
بر ده مبنا پايه ريزي مي کند.
در پايان
3- به جرأت ميتوان گفت که “معرفت شناسي کانت ” به همراه “تجربهي ديني” بهترين مبناي فلسفي توجيه اين رويکرد هستند؛ چرا که او از تمايز شناختي ميان جهان فينفسه و جهان آنگونه که بر ما ظاهر ميشود استفاده کرده، آن را بر ارتباط ميان واقعيت مطلق و آگاهيهاي بشري از اين واقعيت اطلاق ميکند، او معتقد است که در سنتهاي مختلف، تجارب ديني متناسب با محتواي فرهنگي سنت مورد بحث شکل گرفتهاند.
در واقع اين ادراکات و احساسات و مباني عقلي، حاصل از فرهنگهاي متفاوت است که در بيان نوع تجربه و ارائه و تفسير آن دخالت کرده، تعبيرها و تفسيرهاي گوناگون و متکثر از آن ارائه ميدهند. همچنين او در ديدگاهش بر هرمنوتيک فلسفي به عنوان يک اصل معرفتشناختي تکيه دارد افزون بر اين ميتوان از پرسپکتيويسم نتيجه به عنوان يکي از مباني نظريه تکثرگرايي سروش نام برد؛ زيراکه از نظر او هرکس با توجه به پيشفرضها و اصول خودش با دين برخورد ميکند و اختلاف پيشفرضها موجب اختلاف در آراي ديني خواهد شد.
سروش در ارائه ديدگاهش از نظريات عرفا به ويژه مولوي بينصيب نمانده است. او به در نقطه ديد يا “منظر” که در آثار عارفان جايگاه ويژهايي دارد توجه دارد و اينگونه نتيجه ميگيرد که وقتي ديدگاههاي اهل کشف و تجربه متفاوت باشد محصول تجربهشان هم متفاوت است.
دست آخر بايد گفت که سروش در مواجهه با واقعيت تکثر اديان قصد دارد تا در ابتدا در مقابل چالشهاي طبيعتگرايان از واقعگرايي دفاع کند و سپس در مقابل ديدگاههاي انحصارگرايانه و شمولگرايانه به دفاع از پلوراليزم بپردازد.
فصل سوم: بررسي نظريه وحدت متعالي اديان دکتر نصر
?-?- سنتگرايي و خاستگاه آن
?-?-?- معناشناسي سنتگرايي
سنتگرايي يکي از جريانهاي فکري قرن بيستم است، رهيافتي انتقادآميز نسبت به مدرنيسم که بر بنيادهاي سنت ازلي و فلسفه جاويد بنا نهاده شده است. سنت مدعاي اين تفکر، ازلي و به قدمت خود هستي است. سنت نوعي درونمايهي مستمر در سراسر تاريخ بشري است.
با توجه به نوشتههاي فلسفي و سنتهاي روايي همهي دورههاي تاريخي بشر، ميتوان حقايقي را بازشناسي کرد که جاويد و ازلي، لامکان و لازمان است.
سنت، متضمن هر چيزي است که سرچشمهاي الهي دارد و به نحوي در مرتبهي زندگي انساني، همه تجليات آن را ميتوان يافت، سنتگرايان از حکمت خالده دفاع ميکنند که برطبق آن، برخي از اصول و مباني فلسفي در طول تاريخ در ميان سنتهاي گوناگون تکرار ميشود.
اين اصول و مباني، در جهان جديد و در فلسفههاي جديد به فراموشي سپرده شدهاند. در تقابل با سنت، مدرنيسم قرار دارد که معرف ساحت انساني صرف و حتي مادون انساني است و عرصههايي را در بر ميگيرد که از سرچشمهي الهي منقطع شدهاند. سنتگرايان ادعا ميکنند که جدايي عقل استدلالي از عقل شهودي علت اصلي انحراف در تفکر جديد غربي است.
عقل دکارتي الگوي اصلي تفکر جديد است و در حقيقت، عقل جديد، عقل دکارتي است اين عقل، سکولار است؛ يعني از شهود عقلي و وحي جدا شده و هيچ قوهاي فراتر از خود نميشناسد که بتواند محدودش کند، بلکه از آنجا که به استقلال رسيده است خودش حدود خودش را تعيين ميکند.
سنتگرايان، علوم جديد را نقد ميکنند و در مقابل از علوم سنتي دفاع ميکنند؛ زيرا به اعتقاد آنان علوم جديد بر پايه عقل جديد استوار شده و کاملاً از مابعدالطبيعه سنتي مستقلاند، اما علوم سنتي برپايه اين مابعدالطبيعه استوار شدهاند.
“سنت به طور تنگاتنگ با فلسفه جاويد مرتبط است و معادل سوفيايي است که هميشه بوده و خواهد بود.”186
فلسفهاي که هدفش کسب معرفت قدسي است. معرفتي که نهايتاً شناخت حقيقت مطلق را به دست ميدهد و لذا چيزي جز مابعدالطبيعه نيست؛ يعني علم به امر حقيقي، اين معرفت با اين ويژگي، برخوردار از نظام مابعدالطبيعي است که براساس دادههاي وحياني و عقل شهودي شکل ميگيرد.
“در واقع، اين معرفت نوعي رؤيت حقيقت از راه وحي و عقل شهودي است. عقلي که ابزار دستيابي به دانشي است که بيواسطه به دست ميآيد و عقل شهودي (Intellect) غير از عقل استدلالي (Reason) است”187 از ديگر مباحث مطرح شده توسط سنتگرايان، نظريه وحدت متعالي اديان است که تفسير ايشان از مسأله تکثر اديان به شمار ميرود. نخستين بار شوان در (کتاب وحدت متعالي اديان)، اين ديدگاه را بسط داد. سپس ديگر سنتگرايان مباحثي را در اين زمينه مطرح کردند.
طبق اين ديدگاه، اديان داراي دو بعد باطني و ظاهرياند. اديان در سطح باطني وحدت دارند با اينکه در سطح ظاهري ميان آنها اختلاف است. حقايقي که در سطح ظاهري به چشم ميخورد نسبياند و حقايقِ مربوط به سطح باطني مطلقاند.
با توجه به آنچه گفته شد؛ نوشته حاضر کوشيده است تا توصيفي از نظريه وحدت متعالي اديان را پيش کشد و در ادامه به مقايسه آن با نظريه پلوراليزم بپردازد.
بدينترتيب در اولين گام به مسائل مقدماتي اين نظريه ميپردازيم.
3-?-?-1- معناشناسي سنت
واژه سنت (Tradition) در نظر سنتگرايان معاني خاصي دارد که به خصوص در عصر جديد، به گفتهي ايشان به فراموشي سپرده شده است. به ويژه که اين اصطلاح معاني و کاربردهاي عرفي همچون آداب، و عادات و رسوم دارد و اين معاني عرفي همواره به کار گرفته ميشود.
ادوار شيلز (Edward Shills)، که مهمترين آثار را در بررسي معاني عرفي و جامعهشناختي اصطلاح Tradition پديد آورده است ميگويد:
” (Tradition) و ( (Traditionalاز جمله اصطلاحاتي هستند که در مطالعه فرهنگ و جامعه بيشترين کاربرد را دارند”.188
بايد افزود که معمولاً سنت را در تقابل با تجدد (Modernity) معنا ميکنند. گرهخوردن اين دو مفهوم از آن جهت ميتواند ابهامآفرين باشد که در باب خود تجدد نيز تلقي واحدي وجود ندارد.
البته بايد گفت تحقيقات دانشگاهي که به طور اختصاصي موضوع (Tradition) را به زبان فارسي بررسي کردهاند اندک است و اين منابع هم معاني و کاربردهاي اين واژه را به شکل کامل بررسي نکردهاند. در اين بخش اهتمام بر اين است که آن معنا و کاربردي از سنت را که گروهي از انديشمندان قرن بيستم همچون رنهگنون (René Guénon.) کوماراسوامي (Ananda Coomaraswamy) و فريتهوف شوان (Frithjof Schuon) به کار بردهاند و به سنتگرايان شهرت يافتهاند روشن کنيم.
3-1-1-2- بررسي واژه (Tradition)
3-1-1-2-1- اشتقاق و معناي لغوي
“واژه (Tradition) از ريشه لاتيني Traditio برگرفته شده که به معناي واگذاري (Handing) تحويلدادن (Handing dawn) و تراداد/ انتقال Transmission است”.189
برطبق برخي از قاموسهاي لغت، لفظ Tradition به دو معناي انتقال معطوف است.
1- “عمل تراداد / انتقال باورها، آموزهها، رسمها و معيارهاي اخلاقي نگرشها، ارزشهاي فرهنگي و فنون و قوانين از يک نسل به نسل ديگر که يا از طريق شفاهي انجام ميشود يا از طريق عمل شخصي و عيني”.190
2- “فرايندي که در طي آن باورها، آموزهها و ساير مواردي که در بند پيشين گفته آمده منتقل ميگردند.”191 بنابر آنچه ذکر شد عنصر اصلي در معناي لغوي Tradition مؤلفه انتقال است. اين عنصر به ويژه در پارهاي از معاني فني اين واژه اهميت بسيار دارد و سنتگرايان بدان توجه ويژه نمودهاند.
در تحليل عنصر انتقال دستکم شش محور را ميتوان باز شناخت.
1- مبدأ انتقال: “اين مبدأ ممکن است يک پيامبر، عارف، حکيم، دانشمند، پادشاه يا هرکسي ديگر باشد که از نوعي مرجعيت بهرهمند باشد”.192
2- مقصد انتقال: مقصد گاهي فرد است و گاهي جامعه؛ يعني گاهي سنت از يک مبدأ به فرد يا افراد خاص منتقل ميگردد، مانند اينکه باور صوفيانهاي خاص از يک قطب به يک يا چند شاگرد او منتقل ميگردد. “گاهي سنت امري همگاني است و هر نسلي واسطه انتقال آن به نسل بعدي است در اين مورد مقصد انتقال نه يک يا چند فرد، بلکه يک جامعه است.”193
3- عامل انتقال: در هر موردي که انتقال رخ ميدهد عامل انتقالي وجود دارد که گاهي معين و مشخص است؛ زيرا فرد يا افراد معيني نقش اين عامل را ايفا ميکنند. مانند شيوه نقل و انتقال حديث که از طريق صحابه و تابعين بدين سوي استمرار داشته است.
4- محتواي انتقال: در هر انتقالي، چيزي مثل يک آموزه، شيوه اخلاقي، ادب، رسم و مانند آنها انتقال مييابد که همان محتواي انتقال است.
5- فرايند انتقال: اين فرآيند مجموعه کنشها و واکنشها، مراحل و شيوههايي است که به انتقال يک سنت منجر ميگردد.
6- شيوه انتقال:”سنت به دو دستهي لفظي و غيرلفظي تقسيم ميشود: سنتهاي غيرلفظي به سنتهاي مصنوع آدميان مانند: تمثال و شمايل، اماکن مقدس، نهادها و رسوم گفته ميشود. سنتهاي لفظي نيز يا شفاهياند يا مکتوب، البته حقيقت سنت، مکتوب يا ملفوظ يا غيرملفوظ نيست، بلکه اين اشکال، شيوههاي انتقال سنتاند و البته تاحدي بر ماهيت سنت تأثير گذراند”.194
3-1-1-2-2- بررسي واژه سنت در معناي عرفي
3-1-1-2-2-1- معناي سنت در زبان عربي
سنت در اصل يک واژهاي عربي است و در اين زبان به معناي سيره، راه و روش، خواه پسنديده و خواه ناپسند آمده است: “اگر اين واژه به خدا نسبت داده شود، معناي آن راه و روش استوار خواهد بود.”195
طبرسي آورده است: “سنت در لغت راه و روشي است که براي پيرويکردن بنياد نهاده شده است و سنت رسول خدا از اين قبيل است”.196
3-1-1-2-2-2- معناي سنت در زبان فارسي
سنت در زبان فارسي نيز از جهت لغوي، معناي متفاوتي ندارد و به معناي رسم، عادت، آداب، آيين و امر مربوط به گذشته به کار ميرود.
لغتنامه دهخدا معاني زير را براي سنت ذکر کرده است:
“راه و روش، طريق، قانون، آيين، رسم و نهاد”197
و معناي ديني سنت را اينگونه بيان ميکند: “احکام و امر و نهي خداي متعال، احکام دين، راه دين و شريعت”.198
اکنون پس از بحث از معاني و کاربردهاي مختلف درباره سنت به ويژگيهاي آن ميپردازيم که گاهي در معاني مورد نظر سنتگرايان از اين واژه در نظر گرفته ميشود:
1- استمرار:”سنت امري مستمر و زمانمند و با مکان و جغرافيايي خاص در پيوند است.”199
اين نکته از جهت معناي سنت در نظر سنتگرايان حائز اهميت است چراکه زمان و مکان به سنت صورتهاي پرشمار و گونهگون ميبخشد.
2- جمعيبودن: از معناي سنت ميتوان فهميد که امري جمعي است نه فردي”ثبات و پايداري سنت از آن جهت است که يکايک افراد يک اجتماع – هرچند کوچک باشد – آن را پاس ميدارند و بدان حرمت مينهند، وگرنه سنتي پديد نميآمد و دوام نميآورد”.200
3- هويتبخشي: اگر سنت امري مربوط به اجتماع است که البته چنين است – آنگاه در نقش امتيازبخش و به عبارت ديگر، در نقش عنصر هويتبخشي آن اجتماع ظاهر خواهد شد. “ما به عنوان جامعه خاص تا حد زيادي به مدد تمايزها و تفاوتها، خود را جامعهاي باهويت خاص يافته، آن را متمايز از جوامع ديگر ميبينيم. تفاوتها و تمايزها نيز رهاورد سنتاند. پس يک جامعه به سنتهايش از ديگر جوامع ممتاز ميگردد و در آنها هويت خويش را مييابد”.201
4- معنابخشي: از آنجا که سنت نقش هويتبخشي به جامعه داده است نقش معنابخشي را نيز در آن اجتماع خواهد داشت، “آحاد جامعه زندگي خويش را در دنبالکردن سنتهاي جامعه خود معنادار خواهند يافت”.202
حاصل آنکه سنت در معناي عام، رايج و عرفي آن عبارت است از: راه و روشها، آداب و عادات، آيينها و رسوم جاري و مستمر در زمينههاي مختلف که نسلهاي متمادي يک اجتماع از آن پيروي ميکنند و ثبات و دوام بسياري دارد.
3-?-1-?- چيستي سنت در نظر عالمان سنتگرا
اکنون، جاي اين پرسش است که مراد از سنت به نحو دقيق چيست؟
بايد گفت که مکتب سنتگرا به پيروي از گنون که نقش بنيانگذار را در اين مکتب دارد، براي اشاره به معناي مورد نظر خود از واژه
