
ديپلماسي غذا، ديپلماسي حيوانات و … محقق ميشود.
وزارت امور خارجه ايالاتمتحده آمريکا در سال 1985 در تعريف ديپلماسي عمومي آورده است:
“ديپلماسي عمومي به برنامههاي تحت حمايت دولت اشاره دارد که هدف از آنها اطلاعرساني و يا تحت تأثير قرار دادن افکار عمومي در کشورهاي ديگر است.”
اين وزارت خانه ديپلماسي عمومي را در تعريفي جديد در سال 1995 بدين شرح بيان مينمايد:
“ديپلماسي عمومي ميکوشد منافع ملي ايالاتمتحده را از طريق مفاهيم اطلاعرساني و تأثيرگذاري بر مخاطبان خارجي ارتقاء دهد.” (مشرق, 1391)
اما به دليل تنيدگي اين مفهوم با قدرت نرم، آن را ميتوان اينگونه تعريف نمود:
“توانايي تأثيرگذاري بر ديگران براي کسب نتايج مطلوب از طريق جذابيت بهجاي اجبار يا تطميع. به عبارت ديگر قدرت نرم توانايي به دست آوردن نتايج مطلوب است به دليل آنکه ديگران همان چيزي را بخواهند که شما ميخواهيد.” (ديپلماسي عمومي مشرق, 1391)
در يک جمعبندي، ميتوان ديپلماسي عمومي را آميزهاي از شيوههاي غيررسمي براي انتقال پيام به مخاطبان جهاني دانست که از طريق “اقناع اذهان و ارضاي قلوب” به تصرف قلب و ذهن آنان خواهد انجاميد؛ که ترميم و يا ارائه وجهه و چهره يک دولت-ملت، در نزد آن مخاطبان نيز از تبعات آن خواهد بود.
از دستگاههاي دولتي که هماکنون براي پيشبرد اهداف ديپلماسي عمومي و ارتباطات استراتژيک آمريکا، بهطور مستقيم تلاش ميکنند، ميتوان به موارد زير اشاره نمود:
در ساختار امنيت ملي، معاونت ارتباطات استراتژيک مشاور امنيت ملي (DNSA/SC)، هيئتمديره درگيرسازي جهاني در ستاد امنيت ملي (NSS/GE)، “کميته سياستگذاري بينسازماني براي ارتباطات استراتژيک (IPCs)،
وزارت امور خارجه، “معاونت ديپلماسي عمومي و روابط عمومي وزارت امور خارجه، و برخي ديگر ادارات
وزارت دفاع، عملياتهاي اطلاعاتي (IO)، پشتيباني وزارت دفاع از ديپلماسي عمومي (DSPD)،روابط عمومي (PA)، و امور غيرنظامي (CA) -، و برخي ديگر از بخشها
هيئت مديران پخش؛ “هيئت مديران پخش ” (BBG) با مسئوليت سازمانهاي غيرنظامي و بينالمللي پخش اخبار
آژانس توسعه بينالمللي آمريکا؛ آژانس توسعه بينالمللي آمريکا ” (USAID) جهت اطلاعرساني به دريافتکنندگان و شرکاي کمکهاي بشردوستانه و برنامههاي عمراني آمريکا
جامعه اطلاعاتي “دفتر مدير اطلاعات ملي ” (ONDI) بهعنوان رئيس “جامعه اطلاعاتي ” (IC) مسئول هماهنگسازي فعاليتهاي آژانسهاي اطلاعاتي براي انجام تحقيقات و تحليل در مورد افکار عمومي خارجي
مرکز ملي مبارزه با تروريسم “گروه درگيرسازي جهاني” در “هيئت برنامهريزي عملياتي استراتژيک” در “مرکز ملي مبارزه با تروريسم” فعاليتهاي دولت آمريکا را بهمنظور مبارزه با افراطيگرايي خشونتطلبانه
همچنين روابط عمومي کليه سازمانها و…
زماني که ديپلماسي عمومي براي اهداف خود از رسانه استفاده ميکند؛ “ديپلماسي رسانهاي” ناميده ميشود. يا آنکه اگر از محبوبيت مشاهير و سوپراستارها براي پيشبرد اهداف ديپلماسي عمومي بهره گرفته شود، مفهوم “سلبريتي ديپلماسي” معنا مييابد. اگر براي تصرف قلوب و اذهان از قدرت فرهنگي شهروندان يک جامعه و مواجهه توريستي آنها با جامعه هدف استفاده شود، سيتيزن ديپلماسي موضوعيت خواهد يافت. ساير شقوق ديپلماسي عمومي نيز به همين ترتيب در تصرف قلب و ذهن ملتها و مهندسي و افکار عمومي آنها، به اقناع و ارضا خواهند پرداخت.
نکته آنجاست که اگر انقلاب اسلامي براي صدور خود به شيوههاي غربي ديپلماسي عمومي متوسل گردد؛ آيا نيت آن باز هم تصرف قلبها و ذهنهاست؟ آيا اين امر با نيت “قربت الي الله” تعارض ندارد؟ يا آنکه اين دو موضوع با يکديگر قابل اجتماعاند؟
مراد ما پاسخ دادن به اين پرسش نيست، وگرنه شايد اين مهمترين مسئلهاي باشد؛ که هواداران تئوريهاي ديپلماسي عمومي در اين آبوخاک، بايد نسبت به آن پاسخگو باشند.
تعريف ارتباطات استراتژيک
مفهوم ارتباطات استراتژيک نيز که دايره وسيعتري از آنچه ديپلماسي عمومي ناميده ميشود را در برميگيرد؛ و اساساً غرب پس از تجربه ديپلماسي عمومي، محتاج به فرايند ارتباطات استراتژيک شد. اما تعريف ارتباطات استراتژيک را بايد بازهم از خاستگاه آن بررسي نمود.
بر اساس درخواست کنگرهي ايالاتمتحده آمريکا از اوباما، مبني بر ارائه گزارشي از برنامههاي “ديپلماسي عمومي” و “ارتباطات استراتژيک” دولت، وي اولين گزارش خود را از برنامههاي”ديپلماسي عمومي” و “ارتباطات استراتژيک” منتشر نموده و طي آن ارتباطات استراتژيک را اينگونه تعريف نمود که: (ديپلماسي عمومي مشرق, 1389)
در چند سال گذشته استفاده از واژه “ارتباطات استراتژيک” رواج بسياري يافته است. بااينحال استفادههاي متفاوت از اين واژه سردرگمي زيادي پديد آورده است. بنابراين، در ابتداي اين گزارش منظور خود را از عبارت “ارتباطات استراتژيک” تبيين ميکنيم. در نظر ما “ارتباطات استراتژيک” عبارت است از:
الف) همگامسازي بين گفتار و اعمال و همچنين چگونگي درک آنها از جانب مخاطبين منتخب،
ب) برنامهها و فعاليتهايي که هدف از آنها برقراري ارتباط و درگيري با مخاطبين منتخب است، برنامهها و فعاليتهايي که توسط متخصصين روابط عمومي، ديپلماسي عمومي و عملياتهاي اطلاعاتي تدوين و اجرا ميگردند.
وي همچنين اولويتهاي ارتباطات استراتژيک را اينگونه برميشمرد:
ارتباطات و درگيرسازي بهمانند ديگر عناصر قدرت ملي، بايد بهگونهاي طراحي شوند که از اهداف مندرج در خطمشيها پشتيباني کرده و تأثيرگذاريهاي خاصي داشته باشند که عبارتاند از:
• مخاطبين خارجي بايد حوزههاي وجود منافع مشترک با آمريکا را دريابند.
• مخاطبين خارجي بايد باور کنند که آمريکا نقش سازندهاي در مسائل جهاني ايفاء ميکند؛ و
• مخاطبين خارجي بايد آمريکا را بهصورت شريکي قابلاحترام در تلاش براي مواجهه با چالشهاي پيچيده جهاني بپندارند.
از طرفي “رابرت گيتس” وزير دفاع پيشين آمريکا نيز طي نامهاي که “گزارش ارتباطات استراتژيک پنتاگون (ديپلماسي عمومي مشرق, 1389)” ناميده شده، در تاريخ ?? شهريور ???? به “ايلک اسکلتون” رئيس کميته نيروهاي مسلح مجلس نمايندگان آمريکا، عملکرد و برنامههاي پنتاگون براي ارتباطات استراتژيک وزارت دفاع آمريکا در جهان را گزارش داد. وي موارد زير را بهعنوان اهداف طراحي شده در فرآيند ارتباطات استراتژيک اعلام کرده است:
1- بهبود اعتبار و مشروعيت آمريکا
2- تضعيف اعتبار و مشروعيت دشمنان
3- متقاعد کردن مخاطبان هدف براي اتخاذ اقدامات خاصي که در جهت اعتلاي اهداف بينالمللي آمريکا هستند.
4- مجبور کردن يک دشمن و يا رقيب براي اتخاذ يا پرهيز از اتخاذ يک اقدام خاص
بهعلاوه، سازمان رند نيز طي يک بررسي به تحليل ارتباطات استراتژيک سازمان ناتو پرداخته و اقدامات آن را در راستاي ارتباطات استراتژيک، در چارت زير اينگونه به تصوير ميکشد:
تصوير ?-? ارتباطات استراتژيک از منظر بنياد رند
بنابراين در ارتباطات استراتژيک، پيوندي تنگاتنگ ميان همه اقدامات سطح استراتژيک در حوزه ديپلماسي عمومي با يکديگر هماهنگسازي ميشوند؛ بر اين اساس در يک جمعبندي ارتباطات استراتژيک را ميتوان، اينگونه تعبير نمود :
“همگامسازي بين گفتار و اعمال و همچنين چگونگي درک آنها از جانب مخاطبين منتخب، که هدف از آن اعمال، برقراري ارتباط و درگيري با مخاطبين هدف است و بهمنظور تأمين منافع بلندمدت، در بازه زماني طولانيمدت و بهصورت مستمر و در حوزه جغرافيايي خارج از سرزمين و دوربرد، اجرا ميگردند”
ضمن آنکه ارتباطات استراتژيک با دو مفهوم ديگر نيز تنيدگي خاصي دارد، يکي “نفوذ استراتژيک10” و ديگري “ارتباطات مؤثر”؛ که در اينجا به شرح نفوذ استراتژيک بسنده ميکنيم.
رييسجمهور ايالاتمتحده، در سندي که طي آن گزارش خود را به کنگره اين کشور ارائه نمود؛ ضمن تشريح ارتباطات استراتژيک در دولت خود، از واژهي نفوذ استراتژيک نيز نام برد، که البته از آن هيچگونه تعريفي ارائه نکرد. تعريف آن را بايد در جايي ديگر جستجو کرد.
دکتر مايکل والر، مدير برنامه ديپلماسي عمومي و نبرد سياسي در موسسه “سياست جهان” در نشريه امور امنيت بينالملل11، مقالهاي با عنوان” لزوم جديت در نفوذ استراتژيک12″ با انتقاد شديد از نبود نگاه راهبردي و استراتژيک در حوزه ديپلماسي عمومي در ميان نهادهاي مسئول در اين حوزه به نقد سياستهاي اين کشور در حوزه دپيلماسي عمومي پرداخته و مأموريت اصلي “ديپلماسي عمومي” آمريکا را طرحريزي قدرت و “نفوذ استراتژيک” آمريکا در سراسر جهان دانست. وي در تشريح “نفوذ استراتژيک” مينويسد:
“مأموريت ديپلماسي عمومي بايد مشابه مأموريت نيروهاي مسلح باشد. مأموريت عبارت است از طرحريزي قدرت و نفوذ آمريکايي و تأمين يک سيستم دائمي از طريقي که منافع ملي آمريکا را در سراسر جهان را تضمين کند”
بنابراين نفوذ استراتژيک را ميتوان سلسله اقداماتي که از طريق يک سيستم دائمي به تسلط طولانيمدت آمريکا و تأمين منافع وي در سراسر جهان بيانجامد.
بهعنوانمثال، در نمونهاي از يک “نفوذ استراتژيک”، دستگاه سياست خارجي آمريکا، از سال 1987برنامه تدريس و تعاملات بينالمللي ژاپن (JET) را برگزار نموده و بهوسيله آن، فارغالتحصيلان اين دوره را در بالاترين سطح دولت آمريکا در مسائل مرتبط با ژاپن به کار گرفته است که در حال حاضر آنها براي تأمين منافع آمريکا در ژاپن بهشدت تلاش ميکنند. بعضي از شرکتکنندگان سابق اين دوره ، اکنون از چهرههاي سرشناس بزرگترين حزب مخالف دولت ژاپن يعني حزب ليبرال دموکرات هستند و به افرادي بانفوذ و تأثيرگذار براي پيشبرد اهداف آمريکا در ساختار سياسي ژاپن بدل شدهاند.
دانستنش خالي از لطف نيست که، قريب به ده سال است که وزارت دفاع آمريکا، ادارهاي تحت عنوان “اداره نفوذ استراتژيک”13 راهاندازي نموده است.
5-3-2 ديپلماسي رسانهاي
ديپلماسي نوين
به بيان آلن تورن: “قدرت در گذشته در دست شاهزادگان، اشراف و نخبگان حاكم قرار داشته است و بهعنوان توان تحميل اراده بر ديگران و تعديل رفتار آنان تعريف ميشده است. چنين تصويري از قدرت ديگر با واقعيت دوران ما تطابق ندارد. قدرت همهجا هست و هيچجا نيست”. در گذشتهاي نهچندان دور ديپلماسي را ورزش اختصاصي پادشاهان ميناميدند. تشريفات و پروتكل سيطرهاي همهجانبه بر مناسبات ديپلماتيك و وزارت امور خارجه اغلب كشورهاي دنيا، ماهيتي اريستوكرات داشت. فضاي خاصي بر محافل ديپلماتيك حاكم بود. سرّي و پنهان بودن امور، دليلي بر ديپلماتيك بودن آنها قلمداد ميگرديد. محافل ديپلماتيك جزايري جدا از ساير بخشهاي اجتماعي و در مواردي حتي از ساير بخشهاي حاكميتي بودند و اين فضاي بسته و محدود، البته قدرت مانور ويژهاي به دستگاههاي ديپلماتيك ميبخشيد و حلوفصل امور و رتقوفتق مسائل در چنين فضاهايي چندان صعب به نظر نميرسيد. ( كاظم پور, 1383, ص. 30)
اما امروزه وضع کاملاً دگرگون شده است و مرزهاي سنتي ديپلماسي متحول شدهاند. مرزهاي حوزه خصوصي و عمومي در سياست خارجي و مرزهاي جداكننده سياست داخلي از سياست خارجي شكسته شدهاند و پويايي سياست خارجي آنچنان فشرده، شامل و فراگير شدهاند كه آنچه ورزش اختصاصي پادشاهان ناميده ميشد، در حال حاضر، بخشي از زندگي روزمره همه انسانها قلمداد ميگردد. انسانهاي معموليِ امروز را نهتنها نميتوان در موضعگيريهاي سياست خارجي ناديده گرفت، بلكه آنها را بايد بازيگراني پنداشت كه به كمك رشد و مهارتهاي مربوط به دسترسي به اطلاعات و بروز انقلاب ارتباطات، در عرصه عملي سياست خارجي بازيگراني غيرقابل اغماضاند. ( كاظم پور, 1383, ص. 30, 31)
ديپلماسي سنتي بيشتر شخصي، رسمي، با حركتي آهسته و معمولاً مبتني بر پنهانکاري بود. 14 (Bartston, 1997) “ديپلماسي نوين” كه بعد از جنگ جهاني اول پديدار شد، نيازمند رسانههاي مدرن است تا در اسرع وقت بتواند با كشورهاي ديگر به تبادل
