
سر? اختلاف اديان فقط تفاوت شرايط اجتماعي يا تحريفشدن ديني و درآمدن دين ديگري به جاي آن نبوده است، بلکه تجليهاي گوناگون خداوند در عالم، همچنانکه طبيعت را متنوع کرده شريعت را هم متنوع کرده است.65
در اينجا او از داستان فيل و مردان کور و قصه موسي و شبان در مثنوي معنوي بهره ميگيرد، همچنين به گفتهي جانهيک که اين مطلب را با استفاده از تفکيک ميان نومن و فنومن در مکتب کانت بازگو ميکند اشاره دارد.
“به طوري که جانهيک از تفکيک نومن و فنومن کانت يا شي براي خود و شي براي ما کمک ميگيرد و ميان خدا در مقام لااسم و لارسم و خدا در نسبت با ما فرق ميگذارد… و بر همين اساس به کثرتي اصيل در حوزه اديان ميرسد”.66
بنابراين هيچ تجربه عرفاني و ديني به ديگري فرو کاسته نميشود و هرکس از چشماندازي ديگر به آن دست مييابد. پس کثرتي از تجارب ديني تحت عنوان اديان شکل ميگيرد.
?- به نظر سروش جنگ ميان اديان در بدو تأسيس آنها اختلافي اصيل نيست، بلکه براي پنهانکردن رازهاي اصلي است که در تجربه قدسي به دست ميآيد.67
سروش به ابيات مولوي که مرتبط هستند چنين اشاره ميکند:
چونکه بيرنگي اسير رنگ شد .
موسي با موسيي در جنگ شد .
چون به بيرنگي رسي کان داشتي .
موسي و فرعون دارند آشتي…68 .
از نظر او اين ابيات “اشاره به ظهور مطلق در مقيد و لاتعين در تعينات و بيرنگي در رنگها است و پرده از راز ديگري بر ميدارد که پشتوانه عارفانه براي کثرتگرايي است.”69
به اين ترتيب او نزاع ميان اديان را جنگ زرگري ميداند و در اصل براين باور است که اختلافي در کار نيست و اين را تدبيري ميداند براي وجود و ظهور کثرات در عالم.
4- سروش در ابياتي از مولوي سرّ ديگري را از اشعار او براي تبيين تعدد و تکثر باز ميگشايد به اين صورت که تعدد و تکثر اديان را ناشي از غرقهشدن حقيقت در حقيقت ميداند.
بل حقيقت در حقيقت غرقه شد .
زين سبب هفتاد و بل صد فرقه شد70 .
او معتقد است حقايق بسياري وجود دارد و اين سخن به اين معني است که هيچکدام باطل نيستند؛ زيرا هرکس حقيقتي را يافته است.
او ميگويد: “از نظر مولوي مشکل اين نيست که گروهها حقيقت را نيافتند… بل اين است که حقايق يافتهشده و مکشوفات بسيار است و حيرانماندن در حقايق و… تعدد و تکثر را پديد آورده است.”71
دلايلي که براي تبيين نظريه تکثرگرايي تاکنون مطرح شد از نظر سروش پلوراليست مثبت يا اصيل نام ميگيرد، “چون دستمان پر است پلوراليست شدهايم و اين پلوراليست مبتني بر توانگري است.”72
در انديشه ي وي، متون و تجارب ديني تفسيرهاي متعدد و متنوع بر ميدارند و رقيبها و بديلهاي موجود، نوعهاي منحصر در فردند و به يکديگر تبديل نميگردند.
اما به نظر ايشان پلوراليسم ديگري هم داريم که پلوراليسم سلبي يا منفي نام ميگيرد.
“در اين پلوراليسم که مقبول و معقول است، هميشه جاي چيزي خالي است يا يقين يا حقيقت و يا سازگاري و غيره، در حقيقت پلوراليسمي است غيراصيل، لکن مهم و اجتنابناپذير.”73
?- از نظر ايشان هرکس از هدايتي برخودار است و هدايت بدون هادي ميسر نيست و اين هادي گاه آشکار است و گاه نهان، “اما بايد به غايت کار نگاه کرد که معلوم ميشود همه بر سبيل هدايت و نجات بودند و به مقصدي واحد نايل شدند.
چنين مينمايد که کثرتهاي متباعد نماي بيروني هم روي در تقارب دارند و جويندگان همه يک چيز را ميجويند و يک کس را صدا ميزنند و سيمرغ جويان چون درآيند سيمرغ را مشاهده کنند و شترجويان صادق و کاذب همه به يک شتر ميرسند”.74
“در اينجا بيش از آنکه بر صدق مطلق آموزههاي مسلکي تأکيد رود بر صدق طالب و نجات واپسين او تأکيد ميرود و بيش از اينکه از هادي آشکار و ديدني سخن رود از هاديان ناديده و ناآشکار سخن ميرود… “.75
“چنين کثرتگرايي هم هضم و قبول کثرت را ممکن ميسازد و هم هر فرقه را در دعوي خويش ثابت و راسخ ميدارد که حق و نجات و برتري باطناً و حقاً از آن ما است و ديگران دانسته يا نادانسته رهرو ما هستند…”.76
?- مبناي ششم: معناي سلبي است به اين صورت که ظلمات همگان به غير از ما و کيشمان امري است که خلاف انصاف در کلامهاي فلسفي است. اين يک مدعاي کليدي است که بر مبناي رحمت واسعهي خداوند نتيجه ميگيرد که نميتوان چنين انديشيد که تنها بخشي از دينداران نجات پيدا کردند و ديگران در ظلال افتادند.
براي ديگران هم حظّي از نجات و سعادت و حقانيت بايد قايل شويم و روح پلوراليزم هم همين است.77
از نظر او”از اين روزن که بنگريم پلوراليزم، معنايي ندارد جز اذعان به رحمت واسعهي الهي و کاميابي رسولان وي و ضعف کيد شيطان… “.78
اين پلوراليزم سلبي است؛ “چون حق و صدق آموزههاي کلامي را منظور نظر قرار نميدهد و بيش از آن بر نجات و سعادت طالبان صادق و دستگيري هاديان نهان، انگشت مينهد و کثرتها را نه در کثرتشان بل به دليل آنکه منحل به وحدت ميشوند ميپذيرد”.79
?- از نظر سروش اديان شکلهاي ناخالصي از امر واحد هستند، اما سخنان افرادي که آنها را بيان ميکند موجب اختلاف ميان آنها شده است.
از نظر او هيچ چيز خالص در اين جهان يافت نميشود و به سخن امام علي (ع) در اينباره استناد ميکند که”حق خالص و باطل خالص اگر وجود داشتند هيچکس در گرويدن به حق و ترک باطل ترديد نميکرد”.80
در نتيجه فهم آدميان و مذاهب مختلف ديني هميشه آميختهاي از حق و باطل است سرّ اين ناخالصي بشريشدن دين است.
“نه تنها در فهم دين خللها است که در خود دين و به نام پيامبر و پيشوايان هم جعل و وضعهاي بسيار صورت گرفته و کار را بر عالمان دين در تميز صحيح از سقيم دچار صعوبت کرده است”.81
او در اينجا مسأله زبان را به ميان ميآورد و نقش کثرتآفرين آن را در ساماندادن به تجارب ديني که در آغاز، از يک امر واحد است، اما در هنگام بيان، متکثر ميشود ياد آور ميشود.
?- سروش مبناي هشتم را خويشاوندي حقايق با يکديگر ميداند و از نظر او هيچ حقّي با حق ديگر ناسازگار نيست به نظر او “ملاک حقبودن انديشهاي اين است که با انديشههاي حق ديگر همخواني داشته باشد و اگر طالب حق و حقيقت هستيم بايد به موزونکردن حقايق بپردازيم و علي اي حال راهي به جز قبول کثرت نداريم”.82
?- دليل ديگر ايشان اين است که هنگامي که حقها اينچنين سازگارند، ارزشها و فضايل هم که از نظر عقلا ترجيحي بر هم ندارند و متکثرند پس نميتوان يکي را برتر از ديگري دانست. افزون بر اين از نظر او چنين ارتباطي ميان دين هر شخص با ديگري وجود دارد و انسان را در انتخاب هر ديني مخير ميکند. “اين اختيار علت دارد نه دليل و تا آن علل و تعارض باقي است آن تخيير هم پابرجاست”.83
“کثرت در اين داوريها عملي است کثرتي، و دستزدن به هر اقدامي به علل و به تعارض ذاتي ارزشها باز ميگردد… اين پلوراليزم ارزشي و عملي، عين متن زندگي است و آدميان در چنين کثرتي زندگي ميکنند”.84
از نظر او گرچه اين پلوراليسم به سبب فقدان دليل سلبي است، اما به سبب وجود تعارض و تساوي ذاتي ارزشها پلوراليسم مثبت است.
پلوراليزم در اينجا از نظر او واقعي و مبتني بر تباين جوهري است.
“اين فرديت سرآغاز کشف آزادي است… و هرکس دنياي ويژه خود، دين ويژه خود و اخلاق ويژه خود را براي گشودن گرهها دارد.”85 و اين همان آزادي واقعي است که مبتني بر پلوراليسم واقعي است.
??- در مبناي دهم؛ از نظر او علل اختلاف اديان گاه دلايل اصيل اديان در برابر هم نيست، بلکه ناشي از شرايط و عللي است که آنها را به اين ديدگاه سوق داده است.
در حاليکه دلايل ناشي از همين علتهاي پيشيني است که آنها را به اين روش متمايل کرده است و به اين شکل يکي را مسلمان، يکي را مسيحي، و ديگري را يهودي ساخته است.
اين تکثر، تکثري است مؤسس بر ظن نه يقين و پلوراليسمي است منفي، و نه مثبت. “اگر کثرتگرايي ديني بر ده برهان موجه شدني است، پلوراليسم سياسي و فرهنگي به صد زبان قابل توجيه است”.86
او در ادامه بيان ميکند: “بنابر مواضع و دلايل هر طرف اديان و مذاهب را نميتوان و نبايد به علل کاهش داد اين کار نقش عقل را کاهش ميدهد”.87
فرض سروش بر آن است که به عنوان يک معرفتشناس و نه يک متکلم ديني خاص، صرف قانعنشدن اديان از دلايل ديگر نشان ميدهد که طرفين به تکافوء ادله رسيدهاند. او همچنين ميان دينداري عوام و خواص فرق ميگذارد و بيان ميکند که “دين عوام را عللشان متفاوت ميسازد؛ يعني زمينه عيني که در آن زاده شدهاند و در آن زندگي کرده اند، اما اختلاف خواص در دينشان را نميتوان به اين زمينه متصل کرد؛ چراکه فرض بر تقليلناپذيري دلايل به علل در مورد انديشهها است”.88
سروش بر آن است که در مورد متفکران بايد فرض را بر اين گذارد که هريک دلايلي از سر صدق آوردهاند و در صورت عدم اقناع يکديگر بايد فرض را به تکافوء ادله گذارد.
و چنانچه دلايل متکافي ميشود مسأله جدلي ميگردد و تابع معيار عيني، براي داوري حق و باطل نخواهد بود. موضع سروش با توسل به تکافوء ادلّه به جاي علل زمينهاي، موضعي است که او را از بحث کلامي در حق و باطلدانستن يکي از طرفين معاف ميسازد. به اين صورت او موضع بيروني خود را حفظ ميکند و ميان علت و دليل و تکافوء ادلّه تمايز قائل است.
?-?- بررسي مباني فلسفي نظريه کثرتگرايي دکتر سروش
طبيعي است که هر نظريهاي در بستر مباني و پيشفرضهاي خاصي پديد ميآيد که اين پيشفرضها، پايههاي نظريه را تشکيل ميدهد که با اندک تزلزلي در آنها، نظريه، مباني خود را از دست داده، غيرقابل اعتماد ميشود. نظريهي کثرتگرايي سروش نظريه ايست که تحت تأثير معرفتشناختي جديد پديد آمده است؛ او از يک سو به دليل تعلّقات فلسفي و معرفتشناختي نميتواند انديشههاي جديد را ناديده بگيرد و از سوي ديگر فردي است متديّن که به آموزههاي عرفاني اسلامي تعلّق خاطر دارد از اينرو با استفاده از انديشههاي مدرنيستي به بازسازي و تحول در آموزههاي عقيدتي و ديني ميپردازد و نسبت به کثرت اديان واکنش نشان ميدهد. از يک سو معرفتشناسي کانت بر او چيرگي دارد ومهمترين مبناي کثرتگرايي او را تشکيل ميدهد و از سويي ديگر هرمنوتيک فلسفي و الگوبرداري از نظريهي ويتگنشتاين دربارهي زبان دين، پرسپکتويسم نيچه و تجربه ديني که علاوه بر فلسفه جديد در عرفان نظري هم سابقهي طولاني دارد به عنوان مباني کثرتگرايي او بر جرح و تعديل نظريهي او تأثيرگذار بودهاند.
در اين مجال پس از تبيين نظريه کثرتگرايي سروش به بررسي مباني اين نظريه ميپردازيم.
?-?- ?- مباني فلسفي کانت
امانوئل کانت (Immanuel Kant) فيلسوفي است که به اعتبار او ميتوان تاريخ فلسفه را به دو بخش تقسيم کرد. “مقام و منزلت او در تاريخ فلسفه جديد همان مقام و منزلت افلاطون و ارسطو در فلسفه يونان است”.89
کانت – وارث سنتهاي فلسفي پيش از خود – از يک سو تحت تأثير متافيزيک و از سوي ديگر فلسفههاي حسگرا و شکگراي فيلسوفان انگليسي از جمله هيوم قرار دارد.
“مسأله بنيادين او اين است که فهم و عقل آدمي همه چيز را تا چه اندازه ميتواند آزاد از هرگونه تجربهاي بشناسد. او اين دستاورد خود را عملي کوپرنيکي ميداند”.90
در فلسفه کانت همه چيز بر محور ذهن دور ميزند؛ زيرا او معتقد بود که احکام عملي نميتواند صرفاً برآمده از دادههاي تجربي باشند، بلکه برآمده از دادههاي تجربي سامان يافته در قالبهاي کلي هستند که قوهي فاهمه بدينوسيله، مسلط بر آنها و متصرّف در آنها است.
کانت معتقد است که صورتهاي ذهني ملازم ضرورت و کليّت هستند و بدون ضرورت و کليّت، معرفت قطعي و يقيني حاصل نميشود. بدين ترتيب او ضمن قبول اين مسأله که نخستين وسيله علم و معرفت
