
س افلاطون میگوید: گر ما برای یک فرد قائل به عدالت باشیم ناچار برای یک شهر نیز باید قائل به صفت عدالت شویم. در این شهر، هر فرد باید یک کار داشته باشد و اگر در کارهای دیگر دخالت کند باعث بینظمی در شهر میشود. چنانچه هر پیشهور یا کسی دیگر که در کارهای سودآور مهارت دارد، بخواهد در صف سربازان وارد شود و یا سرباز بخواهد مشاور شهر شود و ایشان لوازم کار و درآمد خود را باهم معاوضه کنند یا اینکه شخصی بخواهد همه این کارها را عهدهدار شود، نتیجه آن اختلاط و نابودی شهر خواهد بود؛ پس افلاطون بر اساس نقش و نوع کار آدمیان جامعه شهری خود را به سهطبقه حاکمان، رزم یاران و پیشهوران تقسیم میکند؛ و معتقد است جامعه وقتی عادل است که در آن هریک از طبقات سهگانه وظیفهای را که خاص آن طبقه است، انجام دهد. بعد نویسندگان به نظریه عدالت در ایران باستان میرسند و اینکه عدالت در ایران باستان به معنی قرار گرفتن هر چیز در جای خود است و این تعریف ارتباط مستقیمی با مفهوم اشه (نظام مقدس کیهانی) دارد؛ و اشه به معنای قانونی طبیعی است که نظم جهان بر آن پایدار است. بر این اساس ساختار اجتماعی ایرانیان باستان را میتوان اینگونه به تصویر کشید که در سازمان اجتماعی ایشان اساس معیشت و نظام اخلاقی جامعه بر اصل خویش کاری یا خود آیینی طبقات قرار داشته و بر هرکس واجب بوده است که تنها به کار و پیشهای که خواست و بایسته طبقه اوست بپردازد پس به چند شباهت میشود در مقایسه دو نظریه اشاره کرد:
الف: هر دو ساختار طبقاتی دارند.
ب: هر دوخصلتی ایستا دارند.
نویسندگان پسازاین مقایسه به این نتیجه میرسند که به علت تقدم زمانی ایرانیان باستان بر افلاطون، احتمال تأثیر افلاطون از ایرانیان باستان بسیار زیاد است؛ و دراینباره قائل به نظر ژرژ دومزیل اسطورهشناس میباشند.
تفاوت مهم این مقاله با رساله حاضر این است که اگرچه کار مقایسه انجامشده اولاً بسیار کوتاه است و مختصر فقط در حد یک مقاله به این مهم پرداختهشده است. ثانیاً در این مقاله یک دوران تاریخی موردبررسی قرارگرفته که میتواند اندیشه بسیاری از متفکران آن عصر را در برگیرد در رساله حاضر یک شخصیت و فرد مدنظر است. از دیگر تفاوتها میتوان به اسلامی بودن مفهوم عدالت در اندیشه مطهری اشاره کرد که طبیعتاً با مفهوم عدالت در ایران باستان تفاوت دارد.
پایاننامهها
عدالت اجتماعي از ديدگاه شهيد مطهري و انديشمندان شرق و غرب (۱۳۸۶)، سؤال اصلی تحقیق خانم طمانی این است که عدالت یا عدالت اجتماعی در اندیشه و تفکرات شریعتی و مطهری چگونه تصویر شده است؟ به عبارتی تعریف، ابعاد و اهمیت این مفهوم در دیدگاه آنها چگونه است؟ این پایاننامه دارای چهارفصل است. فصل اول به کلیات اختصاص دارد. عنوان فصل دوم «رویکرد نظری» است که شامل این بخشهاست:
۱-مفهوم شناسی عدالت
۲-مفهوم شناسی عدالت در اندیشه اسلامی
3- عدالت ازنظر متفکران غربی.
عنوان فصل سوم «عدالت اجتماعی از دیدگاه استاد مطهری و دکتر شریعتی» و عنوان فصل چهارم هم «بررسی تطبیقی عدالت از دیدگاه استاد مطهری و دکتر شریعتی» میباشد. نویسنده از مباحث خود چنین نتیجهگیری کرده که هم شریعتی و هم مطهری در قلمرو تفکر و اندیشه اسلامی و بهطور خاص رویکرد فقهی مذهب شیعه به عدالت اجتماعی نگاه میکنند. تفکر در چارچوب گفتمان اسلامی باعث شده است که علیرغم رویکردهای متفاوت معرفتشناختی، روششناختی و فلسفی، دیدگاههای آنها بر هستیشناسی واحدی مبتنی باشد. ازنظر تمایزات و افتراقات میتوان بخشی از تبیین تفاوت رویکرد شریعتی و مطهری را با مفروضات جامعهشناختی معرفت مرتبط دانست که مواجهه متفاوت آنها با واقعیت اجتماعی جامعه خود، استنباط آنها از این واقعیت را متفاوت ساخته است. علاقهمندی شریعتی به جامعهشناسی و آشنایی با محافل دانشگاهی و روشنفکری غربی، گرایشهای علمی و عملی او را متفاوت از مطهری میسازد که پرورده آموزشهای کلاسیک حوزه علمیه است. رویکرد جامعهشناختی دکتر شریعتی در مقابل رویکرد فلسفی استاد مطهری به عدالت اجتماعی از مهمترین نتایج این تمایز است. برخی دیگر از تفاوتهای شریعتی و مطهری در باب عدالت اجتماعی به شرح زیر است: شریعتی و مطهری هر دو برداشت غیر عدلیه (اشاعره) از عدالت اجتماعی را نفی میکنند، اما رویکرد آنها از این لحاظ متفاوت است که مطهری نگاه فلسفی-کلامی به عدالت دارد درحالیکه شریعتی هر نوع برداشت غیراجتماعی از عدالت را نادرست و غیرواقعی میداند. تعریف شریعتی از عدالت اجتماعی با توجه بهمواجهه و تأثیرپذیری از مارکسیسم و عدالتخواهی آن، با اصطلاحات مارکسیستی بیان میشود؛ اما تفسیر مطهری به دلیل علاقهمندی وی به نظریه فطرت مبتنی بر نظریه حقوق طبیعی است. عدالت مبتنی بر حقوق طبیعی، متضمن تعریف فردگرایانه، زیستی و کارکردی از انسان و عدالت اجتماعی است. شریعتی عدالت اجتماعی را از این لحاظ مهم میداند که بنیاد نظام اجتماعی بر آن ابتنا دارد و بیعدالتی این بنیاد را متزلزل میکند. مطهری نیز عدالت اجتماعی را با اقتضائات نظام اجتماعی تفسیر میکند اما این اقتضائات برخلاف دیدگاه شریعتی که رویکردی تضادی است در دیدگاه مطهری بر اساس تحلیل فونکسیونالیستی پیش میرود. عدالت اجتماعی مفهوم محوری نظریات شریعتی است و اساساً عدالت در نظر شریعتی معیاری برای قضاوت و تشخیص است درحالیکه مفهوم محوری مطهری حقیقت است که عدالت بر اساس آن تبیین میشود. علت بیعدالتی به نظر شریعتی در نابرابری طبقاتی است و رفع آن را در برپایی یک انقلاب اجتماعی ضد طبقاتی میبیند؛ اما این علت در نظریه مطهری، با تحلیل فونکسیونی تبیین میشود؛ یعنی بیعدالتی زمانی شکل میگیرد که افراد متناسب با شایستگی و توانایی خود، نتوانند در جامعه ایفای نقش کنند. راهکار مطهری در جامعهپذیری و رعایت قانون خلاصه میشود
تفاوت مهم این است که گرچه کار مقایسه صورت گرفته است بیشتر به مقایسه عدالت اجتماعی از دیدگاه دو اندیشمند مسلمان پرداخته است که در هر دو در زمان حاضر زندگی میکنند که از تبیین تغییر مفهوم عدالت در زمانها و فرهنگهای مختلف ناتوان است.
بررسی تطبیقی مفهوم عدالت از دیدگاه افلاطون و فارابی (۱۳۸۷)، محسن حافظی فر این تحقیق را با استفاده از روش کتابخانهای انجام داده و مباحث آن در شش فصل تنظیمشده است. در فصل اول گزیدهای از فلسفه سیاسی افلاطون بیان میشود. در فصل دوم، عدالت از دیدگاه افلاطون موردبحث قرار میگیرد. فصل سوم، اختصاص به بررسی شرایط سیاسی – اجتماعی عصر فارابی دارد. فلسفه فارابی در فصل چهارم و عدالت از دیدگاه فارابی در فصل پنجم موردبحث قرار میگیرد. نهایتاً، فصل ششم، آراء این دو متفکر را پیرامون عدالت مورد تطبیق قرار میدهد. افلاطون عدالت را در مهمترین اثر خود یعنی جمهوریت موردبررسی قرار داده است. فارابی نیز عدالت را ازجمله مفاهیم اصلی و اساسی فلسفه خود دانسته است. این دو اندیشمند هردو مفهوم عدالت را هماهنگی و تناسب معنا کردهاند و این معنا و مفهوم را چه در هستی و چه در فرد و اجتماع همواره مدنظر داشتهاند. در بررسی کارکرد مفهوم عدالت در فرد، فارابی و افلاطون دیدگاههای اخلاقی خود را مطرح میسازند و وقتی کارکرد این مفهوم را در اجتماع بررسی میکنند، دیدگاههای سیاسی خود را مطرح میسازند. آنچه درخور توجه است ارتباط تنگاتنگ اخلاق و سیاست در اندیشه هردو اندیشمند است. افلاطون نخستین بار کامل در سیاست را در منظومهای از اندیشه فلسفی وارد و در متن آن مطرح کرد. این همان منشی است که فارابی نیز بدان اقتدا نموده است، اما با این تفاوت که موضوع اصلی افلاطون در فلسفه «وجود مدنی انسان و مدینه» است. ولی موضوع اصلی در فلسفه فارابی وجود خداست. همانطور که اشاره شد محقق در این اثر بیشتر به دنبال بررسی این مطلب است که فلسفه فارابی چه مقدار از افلاطون تأثیر پذیرفته است اما در پژوهش حاضر بیشتر به دنبال بررسی شباهتها و تفاوتهای یک مفهوم در آثار افلاطون و مطهری هستیم.
دفاع افلاطون از عدالت: نیچه رودرروی سقراط1 (1999)، نویسنده این اثر ساندِخین به خ ژِس2 میباشد؛ که برای دریافت درجه دکترای فلسفه در دانشگاه لیدز3 انگلستان اقدام به نوشتن آن کرده است. نویسنده مفروض خود را بر دیدگاه نقادانه نیچه در باب اخلاق و نحوه نگرش به دنیا بنانهاده است و این موضوع را در چکیده بیان میکند. استدلال وی بر این است که میتوان با درک درستی از فلسفهی نیچه به اندیشه و دیدگاه سقراطی نزدیک شد. ناگفته پیداست که سقراط در این تز، دو نفر است یکی همان سخنگوی افلاطون در جمهور میباشد و دیگری خود سقراط که در فصل تاریخنگاری به آن پرداختهشده است. او در آغاز به اظهاراتی که در رابطه با تفکر افلاطون تا امروز نشر پیداکرده است به بحث و توضیح میپردازد و اینکه چرا سقراط علیرغم اینکه میتوانست از مهلکهی اعدام فرار کند این کار را نکرد. وی بعد به شباهتهای دیدگاه افلاطون و نیچه میپردازد که در رابطه با زندگی دارند. این شباهتها را وی ظاهری4 میداند؛ چراکه درعینحال تفاوتهای بسیاری نیز در رابطه باقدرت5 و انسان خوب با یکدیگر دارند. نویسنده اذعان دارد که نیچه برخلاف دیدگاههای حاضر، راسیونالیستی (عقلگرایانه) بر ضد اندیشه افلاطونی نیست. تز نویسنده، شش فصل دارد که فصل اول به بحثهای سقراط با کریتو اختصاص دارد که در باب عدالت با یکدیگر به مجادله میپردازند. سقراط عدالت را در پیروی بدون شرط از قانون میداند؛ که این امر یکی از انتقادهای نیچه نسبت به عدالت افلاطونی میباشد. به گمان سقراط افلاطونی، اگر وی از مجازات اعدام فرار میکرد و تن به شوکران نمیداد، قانون شهر را زیر سؤال میبرد و این بیعدالتی بود بنابراین او ایستاد تا با مرگش نشان بدهد که بهصورت عملی میتوان قانونمندی را به تصویر کشید؛ و قانون یکسان را برای همه مردم عدالت دانست و او هم جزئی از مردم خود را میپنداشت پس نمیتوانست فرار کند و سلامت روانی6 شهر را با این تناقض مناقشهانگیز کند. (دولت یا شهر مطلوب سقراط-افلاطون، دارای سلامت روانی است و به گمان او وظیفه فلسفه ترویج این سلامت در جامعه میباشد) سلامت (بهداشت) روانی دولت-شهر، همان چیزی است که افلاطون در جمهور بارها به آن پرداخته است؛ و بهصورت کلی قانونی است که شهروندان برای جامعهی بهتر باید از آن تبعیت کنند (غیر از فیلسوف شاه) این همان دیدگاه آرمانی است که نیچه بهنقد آن دستزده است. به گمان نیچه بهترین زندگی، همان زندگی کردن در دنیای واقعی است (و نه به تقوا و عوامل ماهوی و آرمانی دل بستن)؛ که البته ساندِخین به خ ژِس این دیدگاه را بهنقد گذاشته است و با نظر نیچه موافق نیست. نویسنده درصدد بوده که بگوید بحث نیچه در باب عدالت، مطرح کردن عدالت، یعنی ضعیف بودن، یا همان پرهیزگاری مناسب برای ضعیف7 نمیتواند درباره حرکت سقراط به سمت شوکران درست باشد. بلکه این طرز تلقی از عدالت، نیاز بوده است تا زندگی بهتری در دنیای واقعی به تصویر درآید. نیچه اصولاً با انسان ضعیف، در فلسفهی خود مشکل دارد و خواهان ابر انسان است. همچنین مفروض او ضد عقلگرایی است8 و به همین خاطر است که گام نهادن سقراط بهسوی مرگ را نمیتواند بپذیرد خواه در فهم عدالت باشد خواه نه؛ و آن را تقوای مناسب (انسان) ضعیف مینامد. در فصل دوم و سوم بحث سلامت روانی شهر دوباره پیش کشیده میشود و سوالاتی در تفهیم این امر واقع میشود؛ که آیا سلامت روانی از دیدگاه افلاطون همان عدالت است؟ که همانطور که آوردیم سلامت روانی شهر، درواقع قانون انتظام شهر است که مردمان باید از آن تبعیت کنند همانطور که سقراط تا لحظهی مرگ تابع آن بود؛ اما نکتهای اینجا حائز اهمیت است اینکه این قانون در دست فیلسوف شاه است یعنی وی میتواند درجاهایی آن را تغییر دهد و افلاطون این امر را نیز عدالت میداند چراکه فیلسوف شاه را برتر از دیگران میپندارد و صلاحدید وی در تغییر را درست میداند مگر اینکه ظلمی بیشازحد توان عقل، صورت
