
وار به بحث عدالت و انواع آن پرداختهاند نگرشی اسلامگرایانه نیز نسبت به این مفهوم داریم. در نظر اسلام عدالت عبارت از یک مساوات بزرگ انسانی است که تعادل همه ارزشها ازجمله ارزش اقتصادی را در نظر دارد و این مساوات، غرایز را آزاد گذاشته که در حدودی که باهدفهای عالی زندگی معارضه نکند به کار پردازد. اسلام هماهنگی امکانات و عدالت عمومی را بهعنوان منبع اصلی فعالیت مقرر داشته و ضمناً راه را برای تفوق بر یکدیگر باکار و کوشش باز گذاشته است. چنانکه برای سنجش، ارزشهای دیگری غیر از ارزشهای اقتصادی بهکاربرده است. بههرحال میتوان نتیجه گرفت که اگرچه مفهوم عدالت و عدالت اجتماعی در غرب و اسلام شباهتهای اندکی دارند؛ اما ازنظر مبانی و سیر تطور هرکدام با توجه به زمان و مکانی که در آن بودهاند متفاوت هستند. ما در فصل بعد به صورتی تفصیلی به معنای عدالت در اندیشهی افلاطون میپردازیم تا ستون فصول بعدی را محکمتر سازیم.
فصل سوم
عدالت در اندیشه سیاسی افلاطون
مقدمه
بدون شک، عدالت پررنگترین مفهوم در اندیشه سیاسی افلاطون است. افلاطون، مهمترین و مشهورترین اثر خود، یعنی رساله «جمهوری» را با بحث از عدالت آغاز نموده و با برشمردن آثار و ثمرات دنیوی و اخروی عدل در فصل دهم کتاب جمهوری، مباحث مربوط به عدالت را به دنیای کائنات پیوند میزند و بدینسان رساله جمهوری را به پایان میبرد. بحثهای مربوط به مدینه فاضله افلاطون و نقد و بررسی انواع نظامهای حکومتی توسط وی در جمهوری، درواقع همه در ذیل مباحث مربوط به عدالت و چگونگی تعریف و تأمین این فضیلت معنا پیدا نموده و به همین منظور طرح میشود. در این فصل ابتدا به معرفی افلاطون و سیر کوتاهی از زندگی وی و سپس نکاتی درباره مبانی اندیشه سیاسی افلاطون و جایگاه کتاب جمهور و در پایان عدالت، انواع و ابعاد آن در دیدگاه افلاطون میپردازیم.
۳- ۱- زندگینامه
نام اصلی افلاطون یا پلاتون21؛ آریستوکلس است. وی بعد از سقراط دومین فیلسوف بزرگ از فیلسوفان سهگانه یونانی (سقراط، افلاطون و ارسطو) بود. افلاطون نخستین فیلسوفی است که آثار مکتوب از او بهجامانده است. همچنین بسیاری او را بزرگترین فیلسوف تاریخ میدانند. افلاطون در آتن در سال ۴۲۷ قبل از میلاد در یک خانواده متشخص آتنی متولد شد. وی در بیستسالگی برای تکمیل معارف خود شاگرد سقراط شد. این مصاحبت و شاگردی به مدت هشت سال ادامه یافت. پس از اعدام سقراط در ۳۹۹، افلاطون آتن را ترک کرد. او برای چندین سال در شهرهای یونان و کشورهای بیگانه به گردش پرداخت. پس از سفری به سیسیل در سال ۳۸۷ و در چهلسالگی به آتن بازگشت و مکتبی فلسفی ایجاد کرد. تعلیمات وی در آنجا براثر دو بار سفری که در سال ۳۶۶ و ۳۶۱ به سیسیل داشت به تعویق افتاد. به هر صورت افلاطون در سال ۳۴۷ درگذشت. میتوان گفت که مهمترین کتابی که از افلاطون بهجای مانده رساله جمهور یا همان جمهوری است. برخی از افلاطونشناسان معتقدند، افلاطون جملاتی را به این رساله افزوده و در حقیقت وی صحبتها و اندیشههای خودش را از زبان سقراط بیان کرده است. در تمام آثار افلاطون میتوان گفتگوهای سقراط را با اشخاص گوناگون، بهطور دقیق و با ذکر نام دید.
از اواخر قرن هجدهم پژوهشگران بارها کوشیدهاند آثار افلاطون را با توجه به ارتباطهای ظاهری و درونی آنها با یکدیگر و برحسب تاریخ پیدایششان مرتب سازند. پژوهشهای جدید به تقسیمبندی ذیل انجامیدند.
۱- لاخس، خارمیدس، پروتاگوراس، اوتیرون، لیزیس، کتاب اول جمهوری، ایون.
۲-آپولوژی، کریتون، گرگیاس، منون، اویتیدم، کراتیلوس، هیپیاس، کوچک و بزرگ، منکسسوس (اگر اصیل باشد)
۳-مهمانی، فایدون، کتاب دوم تا دهم جمهوری، فایدروس.
۴- تهه تتوس، پارمیندس، سوفیست، مرد سیاسی، تیماتوس کریتیاس، فیلبس، قوانین( بورمان، 1375 : 45)
رساله جمهور، هنر و زیبایی را از دیدگاه افلاطون و سقراط به بهترین وجه نشان میدهد. این رساله حاصل مکالمات سقراط با گلاوکن (برادر افلاطون)، سیمیاس، هیپوکراتس و چند فرد دیگر است. بامطالعه نوشتههای افلاطون میتوان به سیر افکار او پی برد. کتب وی را میتوانیم بر اساس دورهای از زندگی که افلاطون اقدام به نگارش آن کرده است به سه دسته تقسیمبندی کنیم:
دسته اول کتب و رسالاتی هستند که در دوران جوانی او نگاشته شدهاند. نوشتههای این دوران اکثراً دیالوگهایی بدون نتیجهگیری هستند. سمتوسوی نوشتههای این دوران مربوط به فعالیتهای تربیتی است. دسته دوم آثار دوره میانسالی برخلاف دوره جوانی حاوی دیالوگهایی با نتیجهگیری است. در آثار این دوره است که مسائل اساسی فلسفه افلاطون نظیر ایده و مُثل مطرح میشود. اثر برجسته افلاطون در این دوره جمهوریت است.
دسته سوم، آثار دوران کهولت افلاطون که میتوان آنها را آثار دوران پختگی و اصلاح آثار قبلی دانست. برای مثال از آثار این دوره میتوان برای مطالعه افلاطون یقیناً بهترین منبع همان آثار اوست که در قالبی ادبی نوشتهشدهاند. بامطالعه این آثار بهراحتی میتوان به قریحه ادبی افلاطون پی برد. به نظر میرسد افلاطون در فراهم آوردن نظام فلسفی خود، تأثیر شگفتی از استادش سقراط گرفته باشد. بدین معنا که دغدغه اصلی او انسان بود و از فلاسفه طبیعی دور شد. او قسمت زیادی از تلاش خود را معطوف حل مسائلی نظیر اخلاق حق و عدالت کرد.
۳- ۲- مبانی اندیشه سیاسی افلاطون
افلاطون فلسفه و سیاست را با یکدیگر ترکیب کرد و فلسفه سیاسی را پی نهاد. در فلسفه سیاسی دولت یا به تلقیای دیگر حکومت، نقشی بیبدیل برای سازماندهی جامعه دارد. پس به عقیده وی دولت در وهله نخست برای تأمین نیازهای متقابل پدیدار میشود و یک سازمان اجتماعی است که با انجام آن هدف به بهترین حالت آشکارا مناسب است. در مورد غایات و اهداف قدرت، افلاطون هدف قدرت را، ایجاد بیشترین سعادت و بیشترین دوستی متقابل ممکن بین شهروندان میدانست.
او معتقد بود که هدف قدرت باید تأمین مصلحت عمومی باشد. مصلحت عمومی مفهوم بنیادین فلسفه سیاسی است که به معنای خیر در مناسبات شهروندانه است و عدالت مطلق در نظام سیاسی با تکیهبر این مفهوم اجرا میشود. افلاطون مشروعیت و حقانیت قدرت را در این میداند که دولت تا چه اندازه در تأمین مصلحت عمومی تلاش میکند، وی ضابطه عمده تمیز شیوههای فرمانروایی را تأمین مصلحت عمومی برای نیل به سعادت میداند. او معتقد است که مصلحت عمومی جز از مجرای عمل به فضیلت امکانپذیر نیست. افلاطون فضیلت را دانش معرفی میکند و ازآنجاییکه فضیلت مندان باید حکم برانند، بنابراین کافی بود که دانش پذیرترین افراد را بازیافت و آموزش داد تا نظام درست فرمانروایی برقرار شود. وی همچنین پس از معرفی جامعه کمال مطلوب خود یا یوتوپیا، هر جامعهای که به این مدینه فاضله نزدیکتر باشد را دارای حقانیت بیشتر میداند.
توصیف افلاطون از این حکومت، با شرح منشأ جامعه سیاسی یعنی چگونگی گرد هم آمدن مردمان برای برپا کردن کشور آغاز میشود و عنوان میکند که آن فضیلتی که ضامن پایداری جامعه میشود، عدل است و عدل در فرجام کاوش افلاطون، همان دلبستگی هر فرد به وظیفه خویشتن است. افلاطون در کتاب قوانین اعتقاد دارد که فرمانروایی خردمندان و فرزانگان ترجیح دارد و دولت آرمانی بهترین دولت است، البته درصورتیکه قابل عمل باشد، اما نیست. در دولت آرمانی عقل حکم میراند و در بهترین دولت قابل عمل، قانون حکم میراند. بیشترین بحث افلاطون در حوزه معیار شایستگی تصاحب قدرت یا همان بحث فیلسوف شاه است.
افلاطون معتقد است که برای حکمرانی، آنهایی باید حکم برانند که میدانند چگونه حکم برانند. او همچنین در کتاب مرد سیاسی بهطور مفصل به توصیف فیلسوف شاه خود میپردازد. افلاطون مینویسد: «سیاست، هنر و فن و تکنیک است و مرد سیاسی کسی است که به این فن مسلط باشد.»(افلاطون، ۱۳۸۰: ۱۴۹۷). وی فن سیاست را به هنر بافندگی تشبیه میکند که همانطور که در فن بافندگی نخهای سفت و شل را به هم پیوند میزنیم و از این پیوند پارچه درست میکنیم، در سیاست هم باید بین بخشهای منعطف و غیر منعطف تناسب و هماهنگی برقرار کنیم. او معتقد است که افرادی وجود دارند که شجاعت بیشتری دارند و در مقابل افرادی خویشتندارند و ملایمت بیشتری دارند.
افلاطون معتقد است: یگانه وظیفه هنر بافندگی شاهانه همین است که نگذارد ارواح پرشور و دلاور از ارواح ملایم و خویشتندار جدا گردند، بلکه آن دو را بهوسیله اعتقاد مشترک و افتخار و ننگ و گرههایی که به یکدیگر میدهند به هم جوش دهند و از راه تلفیق و پیوند آنها، بافته صاف و ظریفی به وجود آورد و آنگاه تمام قدرت و اختیار دولت را به دست آن بسپارد. وی معتقد است که حکمرانی که قدرت را در جامعه تصاحب میکند، باید تناسبی بین خصلتهای خوب و بد را داشته باشد، زیرا اگر شجاعت از نسلی به نسل دیگر منتقل شود در پایان کار به بیباکی و دیوانگی میانجامد و اگر روح ملایم و آرام نیز باشهامت و دلاوری نیامیزد به سستی میگراید و سرانجام پژمرده و افسرده میشود. افلاطون همچنین بهترین خصلت حکمران را فلسفه میداند و معتقد است کسی که در رأس قدرت قرار میگیرد باید فیلسوف باشد.
همچنین سیاستمدار باید فیلسوف باشد در این حال جامعه زیر فرمان او به قوانین مدون نیاز ندارند زیرا نیاز به قوانین مدون هنگامی پیش میآید که جامعه، فرمانروای دانا و دلسوز نداشته باشد و صفت دیگر اینکه سیاستمدار نباید خود را از مردم جدا بداند و افلاطون هیچگاه آنان را خدایوار و ابرمرد نخوانده است؛ اما افلاطون برای این اقتدار سیاسی هم قلمروهایی تعیین کرده است، افلاطون میگوید: اعمال قهر و خشونت در مورد مردمان آزاد، از این حیث که برابر و آزادند و مناسبات سیاسی و شهروندی میان خود ایجاد میکنند، نمیتوان توجیهی پیدا کرد.
او بین مناسبات شهروندانه و رابطه خدایگان و بنده تمایز قائل بود و میگفت: مناسبات شهروندانه، چون شهروندان برابر و آزادند با رابطه بین خدایگان و بنده که در آن بنده به علت نداشتن آگاهی و فضیلت، تحت تصرف خدای خود قرار دارند، فرق دارد. این اصل اساسی فلسفه سیاسی افلاطون است (افلاطون، ۱۳۸۰: ۱۸۶۵).
وی همچنین در رساله جمهور، تحمل خشونت را بر ارتکاب آن ترجیح داده است؛ یعنی معتقد است که ارتکاب خشونت عمل قبیحانه ای است و اگر بخواهیم بین آن دو به انتخاب دست بزنیم، بهتر است که خشونت را تحمل کرده نه آنکه مرتکب عمل خشونتآمیز شویم. او همچنین میگوید نهتنها افراد نباید مرتکب بیعدالتی شوند بلکه باید تلاش کنند که در شرایطی قرار نگیرند که مجبور باشند بیعدالتی را تحمل کنند. آنها باید شرایط بیعدالتی را ترک کنند و یا اصلاً در آن شرایط قرار نگیرند و این اصل است بر اینکه مرتکب بیعدالتی شوند. دربارهنظر افلاطون در مورد تمرکز قدرت، به نظر میرسد که افلاطون نقاد دموکراسی است، افلاطون موافق این مطلب است که قدرت در دست فیلسوف شاه باشد.
کلا افلاطون معتقد است که هراندازه تمرکز اقتدار بیشتر باشد، بسته به اینکه آیا دولت قانونمند است یا غیر قانونمند، توانایی بیشتری برای خیر و شر خواهد داشت؛ یعنی اینکه اگر دولت قانونمند باشد، تمرکز قدرت آن بیشتر است و توانایی بیشتری برای خیر و شر خواهد داشت؛ یعنی دولتی که فیلسوف شاه در رأس آن باشد، اما اگر دولتی غیر قانونمند باشد، یعنی فیلسوف شاه در رأس آن نباشد، تمرکز قدرت آن باید کمتر باشد.
افلاطون همچنین از دستهبندیهای سیاسی انتقاد میکند و میگوید: «اگر کسانی که در اندیشه کسب قدرتاند همواره در فکر توطئه و دستهبندیهای سیاسی باشند و از این راه کیسه خود را پر کنند و بخواهند بر همهچیز و همهکس فرمان برانند جز به خود، یا صاحب قدرت، توانگران را دشمن وطن بشمارد و به کشتن دهد. هیچگاه کشور نیرومند نخواهد شد و به نیکبختی نخواهد رسید»
