
سختگيرانهاي را بر فرزندان اعمال ميکنند و نگرش آنها اين است که «هر چه من ميگويم بايد انجام دهي و در غير اين صورت تحتفشار و تنبيه قرار ميگيري« و انتظار دارند هميشه فرزندان بدون چونوچرا از اوامر و دستورات بزرگترها اطاعت کنند. اين والدين، کودک خوب را کودک مطيع، تسليم و منفعل ميدانند و در مواقعي که رفتار و عملكرد کودک در تعارض با معيارهاي تعيينشده قرار ميگيرد، از تنبيه و اعمال زور براي کنترل کودک استفاده ميکنند (هاور، آتن، ديوريز و انگلز، 2010). والدين سختگير اعتماد کمي نسبت به فرزندان خود دارند، خواستهها و توقعات زيادي از فرزندان خود دارند و شيوه تعاملشان، بزرگسال محوري ميباشد. آنان به خاطر ترس از عدم کنترل بچهها، از ارتباط باز و صميمي با فرزندان خودداري ميکنند (کلين و بالانتين، 2001). هم والدين مستبّد و هم والدين قاطع هر دو هدفهاي متعالي براي فرزندان خود در نظر دارند و از آنها انتظار دارند که رفتار مناسب و شايستهاي داشته باشند و هم ميخواهند بر فرزندان خودکنترل و نظارت داشته باشند، ولي تفاوت عمدهاي که بين اين دو نوع والدين ديده ميشود، در مورد چگونگي کنترل و نظارت است. والدين مستبّد از فرزندانشان اطاعت محض و بدون چونوچرا ميطلبند، درحاليکه والدين قاطع و قدرتمند دلايل منطقي و قاطعانهاي در مورد دستورات خود ارائه ميکنند و در تصميمگيريها شرايط و نياز فرزندان خود را در نظر ميگيرند و ديدگاهها و نظرات آنها را مورد توجّه قرار ميدهند (هاور، آتن، ديوريز و انگلز، 2010).
کودکاني که داراي والدين با سبک فرزندپروري خودکامه و مستبدّانه هستند، گوشهگير، ناراضي و ناخشنودند و در ارتباط با همسالان و در مواقع ناکامي با پرخاشگري و خصومت واکنش نشان ميدهند. اين کودکان همچنين پرخاشگري خود را بهصورت منفعلانه نشان ميدهند، منزوي و غمگين و آسيبپذير هستند و کنجکاوي کمتري از خود نشان ميدهند (هاور، آتن، ديوريز و انگلز، 2010). همچنين نشان داده شده است كه اين نوع فرزندپروري در ارتباط با سازگاري اجتماعي منفي مانند بداخلاق بودن، خشم نسبت به ديگران و خودارزيابي پايين ميباشد. كودكاني كه والدينشان از شيوه فرزندپروري مستبدانه استفاده ميكنند، داراي رفتارهاي خصمانه نسبت به همسالان و پرخاشگري جسمي هستند (کاواباتا و همکاران، 2011).
4-2-4-2) والدين سرد و آزاد گذارنده (مسامحهکار120)
فرزندپروري مسامحهکار، نه توقّعي از فرزندان دارند و نه به نيازها و خواستههاي آنان توجّه ميکنند. از اين والدين بهعنوان والدين بيتفاوت ياد ميشود که آزادي بي حدّ و حصر و بدون نظارت به فرزندان خود ميدهند و هيچگونه دخالتي در رفتارها و كارهاي فرزندان ندارند. اين والدين از زير بار مسئوليت شانه خالي ميکنند و فرزندان خود را به حال خود رها ميکنند. تفاوت والدين سهلانگار )مسامحهگر( و بيتفاوت، با والدين آسانگير و بخشنده اين است که والدين آسانگير و بخشنده بيشازاندازه به فرزندان خود محبت ميکنند و منبع حمايت افراطي هستند، ولي از فرزندان خود هيچ توقّعي ندارند، امّا والدين بيتفاوت و سهلانگار نه به فرزندان محبت ميکنند و نه به نياز آنها توجّه ميکنند و نه اينکه از آنها انتظار رفتار بر اساس معيارها و قواعد دارند. کودکان اين والدين ازنظر هيجاني کنارهگير و يا بيشازاندازه نيازمند محبت هستند، نميتوانند روابط صميمي و دلبستگي برقرار کنند و به ديگران هم توجّهي نميکنند و احتمال انجام رفتارهاي پرخطر مانند (مصرف مواد مخدر، پرخاشگري) در اين کودکان بالا است (هاور و همکاران، 2010).
3-4-2) الگوهاي فرزندپروري مککوبي و مارتين
مک کوبي و مارتين (1983؛ به نقل از سيگلمن121، 1999) با ترکيب دو بعد فرزندپروري پذيرش / پاسخدهي و مطالبه کنندگي / کنترلکنندگي چهار الگوي فرزندپروري را آنگونه که در شکل (2-2) نشان دادهشده است ارائه کردهاند، که از پرکاربردترين الگوها در زمينه بررسي شيوههاي فرزندپروري ميباشد. پذيرش به معناي حمايت يا صميميت والدين و مطالبه کنندگي به معناي توقع و کنترل رفتار بيان شده است. بعد پذيرش به چگونگي ابراز محبت و پاسخگويي والدين نسبت به فرزندان اشاره دارد. والدين گرم و صميمي؛ منبع عاطفي، اجتماعي و رفتاري محکمي براي فرزندان خود ايجاد ميکنند که اين موجب ميشود فرزندانشان به اکتشاف، خلاقيت و کنجکاوي محيط پيرامون بپردازند. ازاينرو، رشد دامنه عواطف، احساس دلبستگي ايمن، اعتماد، اطمينان و نگرش مثبت نسبت به خود، محيط و ديگران در اين فرزندان ديده ميشود. اين بعد از رفتار والدين تا حدودي به عملکرد تحصيلي فرزندان مرتبط ميباشد (سيگلمن، 1999).
جدول 2-2: الگوي چهارگانه فرزندپروري مککوبي و مارتين (1983؛ به نقل از سيگلمن، 1999).
پذيرش- پاسخدهي پايين
پذيرش – پاسخدهي بالا
سلطهطلبانه: قوانين و دستورات زياد، توضيحات کم و حساسيت اندک نسبت به نيازها و نظر کودک
مقتدرانه: تقاضاهاي معقول (قابل استدلال)، تحميل پيوسته قوانين با حساسيت به پذيرش
مطالبه کنندگي – کنترلکنندگي بالا
طردکننده: قوانين و دستورات اندک، والدين غيرمسئول و غير حساس نسبت به نيازهاي کودک
آسانگير: قوانين و دستورات اندک، آزادي فراوان به فرزندان
مطالبه کنندگي – کنترلکنندگي پايين
1-3-4-2) فرزند پروري سلطهطلبانه
اين روش يک شيوه فرزندپروري محدودکننده است که ترکيبي از مطالبه کنندگي – کنترلکنندگي بالا و پذيرش – پاسخدهي پايين است. والدي که اين شيوه را دارد ممکن است چنين نگرشهايي داشته باشد «جايي که من ميگويم برو» يا «چونکه من اينطور ميگويم» اين والدين قوانين زيادي را تحميل ميکنند. انتظار دقيق اطاعت دارند، د بهندرت توضيح ميدهند که چرا کودک بايد با قوانين هماهنگ باشد و اغلب به قدرت تدابير خود، همچون تنبيه فيزيکي براي انجام اعمال مفيد اعتماد دارند. رفتارهاي سرد و خصومتآميز اين والدين که بيشتر با تنبيه استوار است به همراه سختگيري و محدوديت شديدي که نسبت به فرزندانشان اعمال ميکنند موجب احساس خصومت شديد در فرزندان آنها ميشود. از سويي عدم اجازه به کودک در ظاهر ساختن اين احساس خصومت، کودک را عصبي بار ميآورد. تمايل به خودآزاري و خودکشي در سنين بزرگسالي در اين کودکان قابلمشاهده است. اين کودکان معمولاً در روابط اجتماعي ناموفق هستند. گوشهگيري، خجالت و عدم اعتمادبهنفس در اين کودکان وجود دارد (سيگلمن، 1999).
طبق نظر کاواباتا و همکاران (2011)، والدين مستبد، تمايل به يک انضباط مطلق و تنبيهي بدون ارتباط متقابل دارند. به اطاعت و قوانين سختگيرانه ارزش قائل هستند و انتظار دارند که بدون هيچ توضيحي از دستورات آنها اطاعت شود. آنها معمولاً از تكنيكهاي انضباطي تنبيهي استفاده ميكنند، داراي ملاكهاي مطلق هستند و استقلال كودك را محدود ميكنند و از القاء بهعنوان وسيلهاي براي توضيح خواستههايشان استفاده ميكنند. كودكاني كه والدينشان از شيوه فرزندپروري مستبدانه استفاده ميکنند، داراي رفتارهاي خصمانه نسبت به همسالان و پرخاشگري جسمي هستند.
2-3-4-2) فرزندپروري مقتدرانه
والدين مقتدر انعطافپذير و مطالبه کننده هستند. آنها بر روي فرزندان کنترل دارند، اما آنها همچنين پذيرنده – پاسخدهنده هستند. اين والدين بيشتر کمک را به ايجاد و شکلگيري هويت مثبت نوجوانان ميکنند. اين والدين ميدانند که حقوق والدين و کودکان دوجانبه است (کلين و بالانتين، 2001). والدين مقتدر قوانين واضحي را وضع ميکنند و بهطور پيوسته آن قوانين را اجرا ميکنند و دليل و منطق اين قوانين و محدوديتها را توضيح ميدهند. والدين مقتدر عموماً محدوديتهاي مشخصي را براي كودكانشان قرار ميدهند و با صميميت به خواستههاي فرزندان عمل ميکنند. آنها به انطباق تشويق ميشوند و استدلال را براي توضيح قوانين بكار ميبرند اما بهطور گستردهاي ثابتشده است كه فرزندپروري مثبت با عواملي همچون تعامل بهتر با همسالان و رفتارهاي تجاوزكارانه كمتر مرتبط است. فرزندان اين والدين، فرصتهاي زيادي در تصميمگيري، انتخاب و احساس استقلال دراند. در اين خانوادهها نوجوانان آزادانه و با احساس راحتي بيشتري با والدين خود صحبت ميکنند. والدين عجلهاي براي تنبيه رفتار منفي ندارند و احتمال بيشتري دارد که رفتار مثبت را پاداش دهند (برون و وايتسايد122، 2008).
3-3-4-2) فرزندپروري سهلگير
اين روش از جنبه پذيرش و پاسخدهي در سطح بالاست اما ازنظر مطالبه و کنترل پايين است. والدين سختگير اغماضکننده هستند و قوانين نسبتاً کمي براي کودکان وضع ميکنند و بهندرت روي رفتار کودکان اعمال قدرت ميکنند. کودکان را تشويق ميکنند که احساسات و تکانهاي خود را بروز دهند و بهندرت روي رفتارشان اعمال کنترل مينمايند. اين والدين ازجمله کساني هستند که به کودکان خود اجازه ميدهند که «با آنها بدرفتاري کنند» (بيرز و گوسسنز123، 2003). والدين سهل گير عشق و محبت بيشازاندازه بدون اعمال كنترلهاي لازم را ابراز ميدارند. در حقيقت تشويق و تنبيه شيوهاي است كه كودك توسط آن بين آنچه درست و آنچه نادرست است، فرق قائل ميشود و ارزشهاي فرهنگي را فراميگيرد، لذا اگر شرايط ايجاد شود كودك به تنبيه نياز دارد (کوريدو، وارنر و ايبرگ124،2002). فرزندان اين والدين تلاش ميکنند بر همسالان خود مسلط شوند و عموماً حالتي از خصومت توأم با پرخاشگري دارند. نوجوانان اين خانوادهها احتمال بيشتري دارد که در رفتارهاي مشکلآفرين درگير شوند؛ اما آنها عزتنفس بالاتر و مهارتهاي اجتماعي بهتري دارند و درجات پايينتري از افسردگي را نشان ميدهند (بيرز و گوسسنز، 2003).
4-3-4-2) فرزند پروري بيتوجه
والديني که مطالبه – کنترل پايين و پذيرش – پاسخدهي پايين را ترکيب ميکنند، نسبتاً در پرورش کودکانشان مداخلهاي نميکنند. آنها به نظر ميرسد که از فرزندانشان مواظبت نميکنند و ممکن است آنها را طرد کنند؛ بهعبارتديگر، آنها بهگونهاي غرق در مشکلاتشان شدهاند که نميتوانند نيروي کافي براي برقراري و اجراي قوانين اختصاص بدهند. همراه شدن فقدان محبت با عامل آزادگذاري در کودکان اين والدين موجب بروز رفتار پرخاشگرانه به شديدترين حالت در اين کودکان ميشود. اين کودکان خالي از احساس و عاطفه هستند؛ پيامدهاي اين سبک تربيتي ميتواند منجر به بزهکاري و رفتارهاي جامعهستيز گردد. بهطورکلي اين فرزندان تقريباً عملکرد تحصيلي ضعيفي دارند (سيگلمن، 1999). در شيوه فرزندپروري بيتوجه، زندگي براي كودک بي ارزش و بيثمر ميشود. كودك احساس طردشدگي، تنهايي و درماندگي ميکند كه ممكن است باعث كاهش اعتمادبهنفس، افسردگي، پرخاشگري، قطع عضو شده و حتي به خودكشي او بيانجامد. (هاشميان، جراحي و حبراني، 1392).
با اندکي تأمل متوجه ميشويم که ديدگاه مککوبي و مارتين با ديدگاه شيفر تفاوت چنداني ندارد و تفاوت بيشتر در الفاظ است و درواقع بايد گفت ديدگاه ارائهشده بهوسيله شيفر عليرغم گذشت ساليان زياد همچنان باقيمانده است زيرا خانواده مقتدر مککوبي و مارتين همان خانواده گرم و کنترلکننده شيفر، خانواده سلطهطلب مککوبي و مارتين همان خانواده سرد و آزادگذارنده شيفر ميباشد. لذا بهکارگيري هر يک از دو لفظ بهجاي يکديگر توجيهپذير ميباشد.
4-4-2) الگوها و سبک فرزندپروري از ديدگاه يانگ125
يانگ نگرشهاي تربيتي والدين را مجموعه طرحوارههاي126 مربوط به سبك فرزندپروري ميداند؛ اين طرحوارهها الگوها يا درونمايههاي فراگير و عميق از خاطرات و هيجانها، شناختوارهها، احساسات بدني كه در دوران كودكي يا نوجواني شکلگرفتهاند و در مسير زندگي تداوم دارند. يانگ باور دارد که طرحوارههاي مربوط به سبکهاي فرزندپروري در دوران بعدي زندگي بر عملكرد افراد نسبت به فرزندانشان اثر ميگذارد (يانگ، 1998؛ به نقل از شهامت، 1389). طرحوارههاي فرزندپروري يانگ با ويژگيهايي هم چون پذيرش، توجه، اعتماد، محبت بهاندازه، احترام و كمك به استقلال كودك و رفتارهايي هم چون منفيگرايي و اعتقاد به تنبيه127 در
