
ه به جهانبينيها، ارزشها، ايدئولوژيها و نوع استفاده و کاربرد مورد نظر، اين مفهوم را تعريف و طبقهبندي ميکنند و عمدتاً ابعاد جامعهشناسانه، مردمشناسانه و روانشناسانه آن در نظر گرفته ميشود.
در سدههاي اخير فرهنگ در جامعه ما نيز نوسانات زيادي داشته است انتخاب فرهنگ به جاي واژه معارف، سپس انتخاب واژه آموزش و پرورش به جاي آن و همراهي و معيت آن با هنر، علوم، آموزش عالي، ارشاد و امثال آن مؤيد اين امر است. از سوي ديگر استعمال واژه فرهنگ در متون قديمي زبان و ادبيات و همچنين متون روايي و اسلامي نشانگر وجه ديني و معنوي و الهي و اخلاق و تربيت مبتني بر آن بوده است. اين نقطه تفاوت معني فرهنگ در ادبيات جامعه ايران با معني فرهنگ در تلقي شايع آن پس از رنسانس است. (رفيع، 1374: 263 و 279)
3-1-2- تعريف فرهنگ
فرهنگ واژه گستردهاي است که بحثهاي بسيار زيادي پيرامون تعريف آن ميان صاحبنظران و پژوهشگران حيطه مطالعات فرهنگي وجود دارد. “پهلوان”، در کتاب “فرهنگ و تمدن” فراهم آوردن تعريفي واحد از فرهنگ را نه تنها کاري دشوار که غيرممکن ميشمارد و اظهار ميکند که “کلاکون”1 و “کروبر”2 در تلاشي براي جمع آوري تعاريف فرهنگ تا نيمه قرن بيستم حدود 164 تعريف از اين مفهوم ارائه دادهاند(پهلوان، 1388: 68). اين تعاريف پس از گذشت 50 سال به حدود سه برابر افزايش پيدا کرده است که خود نشانگر افزايش استفاده از فرهنگ در دوره جديد است.
تعريف “ادوارد تايلور”3 از جمله اولين تعاريف از فرهنگ است. او در تعريف خود از فرهنگ مينويسد: “فرهنگ به مفهوم عام خود مجموعه پيچيدهاي است مشتمل بر اعتقادها، اخلاق، رسوم، حقوق، معارف و همه عاداتي که بشر به عنوان عنصري از اجتماع کسب نموده است.” (پهلوان، 1388: 70)
“آنتوني گيدنز” در کتاب “جامعهشناسي” در تعريف فرهنگ مينويسد: “فرهنگ عبارت است از ارزشهايي که اعضاي يک گروه معين دارند، هنجارهايي که از آن پيروي ميکنند و کالاهاي مادي که توليد ميکنند. ارزشها، آرمانهاي انتزاعي هستند، حال آن که هنجارها، اصول و قواعد معيني هستند که از مردم انتظار ميرود آنها را رعايت کنند.” (گيدنز، 1373: 36) در جاي ديگر مينويسد: “فرهنگ به مجموعه شيوه زندگي اعضاي يک جامعه اطلاق ميشود و چگونگي لباس پوشيدن آنها، رسوم ازدواج و زندگي خانوادگي، الگوهاي شغلي، مراسم مذهبي و سرگرميها و اوقات فراغت همه را در برميگيرد و همچنين شامل کالاهايي ميشود که توليد ميکنند و براي آنها مهم است مانند تيروکمان، خيش، کارخانه، ماشين، کتاب و مسکن.” (گيدنز، 1373: 36)
“ساروخاني” نيز در کتاب “دائره المعارف علوم اجتماعي”، در زمينه تعريف فرهنگ مينويسد: فرهنگ به عنوان وجه مميزه انسان از ديگر موجودات شامل تمام دستاوردهاي جامعه يا گروه نظير زبان، هنر، صنعت، حقوق، دانش، دين، اخلاق، سنتها و حتي ابزارها ميشود.(ساروخاني، 1375: 175)
4-1-2- تقسيمبندي انواع تعاريف از فرهنگ
تعاريف متعددي از فرهنگ ارائه شده است که با توجه به نقاط تأکيد و تکيه در هر يک از اين تعريفها ميتوان آنها را دستهبندي نمود. “داريوش آشوري” در کتاب “تعريفها و مفهوم فرهنگ”، که ترجمه کتاب کروبر و کلاکن است، در يک جمعبندي کلي تعاريف فرهنگ را در پنج دسته طبقهبندي نموده و به ارائه تعاريف مختلف آن پرداخته است.
1-4-1-2- تعاريف توصيفي4
تعاريف توصيفي از فرهنگ عمدتاً به عناصر تشکيل دهنده فرهنگ اشاره دارند. تعريفهاي توصيفي از فرهنگ گسترده و عمدتاً تحت تأثير تعريف تايلور(1871) شکل گرفته است که فرهنگ را کليت درهم تافتهاي ميداند که دانش، دين، هنر، قانون، اخلاقيات، آداب و رسوم و هرگونه توانايي و عادتي که آدمي به عنوان عضو جامعه کسب ميکند را شامل ميشود. تعريف “ويسلر”(1930)، “لووي”(1937)، “مالينوسکي”(1944) و عدهاي ديگر نيز در اين دسته جاي ميگيرد.
2-4-1-2- تعاريف تاريخي
ميراث اجتماعي نقطه تمرکز در تعاريف تاريخي از فرهنگ است. “لينتون”(1936) در تعريف خود از فرهنگ اشاره ميکند که وراثت اجتماعي فرهنگ ناميده ميشود. “ساپير”(1921)، “ميد”(1937)، “پارسونز”(1949) و عدهاي ديگر از ديدگاه تاريخي به فرهنگ نگريستهاند.
3-4-1-2- تعاريف هنجاري5
هسته اصلي اين تعاريف تکيه بر قاعده6 يا روش7 است. تعريف وايسلر(1929) از فرهنگ که آن را شيوه اجتماع يک قبيله ميداند از جمله تعاريف هنجاري است.
4-4-1-2- تعاريف روانشناختي8
آموزش، عادت و يا تعريف فرهنگ به مثابه وسيله سازگاري9 و حل مسئله، نقطه تأکيد در تعاريف روانشناختي است. “هارت”(1925) فرهنگ را الگوهاي رفتاري کسب شده از راه تقليد يا آموزش، “يانگ”(1934) آن را صورتهاي رفتار عادتي10 مشترک در يک گروه يا جامعه و “فورد”(1942) نيز آن را راهحلهاي آموخته ميداند.
5-4-1-2- تعاريف تکويني11
تعاريف تکويني، فرهنگ را به مثابه يک فرآورده اجتماعي بشر قلمداد ميکنند چنانکه فالسم فرهنگ را مجموعهاي از مصنوعات يعني نظام دستگاهها، ابزارها و عادات زندگي ميداند که به دست بشر ساخته شده است و از نسلي به نسل ديگر منتقل ميشود. (آشوري، 1357: 71- 39)
کروبر و کلاکن در دستهبندي خود علاوه بر تعاريف فوق از تعاريف ساختاري12 نيز نام ميبرند. اين دسته از تعاريف نيز به روابط متداخل سازمان يافته و جنبههاي تفکيکپذير فرهنگ اشاره ميکنند.(اسميت، 1383، 15-18) علاوه بر اين تقسيمبنديهاي ديگري نيز از تعاريف فرهنگ شده است که در يک تقسيمبندي کلي تعريفهاي مختلف فرهنگ را به سه دسته تقسيم کردهاند که تعاريف عام و خاص از فرهنگ را در بر ميگيرد و شامل تعاريف عام، مياني و خاص است. (رفيع، 1374: 226)
6-4-1-2- نتيجهگيري
بر خلاف تعاريف موجود از فرهنگ، تعريف فرهنگ در نظام اسلامي از خصوصيت و ويژگي خاصي برخوردار است. فرهنگ اسلامي فرهنگي است مبتني بر نظام اخلاقي که در آن گرايشات و اعتقادات محور قرار ميگيرد. در اين راستا توسعه فرهنگي نيز حول محور توسعه اخلاق تعريف شده و صورت ميگيرد. به عبارت ديگر دين و ارزشهاي ديني و اعتقادات نقش اساسي در شکلگيري تعريف فرهنگ دارند و بر ساير حوزهها و سطوح فرهنگي تأثيرگذارند.
“فياض” در مقالهاي با عنوان “تأثير چگونگي تعريف فرهنگ بر برنامهريزي و سياستگذاري فرهنگ” پس از بررسي ديدگاههاي گوناگون در تعريف فرهنگ اظهار ميکند که “تئوريهاي فرهنگي غرب چه در بعد دهکده جهاني و چه در بعد تعاريف و مدلهاي تحليلي فرهنگي نميتواند جوابگوي کشوري مثل ما باشد که داراي فرهنگي کهن و مذهبي ميباشد.” (فياض، 1373)
به نظر ميرسد تعريف آقاي “فرهي بوزنجاني” تعريفي است که ضمن اذعان به اين نکته تعريف جامعي است که به نوعي براي مباحث بعد نيز کارگشا خواهد بود. مطابق اين تعريف “فرهنگ مجموعهاي از باورها و اعتقادات و ارزشها و نگرشها، نُرمها و هنجارها است که در نحوه گفتار، کردار، اعمال، استفاده از اشياء، ابراز احساسات، دستساختهها و مصنوعات، جشنها و مراسم، آداب و رسوم، مناسک و شعائر، زبان و لباس نمود و تجلي پيدا ميکند و ريشه تاريخي دارد و همواره در انطباق با مسائل محيطي آموخته ميشود و موجب انسجامبخشي دروني گرديده و از نسلي به نسل ديگر منتقل ميشود.” (فرهي بوزنجاني، 1388: 90)
اين تعريف علاوه بر اينکه به نوعي عناصر تعاريف ديگر را در برميگيرد، بيانگر عناصر و سطوح فرهنگ نيز ميباشد و به نوعي ابتناي فرهنگ بر ارزشها و اعتقادات و تجلي آن در مظاهر ارتباطات انساني را نشان ميدهد. بررسي عناصر و سطوح مختلف فرهنگ ارتباط پوشش و لباس را با فرهنگ و جايگاه آن در فرهنگ را بيشتر نشان ميدهد.
5-1-2- عناصر و مؤلفههاي دروني نظام فرهنگ
براي فرهنگ سطوح و عناصر متعددي متصور است که آشنايي با اين سطوح و لايهها امکان مطالعه فرهنگ را بيش از پيش فراهم مينمايد. بر اين اساس فرهنگ داراي لايههاي بيروني و قابل مشاهده مثل رفتار بيروني و مصنوعات بشري و لايههاي دروني غيرقابل رؤيت ميباشد. نظريهپردازان لايهها و سطوح متعددي را براي فرهنگ مطرح نمودهاند. “هافستد” چهار سطح براي فرهنگ در نظر ميگيرد. ارزشها، مناسک و آداب و رسوم، قهرمانان، نمادها، سطوح و لايههاي متداخل مفهوم فرهنگ هستند. اين چهار سطح مانند پوستههاي متداخل يک پياز هستند که در آن نمادها بيرونيترين و ارزشها درونيترين تجليات يک فرهنگ به حساب ميآيند. نمودار صفحه بعد نشان دهنده اين سطوح و لايههاي فرهنگي از ديدگاه هافستد است. ارزشها به عنوان درونيترين لايه، رفتار بيروني و دروني افراد را جهت ميبخشند و بيرونيترين سطح را نمادها و الگوها تشکيل ميدهند که عبارت از ژستها، تصاوير، اشياي فرهنگي، كلمات زبان (ملي و تخصصي)، شيوة لباس پوشيدن، پرچمها، نمادهاي موقعيتي و… است. در اين سطح، پديدههاي تازه به صورت نمادهاي جديد به آساني ايجاد شده و نمادهاي كهنه ناپديد ميشوند.
نمودار 1- سطوح فرهنگ از ديدگاه هافستد
(هافستد، 1388: 20)
از ديدگاه “شاين”13 نيز فرهنگ را ميتوان در سه سطح طبقهبندي نمود. سطوح سه گانه فرهنگ از نظر وي عبارتند از: مظاهر فرهنگ14، ارزشها15 و مفروضات اساسي16. پيشفرضها يا مفروضات اساسي عبارت از آن چيزي است که اعضاي فرهنگ واقعيت ميپندارند و احساس آنها را تحت تأثير قرار ميدهد، اشاره دارد. به عبارت ديگر “از منظر اعضاي يک فرهنگ، مجموعه پيشفرضهاي آنها درست و حقيقياند و آنچه فرض ميکنند يا باور دارند واقعيت است نوعاً جاي بحث و جدل ندارد” (هچ، 1385، 345)
ارزشها، اصول، اهداف و استانداردهاي اجتماعي موجود در يک فرهنگاند که از اهميت ذاتي برخوردارند. ارزشها از اين نظر که به عنوان معيار قضاوتهاي اخلاقي استفاده ميشوند، با عواطف ارتباطي تنگاتنگ دارند و علاوه بر آن با هنجارها نيز در ارتباطند.
مظاهر فرهنگ يا مصنوعات هسته فرهنگ است. مظاهر فرهنگ شامل پديدههايي است که يک نفر ميبيند، ميشنود و يا لمس ميکند و از اين نظر شامل مظاهر فيزيکي، رفتاري و کلامي است و مواردي نظير معماري، محيط فيزيکي، زبان، تکنولوژي و محصولات آن، آفرينشهاي هنري، شيوههاي لباس پوشيدن، نوع افسانهها و داستانها و …. را شامل ميشود. (هچ، 1385: 345-353)
سطوح فرهنگ در نمودار صفحه بعد نشان داده شدهاند.
نمودار 2- سطوح فرهنگ از ديدگاه شاين
(هچ، 1385: 345)
“سوزان سي شنايدر”17 و “ژان لويي بارسو”18 در کتاب “مديريت در پهنه فرهنگ”، فرهنگ را به اقيانوسي تشبيه کرده و براي آن سطوح و لايههايي بر ميشمرند که در اولين سطح آن مصنوعات19، آيينها20 و رفتارها21 قرار دارند که خود نشانگر چيزهايي است که در اعماق اقيانوس قرار دارد. در سطح دوم و پايينتر ارزشها22 و باورها23 قرار دارد که دلايل بروز سطح اول هستند و فرضيات زمينه سازي24 در اعماق اقيانوس و پايينترين سطح قرار دارند که دستيابي به آنها کار سادهاي نيست و بايد از طريق تفسير آنها را استنتاج کرد. سوزان سي شنايدر و ژان لويي بارسو پس از اين تقسيمبندي براي هر کدام از اين سطوح فرهنگ مصاديقي را ذکر ميکنند که يکي از مصاديق مصنوعات و رفتارها طرز لباس پوشيدن است.(سي شنايدر و لوئي بارسو، 1379: 29-45)
2-2- پوشش:
1-2-2- مفهوم پوشش
پوشش در فرهنگ دهخدا به معناي “اسم مصدر از پوشيدن و ستر و حجاب” آمده است.(دهخدا، 1373: 5056) در فرهنگ معين نيز در ذيل واژه پوشش به “عمل پوشيدن، جامه و لباس و ساتر و حجاب” اشاره شده است.(معين، 1380: 837) در کتاب دايره المعارف بزرگ اسلامي نيز در مورد پوشاک آمده است: “مجموعه جامههايي از پوست و الياف گياهي، پشم، کتان و ابريشم و جز آن که آنها را در اصل براي پوشاندن اندامهاي بدن و مصون نگهداشتن آنها در برابر عاملهاي طبيعي، اقليمي و آب و هوايي ميپوشند”.(موسوي بجنوردي، 1367: 1)
براي لباس در زبان فارسي، واژههاي پوشش، تنپوش و پوشاک و افعالي مانند پوشيدن و پوشاندن بکار ميرود. “کاربرد واژههاي پوشش، پوشاک
