايلات را به سود و زياني که نهايتاً منجر به رفتار عادتي ميگردد، نسبت ميدهد. عادتها در اهمالکاري، کنترل بر رفتار را کاهش داده که درنهايت به کاهش انتظارهاي خودکار آمدي منجر خواهد شد. انتظارهاي خودکارآمدي پايين همراه با انتظار پيامدهاي مثبت پايدار ممکن است به عادت در شيوههاي دفاعي مثل خوشبيني غيرواقعي در مورد امکان تغيير رفتار تبديل گردد (روبينسون و بريج50، 2003).
اينکه آيا اهمالکاري ميتواند يک خصيصه در نظر گرفته شود يک پرسش تجربي ميباشد: آيا سطح و ميزان اهمالکاري مردم ثبات و هماهنگي را در طول زمان و مکان نشان ميدهد؟ در اينجا بر اساس نتايج تحقيقات انجامگرفته به نظر ميرسد که يک مؤلفه ژنتيکي براي اهمالکاري وجود داشته باشد (اسکونبرگ و همکاران، 2004). يک مطالعه انجامگرفته توسط آروي، روتندو، جانسون و مگيو51 (2003) از 118 دوقلوي پسر همسان و 93 پسر دوقلوي ناهمسان که در خانواده مشابه رشد کرده بودند، خواسته شد تا ميزان اهمالکاري خود را نشان دهند. همبستگي براي دوقلوهاي همسان 24/0 و براي دوقلوهاي ناهمسان 13/0 بود و اين بدان معناست که تقريباً 22 درصد از واريانس اين آيتم با عوامل ژنتيکي مرتبط ميباشد.
بر اساس مطالعات انجامگرفته بين سازه اهمالکاري بهعنوان يک خصيصه شخصيتي و پنج ويژگي بزرگ شخصيت همپوشي وجود دارد. به نظر ميرسد اهمالکاري يک مؤلفه از ويژگيهاي وظيفهشناسي باشد. در حقيقت، وظيفهشناسي يک سازه وسيعتر است که با واژههاي متنوعي نظير انطباق، تکانه، پيشرفت، احتياط، اخلاقيات، سازمان وجامعيت تعريفشده است. تحقيق صورت گرفته توسط رابرت، استارک و گلدبرگ (2005) در تلاش بوده تا ماهيت وظيفهشناسي را با تحليلهاي عاملي روشن سازد. در هر مورد، يک فهرست جامعي از آيتمهاي مرتبط با وظيفهشناسي بر روي 700 شرکتکننده به اجرا درآمد و نشان داد که خصيصه وظيفهشناسي متشکل از شش عامل ميباشد. از اين فهرستها، اولين عامل به بهترين شکل اهمالکاري را نشان ميدهد. اولين فاکتور اصلي طبق ديدگاه رابرت، چرنيشنکو، استارک و گلدبرگ52 (2005) سازندگي نام گرفت که نشاندهنده منطقي بودن، کارايي و سختکوشي بود.
7-2-2) عوامل مؤثر بر اهمالکاري تحصيلي
ميزان تحقيقات تجربي که بر روي اهمالکاري انجام شده است قابل ملاحظه ميباشد. محققين در بررسي ارتباطها و همبستگيهاي احتمالي مختلف کارهاي زيادي انجام دادهاند. نتايج اين بررسيها حاکي از آن است که عوامل مؤثر بر اهمالکاري تحصيلي به سه بخش عمده تقسيم ميشوند: ويژگيهاي تکليف، تفاوتهاي فردي و ويژگيهاي جمعيتشناختي. ويژگيهاي تکليف، علتهاي محيطي اهمالکاري تحصيلي را نشان ميدهد، بخشي که در مورد تفاوتهاي فردي ميباشد با ويژگيهاي شخصيتي سروکار دارد و درنهايت بخشي که در مورد ويژگيهاي جمعيت شناختي ميباشد، متعادلکنندههاي فيزيکي را بررسي ميکند (استيل، 2007).
1-7-2-2) تفاوتهاي فردي
تحقيقات زيادي جهت شناسايي رابطه اهمالکاري و تفاوتهاي فردي صورت گرفته است. براي سازماندهي اين رابطه، محققان ويژگيهاي فردي را به مدل 5 عاملي سنتي دستهبندي کردهاند. همچنين، برخي محققين نيز تحقيقات خود را به يک خصيصه مجزا مانند تکانش گري متمرکز ساختهاند. پنج ويژگي شخصيتي شامل: روانرنجوري، گشودگي در مقابل تجربه، توافق، برونگرايي و وظيفهشناسي ميباشد که در اين ميان دو عامل اصلي مرتبط با اهمالکاري عبارتاند از: الف(روان رنجوري که همبستگي مثبت و معنيداري با اهمالکاري دارد؛ و ب) وظيفهشناسي که همبستگي منفي معنيداري با اهمالکاري دارد (جانسون و بلوم، 1995). اهمالکاري با ميزان پايين وظيفهشناسي و خرده عاملهاي (شايستگي، نظم و وظيفهشناسي، دستيابي به هدف، خود نظم دهي، انديشه و تأمل) رابطه دارد. خرده عوامل روانرنجوري (اضطراب، افسردگي، تکانشگري، خودآگاهي و آسيبپذيري) نيز بهطور مثبت با اهمالکاري تحصيلي رابطه دارد (واتسون، 2001).
2-7-2-2) ويژگيهاي تکليف
اهمالکاري شامل انتخاب داوطلبانه يک رفتار يا تکليف نسبت به گزينههاي انتخابي ديگر ميشود. بديهي است شخص نميتواند بهطور غيرمنطقي تمام تکاليف خود را به تعويق بيندازد، اما ميتواند بعضي از آنها را بر برخي ديگر مقدم شمارد. يکي از ويژگيهاي مهم تکليف که بر اهمالکاري مؤثر است ناخوشايند بودن تکليف ميباشد (استيل، 2007). اين اصطلاح مربوط به فعاليتهايي ميشود که براي فرد ناخوشايند ميباشند. هر فردي در تلاش است تا از محرکهاي آزاردهنده اجتناب کند، بنابراين هر چه يک موقعيت آزارندهتر باشد فرد بيشتر از آن اجتناب خواهد کرد. اگرچه ميزاني که افراد نسبت به يک کار بيتمايل باشند ممکن است تحت تأثير تنوعي از ويژگيهاي شخصيتي قرار گيرد. تحقيقات نشان دادهاند که اگر افراد کاري را ناخوشايند بدانند، آنها تمايل بيشتري به بهتعويق انداختن آن خواهند داشت (استيل، 2007).
3-7-2-2) ويژگيهاي جمعيتشناسي
1-3-7-2-2) سن: بين اهمالکاري و سن ارتباط منفي وجود دارد (بالکيس و دورو، 2009). تحقيقات نشان دادهاند که بيشتر افرادي که کمتر اهمالکارند، صرفاً به خاطر خودکنترلي دروني اين کار را انجام نميدهند بلکه به علت اينکه طرحوارههاي رشد يافتهاي براي غلبه بر اهمالکاري دارند، کمتر اهمالکارند؛ بنابراين افراد در طول عمر با تمرينهاي مکرر ميتوانند اجتناب از اهمالکاري را ياد بگيرند (استيل، 2007). 2-3-7-2-2) جنسيت: اثر پيشبين جنسيت بر اهمالکاري تحصيلي بهسختي قابل پيشبيني است. بااينوجود نتايج فراتحليل نشان ميدهد که دختران نسبت به پسران نمره بيشتري در اهمالکاري کسب ميکنند (استيل، 2007).
3-2) بخش دوم: پنج عامل بزرگ شخصيت
1-3-2) تعريف شخصيت
شخصيت مفهومي است که تقريباً بهاندازه مکاتب گوناگون در روانشناسي، تعاريف درباره آن وجود دارد. رويکردهاي روانکاوي، پديدارشناختي، عاملي، يادگيري، پردازش اطلاعات و ديدگاه صفات از مهمترين مکاتبي هستند که به مقوله شخصيت پرداختهاند. پرداختن به زبان طبيعي براي توصيف شخصيت با کارهاي کلاگس53 (1926) و باومگارتن54 (1933) آغاز گرديد. پس از آنها، در سال 1936، آلپورت55 در يک مطالعه جريانساز به بررسي صفات مربوط به شخصيت در فرهنگ لغت جامع انگليسي پرداخت. فهرست اصطلاحات و صفاتي که آنها تهيه کردند تقريباً 18000 واژه را در برميگرفت. آنها کوشيدند اين واژهها را دستهبندي کنند، کاري که به گفته خودشان يک عمر وقت ميبرد و براي 60 سال روانشناسان شخصيت را سرگرم ساخت (پروين و جان، 2000، ترجمه جوادي و کديور، 1381). به نظر آلپورت شخصيت عبارت از سازماندهي پوياي رواني – فيزيولوژيکي درون فرد که رفتار و افکار شخص را تعيين ميکند. کتل56 نيز تقريباً همزمان با آلپورت به بررسي مجزاي شخصيت با استفاده از روش تحليل عاملي پرداخت. از نظر کتل شخصيت آن چيزي است که امکان پيشبيني آنچه را که يک شخص در موقعيت معيني انجام خواهد داد، ميدهد. آيزنک57، شخصيت هر فرد را گرايشهاي ديرپاي سرشتي وي و آن موقعيت بنيادين معيني ميداند که زمينهساز تفاوتهاي فردي مهم در رفتار محسوب ميشود (شولتز58 و شولتز، 1998؛ ترجمه سيدمحمدي، 1387).
کار آلپورت چهارچوب اوليهاي براي واژهشناسي شخصيت فراهم ميآورد و پس ازآن کتل با استفاده از اين فهرست، مدلي چندبعدي از ساختار شخصيت ارائه داد. کتل در فهرست مذکور تنها صفات شخصيتي را مورد توجه قرار داد که بالغ بر 4500 صفت بودند و آنها را به 35 متغير شخصيتي تقليل داد. در واقع او 99 درصد صفاتي را که آلپورت گردآوري کرده بود، کنار نهاد و علت اين کار محدوديت روشهاي آماري براي تحليل عاملي در زمان او بود. کتل با انجام چندين تحليل عاملي روي اين مجموعه اندک، به 12 عامل شخصيت دست يافت که بعدها بخشي از پرسشنامه 16 عاملي او را تشکيل دادند (پروين و جان، 2000، ترجمه جوادي و کديور، 1381).
پس از کار کتل محققان بسياري به ادامه کار او علاقه نشان دادند. در اين ميان فيسکه (1949) با بررسي 22 متغير از 35 متغير اوليه کتل در پرسشنامههاي خودسنج و دگرسنج و ساير ابزارها، به ساختار عاملي دست يافت که بسيار شبيه پنج عاملي بزرگ کنوني است. براي وضوح بخشيدن به عاملهاي فيسکه، توپس و کريستال59 (1961) ماتريسهاي همبستگي او را در هشت نمونهي بسيار مختلف مورد تحليل مجدد قرار دادند و در تمام آنها به طور نسبتاً پايدار و تکرارپذيري به همان پنج عامل شامل برونگرايي يا شادخويي، توافقپذيري يا همسازي، ثبات هيجاني در برابر روانرنجوري، گشودگي و مسئوليتپذيري دست يافتند (پروين و جان، 2000، ترجمه جوادي و کديور، 1381).
اينها عواملي هستند که تحت عنوان پنج عامل بزرگ شناخته شدهاند (گلدبرگ، 1981). اين عاملها در کارهاي روانشناسان بعدي نيز تکرار شدند و سرانجام به پنج عامل بزرگ شهرت يافتند. واژه بزرگ در اينجا به وسعت و گستردگي عاملها اشاره دارد و بدين معناست که در اين مدل، تفاوتهاي شخصيتي به پنج صفت تقليل نيافتهاند؛ بلکه هر عامل جنبهاي وسيع از شخصيت است و صفات بسياري را تحت پوشش قرار ميدهد. پس از چندين دهه تحقيق، روانشناسان شخصيت با طرح مدل پنج عاملي يا پنج عامل اصلي شخصيت در حال نزديک شدن به يک وفاق عمومي در مورد ويژگيهاي شخصيتي انسان ميباشند. مدل پنج عاملي شخصيت بر اين باور است که انسان موجودي منطقي است که ميتواند شخصيت و رفتار خويش را توضيح دهد. بر اساس اين نظريهها انسان روش زندگي خود را درک ميکند و توانايي تجزيه و تحليل کنشها و واکنشهاي خود را دارد. مدل پنج عاملي شخصيت بر اين اصل استوار است که انسان موجودي منطقي است که ميتواند شخصيت و رفتار خود را توضيح دهد. بر اساس اين نظريه انسان موجودي است که روش زندگي خود را درک ميکند و توانايي تجزيه و تحليل کنشها و واکنشهاي خود را دارد (کاستا و مککري، 1999). کاستا و مککري (1999) با استفاده از تحليل عاملي به اين نتيجه رسيدند که ميتوان بين تفاوتهاي فردي در خصوصيات شخصيتي پنج عامل عمده را منظور نمود.
رواننژندي60 (N)به تمايل براي تجربه اضطراب، تنش، ترحم جويي، خصومت، تکانشگري، افسردگي و عزت نفس پايين برميگردد؛ در حالي که برونگرايي61 (E) به تمايل فرد براي مثبت بودن، جرات طلبي، پرانرژي بودن و صميمي بودن اطلاق ميشود. بين عوامل برونگرايي و رواننژندي نظريه آيزنک شباهتهايي وجود دارد و ابعاد وظيفهشناسي و همسازي و برونگرايي و رواننژندي نظريه آيزنک شباهتهايي وجود دارد و ابعاد وظيفهشناسي و همسازي در الگوي مککري و کوستا ممکن است حد پايين بعد رواننژندي آيزنک را نشان دهد
