
تصوير خاصي از عقلي که مبناي فلسفهاش است، ارائه ميدهد. وي در مقدمه به اقسام حکما اشاره ميکند.
وي همچنين در مورد اثرش گفته است: “در اين کتاب بحث نميکنيم، مگر با مجتهد متألّه و کسي که طالب تألّه است، و خوانندهي اين کتاب از لحاظ درجه حداقل بايد کسي باشد که بارقه الهي بر دل او وارد شده باشد و ورود اين بارقه براي او ملکه شده باشد و ديگران از آن نفع نميبرند. پس هر کس تنها طالب بحث نظري باشد، بايد روش مشائين را أخذ کند؛ چراکه اين روش براي بحث تنها نيکو و داراي استحکام است و ما با او سخني و بحثي در قواعد اشراقي نداريم، بلکه در اشراقيون بدون سوانح نوري سامان نمييابد. به درستي که برخي از اين قواعد بر اين انوار مبتني هستند و حتي اگر در اصول شکي رخ دهد، آن شک با نفس منخلع از بدن رفع مي شود و همانطوري که محسوسات را ديدهايم و به برخي از حالات آنها يقين پيدا کردهايم و سپس علم صحيحي را بر آنها مبتني ميسازيم، به همين نحو چيزهايي از امور روحاني را ميبينيم، سپس قواعدي را بر آنها مبتني ميسازيم. پس هرکس که از اين راه نرود، چيزي از حکمت نميداند و شکهاي گوناگون به دل او راه خواهند يافت”.427
مباحث حکمت اشراق مخصوص کساني است که بارقهي الهي بر آنان وارد شده باشد. شيخ اشراق به اين نکتهي مهم تصريح ميکند که فيلسوف تنها با بحث نظري از دست شک رهايي نمييابد و براي نجات از شک بايد به مشاهده امور روحاني دست بيابد. سوانح نوري و اشراقات دروني مکمل بحث نظرياند و فيلسوف بدون آنها هرگز به مقام يقين دست نمييابد، بنابراين عقل اشراقي؛ يعني عقلي که مبناي فلسفه اشراق قرار ميگيرد، عقلي است که به دستاوردهاي عقل بحثي و استدلالي اکتفاء نميکند و تأملات فلسفي را صرفاً بر پايه آن مبتني نميسازد.
هانري کربن به نکتهاي از تاريخ فلسفه اسلامي توجه کرده است که از يک سو با مطلب ياد شده و از سوي ديگر با نظر سنتگرايان ارتباط دارد. نزاع غزالي با ابنسينا و نيز نزاع ابنرشد با غزالي در تاريخ فلسفه بسيار درخور اهميت است. بازخواني خاص کربن از اين نزاعها اين است که “آنها را در اصل به نزاع فلسفهي نظري محض مربوط ميشوند و تلاش سهروردي را در راستاي رفع اين نزاعها ميداند. فلسفهي نظري محض همان فلسفه مبتني بر عقل جزئي است و فلسفهي قلب همان فلسفهي مبتني بر تألّه است که فلسفه اشراق بر آن تاکيد دارد”.428
سخن شيخ اشراق با اين ادعاي سنتگرايان قابل مقايسه است که عقل جزئي به تنهايي يقينآور نيست و دستاوردهاي آن هميشه شکآور است و اين شک درصورتي رخت بر ميبندد که عقل جزئي با عقل شهودي ارتباط خود را قطع نکند. تنها عقل شهودي ميتواند يقين مطلق را به ارمغان آورد.
نکته جالب توجه درباره شيخ اشراق اين است که او براي اولين بار تعبير حکمت خالده يا حکمت ازلي را به کار برده است. وي در کتاب “مطارحات” از شجره حکمت سخن ميگويد که شاخههايش به قوت شيوهاي اسرار آميز، که آن را “خميره ازلي” مينامند، از جايي به جاي ديگر ميرسد، همواره افزونتر و پراکندهتر ميشود. او به اين نکته اشاره ميکند که اسرار حکمت را در کتاب”حکم?الاشراق” آورده است و آن کتابي است که حکمت کهن در آن دوباره زنده شده است، حکمتي که همواره مدنظر پيشوايان حکمت در هند، پارس، کلده، مصر و فيلسوفان کهن يونان، مانند افلاطون بود و منبع حکمت الهي را تشکيل ميداد؛ اين حکمت خميرهي ازلي است.429
سهروردي تلاش ميکند تا شجره نسب اشراقيون و کساني را که به خميرهي ازلي دست يافته بودند ترسيم نمايد. “در اينجا هرگونه تضاد ميان حکماي يونان و حکماي شرق از ميان بر ميخيزد. اين حکما نگهبانان اين حکمت در جانب غربي يا در جانب شرقياند.
خود سهروردي هم در سنت اشراق به کانون برخورد و تلاقي ايرانيت و يونانيت تبديل مي شود”.430
شجره نسب سهروردي هم با سخنان برخي از سنتگرايان در مورد فلاسفه يونان باستان مشابهت دارد، مثلاً شوان در برخي از آثار خود به اين نکته اشاره کرده است که “يونانيان قبل از ارسطو اهل حکمت خالده بودند. او همچنين، به برخي از اعتقادات سنتي مردم دوران باستان اشاره ميکند و اعتقادات سنتي اصلي آنان را بر ميشمارد”.431
در فلسفه اشراق سه ويژگي وجود دارد که نظر نصر را به خود جلب کرده است:
1. اين فلسفه به ادعاي سهروردي بيشتر بر اشراق و احوالات باطني مبتني است تا معقولات عقلي.
2. توجه به حکماي ايران باستان و فرهنگ ملي ايران.
3. استفاده فراوان از آيات.
نصر درباره ويژگي اخير گفته است:
“اگر فلسفه اسلامي را به دقت مورد بررسي قرار دهيم، اين حقيقت عجيب را در خواهيم يافت که نخستين کس از فلاسفه که از آيات قرآني، آن هم به نحوي وسيع، در کتب فلسفي خويش سودجسته سهروردي است… سهروردي در واقع تمام عقايد و آراي فلسفي و حکمي خود را تفسيري بر قرآن بيان مي کند تا بدانجا که در پايان تحقيق الواح عمادي، افسانه هاي شاهان و قهرمانان ايران باستان را نيز از جنبه قرآني شرح و تفسير مي کند”.432
درنتيجه شيخ اشراق تصوير جديدي از عقل و حدود آن ارائه داد و حکمت اشراق را بر پايه اين عقل پيريزي کرد.
? -?-?-?-?- نورالانوار و مباحث وجود
بنا بر نظر سهروردي، واقعيتهاي مختلف، چيزهايي جز نور نيستند که از لحاظ شدّت و ضعف با يکديگر تفاوت دارند. واقعيت نيازمند به تعريف نيست، چون قاعده آن است که هميشه امر تاريک را با امر روشن بايد تعريف کرد و هيچ چيز از نور آشکارتر و روشنتر نيست و آن را با هيچ چيز ديگر نميتوان تعريف کرد. پس، از نظر سهروردي حقيقت اين است که همه چيزها به وسيله نور آشکار ميشود و بايستي به وسيلهي آن تعريف شود.
“نور اعلي منبع هر وجود است، چه جهان در همهي درجات واقعيت خود چيزي جز درجات مختلف نور و ظلمت نيست”.433
از نظر او “ذات نخستين نور مطلق، پيوسته نورافشاني ميکند و از همين راه متجلي ميشود و همهي چيزها را به وجود ميآورد و با اشعه خود به آنها حيات ميبخشد. هر چيز در اين جهان منشعب از نور ذات او است و رستگاري عبارت است از وصول کامل به اين روشني”434 بنابراين مرتبهي وجودي همهي موجودات بسته به درجهي قرب آنها به نور اعلي و درجه اشراق آنهاست. سهروردي به چند راه اشاره ميکند که بنا بر آنها قلمروهاي مختلف جهان از يکديگر تمايز پيدا ميکنند. مثلاً ممکن است کسي به همهي چيزها از اين لحاظ نگاه کند که نور است يا ظلمت و اگر نور است، آيا نورانيت از خودش است که در اين صورت نور مجرد نام دارد، يا نورانيشدن از منبع ديگري است که در اين صورت نور عرضي ناميده ميشود. به همين ترتيب ظلمت نيز وابسته به خود است که غاسق نام دارد و يا وابسته به ديگري است که هيئت نام دارد. به اين ترتيب سلسله مراتب موجودات با يکديگر اختلاف پيدا ميکنند. در نتيجه ملاک براي تفاوت درجه موجود ات، نوري است که هر يک دارد. “و اين نور همان معرفت و آگاهي است. به اين ترتيب جهان از نور اعلي پديدار ميشود، بي آنکه پيوستگي “مادي” و “جوهري” ميان آن دو وجود داشته باشد. افزون بر اين، نورالانوار در هر يک از قلمروها خليفه يا تمثيلي و رمز مستقيمي از خود دارد. بدان صورت که در آنجا نشانهاي از او ديده ميشود، همه چيز برحضور و آگاهي او گواهي ميدهند”.435
در نتيجه ميتوان گفت که سلسله مراتب نوري که سهروردي بيان ميکند در واقع نوعي بازگشت به همان نظريهي مبنايي وحدت وجود است. نور اعلي (نورمطلق) که مبدا قرار دارد و تنها او نور محض است و نورافشاني ميکند و از تجلي انوار اول است که ديگران نور (وجود) مييابند.
دکتر نصر دلبستگي و شيفتگي خاص نسبت به شيخ اشراق دارد به طوري که به تصحيح و حاشيه نويسي برخي از آثار سهروردي به همراه هانري کربن همت گماشت و آن را با عنوان “مجموعه مصنفات فارسي شيخ اشراق” منتشر کرد. او همواره سهروردي را به عنوان احياگر انديشههاي ايران باستان مورد تقدير قرار ميدهد و بارها اين نکته را يادآور شده است که آنچه به طور عميق مورد توجه قرار داده، ويژگي عرفاني انديشه سهروردي است.
“آن حکمت جاوداني که شيخ اشراق درصدد تأسيس يا تجديد تأسيس آن بود، نه تنها در زمان حيات کوتاه وي به چشمانداز عقلي? با نفوذي در پيروان مذهب شيعه و به طور کلي در سرزمينهاي شرقي اسلام تبديل شد، بلکه از مرزهاي اسلامي نيز گذشت و به ميراثهاي ديگر پيوست. از بسياري جهات عنصري از جهان بحث مشترکي شد که اسلام در آن با همسايگان خود شرکت داشت؛ يعني جهاني که در آن وحدت متعالي که در تجليات گوناگون حقيقت نهفته است خودنمايي ميکرد”.436
?-?-?-4- جمع بندي و نتيجهگيري
بدون شک مسأله تنوع اديان از مهمترين مسألههايي است که ذهن هر دينپژوهي را به خود معطوف ميسازد و پرسشهاي فراواني را به دنبال دارد.
وحدت متعالي اديان437 و يا کثرتگرايي باطني اديان حاکي از پلوراليسم خاص ديدگاههاي بيان شده است.
دکتر نصر و ساير متفکران سنتگرا به وحدت متعالي اديان معتقدند و براين باورند که”اولاً همهي اديان بزرگ و ماندگار در جهان سرچشمهي الهي دارند. ثانياً با وجود اختلافهاي ظاهري از وحدت باطني برخوردارند. ثالثاً حکمت جاودان در همهي آنها محقق است”.438
به بيان موجزتر همهي اديان در روح اصلي خود وحدت دارند، ولي در فرم و شکل ظاهري با هم اختلاف دارند. دکتر نصر به عنوان يک فيلسوف مسلمان، مهمترين چالش فراروي اسلام را از يک سو، سکولاريسم و از سوي ديگر چالش تنوع اديان و پلوراليسم ديني ميداند.
اين اديان متعدد اگرچه در طول تاريخ دچار تغييراتي شدهاند، ولي هنوز هم در سطوح گوناگون تداوم حيات دارند. در نظرگاه سنتي وجود تغييرات در دين امري گريزناپذير است، اما اين تحولات فرآيندهايي تلقي ميگردند که از طريق آنها اصول ثابتي شکوفا ميشود. ازنظر نصر تحول و دگرگوني، توأم با اين واقعيت اساسي است که اديان، تجسم مثل پيشتر موجود (به مفهوم افلاطوني) در ساحت الهي ميباشند. بنابراين، بسط و گسترش زميني اديان همان فعليت يافتن امکاناتي است که در محضر الهي وجود دارد.
به هر حال آنچه مهم است، همين تنوع و تکثر جلوههاي ديني کنوني در گستره زمين است؛ چراکه با درهم شکستهشدن مرزهاي فرهنگي ميان اديان، آنها بيش از گذشته در تلائم فکري و وجودي با معنويت اصيل سنتهاي ديگر قرار گرفتهاند.
دکتر نصر به عنوان نماينده مکتب سنتگرايي، هرگونه انحصارگرايي را رد ميکند و آن را يک نظريه ناکارآمد قلمداد ميکند. البته نصر تکثرگرايي رايج در غرب و يا به بيان ديگر عام نگري را نيز بر نميتابد. از نظر نصر نظريهي وحدت متعالي اديان نظري جامع و کامل است که با نگاهي احترام آميز و درخور شئون هر دين با آن برخورد ميکند. او در دفاع از وحدت متعالي اديان ميگويد “اساساً نبايد کثرتگرايي اديان را با ديد عقلاني نگاه کرد، فهم اين مطلب که اديان همه بر حق هستند، براي کساني ميسر است که داراي چشم باطني هستند، از جمله براي عرفا و صوفياني که همهي کائنات را جلوهي حق ميدانند”.439
او تحت تاثير عرفان و تصوف اسلامي بين دو امر شريعت ظاهري و طريقت باطني در هر دين تفکيک ايجاد ميکند و در اين صورت است: که راههاي مختلف رسيدن به حقيقت معني پيدا ميکند. در اين تفکر دين داراي دو ساحت است. ساحت ظهور زميني و ساحت ديگر حقيقت ذات مطلق آسماني آن. در اين تفکر، اديان همگي مظاهر و تجليات گوناگون آن حقيقت مطلقاند. به عقيده نصر “خداوند خود را به صورتهايي که متناسب با فرهنگهاي متفاوت است، متجلي ميکند تا در آن فرهنگ شناخته و ادراک شود و امور خاصي را با طرح و برنامه خود در محلهاي مختلف وحي، به انجام برساند تا بدينوسيله تفاوتهاي موجود ميان جوامع انساني را حفظ کند”.440
البته ناگفته نماند که در باور سنتگرايان، کثرتگرايي ديني از تجليات ذات الهي متناسب با ظرفيتهاي انساني است و در مقابل آن معنا از کثرتگرايي ديني قرار ميگيرد که قائل به حضور حقيقت
