
است؛ اما در تدبير امور و حسن سياست، سزاوارترين مردم به تفکر، سلاطين هستند؛ که خداوند آنان را زمامدار امور بندگان خود نموده و براي تنظيم شهرها و سرزمينها به آنان سلطنت و قدرت بخشيده است. بعد از ايشان، سياستمداران و فرمانداران هستند که رهبري امتها و تدبير شهرها برعهده آنان است. کسانيکه به ترتيب اولويت و با توجه به اختلاف درجات و مراتب، به مقام سلطنت نزديکترند، کارشان مهمتر و خودشان نيز به حسن تدبير و سياست، شايستهترند. بعد از سلاطين و فرمانداران، صاحبان نعمت و کساني که جمعي از خاصان و خدمتکاران زير نظر و نفوذ آنان اداره ميشوند، بايد در امور خود داراي حسن تدبير باشند. مردم در نحوهي خلقت، اخلاق، عادتها، احتياجهاي نفس، انگيزهها، منزل و مسکن به هم نزيکاند؛ اما در مراتب، اقتدار و مقامها متفاوت هستند (همان، 180-179). بهعقيده او، اداره امور اقتصادي خانواده (تدبير منزل) و اداره امور اقتصادي جامعه نياز به مديريت دارد. بنابراين در چارچوب اقتصادي، همانطور که بر حاکمان مطالعهي اقتصاد يک جامعه لازم است تا آنان امور اقتصادي کشور را با تدبير سامان بخشند، مسائل اقتصادي خانوارها نيز بايد مورد مطالعه و بحث قرار گيرد؛ تا افراد هر خانوار که يک واحد اجتماعي است، در ادارهي امور اقتصادي خانوار با تدبير و آگاهي کامل امور منزل را اداره نمايند (همان، 181-176).
تقسيم کار: بهعقيده ابنسينا، ناتواني انسانها در تأمين همهي نيازهاي انساني و نيز اختلاف انسانها در استعداد، دو عاملي است که تقسيم کار و همکاري متقابل و جمعي را اجتنابناپذير ساخته است. حاصل اين همکاري جمعي دو چيز است: اول اينکه نيازهاي متعدد انساني برآورده ميشود؛ دوم آنکه تقسيم کار و تفاوت استعدادها به اختلاف در درآمد و سرانجام، به پديد آمدن طبقات اجتماعي همچون سياستمداران و صنعتگران ميانجامد. بهنظر وي اگر افراد جامعه داراي يک شغل باشند و همه به يک کار معين مشغول شوند، جامعه از بين خواهد رفت و افراد آن هلاک خواهند شد؛ بنابراين خرد و عقل انسان دستور ميدهد که در يک جامعه، هرکسي موظف به انجام يک کار معين باشد و بهدنبال يک توليد مشخص برود؛ تا همه افراد بتوانند تمام نيازهاي ضروري خود را تأمين نمايند. از نظر او، اين لطف خدا است که هرکس در جامعه بهدنبال کار معيّن و حرفهاي خاص ميرود و از حرفه خود راضي است. بهعقيدهي بوعلي بر حکام، امرا، وزرا و مسئولين واحدهاي توليدي و پدران، لازم است که فنّ مديريت واحد تحت ادارهي خود را بدانند تا به شايستگي امور آنان را تدبير نمايندخودسازي؛ ابنسينا خودسازي را مقدم بر ديگرسازي و ادارهي امور اقتصادي خانواده و ادارهي امور جامعه ميداند. او متذکّر ميشود که انسان داراي عقل و اميال است، بايد عقل را حاکم بر اميال و رفتارهاي خويش نمايد. بهعبارت ديگر، بايد رفتار اقتصادي فرد عاقلانه باشد و خواهشها و نيازهايش تحت کنترل عقل درآمده و محدود شود. بهعلاوه استفاده از عقل در تحديد نيازها بايد در چارچوب علم انجام شود. بهعبارت ديگر، از طريق آزمايش و تجربهي عيني بايد روابط اقتصادي کشف شود و بهکمک عقل، خوب و بد آنها از يکديگر بازشناخته شده و آنگاه روابط صحيح اخذ و روابط ناصحيح محو گردد (نجمي زنجاني، 1319، 18-17). به اعتقاد وي، درآمد بايد به سه بخش تقسيم شود:
الف) بخش اول به مصرف مشخص؛
ب) بخش دوم به پسانداز؛
ج) بخش سوم به مبصارف عامالمنفعه اختصاص يابد(توانايان فرد، 1361، 193-192).
رابطه توليد و تحصيل: به نظر او بين رشتهي تحصيلي و توليد، رابطهاي مستقيم وجود دارد. استعداد دانشجو را بايد تشخيص داد و آنرا در مورد يک کار توليدي مفيد شکوفا نمود. از نظر فيزيکي نيز دقت نمود که آلات و ابزار کار با مشخصات دانشجو سازگار باشد. بهعنوان مثال نبايد به کسي که بينايي ندارد، رانندگي آموخت و يا کسي که نميتواند بهخوبي سخن بگويد را آموزش تدريس داد(همان، 198).
– ابن قتيبه
ابن قتيبه به سال 213 هجري قمري در مرو خراسان به دنيا آمد، بين سال هاي 236 تا 256 قاضي “دينور” شد و از سال 257 تا هنگام مرگش در سال 276 در بغداد به سر برد. او در درجه نخست يک محدث بود و نيز نويسنده اي پرکار در زمينه هاي کلامي و ادبي. اولين فصل کتاب ” عيون الاخبار ” ابن قتيبه که رساله اي درباره آداب و اخلاق است، عنوان ” کتاب السلطان ” دارد. اين فصل نظريه ابن قتيبه را در مورد حکومت در بر دارد و به موضوعاتي نظير انتخاب فرمانداران ايالتي، نديمان حاکم، مشورت، فوايد رازداري و مضرات افشاي اسرار، منشي گري و دبيري، فساد مؤديان مالياتي، قضا، شهادت، داوريها، بي عدالتي، حبس، جدايي حاکم از مردم، حق اطاعت از او، شيوه درست سخن گفتن با حاکم، ستايش و اندرز او و طلب بخشش از او مي پردازد. ابن قتيبه هم مانند ابن مقفع حکومت را به منزله راه چاره اي بين کمال مطلوب و بديهاي سرشت انساني مي انگارد (لمبتون، 1380، 130 ).
– ابن طاهر بغدادي
ابو منصور عبدالقاهربن طاهر بن محمد بغدادي رياضيدان و دانشمند علوم اسلامي، فيلسوف و صوفي، محدث شافعي مذهب و زبان شناس در قرن چهارم و پنجم قمري بود. وي متولد شهر بغداد بود و به قبيله بني تميم تعلق داشت. بيشتر عمرش را به تحصيل و تدريس در شهر نيشابور گذراند (سارتون، 1383). نوشته او تحت عنوان “اصول الدين” دفاعيه اي است از خلافت گذشته تاريخ در برابر اتهامات خوارج، شيعه و معتزله. او مسأله امامت را در نه عنوان به شرح زير مورد بحث قرار مي دهد :
1-لزوم امامت 2- چگونگي انتخاب امام 3 – تعداد امامان در هر زمان 4 – نژاد و قبيله امام 5- شرايط امامت 6- عصمت امام 7- ابزار استقرار امام در منصب خويش 8- تعيين امام بعد از رحلت پيامبر (ص) 9- وراثت و وصايت در امامت
اولين اختلاف او با باقلافي اين است که او امامت را ضروري مي داند. نکته دومي که بغدادي با باقلاني اختلاف دارد اين است که او امکان وجود دو امام همزمان را به شرط مجزا بودن قلمرو هر يک از طريق دريا مي پذيرد.
به عقيده او کسي که شايسته منصب امامت است بايد چهار ويژگي ذيل را دارا باشد :
1-عالم به امور حلال و حرام و ديگر احکام شرعي باشد.
2-عدالت و تقوا داشته باشد.
3-قضاوت درست در امور مختلف حکومتي و موفقيت اداري و نيز آشنايي با تشکيلات و امور نظامي داشته باشد.
4-داراي نسب قرشي باشد.
او مي گويد: اگر امام از معيار عدالت منحرف گرديد، جامعه مجبور است يا او را به راه راست آورد و يا از او روي برتافته و عهد امامت را به ديگري بسپارد ( لمبتون، 1380، 152-149).
2-1-2- نظريه هاي متأخر مديريت اسلامي
اگر از آثاري که از زمان هاي دور درباره مديريت و رهبري اسلامي نگاشته شده است بگذريم و مديريت اسلامي را به عنوان موضوعي که پس از پيدايش حوزه مديريت در غرب دنبال کنيم قديمي ترين اثر را مي توان در اوايل دهه 50 هجري شمسي يافت. برخي از محققان اسلامي از جمله برجسته ترين آنها علّامه مرتضي مطهري در اين دوره نظريه اي ارائه دادند که توانستند تاحدودي عطش اسلام خواهي جوانان آن دوره را مبني براينکه آيا اسلام هم در حوزه مديريت سخن و نظريه اي دارد يا نه، پاسخگو باشند.
اقاي کاظم چاوشي نظريات متأخر متفکران اسلامي را در حوزه مديريت به پنج دسته تقسيم بندي نموده است:
1- نظريه يا رويکرد نظري رشد در مديريت اسلامي
2- رويکرد نظري اصول گرايي
3- رويکرد نظري اخلاقي و ويژگي هاي مديران اسلامي
4- رويکرد وظايف مديران مسلمان
5- رويکرد تأثير ارزش هاي اسلامي بر مديريت (چاوشي، 1388، 43)
– نظريه رشد شهيد علامه مطهري
شهيد مطهري براي اولين بار و قبل از انقلاب اسلامي ايران اين نظريه را مطرح کردند و در واقع پيش قراول بحث مديريت اسلامي بودند. در اسلام ر هبري و مديريت مترادف است با ارشاد و رشد. قدرت رهبري همان قدرت بر هدايت وارشاد است. و قدرت مديريت در اصطلاح فقه اسلامي رشد ناميده شده است.در فقه اسلامي رشد، کيفيت روحي دارد يعني يک نوع بلوغ روحي است بر خلاف اصطلاحات عام که تنها براي کيفيت جسمي استفاده مي شود، مقصود از رشد روحي، شايستگي وقدرت تشخيص، درک سودوزيان ولياقت اداره و بهره برداري است. اگر انسان در يک موضوع بخصوص اين لياقت و شايستگي را داشت، رشد مخصوص به آن موضوع را دارد و در واقع مديريت تنها يکي از شاخه هاي رشد است. يکي از مهمترين سرمايه ها، سرمايه انساني است. درواقع مهمترين سرمايه است که به کارگرفتن و بهره برداري ازانسان ها و سامان دادن به اين سرمايه ها نوعي از رشد است که امروز به نام مديريت شناخته مي شود. در آيه 97 سوره هود آمده است:” و ما أمر فرعون برشيد” يعني حکومت فرعون مطابق رشد نبوده است در حالي که در اين حکومت با کمک نيروي عظيم انساني، اهرام مصر ساخته شده و مردم در مقابل فرعون سجده مي کردند که مطمئناً ناشي از يک مديريت قدرتمند بوده است با اينکه فرعون وزير سياستمداري مثل هامون و معز اقتصادي مانند قارون داشته است با اين حال قرآن، حکومت فرعون را مطابق رشدنمي داند. قرآن عدم رشد حکومت فرعون را سه چيز مي داند :
1-استضعاف (قصص، آيه 4): يعني يک عده از مردم را به ضعف کشانده است.
2-استخفاف (زخرف، آيه 54) : يعني مردم را خوار و بي شخصيت مي کرد تا از او اطاعت کنند.
3-استعباد (شعرا، آيه 22) : يعني مردم را بنده خودش کرده بود.
که از همين آيات قواعد زير منتج مي شود :
1-صرف پيشرفت و افزايش توليد علامت رشد نيست.
2-هر گونه بي توجهي به کرامت و شخصيت انسان ضد رشد است و مديريت نا مطلوب را نشان مي دهد.
3- مديريت رشد مديريتي است که رشد مادي و معنوي را با هم داشته باشد.
4- انسان در نظريه رشد وسيله رسيدن به هدف نيست بلکه موضوع هدف است و بايد اعتلا و پيشرفت همه جانبه او در نظر گرفته شود (مطهّري،1364).
– رويکرد نظري اصول گرايي
اين بينش، بعد از اينکه به اصل ضرورت حکومت و نظام اجتماعي براي اداره جامعه بعنوان اصل موضوعي مينگرد، حاکميت را مخصوص خدا و اعمال آن را حق کساني مي داند که داراي قدرت استنباط احکام الهي و برخوردار از عدالت، شجاعت، مديريت، تدبير و داراي شناخت صحيح از جهان هستند. در اين بينش کساني که اعمال حاکميت را به عهده دارند در واقع عهده دار تأمين مشارکت مردم در تمام مراحل تصميم گيري هاي سياسي و سرنوشت ساز براي همه افراد جامعه هستند تا در مسير تکامل انسان هر فردي خود دست اندر کار و مسئول رشد و ارتقا و رهبري گردد (سياهپوش، 1365).
اين بينش که از يک سو مديريت و رهبري افراد آشنا به مکتب را در نظر دارد و از سوي ديگر مشارکت همه مردم در تصميم گيري هاي سرنوشت ساز و پيمودن مسير تکامل را براي افراد و جامعه تضمين مي کند. شاخص ترين نظريه پرداز در اين رويکرد آيت الله شهيد بهشتي است. شهيد بهشتي چه در مباحث نظري و چه در سيره عملي، بر نقش مديريت و رهبري ديني در حل نابساماني هاي اقتصادي و ظلم اجتماعي تأکيد مي کند. و نقش حاکم عادل را در ايجاد موازنه ميان بهره گيري آحاد جامعه از محصول کار و تلاش خود از کارهاي اساسي و محوري حکومت مي داند. اصولي که مديران مي توانند با اعمال آن ها چنين حرکتي را در جامعه به وجود آورند از ديدگاه شهيد بهشتي از اين قرار است:
اصل اول : اعتماد به مردم و دادن امکان به آنها براي آنکه بر اساس معيارهاي اسلامي در اداره امور جامعه مشارکت کنند، چرا که خودگرداني بر اساس معيارهاي اسلامي، سياست اداري در نظام اسلام است.
اصل دوم: اصل دادن اختيار تام به کارگزاران عادل و صديق و خواستن مسئوليت تام از آنها، تناسب مسئوليتها و در نتيجه، کم کردن حلقه کنترل و کاغذبازي و جلوگيري از لوث شدن مسئوليتها.
اصل سوم : تلاش در جهت ايجاد جرياني سالم و قوي که بتواند بستري مناسب براي ساخته شدن نيروهاي نيازمند باشد، به گونه اي که همه احساس کنند رابطه مديران آنها رابطه پدر با فرزند خود است.
اصل چهارم
