
آن جريان دارد و فناوريهاي نوين نيز حامي ويژگيهاي هوشمندانه و کارکردهاي انساني سازمان دنياي رسانهها هستند.
سازمانهاي رسانهاي در طبقهبندي نظريه عمومي سيستمها بهعنوان يک سازمان انساني-اجتماعي قابلشناسايي است. تحقيقات نشان ميدهد که در نظريات رسانه و ارتباطات، ويژگيهاي بارز سيستمهاي انساني شامل کلگرايي، مناسک گرايي، اسطورهسازي، نتيجه گرايي و تعامل گسترده با محيط و خودتنظيمي قابلشناسايي است. به دليل بروز ويژگيهاي ذکر شده، ماهيت و رفتار رسانهها با سطح هفتم و هشتم سيستمها که به ترتيب انسان و سازمان اجتماعي ميباشد، تطبيق دارد و ميتوان اذعان داشت که رسانه پديدهاي انسانواره است.
در زير ديدگاههاي مختلف در 4 سرفصل عمده مورد بازشناسي قرارگرفته است، نظير، رويکرد مطالعات ارتباطي، رويکردهاي انسانشناسي رسانه، رويکرد برنامهريزي- ارتباطي در سازمان رسانه و رويکرد تفکر سيستمي در رسانه.
1. رويکردهاي مطالعات ارتباطي
در مطالعه ارتباطات، دو ديدگاه و مکتب اصلي وجود دارد: ديدگاه اول، ارتباطات را بهسان انتقال پيامها ميبيند، سروکار اين مکتب با رمزگذاري و رمزگشايي توسط فرستندگان و گيرندگان پيام و چگونگي انتقال آن از طريق مجاري و وسايل ارتباطي است. فيسک اين ديدگاه را مکتب فرايندي مينامد. اما مکتب دوم ارتباطات را بهعنوان توليد و مبادله معاني قلمداد ميکند. اين ديدگاه چگونگي تعامل متون نوشتاري و اخبار را با مردم در رابطه با توليد معاني و يا به عبارت ديگر نقش اين متون را در فرهنگ مورد بحث قرار ميدهد. روش اصلي تحقيق در اين مکتب، نشانهشناسي سميوتيکس است.
مکتب فرايندي تمايل دارد بحث را بيشتر به علوم انساني روانشناسي و بهويژه جامعهشناسي بکشاند و عمدتاً معطوف به اعمال ارتباطي است. در عوض مکتب نشانهشناسي بر زبانشناسي و موضوعات هنري تأکيد ميکند و بيشتر به بررسي آثار ارتباطات ميپردازد. (فيسک, 1387) حال بايد بررسي شود که آيا نسبتي ميان مکاتب ارتباطي و انسانوارگي رسانه وجود دارد؟
در کتاب “ارتباطات متقاعدگرانه و تبليغ” مثالي آمده است که دنيايي را تصور کرده که در آن انسان حواس پنجگانه خود را از دست داده و همه راهها و فرآيند ارتباطات متوقف شده است. او تأکيد دارد که اين موضوع باعث عدم امکان شناخت و درنتيجه شکل نگرفتن واقعيت اجتماعي ميشود. (حکيم آرا, 1384, ص. 201)
کليدواژه قابل تأمل اين مثال، “واقعيت اجتماعي” است که رسانهها نقش عمدهاي در شکلگيري آن دارند. و اين واقعيت بيشک بر اساس حواس انساني شکل گرفته و معنا مييابد.
اگرچه طبقهبندي وي به لحاظ تاريخي قديمي بهنظر ميرسد اما واضح است که مفهوم ارتباط از يک برداشت کلي، (پاسخ تمايز يافته هر موجود زنده) به سمت کوشش ارتباطي-رسانهاي که ويژه انسان است در تحول است. درواقع ظرفيت حسي و فهم آدمي است که صرفنظر از رسانهاي يا غير رسانهاي بودن ارتباط زمينه آن را فراهم ساخته است. (حکيم آرا, 1384, ص. 200)
1- رويکردهاي انسانشناسي رسانه
ازآنجاييکه رسانهها پديدههاي فرهنگي هستند؛ لذا شايسته استفاده از مفاهيم و روشهايي هستند که انسان را براي مطالعه مسائل فرهنگي جديد، همچون بازارهاي جهاني رسانهها، تکنولوژيها و سيستمهاي صنعتي مورد استفاده قرار ميدهد. انسانشناسي رسانه يک حوزه بين فرهنگي است که از دهه 1980 ميلادي شکل گرفته و ميخواهد با استفاده از مفاهيم و روشهاي فرانسيسکو اورسوريو تعريفي نسبتاً جامع از آن حوزه ارائه کرده است. “انسانشناسي رسانههاي جمعي حوزهاي جمعي در انسانشناسي است که طرفي را که بهوسيله آنها فرهنگ جامعه را از خلال رسانههاي جمعي شکل ميدهد، مورد مطالعه قرار ميدهد.” بهعلاوه بايد اذعان داشت که حوزه انسانشناسي رسانهها دربرگيرنده توليد، انتشار و مصرف اشکال رسانهاي شده جوامع مدرن و غير مدرن است.
در اين ميان، چشمانداز ويژهاي از انسانشناسي بهعنوان يک حوزه خاص مينگرد که از روشها و مفاهيم انسانشناسي فرهنگي براي تفسير “فرهنگ رسانهاي شده” استفاده ميکند. مطالعه تأثير کانالهاي (شفاهي، متني، ديداري و شنيداري يا اينترنت) بر محتوا يا مصرف رسانهها مطالعه فرآيندهايي که بهوسيله آنها اين محصولات فرهنگي به شکل نهادمند بهوسيله متخصصان صنايع رسانههاي جمعي توليد و منتشر ميشوند.
تحقق فرآيندهايي که توسط آنها اين محصولات بهوسيله مخاطبان گوناگون مصرف و معناگذاري ميشود و بيشتر بر فرآيندهاي شناختي تأکيد دارد. (لرافشار, 1384, ص. 192) که هر سه بخش اين طبقهبندي بهطور مشخص شامل حوزهاي از مطالعات انسانشناسي رسانهها ميگردد.
مفاهيم انسانشناسي رسانهها، شامل دو مفهوم اصلي ميگردد که هريک نقش بسزايي در فرآيند توليد و انتقال محتوا، توليد و تبادل معنا دارند. مناسک که شامل مجموعهاي از فعاليتهاي قالبي، کليشهاي، تکرارپذير و رسمي است. همچنين اسطوره مفهوم دوم آن است.
آنچه مشخص است اينکه انسانشناسي در رسانه با دو بعد همزمان، مناسکسازي و اسطورهسازي ارتباط تنگاتنگي دارد و زماني بروز انسانشناسي رسانهها تقويت ميگردد که بر پوياکنش و واکنش اسطورهسازي و مناسکسازي در ساحت رسانه جريان داشته باشد. (Rothenbuhler & Coman, 2005, pp. 159-163)
3. رويکردهاي برنامهريزي ارتباطي در سازمانهاي رسانهاي
برنامهريزي ارتباطات از دو محور اصلي آغاز ميشود. سياستهاي عمومي و زيرساختهاي نظام ارتباطات از سوي ديگر برنامهريزي به فناوري وابسته است و با آن شتاب ميگيرد.
برنامهريزي ارتباطي در سطح نظري فرآيندي است براي تدوين اهداف اجتماعي، مرتبط ساختن آنها با امکانات موجود در نظام ارتباطات و استفاده از فناوري براي فراهم آوردن بهترين گزينهها؛
مسئله مورد توجه اين حوزه، برنامهريزي در سطوح مختلف براي يک نظام ارتباطي است. نظامي که همچون مجمعي سازمانيافته از اجزاي مرتبط باهم و بهعنوان واحدي ارگانيک تعريف شده است. اين فرآيند در درون جامعه تحقق مييابد و افراد، نهادها و گروهها را در برميگيرد؛ ازاينرو نظامي است مبتني بر اعمال انساني (هانکوک، 1383، ص 170)
هر تئوري مديريتي بر مبناي زاويه ديد خاص ارائه دهنده آن بنا شده است. يا به عبارت ديگر، ارائه کننده تئوري استعارهاي از سازمان را بهعنوان پيشفرض در ذهن دارد که با توجه به آن از روش خود دفاع ميکند. (Morgan, 1998, p. 22)
آيا اصولاً تصوير انساني سازمان، تصور علمي درستي به شمار ميآيد يا خير؟ گردون براون معتقد است که “بدون توجه به اندازه و شکل سازمان، هنوز هم سازمانها تابع ابتکار عملهاي پيچيده و واکنشهاي غيرقابل پيشبيني انسانهايي هستند که آنها را به وجود آوردهاند. اين در حقيقت همان ماهيت انساني سازمانها ميباشد.” (گوردون براون, 1382, ص. 5) همانطور روشن است که نويسندگاني سازمان را يک پديده انساني و داراي ماهيتي انساني ميدانند. اين کار مفيد در بيان انسانگونگي سازمانها بهويژه سازمانهاي رسانهاي است.
“در عصر کنوني هر چه بيشتر کنکاش ميکنيم با مسئلههاي مهمتري برخورد ميکنيم و بيشتر متوجه ميشويم که نميتوانيم آنها را در ازايشان درک کنيم. آنها مسئلههاي سيستمي هستند. يعني هم پيوسته و هم وابستهاند.” (Capra, 1996) با يک تعريف ساده ميتوان گفت که سيستم يک کل درهمتنيده است که کارکرد آن به اجزايش به تعاملات آن اجزا وابسته است. روش علمي سنتي براي شناخت اين سيستمها تجزيهگرايي است. البته بدل ديگري غير از تجزيهگرايي وجود دارد و روش آن کلگرايي است. کلگرايي با جزييات دقيقتر در کتابهاي چک لند (1981) و جکسون (2000) مورد توجه قرارگرفته است. (جکسون, 1391, ص. 19-21)
برخي از مفاهيم و واژههاي کليدي براي تحليل از امنيت بيشتري برخوردارند. بايد توجه داشت که چگونگي ارتباط بين اين مفاهيم بنيانهاي تجزيهوتحليل نظريه سيستمي را شکل ميبخشد. اين مفاهيم عبارتاند از: ثبات و تعادل، کنش متقابل، همبستگي، سازگاري و انطباق، تحول و دگرگوني. (فرانکل, 1372, ص. 66)
ابتداييترين طبقهبندي سيستمي که مورد توجه ميباشد، طبقهبندياي است که معيار پيچيدگي را با وجه متمايز آن بهکار ميگيرد. درون سلسله مراتبي از پيچيدگي، بولدينگ “سيستم سيستمهاي” نظري خود و سلسلهمراتب سيستمها را ارائه کرد.
* سطح1. چارچوبها
* سطح2. ساعتگونهها (عوامل متحرک)
* سطح3. فرمان شناسايي (بازخور)
* سطح4. سيستمهاي باز (تکياخته)
* سطح5. تکوين-اجتماعي (گياه)
* سطح6. سطح حيوانات
* سطح7. انسان
* سطح8. سازمان اجتماعي
* سطح9. ماوراءالطبيعه (ناشناخته)
سه سطح نخست سيستمها، از سيستمهاي مکانيکي و فيزيکي تشکيل شده و مورد علاقه و توجه دانشمندان علوم فيزيکي هستند. سه سطح بعدي سيستمها که بيشتر سيستمهاي طبيعي را تشکيل ميدهند، مورد توجه زيستشناسان، گياهشناسان و جانور شناسان ميباشند. سه سطح باقيمانده، يعني سيستمهاي انساني، سازمانهاي اجتماعي و ماوراءالطبيعه مورد علاقه خاص دانشمندان علوم اجتماعي ميباشد. (الواني, 1386)
بر اين اساس، و در يک جمعبندي بايد گفت که؛ بدون داشتن رويکردهاي انسانواره، در عمل همه دستاوردهاي دانشي حوزه ارتباطات خالي از محتواي مؤثر خواهند بود. بدين معنا که نقطه عطف بروز شخصيت انساني زنده و پويا، در تعريف مسير عملکرد و توسعه رسانههاست. در ميان نظريات حوزه رسانه و ارتباطات، آنچه مشهود است، اين است که بهصورت کلان چه نظريات تاثيرات رسانه، چه نظريات هنجاري و يا نظريههاي انتقادي، هر سه بر اين مطلب صحه ميگذارند که سازوکار توليد و پخش رسانهها بر اساس ادبيات ذهني و باورهاي مالکان، مديران، و سياستگذاران آنهاست. بهعلاوه، کنشها و واکنشهاي رسانهاي چه در درون خود و چه در قبال محيط ازآنجاکه با انسان و ابعاد مختلف حيات وي پيوندهاي چندجانبه و همگرايي و همراستايي دارد، داراي ماهيتي انسانگونه ميباشد. بدينسان رسانه پديدهاي “انسانواره” است و بسان يک انسان پيشرفته و پيچيده و در حال “شدن” با ابعاد بسيار متنوع در يک زيست رسانهاي در حال تبادل با محيط رسانهاي ميباشد.
درک و باور انسانواره بودن رسانهها داراي اثرات قابلتوجهي به امور مربوط به رسانه است. به اين معنا که رسانهها نيز موجودات انسانواره و داراي ساختار معرفي و ساختار جهانبيني هستند که بدون ساختار معرفي و جهانبيني امکان زيست در محيط رسانهاي را ندارد.
7-3-2 فضاي نوين رسانهاي جهان
پيشازاين گفته شد که، انعطافپذيري و قدرت انطباق با شرايط جديد، خود از ملزومات آرايش رسانهاي است و دستيابي به چنين آرايشي، نيازمند برتافتن يک الگوي جامع الابعاد است که حوزهها و جوانب آرايش رسانهاي را تعريف نمايد. بر اين اساس لازم است که در فرآيند تحقيق و پژوهش، “شرايط جديد” در فضاي نوين رسانهاي جهاني مورد ارزيابي قرار گيرد؛ تا آنکه رسانه ملي بتواند خود را در نسبت با آن شرايط بازيابد. پس از شناخت از محيط، ميبايست به الگويي براي تنظيم آرايش رسانهاي و ابعاد و جوانب آن دست يافت، تا آنکه بهواسطهي آن الگو، امکان “طراحي آرايش رسانهاي کارآمد رسانه ملي”، فراهم گردد. لاجرم “فضاي نوين رسانهاي جهان” در بخشي موسع و مجزا در ادبيات تحقيق (فصل دوم)، مورد مداقه قرار گرفت.
فضاي نوين رسانهها در جهان، محصول تطور سه پديدهي تکنولوژي، مخاطب (و جامعه) و رسانه ميباشد. در تمدن سازي بشر امروز، سه مؤلفهي رسانه، تکنولوژي و مخاطب بهطور همزمان در تطورند که بهتبع دگرگوني آنها، جامعه نيز دچار دگرديسي و تطور ميشود. ازآنجاکه غرب امروز ماهيتي تکنولوژيک يافته است و تکنولوژي را بهعنوان ميوهي تمدن خويش يافته و توسعهي تمدن خود را منوط به توسعه تکنولوژيک ميداند؛ در ساخت تمدن خود نيز وابستگي عميقي به تکنولوژي دارد. اين توسعه تکنولوژيک، لاجرم به عرصهي رسانه نيز کشيده شده و بهتبع آن، “رسانه” بخش عمدهاي از ساخت تمدن غرب را بر عهده گرفته است. با دگرگوني و رشد تکنولوژيک
