
MANOVA……………………………………………………………………………………………..
جدول4-15 آزمون تک متغیره پس از MANOVA…………………………………………………………………………..
131
132
133
چکیده
هدف: هدف پژوهش حاضر مقایسه حافظه کوتاه مدت،دقت و تمرکزحواس کودکان 10 و11ساله موسیقی آموخته و نیاموخته بود.
روش: روش پژوهش حاضر از نوع علی- مقایسهای یا پس- رویدادی بود. نمونه پژوهش عبارت بود از50 دانشآموز موسیقی آموخته(با حداقل 2 سال آموزش)و50 دانشآموز موسیقی نیاموخته 10و11 ساله که از میان دانشآموزان مدارس شهر تهران به روش خوشهای چند مرحلهای انتخاب شده بودند. گروه گواه از نظر سن،میزان تحصیلات پدر و مادر،سطح اقتصادی خانواده و نمره هوشبهر(با استفاده از آزمون ریون)با گروه مورد بررسی همتاسازی شد. ابزار پژوهش برای گردآوری نمرههای حافظه کوتاه مدت،دقت و تمرکزحواس،خرده مقیاسهای آزمون وکسلر بود.
یافتهها: نتایج نشان داد،با کنترل نمره هوش کلی،توانایی حافظه کوتاه مدت،دقت و تمرکزحواس دانشآموزان موسیقی آموخته بیش از دانشآموزان موسیقی نیاموخته است. بر این اساس تقریبا 5/6 درصد از واریانس “حافظه کوتاه مدت” آزمودنی ها،توسط انتساب به گروهها تبیین میشود. این رقم در مورد “دقت و تمرکز حواس” به 5/11 درصد افزایش یافته است.
نتیجهگیری: با توجه به نتایج به دست آمده مشخص گردید که آموزش موسیقی و داشتن مهارت موسیقی میتواند در رشد برخی تواناییهای شناختی کودکان مؤثر باشد. لذا در کنار سایر دروس،آموزش موسیقی میتواند باعث توسعه کاربرد قوای شناختی در دانشآموزان و راهبردی برای افزایش پیشرفت تحصیلی آنها باشد.
کلمات کلیدی: موسیقیآموخته،موسیقینیاموخته،حافظه کوتاهمدت،دقت،تمرکزحواس،دانش آموزان
مقدمه
امروزه سالهای اولیه کودکی توجه بسیاری از روان شناسان و متخصصین تعلیم و تربیت را به خود جلب کرده است،چرا که دورانی است که پایه شخصیت فرد شکل می گیرد و تحول و پیشرفت کودک در جنبههای مختلف رشد یعنی شناختی،جسمانی،عاطفی و اجتماعی بسیار سریعتر از دوران بعدی زندگی اتفاق میافتد. مطالعات و پژوهشهای روز افزونی که توسط متخصصین و روان شناسان در مورد سالهای ابتدایی زندگی کودک انجام شده است،نقش حیاتی و با اهمیت محیطی را که کودک در آن پرورش مییابد،به روشنی نشان میدهد.
بنجامین بلوم با انتشار کتابی تحت عنوان(پایداری و تغییر در خصوصیات انسان)به اهمیت سالهای اولیه کودکی توجه شایانی نموده بلوم دریافت که حدود 50 % از رشد هوش بین زمان تولد تا 4 سالگی،حدود 30 % بین 4 تا 8 سالگی و 20% درصد باقی مانده در فاصله سنین 8 تا 17 سالگی شکل می گیرد بنابراین تا سن 6 سالگی که سن ورود به مدرسه و شروع آموزش رسمی است تقریباً دو سوم تواناییهای هوش نهایی فرد شکل میگیرد(مفیدی،1383).
یکی از نظریه پردازان این مکتب ژان پیاژه بر نقش فرد یاد گیرنده در یادگیری تاکید می کند و برخلاف رفتارگرایان که فرد را موجودی منفعل و متأثر از وقایع محیطی معرفی می کنند،انسان را شرکت کننده ای فعال و موثر در جریان یادگیری می داند و ذهن آدمی را همانند یک سیستم دستکاری کننده رمزها به حساب می آورد(گیج و برلاینر،1995؛ نقل ازفردوسی،1380).
عامل اصلی پرورش استعدادهای کودک،کیفیت آموزش است نه محتوای مواد درسی،کیفیت آموزش خود را به این شکل نشان می دهد،در مواردی که کودکان میخواهند مطالبی را به یادبیاورند،مفاهیمی را که آموختهاند،مبنا قرار میدهند و ایدههای نو را بر اساس الگوهای فکری خود پردازش مینمایند(فیشر،2001؛ ترجمه صفایی مقدم،1385). بنابراین اولین دغدغه برنامه ریزی درسی کودکان باید این باشد که چطوری میتوانند بهترین مطالب و مفاهیم را در غالب آسانترین و لذت بخش ترین روش به کودکان آموزش دهند .
یکی از مهارتهای جریانات شناختی،فراشناخت است که اولین بار توسط جان فلاول1(1976) مطرح شد. از نظر او فراشناخت به دانش شخص در مورد جریان های شناختی خود او مربوط می شود و شامل به عمل درآوردن،منظم کردن و هماهنگ کردن این جریان هاست. پس آگاهی فراشناختی به معنای شناختن خود به عنوان یک موجود تفکر کننده است. این آگاهی نقش مهمی در دقت،حل مساله،کنترل خود،خودآموزی و تغییر رفتار دارد. دانش آموزان نیز با رشد خود مهارتهایی را برای
سنجش خویش از نظر فهمیدن،مدت زمان لازم برای مطالعه یک موضوع،سازماندهی برنامه یادگیری و دستیابی به شیوههای موثر و مناسب آموختن،فرار می گیرند(فارغ،1377).
تواناییهای فراشناختی آن طور که براون2 و همکاران(2003)مطالعه کرده اند در سنین پنج تا هفت سالگی بروز می کند و در سالهای بعد گسترش می یابد،بنابراین از همان سالهای پیش دبستانی می توان استراتژیهای متناسب فراشناختی را به آنان آموزش داد(فخاری زاده،1383).
پژوهشهای مولی3 و همکاران(1992)مؤید این نظریه است که نه تنها آموختن دانش بلکه همچنین آموختن چگونگی استفاده از استراتژیهای شناختی در یادگیری اهمیت بسياري دارد.
متأسفانه چگونگی استفاده از این استراتژی معمولاً به شاگردان آموخته نمیشود. دانش آموزان نه تنها چگونگی و موقعیت مناسب برای استفاده از استراتژیهای فراشناختی را یاد نگرفتهاند،بلکه عموماً اطلاعی از این استراتژیها نیز ندارند. پژوهشهای الیس4(1983)نشان می دهد،که آموزش این استراتژی ها تأثیر عظیمی بر تعمیم و کاربرد آموخته ها در محیط های طبیعی به جای می گذارد. تکنیک فراشناختی به خودآموزی به طوری که بیکر و وینستون5(1986)توضیح داده اند در یادگیری هنر و نویسندگی نیز کاملاً کارایی دارد(لطف آبادی،1373).
فعالیتهای عالی ذهنی وقتی شروع میشود که تصویری از جهان پیرامون در ذهن کودک ایجاد شود. یعنی کودک بتواند خصوصیاتی از محرکها را انتزاع کند و آن ها را با تجربه پیشین بسنجد و عناصر غیر ضروری را کنار بزند و امکان شناخت دقیق تر فراهم شود. و در طی این مراحل به تجسم و باز آفرینی جهان خارج بپردازد(عباسی،1385).
بر اساس نظر جانسون ومایکل باست(1967)در تعدادی از کودکان دشواری فهم روابط عددی از سالها ی اول زندگی شروع میشود. توانایی شمارش،درک واحد به واحد کمیتها،جور کردن،سوا کردن،مقایسه ی اعداد،همگی به تجارب کودک و دست ورزی اشیاء وابسته است(رخشان،1367؛ نقل از کهن صدق،1376). بنابراین چگونگی آشنایی کودک و روشی که به او آموزش داده میشود،میتواند نقش بسیار حیاتی در میزان دقت،یادگیری در سطوح بالاتر و یاد آوری داشته باشد .
سیستم هایی که موسیقی باعث تقویت آنها میشود مانند: سیستم حواس پنج گانه،تمرکز،درک،احساس و سیستم حرکتی،در واقع نیروهای محرکی هستند که پشت قدرت یادگیری نهفته هستند. این به این معنی نیست که بدون موسیقی افراد نمیتوانند مطالب را یاد بگیرند،بلکه یادگیری به همراه موسیقی امکان توسعه سیستمهای مغز را که هیچکدام به خاطر طبیعت خود امکان سنجش را ندارند،فراهم میآورند(جنسن،2004؛ترجمه عمرانی گرگری،1386).
گاردنر6(1983-1996)با استفاده از معیارهای دقیق خود هشت هوش متمایز را شناسایی کرده است:
زبانی7،منطقی- ریاضی8،فضایی9،موسیقی10،بدنی – جنبشی11،بین فردی12،درون فردی13 و طبیعت گر14. بر طبق نظریه وی(1991)مردم از طریق زبان،تحلیل منطقی – ریاضی،بازنمایی فضایی،موسیقی، حرکت های بدنی ،درک خود و دیگران و نزدیکی با طبیعت با دنیای خود آشنا می شوند. وی با نظام آموزشی به مخالفت برمی خیزد و اظهار می دارد که به جای تاکید بر شیوه های سنتی زبانی و منطقی – ریاضی باید مواد درسی به گونه ای ارائه شود که انواع شیوه های یادگیری را دربرگیرند و به جای شیوه ی سنتی مداد – کاغذی،ابزارهای مختلفی برای ارزیابی طراحی شوند(هافمنوهمکاران 1997؛ترجمه بحیرائی،1378).
آنچه مسلم است انسان با تواناییهای متفاوت پا به عرصه حیات می گذارد و در طول فرایند رشد با فراهم بودن زمینه،تواناییها شناخته می شوند و استعدادها بروز می کنند،هدف های گوناگونی از آموزش های متفاوت در دوره های ابتدایی،راهنمایی و ارائه دروس مختلف وجود دارد که شاید بتوانیم بگوئیم فراهم آوردن زمینه ای مناسب برای بروز استعدادها،توانایی ها و به کارگیری این توانائیها در جنبه های متفاوت زندگی یکی از مهمترین این اهداف می باشد(جهانی،1384).
از جمع بندی مطالعاتی که در این راستا به عمل آمده است با ورود آموزش مواد متفاوت از جمله آموزش غیرتخصصی موسیقی در کنار سایر دروس می توان گامی در جهت رسیدن به تعلیم و تربیت موفق برداشت و در راستای عمل به اهداف آموزش و پرورش زمینه مساعد برای رشد دانش آموزان را در جنبه های متفاوت فراهم ساخت.
با این حال این سوال مطرح است که اگر شواهد محکمی از ارزش موسیقی در آموزش حمایت میکنند،پس چرا از گنجاندن درس موسیقی در دوره تحصیلی حمایت نمیشود؟ اریک جنسن(2004؛ترجمه عمرانی گرگری،1386)پژوهشگر و عصب شناس معروف علت این امر را به عوامل زیر نسبت میدهد،اول اینکه خیلی از معلمان به قدر کافی در مورد مکانیزم مغز و یادگیری نمیدانند تا بتوانند در مورد ارزش موسیقی و روش تأثیر آن بر روی جسم بیندیشند. دوم اینکه اغلب معلمان زمینه و سابقه موسیقیایی نداشته و به همین دلیل تمایل کافی برای گنجاندن موسیقی در دوره تحصیلی ندارند. دلیل سوم این است که معلمان و محصلان به خاطر حجم دروس دیگر محدودیت زمانی دارند . چهارم اینکه دست اندرکاران تصمیم گیری،در مورد برنامه درسی به نمرات درسی اهمیت بیشتری میدهند. ولی واقعیت این است که موسیقی فقط مکمل درس دیگر نیست،بلکه تلفیق موسیقی در دوره های تحصیلی به خاطر تأثیر بلند مدت آن بر روی محصلان و تقویت و پرورش مغز آنها،و در نهایت پرورش شهروندان بهتر برای آینده است.
بنابراین هدف از درس موسیقی تربیت هنرمند حرفه ای نیست بلکه وسیله ای است تا دانش آموزان توانایی های خود را بشناسند،بیاموزند که حواس خود را چگونه برای شناخت محیط به کار ببرند و از این طریق با شناخت و کاربرد صحیح حواس خود،دقت و تمرکز خود را توسعه دهند تا زمینه ای مناسب برای بروز استعدادهای خود بیابند.
1-1 .بیان مسأله
امروزه اهمیت و ضرورت آموزش و پرورش در دوره دبستان بیش از گذشته مورد نظر است . افزایش روز افزون متقاضیان آموزشهای این دوره،نیاز والدین شاغل و نیاز جامعه ضرورت تهیه برنامه های کیفی و غنی را در این دوره نشان میدهد. تحقیقات انجام شده در سالهای اخیر،نشان دهنده تأثیر برنامههای غنی و برنامه ریزی آموزشی و درسی مطلوب،برای گروههای سنی مختلف کودکان این دوره است. مهمتر اینکه نتایج تحقیقات موید سرمایه گذاری بیشتر برای آموزش بهتر و برنامههای کیفی به علت کسب موفقیتهای بیشتر کودکان در سالهای تحصیلی بعد از گذرانیدن دوره دبستان است(مفیدی،1386).
یقیناً یکی از ابزارهایی که میتوان از اثرات مفید و بلند مدت آن در تعلیم و تربیت کودکان سود جست،هنر موسیقی است. امروزه تحقیقات زیادی در دنیا وجود دارد که اثر آموزش موسیقی را بر جنبههای مختلف هوش و یادگیری تأیید میکند.
تأثیر موسیقی بر هوش فضایی(راشر،1999،کاستاجومی،1999،هتلند 2000)،برتوانایی خواندن (باتزلاف،2000)،برحافظه کلامی(هو،چین،چان،2003)،بر پیشرفت تحصیلی(هاچیز،اکانل،2005،راشر ،2005،راشر،راشر،2009)و بر پیشرفت در ریاضیات کودکان(جیوکگان ومیتچل مور،1996،گرازیانوو همکاران،1999،وان،2000،جانسون ومموت،2006،گوزا سیس و همکاران،2007،هریس،2007)از جمله این مورد است(به نقل ازقاسم تبار،1389).
براساس مطالعه وضعیت افت تحصیلی مناطق 20 گانه تهران که مرکز کشور بوده و از امکانات آموزشی بالاتری نسبت به سایر مناطق کشور برخوردار بوده است میزان افت تحصیلی در حد بالایی قرار دارد. حداقل میزان افت تحصیلی در سالهای 83-77 به ترتیب از اول راهنمایی به سوم راهنمایی برابر با 5،9،11 و حداکثر برابر با 5/17،24،37 درصد بوده است(جهانی،1384؛ نقل ا
