
مطلق در تمام اديان است و کثرتگرايي اديان را دستاوردي بشري و ناشي از واکنشهاي متفاوت انساني نسبت به ذات غايي ميداند.
او همچنين دلايل و مبناهايي را براي نظريهي وحدت متعالي بيان ميکند که برگرفته از عرفان نظري و تفکرات صوفيانه است که عبارت اند از:
1. تمام اديان مبدأ واحدي دارند.
2. جايگاه امر مطلق و مثل اعلا.
3. راست آييني.
4. تمايز ميان بعد ظاهري و بعد باطني دين.
5. وحدت باطني و کثرت ظاهري اديان.
6. وجود عناصر مشابه در اديان مختلف.
دکتر نصر براي تثبيت نظريهي وحدت متعالي اديان، توجه ويژه اي به عرفان به ويژه از نوع شرقي آن دارد، چراکه در قرابت با نظريهي وحدت متعالي اديان، جان مايهي تصوف نيز، تأکيد بر بعد باطني دين يا قلب وحي است.
نظريه او در ابتدا برخواسته از فلسفهي سنتگرايان يعني حکمت خالده است؛ زيراکه
پايهگذار اصلي اين تفکر در ميان سنتگرايان اعتقاد ايشان به حکمت جاويدان است، اما مباني و ريشههاي اين تفکر را به طور خاص ميتوان در نظريات متصوفه و عرفاني اسلامي جستجو کرد؛ به ويژه تاثيرپذيري و شيفتگي نصر به عارفاني چون ابنعربي و مولانا به طور خاص به طوري که بهرهبرداري از ديدگاهها، اشعار و بيانات ايشان در نوشتههاي نصر به خوبي آشکار است. البته بايد گفت او نظريهي وحدت اديان را با بهرهگيري از ديدگاههاي فيلسوفاني چون ملاصدرا و شيخ اشراق بيان ميدارد، اما چون ملاصدرا و شيخ اشراق نيز از جمله فيلسوفان عارف مسلک به حساب ميآيند بهرهگيري او از ايشان به نظريات عرفاني شان بر ميگردد تا به بحثهاي عقلاني و استدلالي، البته بايد گفت وحدت متعالي اديان بر مبناي فلسفي استوار نيست و با چالش هاي بنياديني رو به روست و همانطور که گفته شد به بيان خود نصر بايد با چشم باطن در آن نظر کرد.
فصل چهارم: مقايسه و تطبيق دو نظريه
4- مقايسه و تطبيق دو نظريه
4-?- مقدمه: جهانيشدن و دين
جهانيشدن و ارتباط آن با دين در سالهاي اخير به صورت يکي از موضوعات اصلي جامعهشناسي دين درآمده است. جهانيشدن به طور عمده پديدهاي است که در اثر پيشرفتهاي سريع فنآوري ارتباطات و همراه با آن پيشرفت سريع در انتقال دانش و اطلاعات بشري ايجاد شد. تأثيرات جهانيشدن بر زندگي انسانها بسيار متنوع و پيچيده است. دين نيز از مؤلفههايي است که از تأثيرات جهانيشدن بينصيب نمانده است. در اين سياق، واکنشهاي اديان به چنين پديدهاي بسته به ويژگي الهياتي و اعتقادي آن ها متفاوت است. افزون بر اين، غلبه تدريجي تجددگرايي از چند سده گذشته موجب حذف فرقهگرايي در اديان و در عوض ايجاد جريان “سنتگرايي” در کنار دو جريان “تجددگرايي” و “بنيادگرايي” شده است.
سنتگرايان تعاليمي مبتني بر اصول متافيزيکي و بر سياق حکمتهاي نوافلاطوني ارايه مينمايند و نوانديشان ديني تجددگرايي را به عنوان يک واقعيت و يک فرصت پذيرفته اند، سعي دارند با بهرهگيري از عقل مستقل و بهکارگيري علوم جديد، دين را با شرايط انسان انطباق دهند.
دکتر سروش و دکتر نصر هرکدام به ترتيب به عنوان نمايندگان دو جريان نوانديش ديني و سنتگرايي در ايران به بيان ديدگاههاي خود در زمينهي دين و معرفت ديني و کثرت اديان پرداختهاند. در اين بخش سعي شده است تا نگاهي مقايسهاي و تطبيقي به انديشههاي دين شناسانه اين دو متفکر در زمينه ي تکثر اديان داشته باشيم.
4-?- بررسي اجمالي دو نظريه
بايد گفت که نظريهي کثرتگرايي ديني دکتر سروش با ترجمه و الهامگرفتن از کتابهاي فلسفه غرب و به ويژه کتابهاي فلسفهي دين و مباحث پلوراليزم ديني جانهيک به وجود آمد. اين نظريه از بافتي فرهنگي ناشي ميشود که ذاتاً قادر نيست سنتهاي قدسي نوع بشر را به حساب بياورد. به دليل آنکه بافتي که سروش، ديدگاههاي خويش را در آن شکل داده است اساساً بافتي سکولار است. نظريه ي او، يک نظريه ي ايدئولوژيکي است؛ زيرا تکثرگرايي، ابعاد و صور گوناگون فرهنگي، اجتماعي، سياسي، فلسفي و ديني را به خود اختصاص ميدهد که هر يک معناي ويژهي خود را دارد و ما در اينجا فقط به تبيين وجه ديني آن پرداختيم. در حاليکه نظريهي دکتر نصر نظريهاي ديني است؛ زيرا سعي در احيا و بازسازي سنتهاي گذشته دارد در حاليکه بيشترين وجوه سنت را آداب و مناسک اديان گوناگون تشکيل ميدهد.
سروش معتقد است اديان از طريق مواجهه انسان و تجربهشان با حق به وجود آمدهاند و به نظر او انسانها عوامل اصلي تکوين دين هستند.
نظريهي او بر استدلال و التزام شخصي او متکي است و حقيقت خود اين نظريه را بر “حقيقتهاي” اديان برتري ميبخشد. از طرف ديگر دکتر نصر معتقد است حقيقت- اعم از ديني و غيرديني- قدسي است و از طرف خدا صادر ميشود و انسانها بايد در برابر اين حقيقت سرتعظيم فرود آورند و ما نميتوانيم براي خلق “حقيقت” کاري کنيم. کاري که از دست ما ساخته است اين است که آينه حقيقت باشيم و آن را به همان صورتي که هست منعکس کنيم. بر اين اساس ديدگاه سنتگرايانهي نصر ذاتاً ديني است؛ زيرا هدفش آن است که”منتهاي ارزش را به کيفيات قدسي يک دين مفروض بدهد و هيچ چيز را بر حقيقت اديان تفوق نميبخشد”.441
پيش از ادامه بحث، بايد اين واقعيت را خاطرنشان کرد که مسأله کثرتگرايي ديني موضوعي اساسي و اولي در فلسفه دين دکتر سروش است و حال آنکه در فلسفه دين دکتر نصر مسألهاي ثانوي است. هدف اصلي نصر احياي سنت و منظر سنتي از طريق تبيين و توضيح معرفت قدسي است و مسأله تنوع اديان بعدي از ابعاد متعدد فلسفه جاويدان است.
به همين دليل بايد مسأله کثرتگرايي ديني را ازمنظر سروش، به صورت مستقيم مورد بحث قرار داد. در حاليکه در ديدگاه نصر، مسأله ياد شده را بايد در بافت تصور او از سنت معرفي کرد، هرچند که دکتر نصر و دکتر سروش هردو در باب کثرت اديان به نظريه پلوراليزم ديني تأکيد دارند، اما مباني و رويکرد هريک در تبيين اين نظريه تفاوتهايي با هم دارد. در اين بخش از تحقيق به تفاوتهاي اين دو رويکرد ميپردازيم.
4-?- بررسي مقايسهاي و تطبيقي نظريه کثرتگرايي سروش و وحدت متعالي اديان نصر
4-?-?- حقيقت مطلق؛ عدم شناخت حقيقت مطلق، محدوديت انساني يا نامحدودبودن حقيقت مطلق.
مسألهاي که در تبيين کثرتگرايي ديني بين سروش و نصر بايد به آن توجه کرد، تصور متمايز هر يک از آنها از واقعيت و درک و فهم آنها از دين است که منشأ اصلي تفاوت ميان آنها به شمار مي رود بايد گفت که تلقي سروش از “خدا” يا “حقيقت مطلق” تحت تأثير مباني تجربهگرايانه فلسفه غرب بوده است. وي در توجه به مقوله “واقعيت مطلق” بر تجربهي ديني، معرفتشناسي کانت و بررسي سير تحول اديان به عنوان مبادي و مباني نظريه خود تأکيد ميکند. الگوي معرفتشناسي سروش دربارهي “حقيقت مطلق” کاملاً منطبق بر مباني تجربهگرايانه غرب است؛ چراکه تأکيد سروش بر معرفتشناسي کانت و موضوع نومن و فنومن، نشان از تأثر شديد وي از الگوهاي معرفتي تجربهگرايانه دارد. البته سروش ماده و محتواي الگوي معرفتشناسي کانت را تغيير داده است، اما ساختار نظريات مذکور، تجربهگرايانه است. وي به پيروي از فلسفه کانت، دامنه شناخت انسان را کاملاً محدود به شرايط فردي دانسته و در نتيجه حقيقت فينفسه را براي او غيرقابل دسترسي ميداند. در اين نگرش انسان جزء جدا شدهاي از کل است و توانايي او محدود به حواس و عقل جزئي است که خود اين عقل نيز مقيد و محدود است. بنابراين انسان صرفاً از پشت حجاب فردي خود به حقيقت مطلق مينگرد و فقط قادر به درک جزئي از حقيقت و يا حقيقت جزيي است. در نظر سروش، اين محدوديت ناشي از محدوديت ذاتي انسان، از قبيل زمان، مکان و ساير محدوديتهاي فردي است که همچون حصاري او را در برگرفته است و وي را توان رهايي از آن نيست، لذا وقتي از حقيقت سخن ميگويد در واقع از تأثير حقيقت بر خود و تجربهاي که از حقيقت دارد سخن ميگويد نه از حقيقت فينفسه. “باري چند وجهيبودن تفسيرها، در واقع به چند وجهيبودن واقعيت بر ميگردد. واقعيت يک لايه و يک پهلو ندارد”.442
“حقايق يافته شده و مکشوفات و مکاشفات بسيار زياد است و حيرانماندن در ميان اين حقايق و مجذوب و محصور گوشهها و پارههايي از آنها شدن، تعدد و تکثر را پديد آورده است. اين معنا به بياني ديگر در قبض و بسط آمده است که عينيبودن بيش از حقبودن است”.443
بنابراين وقتي فقط اجزايي از حقيقت براي انسان، قابل حصول است، هيچگاه اين اجزاء معادل کل حقيقت نخواهد بود و هميشه رنگ انساني خواهد داشت.
همچنين از نظر سروش مفهوم “خدا” با توجه به الوهيتهاي خاصي که در تاريخ هريک از اديان جلوهگر شده است معنا پيدا ميکند.
“خدا بر هر کسي به گونهاي تجلي کرده است و هر کسي هم تجلي حق را به گونهاي تفسير کرده است و “در عشق، خانقاه و خرابات شرط نيست” و “اولين کسي که بذر پلوراليزم را در جهان کاشت خود خداوند بود که پيامبران مختلف فرستاد. بر هرکدام ظهوري کرد و هر يک را در جامعهاي مبعوث و مأمور کرد و بر ذهن و زبان هرکدام تفسيري نهاد”.444
بدينترتيب تلقي هريک از اديان مختلف از مفهوم خدا يا الوهيت مطلق در بين پيروان هر دين که وجود داشته، بخشي از تاريخ آنان به شمار ميآيد، به گونهاي که نميتوان آن را بدون اين بستر تاريخي معنا کرد. اين برداشت و تلقي خاص از خدا اجزاي فرهنگهاي متفاوت بشري را به وجود آورده است و يا خود تحت تأثير آنها به وجود آمده است.
اما نصر، ادعا ميکند که برخلاف ديگران و از جمله سروش تفسير او از واقعيت يا حقيقت مطلق، تفسيري مابعدالطبيعي است؛ به اين معنا که نه بر عقل استدلالي، بلکه بر عقل شهودي استوار است. به اعتقاد نصر، نميتوان حق مطلق را از طريق تفکر استدلالي درک کرد، بلکه فهم واقعي حقيقت، فقط از طريق شهود امکانپذير است، بنابراين، از نظر وي “ديدگاه پلوراليزم در تبيين واقعيت مطلق نوعي کوشش فلسفي عاري از شهود عرفاني است که نمونهاي از تحريف “مايا” است”.445 برخلاف سروش که شناخت حقيقت يا واقعيت فينفسه را امري غيرممکن ميداند. نصر قائل است که عقل انساني ميتواند حقيقت فينفسه را چنانکه هست- بدون اينکه رنگ انساني به آن بدهد- دريابد. براي آدمي به سبب همين سرشت عقل انساني، امکانپذير است که به خداوند معرفت يابد و به جايي برسد که او را حق بداند، چون به گونهاي ساخته شده است که ذات مطلق را فيحد ذاته دريابد.
اما از ديد نصر”نيل به اين معرفت و يقين مابعدالطبيعي به کمک دو منبع اصيل؛ يعني وحي و تعقل امکانپذير است. به اعتقاد وي اين دو منبع اصيل، پيوندي ناگسستني با يکديگر دارند؛ چراکه نيل به تعقل، تنها به يمن وحي ميسر است، در حاليکه ثمره حکمتي که تعقل به بار ميآورد، در قلب وحي نهفته است و نيز در کانون وجود انسان منزل و مأوي دارد”.446
رسيدن عقل انسان به معرفت باطني به مدد عنايت الهي که از منبع وحي سرچشمه ميگيرد و رسيدن به قلب و باطن وحي به وسيلهي پرتوهاي اين بصيرت عقلي مقدس، بشر را قادر ميسازد که به معرفت مابعدالطبيعي رسايي از خداوند به عنوان حقيقهالحقايق دست يابد.
بنابراين، ميتوان گفت که از ديدگاه نصر، “نه تنها شناخت و معرفت حقيقت مطلق از طريق عقل انساني، غيرممکن نيست، بلکه اين شناخت در طبيعت بشر نهاده شده است.
شناخت و مآلاً شناخت ذات مطلق و ذات لايتناهي از طريق قوهي عاقلهاي که تمام و کمال و عيني است و از ذات قدسي که هم مبدأ است و هم مقصد، جداييناپذير است؛ چيزي است که در طبيعت و تقدير بشر قرار دارد”.447
انسان ميتواند به کمک عقل شهودي و بدون محدوديت فردي خود، همچون زمان و مکان و ساير محدوديتهاي ذاتي انساني، معرفتي مابعدالطبيعي از خدا داشته باشد و او را چنانکه هست دريابد، بنابراين وقتي صفتي را به او نسبت ميدهد، نه از اين جهت که او، خدا را چنين يافته و برداشت وي از حق چنين است، بلکه
