
(افلاطون، ۱۳۸۰: ۱۸۷۵).
وی در باب قانون و قدرت هم مطالب زیادی گفته است، او در رابطه قدرت و قانون، دو مرحله را از هم جدا میکند. او در کتاب سیاستمدار مینویسد که کمال مطلوب آن است که سیاستمدار خود فرمانروا باشد و در این حال باید قدرت کافی داشته باشد و همه اختیارات رهبری روحانی و سیاسی و سپاهی جامعه را در دست گیرد. مهمترین صفت او حکمت و معرفت است و همین معرفت سیاستمدار، استوارترین ضامن ایمنی فرمانبردارانش از گمراهی و زیان و ستم است.
وقتی سیاستمدار فیلسوف باشد، در این حال جامعه زیر فرمان او به قوانین مدون نیاز ندارد، زیرا نیاز به قوانین مدون هنگامی پیش میآید که جامعه فرمانروای دانا و دلسوز نداشته باشد. پس در صورت وجود فیلسوف شاه، وجود او عین قانون است و فرمان او هر چه باشد لازمالاجراست. او خود مینویسد: «تردید نیست که هنر قانونگذاری جزءِ هنر سیاست است. بااینهمه بهتر آن است که قدرت در دست قانون نباشد، بلکه به دست فرمانروایی باشد که از روی دانش حکومت میکند؛ زیرا قانون نمیتواند حکمی وضع کند که برای همه از همه جهت درست و مطابق عدالت باشد، چراکه نه افراد مردم از هر حیث مانند یکدیگرند و نه کارها و اعمال» (افلاطون، ۱۳۸۰: ۱۵۱۶). همچنین افلاطون آزادی را به قانونگذار میدهد که اگر قانونی بنویسد و پس از چندی او خود که قانون را بر طبق اصول علمی تنظیم کرده است یا کس دیگری که مانند اوست از آن قانون بازگردد، میتواند دستور دیگری دهد و سلب آزادی او مضحک خواهد بود. با توجه به این توضیحات، شاید رابطه قدرت سیاسی و آزادی فردی روشنشده باشد.
افلاطون آزادی را در چارچوب قانون میپذیرد؛ بنابراین هواداران آزادی باید به حکومتی تن در دهند که آزادی تحت لوای سلطنت قانونی را تضمین کند و گروه دیگر باید بهجای استبداد، سلطنت قانونی را بگزیند که در مقابل قانون مسئول باشند و قانون تنها برای زیردستان نخواهد (افلاطون، ۱۳۸۰: ۱۸۸۸). به عقیده برخی از نویسندگان افلاطون در این شور و شوق خود بسیار افراط کرد. او در کوشش آشکار برای نجات و بهبود اخلاق فردی، فردگرایی را بهکل از بین برد. شهروند آزادی خود را از دست داد. افلاطون میدانست که اجتماع برای فرد اهمیت دارد. در اندیشه افلاطون، تفكيك فلسفه از سياست، نادرست است (بريه، ۱۳۷۴: ۱۸۸).
جدا كردن نظريه او در سياست، از فلسفهاش، تنها به طريق انتزاعي ممكن است. بزرگترین آثار وي هم جنبه فلسفي دارد و هم جنبه سياسي(بريه، ۱۳۷۴: ۱۸۷). او مانند سقراط معتقد بود كه فيلسوف در مدينه امري را متعهد است. افلاطون در هر جا كه ازنظر بهسوی عمل توجه میکند، لزوم مرجعيت سياسي فيلسوف را يادآور میشود و از تأكيد در مقام مؤثري كه در عمل شايسته فيلسوف است، بازنمیایستد و میگوید كه فيلسوف را بايد از مقام تأمل در اشياء معقول فرود آورد تا به تدبير مدينه بپردازد (بريه، ۱۳۷۴: ۱۸۸).
وي در كيفيت تفهيم سياست انقلابي اساسي به وجود آورد و یکباره آن را از حضيض چيزهاي متعارف به اوج يك علم واقعي، ارتقا داد. وی برخلاف قوه درك مردم آن زمان، سياست را یکرشته از فلسفه قرارداد كه زمينه را براي توسعه اين شعبه از معلومات بشري آماده ساخت. به نظر میرسد افلاطون به علل هنري يا انتقادي مانند متفكران ديگر، درصدد ساختن نظام فلسفي استواري برنیامد؛ بلكه كوشيد تا شناسايي فلسفي را در جريان پيدايش و پيشرفت نشان دهد(ورنر، ۱۳۶۷: ۸۴۲)؛ بااینحال میتوان در نگاه افلاطون به جهان اطراف و ماوراء فلسفه خاصی دید. بهطورکلی سه نظریه، رکنها و مشخصات اصلي فلسفه افلاطون را تشكيل میدهد:
1. نظريه مثل؛ به اعتقاد افلاطون، آنچه در اين جهان مشاهده میشود، اصل و حقيقت آن، در جهان ديگر است و افراد اين جهان، بهمنزله سایهها و عکسهای حقايق آن جهانیاند.
2. خلقت روح قبل از بدن؛ روح قبل از تعلق به بدن در عالمي برتر و بالاتر كه همان عالم مثل است، مخلوق و موجود بوده است و پس از خلقت بدن، روح به آن تعلق میگیرد و در آن جايگزين میشود.
3. يادآوري بودن علم؛ اين نظريه بهمنزله نتیجهگیری از آن دو نظر است. وي علم را تذكر و يادآوري میداند؛ بدان جهت كه روح قبل از تعلق به بدن در عالم برتر، مُثل را مشاهده میکرده است و چون حقيقت هر چيز مثال آن است. پس روح قبل از ورود به اين عالم، عالم به حقايق بوده است و پس از تعلق به بدن آن چيزها را فراموش میکند(مطهري،۱۳۷۱: ۱۴۴- ۱۴۵).
۳- ۳- اهمیت کتاب جمهور
کتاب جمهور افلاطون قدیمیترین کتابی است که بهطور خاص درباره عدالت نوشتهشده و در دست است؛ بهطوریکه پژوهشگران آن را مفصلترین تکنگاری دراینباره دانستهاند (گمپـرتس، ۱۳۷۵: ۷۹۰). کتاب جمهور را میتوان چیزی شبیه به راهنمای دروس دانشگاهی برای آکادمی آتن شمرد. (فاستر، ۱۳۶۱: ۳۸). آثار وی طی قرنها منبع الهام همه متفکران و اصیلترین محافل فلسفی و سیاسی جهان بوده است. اگرچه از اندیشه وی پیش از دو هزار سال میگذرد، ولی تا امروز خصیصه هر فلسفهای را هنوز به چگونگی ارتباطش با افلاطون معین میکنند؛ بیش از همه، اندیشههای فیلسوفان قرونوسطی متأثر از افکار اوست. خاصه سنت آگوستین جمهور افلاطون را در کتاب معروف خود با عنوان «شهر خدا» به زبان دین مسیحی ترجمه کرده است (ورنر، ۱۳۷۵: ۶۹۵). اين رساله يكي از بزرگترین آثار افلاطون است، كه درواقع به چيستي عدالت، بيعدالتي و نتايج آن براي انسانهاي دادگر و ستمپيشه ميپردازد. در كتابهاي اوّل، دوم، چهارم و نهم عمدتاً محاوره با بحث از عدالت و چيستي آن، شروعشده و نظرات متعددي ارائه ميگردد. در اين راه افلاطون روش مطلوب ادبي خود، هم پرسهها يا گفتگو را به كار ميبرد و در نمایشنامه او براي جستجوي حقيقت سقراط نقش اصلي دارد.
جمهور كتابي است كه در سنين جواني توسط افلاطون نوشتهشده است. جمهور از چند نظر مهم است: اولاً ميخواهد در مقابل نظام سياسي دموكراسي (ازنظر وي امري منفي است) آلترناتيو مثبت ارائه دهد. مباحثي كه در جمهور مطرح ميشود آرمانگرایانه بوده و هیچگاه به واقعيت نپيوسته است. طوري كه خود در آثار بعدي، سياستمدار و قوانين به آرماني بودن آن اذعان ميكند.
ثانياً ارسطو كه شاگرد مكتب وي است انتقادات شديدي بر جمهور وارد ميكند.
ثالثاً نظريه آرماني دولتشهر مبتني بر تعريف افلاطون از عدالت است.
۳- ۴- عدالت، انواع و ابعاد آن در دیدگاه افلاطون
افلاطون تحلیل نهایی خویش را از عدالت در کتاب چهارم جمهوری بیان میکند. نظريه عدالت افلاطون بر اشراق (كشف و شهود) مبتني است يعني فراتر از حيطه تجربي بشري بل در عالم مُثُل است.گرچه مفهوم توازن و تعادل عنصر اصلي در نظريههاي افلاطون و ارسطو، اما نظريهي افلاطون مبتني بر نظم و اعتدال روحي و غیرقابلتحلیل ، و نظريهي ارسطو، حدود وسط ميان افراطوتفریط، يعني مفهومي قابلسنجش است. پس در اینجا در آغاز کلیتی از نظریه افلاطون در باب عدالت را میآوریم و بعد به تشریح آن میپردازیم.
افلاطـون چنـانکـه شیوه او است مخاطبان سقراط-افلاطون که سوفسطاییانند، اعتقادي بهضرورت وجود عدالت و یا کوشش براي سـاخت یک جامعه عادلانه ندارند و عدالت را ارج نمینهند سقراط- افلاطون پس از طرح پرسش و پاسخها و اثبات نادرستی نظریات سوفسطاییـان، بـه تعریـف خـود از عدالت میپردازد. وي براي تبیین مفهوم موردنظر خویش، از فرد آغاز میکند و بر دو ویژگی او تأکید میکند:
الف) قواي نفسانی
ب) صفات
او درباره قوای نفسانی بر این باور است کـه نفـس انسـان از سـه جـزء و قـوه«عقل»، «خشم» و «هوي» تشکیلشده است و تنها هنگامیکه میان این سه قوه هماهنگی، سازش و نظـم برقـرار باشد، عدالت در وجود شخص برقرار است. ازنظر سقراط- افلاطون «مرد عادل چنان کسی است که اجازه ندهـد جزئی از اجزاي روحش به کار جزئی دیگر دست بیازد یا همه اجـزا در کارهـاي یکـدیگر مداخلـه کننـد، بلکـه همواره باید در این اندیشه باشد که هر جزء کاري را که بهراستی وظیفه آن است به انجام رسـاند. بـدین ترتیـب بـر خود مسلط باشد و در درون خود نظمی زیبا برقرار کند … و سـه جـزء روح خـود را باهم هماهنـگ سـازد.»(افلاطون ،۱۳۸۰: ۹۶۷)
در خصوص صفات نیز وي معتقد است که اگر ما درباره یک فرد قائل به عـدالت باشـیم، ناچـار بـراي یـک شهر نیز باید قائل به صفت عدالت شویم. او سپس با استدلالهایی اثبات میکند که صفت عـدالت در فـرد برابـراست باصفت عدالت در شهر؛ زیرا «همان اجزا و خاصیتهایی که در جامعه دیدیم، در ما نیز هسـت، وگرنـه از کجا ممکن بود آن خاصیتها در جامعه راه یابد؟
اگر تصور کنیم که مثلاً گرایش به خشمگینی بدانسـان کـه در جامعه تراکیایی و اسکوثی و دیگر اقوام شمالی یافت میشود یا اشتیاق به دانش چنانکه در جامعه مـا هسـت یـا پولدوستی بدان گونه که در جوامع فینیقیه و مصر نمودار است، ناشی از افراد آن جوامع نیست، چنین تصـوري بیشک غلط است.» (افلاطون ،۱۳۸۰: ۹۵۵).
ازآنجاییکه شهر بزرگتر از فرد است، کشف عدالت در آن بسـیار سادهتر است. وي پس از تأسیس شهر خیالی خود، آرمان خود را در آن میجوید و چون ایـن شـهر را از آغـاز احـداث زیر نظر بگیریم، به چگونگی پیدایش دادوبیداد نیز پی خواهیم برد. «اگر جامعه خـود را خـوب تأسـیس کـرده باشیم، باید از هر حیث جامعهای نیـک بـه معنـاي حقیقـی باشـد … یعنـی بایـد جوامع باشـد دانـا، شـجاع، خویشتندار، و عادل» (افلاطون ،۱۳۸۰: ۹۴۴). او سپس بیان میکند که اصل کلی در پیریزی این شهر، عدالت اسـت کـه در آن هر فرد باید منحصراً یک کار داشته باشد و پس از وضـع سـه صـفت حکمـت، شـجاعت و خویشتنداری، عدالت را صفتی میداند که این صفات را به وجود آورده و باعث ابقاي سه صفت دیگر است. «بارها از دیگـران شنیده و خود نیز گفتهایم عدالت این است که هر کس کار خود را انجام دهد و به کار دیگـران دخالـت نکنـد…پسازآنکه شجاعت و دانایی و خویشتنداری را در جامعه یافتیم، یگانه خاصیتی که باقی میماند، به عقیده مـن آن خاصیتی است که نخست سبب میشود آن سه خاصیت پیدا شوند، و بعد مادام که خود پابرجا است، آنها را پابرجا نگاه میدارد… اگر سه خاصیت دیگر را پیدا کنیم، خاصیتی که باقی میماند، عدالت خواهـد بـود» (افلاطون ،۱۳۸۰: ۹۵۲- ۹۵۱). وي در توضیح این مطلب میگوید چنانکه هر پیشهور یا کسی دیگر که در کارهـاي سـودآور مهـارت دارد، بخواهد در صف سربازان وارد شود و یا سرباز بخواهد مشاور شهر شود و ایشان لوازم کار و درآمد خـود را باهم معاوضه کنند، یا اینکه شخصی بخواهد همه این کارها را عهدهدار شـود، نتیجـه آن اخـتلاط و نـابودي شـهر خواهد بود. افلاطون بر اساس نقش و نوع کار آدمیان، جامعه شهري خود را به سهطبقه حاکمـان، رزم یاران و پیشه وران تقسیم میکند و معتقد است اختلاط این طبقات سهگانه، آسیبی بزرگ به این شـهر وارد خواهـد کـرد. اگر افراد شهر هر یک وظیفه و کار خود را خوب انجام دهند، داد در این شهر برقرار است و بـدین ترتیـب هـر سهطبقه را محافظت خواهد کرد. درنهایت، تعریف افلاطون از عدالت در جامعه و شخص، پرداختن هـر کـس به وظیفه طبقاتی خود و پرهیز از پرداختن به کار دیگر طبقات است. «جامعه وقتی عادل است که در آن هر یـک از طبقات سهگانه وظیفهای را که خاص آن طبقه است، انجام دهد» (افلاطون ،۱۳۸۰: ۹۶۴). در این راستا عدالت اجتماعی معنا میگیرد و عدالت اجتماعی در صورتی برقرار میشود که «هر کس به کاری دست زند که شایستگی و استعداد آن را دارد و از مداخله در کار دیگران بپرهیزد». پس اگر تاجری به سپاهیگری بپردازد یا یک فرد سپاهی حکومت را به دست گیرد، نظمی که لازمه بقا و سعادت اجتماع است، به هم خواهد ریخت و ظلم جانشین عدل خواهد شد(کاتوزیان، ۱۳۸۸: ۳۵).
افلاطون عدالت اجتماعى را اینچنین تعريف كرده است:«عدالت آن است كه كسى آنچه حق او است به دست آورد و كارى را در پيش گيرد كه استعداد و شايستگى آن را دارد»(دورانت،۱۳۸۸: ۳۴). پس درباره
