
آنهاپرداخته،آنان را بدعتگذارانى مىدانستند كه موجب انحراف در دين مىشوند96. مقبوليت فقها در نزد مردم،به دليلى كه گفتيم،و نفوذ برخى از آنهابر خلفا،موجب شد با قدرت در مقابل معتزله بايستند و در نهايت با استفاده از موقعيتهاى برترى كه داشتند،بر آنهاپيروز شوند.
محافظه كارى رهبران معتزله: اصولاً نهضت معتزله يك نهضت،روشنفكرانه بود. اين چنين نهضتى،هيچ وقت همه عناصر لازم،جهت ماندگارى را ندارد.چرا كه يك نهضت جهت ماندگارى،نيازمند نوعى جامعيت و انعطاف است. بدين معنى كه بايد توانائى آن را داشته باشد كه طيفهاى مختلف را زير پوشش خود بگيرد.از مردم عامى تا خواص و برگزيدگان. بطور كلى يكى از دلايلى كه اديان الهى توانستهاند ماندگار باشند،همين است كه توانائى پاسخگوئى به هر قشر و گروه اجتماعى،اعم از روشنفكر و عامى را داشتهاند.مذهب معتزله چنين توانى را نداشت. يك مكتب روشنفكرانه بود و تنها مىتوانست پاسخگوى نيازهاى فكرى و بحثهاى عقيدتى گروه معدودى از افراد جامعه باشد.بنابراين به مجرد ضربه خوردن اين قشر،معتزله ضربه خوردند و به سرعت طريق انحطاط و اضمحلال در پيش گرفتند.طبعاً رهبرانى كه نماينده قشر روشنفكر جامعه باشند،متناسب با آرمانهاو ايده آلهاى طبقه خود عمل ميكنند.قشر روشنفكر را نوعاً كسانى تشكيل ميدهند كه قبل از آنكه اهل مبارزه رو در روى در ميدان باشند،اهل محاجه و استدلالات لفظى بوده و حتى غالباً از مبارزات،جدى رو در روى واهمه دارند.اين امر،اين قشر اجتماعى و مخصوصاً رهبرانشان را گرفتار نوعى محافظهكارى مىكند،بهطورى كه در مواقع لزوم و موقعيتهاى حساس قادر به تصميم گيرى حياتى و قاطع نيستند.به نظر مىرسد كه معتزله شديداً به اين آفت مبتلا بودهاند.
مجادلات و اختلافات با شيعه:به نظر شيخ ابوعمران از جمله عوامل شكست معتزله،مخالفتشان با شيعه بود. اين مخالفت از همان آغاز شكل گيرى اين مكتب كاملاً محسوس بود.واصل،غير مستقيم،اين مخالفت را ابراز ميداشت. اما كسانى چون عمروبن عبيد،آشكارا با شيعه و ائمه آن مخصوصاً على (ع) مخالفت ميكردند.البته معتزله بغداد،بر خلاف معتزله بصره تا حدودى به شيعه گرايش داشتند و شايد همين امر هم در دوام و بقاى بيشتر آنهابىتاثير نبود. معتزله،حتى به اندازه خلفاى عباسى،هوشيارى نداشتند كه از نفوذ توده اى شيعه،به نفع خود استفاده كنند.به همين دليل،مستقيم يا غير مستقيم در مقابل آنهاايستادند.نمىتوان اين فرضيه را كه معتزله،در توطئه قتل و به شهادت رساندن على بن موسى الرضا (ع) شركت داشته و يا حداقل از آن آگاه بودهاند،فرضيهاى ضعيف تلقى نمود.چرا كه،آنان نفوذ فراوانى بر مامون داشتند و او تقريباً همه كارهايش،حتى انتخاب نخست وزير را،با نظر خواهى از آنان انجام مىداد.97
تشعبات و درگيرىهاى داخلى معتزله: يكى از عوامل اضمحلال معتزله،اختلافات و درگيرى هاى درونى خودشان بود.اين اختلافات،تا حدودى طبيعى است و حتى مىتوان گفتنشانه سلامت يك حركت فكرى،فرهنگى و اجتماعى است،اما اگر از حد بگذرد مسلماً باعث از هم پاشيدگى درونى خواهد شد.در مورد معتزله،در مقاطعى از زمان،اين اختلافات به حدى مىرسيد كه آنان يكديگر را تهديد و تكفير مىكردند.البته عواملى چون،آشنائى معتزله با فرهنگهاى بيگانه،نفوذ عوامل به درون اين مكتب،و گستردگى معضلات و شبهات و مسائل مطروحه،در بروز اين اختلافات و دامن زدن به آنهااثرى تعيين كننده داشت.
تاثير پذيرى معتزله از بيگانگان: در آغاز معتزله،جهت دفاع از اسلام،اقدام به ترجمه كتب و آشنا شدن با فرهنگ ها و معارف بيگانه نمودند.اما به تدريج چنان در اين اقدام خود افراط كردند كه از مبانى احكام اسلامى فاصله گرفتند و حتى جذب تعاليم غير اسلامى شدند.گاه اين زيادهروى به قدرى محسوس است كه انسان فكر ميكند آنان مدافع يهود و مسيحيت يا مانويتاند و يا اصلاً توسط آنهااجير شدهاند تا دينشان را توسعه دهند.در زمره اينگونه افراد مىتوان از كسانى چون عيسى بن صبيح،احمد بن ايوب مانوس،احمد بن خابط،فضل بن حدثى و… نام برد.تاثير گرفتن معتزله بهانه خوبى به مخالفانشان،مخصوصاً فقها و محدثان سنت گرا مىداد تا آنان را بدعت گذار در دين و منحرف معرفى نمايند.
به قدرت رسيدن جناح عرب گراى عباسى:حاكميت اين جناح كه نماينده مشخص آن متوكل خليفه عباسى است،سبب شد،بهطور كلى جلوى مباحث عقلانى،مباحث و مناظره گرفته شود.بر خلاف نظر رايج كه تصور مىشود،متوكل در از ميان برداشتن معتزله نقش تعيين كنندهاى داشته چنين به نظر مىرسد كه او تنها به اضمحلال و انحطاط معتزله،كه شرايط آن به دست خودشان و به دلايل فوق الذكر فراهم شده بود،کمك كرد.
افراط در عقلگرايي: روش معتزله در شناخت عقايد،راه عقلي صرف بود ؛ هر چند سعي مي نمودند با هيچ نص قرآني مخالفت نکنند و هر گاه در ظاهر نص ديني با انديشهاي که بر آن اصرار داشتند تعارضي ظاهر مي شد،آن نص را به گونهاي تاويل ميکردند که نه از معنايش خارج شود و نه با انديشه ايشان مخالف باشد که مبناي اين روش همان اعتماد به عقل بود در حالي که عقل گاهي جهش و تحرک دارد و گاهي ايستايي و توقف ؛ و بدين سبب گرفتار بسياري امور ناپسند شدند،اموري که جهت گيريهاي عقلاني محض،آنهارا وادار به پذيرش مينمود،مانند پافشاري جبايي بر اين عقيده که وقتي خداي متعال دعاي بندهاي را مستجاب ميکند در واقع او را اطاعت ميکند.98
ظهور ابوالحسنى اشعرى: او ضمن آشنائى با اصول معتزله به مبانى شريعت نيز اعتقاد راسخى داشت. ابوالحسن اشعري شخصي بود که با اصول اعتزال آشنايي داشت و پرورش يافته مکتب معتزله بود و با اين آشنايي توانست در مقابل معتزليان قد علم کند و طومار عمر آنهارا در هم پيچيد. اصولاً يك نهضت فكرى و علمى قابل حذف نيست مگر به دست نهضت فكرى ديگرى كه آگاهانه به مقابله با آن برخيزد.جريانهاي سياسى،خلفا و حكام نمىتوانند نقش تعيين كنندهاى در ضربه زدن به نهضتها و حركتهاى فكرى و انديشهاي داشته باشند.مبارزه با يك جريان علمى تنها از رهگذر علم ميسر است. اين واقعيت در مورد معتزله،دقيقاً مصداق دارد.آنان در اوائل قرن چهارم هجرى،با چهره بافراستى مواجه شدند كه هم مجهز به حربههاى آنهابود و هم توانسته بود نقاط ضعفشان را به خوبى بشناسد و به خاطر همين شناخت،خود را مجهز به حربههاى جديد نمايد.ميتوان گفت بر خلاف آنچه که برخي ازمورخان و ارباب ملل ونحل قائلند معتزله و انديشه و روش کلامي و جدلي آنهااز بين نرفت و يا به شيعه منتقل نمي شد بلکه با ظهور اشعري با برخي تغييرات به اهل سنت و جماعت راه يافت و باعث شد تا اشاعره به رشد و بالندگي برسند و به طور نظاممند عقايد خود را تدوين و تبيين نمايند.
فصل دوم
عوامل و زمينههاي شکلگيري اعتزال نوين
عوامل تأثير گذار بر شکلگيري تفكر اعتزالي
عوامل و بسترهاي شكلگيري جريان معتزله قديم را ميتوان به دو عامل داخلي و خارجي تقسيم نمودکه همگي در بروز و ظهور مکتب اعتزال نقش موثري داشتند و انگيزههاي موسسان و پيشتازان اين مکتب در ايجاد جرياني فکري را تشکيل داده بودند. در آن زمان جامعه اسلامي تهاجم وسيعي را از سوي انديشهها و مکاتب فکري خارجي به مفاهيم مذهبي خود تجربه ميکرد. اين رويداد تنها مدت کوتاهي پس از اينکه سوريه، عراق و ايران به کشورهاي اسلامي پيوستند و زماني که فرقههاي مذهبي موجود در اين سرزمينها که داراي پيشينهاي طولاني هم بودند، حملات متقابل فکري خود را عليه عقايد انقلابي اسلام آغاز کردند اتفاق افتاد. مکاتب فکري يهودي، مسيحي، ثنوي و الحادي روي پايههاي محکم نظامهاي خود که با کمک اصول عقلي و عمدتاً فلسفه يوناني آنهارا بر پا کرده بودند ايستادگي مينمودند. بسياري از کساني که به دين اسلام روي ميآوردند به تدريج سعي کردند دين جديد را با باورهاي قديم خود تلفيق کنند. اين عمل تا اندازهاي ناآگاهانه و تا اندازهاي هم آگاهانه انجام ميشد و در برخي موارد نيز به قصد از هم پاشيدن اسلام صورت ميگرفت99. البته مسلمانان نسلهاي اول که با دين اسلام زاده شده بودند خطر انفصال و به همريختگي را حس ميکردند ولي اگر دقيقتر بگوييم در ميان کساني که به دين اسلام ميگرويدند، مؤمنان صادق بسياري بودند که اين خطر را از تمامي ابعاد آن تشخيص داده بودند. با توجه به چالش مزبور اين افراد که مجهز به اسلحه مخالفان بودند از آن براي خدمت به اسلام استفاده بردند. بر اين اساس بود که مکتب اعتزال پا به عرصه وجود گذاشت.
همانگونه که اشاره شد عوامل موثر در شكلگيري آراء و عقايد معتزله را ميتوان به دو گروه تقسيم نمود، البته اين دو گروه عوامل را در پارهاي از موارد جزو ميتوان با عنوان عامتري، عوامل شکلگيري علم کلام اسلامي برشمرد100، چنان که ابوزهره در کتاب مذاهب اسلامي خود اين گونه عمل نموده است. همچنين بايد به اين نکته توجه کرد که اين عوامل به همان اندازه که در مکتب معتزله موثر بودهاند در ساير فرقهها و مذاهب اسلامي نيز موثر بودهاند که در جاي خود به آنهانيز اشاره خواهيم نمود:
1 – عوامل داخلي
الف- اختلافات بين مسلمانان:همانگونه که پيشتر اشاره شد اختلافات بين گروههاي مختلف مسلمانان موجب بروز مشکلات عديده اجتماعي – سياسي و اعتقادي شده بود. خوارج از يک سو با تکفير مسلماناني که با عقيده آنهامخالف بودند در بين مسلمانان ايجاد رعب و وحشت کرده بودند ؛ از ديگر سو مرجئه با ترويج اين که عمل شرط ايمان نميباشد باعث سستي و بي اعتنايي مردم خصوصا تازه مسلمانان به فرايض ديني شده بودند و اينگونه اختلافات موجب سردرگمي مسلمانان گرديده بود.
از مهمترين اختلافات عقيدتي که پرورش دهنده ايده اختيار نزد متفكران معتزلي ميباشد، عقايد قدريه بود. قدريه در دامن مرجئه رشد يافتند و سپس از فرقه مذكور جدا شدند و مسائل مذهبي مانند ايمان و كفر، قضا و قدر، صفات خدا و خلق قرآن را پيش كشيدند. از مهمترين پيشوايان قدريه غيلان دمشقي بود كه در نواحي شام طرفدران فراواني داشت و اعتقاد به قدر را از معبد جهني بصري گرفته بود. وي به نفي صفات و خلق قرآن باور داشت و به قدر معتقد بود و خير و شر را از جانب انسان ميدانست. بررسي آراي مذهبي غيلان نشان ميدهد كه وي پيش از معتزله به بحث پيرامون اصول پنجگانه معتزله پرداخته است. معتزله اصول پنجگانه خود را بر مبناي آن آراء بنا كردند، بر دامنه و عمق آن افزودند و به آن رنگ فلسفي بخشيدند.101
متكلمان معتزلي از جمله قاضي عبدالجبار و عبدالرحيم بن محمد خياط معتزلي معترفند كه غيلان دمشقي پيش از معتزليان به اصول اعتقادي ايشان متعهد بوده است، اما در افكار غيلان انسجام كامل برقرار نبود، زيرا از طرفي انسان را مختار ميدانست و از سوي ديگر همچون مرجئه ايمان را قابل كاستي و فزوني نميدانست. معتزله تلاش نمود با برقراري انسجام فكري،عقايد مستدل و قابل تبيين را اخذ نمايد. از ديگر سو پارهاي از آراي معتزليان هم چون خلق قرآن و عدم شباهت وجود حق با مخلوقات، با نظرات قدريه شباهت دارد.102
يكي ديگر از عوامل اختلافي تأثيرگذار بر آراي معتزله، گروه جبريه است. با وجود آنكه جبريه در باب مسأله جبر و اختيار، حكم به ناتواني انسان و قدرت مطلق الهي داده بودند، ولي در برخي عقايد ديگر، راهنماي فرقه معتزله محسوب ميشوند. از بانيان فرقه جبريه ميتوان به “جعد بن درهم” و “جهم بن صفوان” اشاره كرد. در باب مذهب “جعد بن درهم” در ميان قدماء اختلاف نظر وجود دارد. بغدادي او را قدريه و شهرستاني شاگرد او جهم بنصفوان را جبريه دانسته است103.آنچه در باب آراي او براي ما مهم است، آن است كه او موضوع خلق قرآن را مطرح كرد و در نتيجه مورد تعقيب بني اميه قرار گرفت.
نمونه آراي معتزله در ميان عقايد جعد بن درهم و جهم بنصفوان، يكي اعتقاد به مخلوق بودن قرآن
