
نمودند.
در پايان اصول مهم اعتقادي معتزله و ديگر فرقههاي کلامي عقلي را اين گونه بيان ميکند:
مقدم کردن عقل بر نص و حاکم نمودن عقل بر کلام الاهي و سنت نبوي.
اعتقاد به اين که براي شناختن خدا و نام هاي او نيازي به وحي و حديث نيست و عقل به طور مستقل ميتواند خدا را بشناسد.
ارائه احکامي که در خصوص ذات خداوند متعال که شايسته او نيست و نفي صفاتي که توسط قرآن و احاديث براي ذات باريتعالي اثبات شدهاند.
اثبات خالقي غير از خدا با اين سخن که خدا افعال انسانها را خلق نميکند و خودشان آنهارا ميآفرينند.
نفي رويت خداوند توسط مومنان در روز قيامت که در قرآن آمده است.
نفي شفاعت حضرت رسول براي مرتکبان گناهان کبيره که وارد دوزخ شدهاند، در حالي که احاديث متواتر شفاعت ايشان براي مرتکبان گناهان کبيره را تاييد ميکنند .
بدعتگذاري در اصول و مباني عقيدتي اسلامي و تقسيم به اصول خمسه.
و در انتهاي اين بحث چنين ميگويد: فرقه معتزله به حق آيينه تمامنماي گرايشهاي عقلاني قديم و جديد است و تمام فرقههايي که بعدها ظاهر شدند وامدار اين گروه بودند و در عقايد و منطق و روشها تا حد بسيار زيادي از اين فرقه تاثير پذيرفتهاند،همانگونه که عقلگرايي جديد نيز در بسياري از افکار و عقايد خود از معتزله متاثر هستند.
در بخش بعدي کتاب به بررسي ارتباطات بين عقلگرايي قديم و جديد پرداخته و گرايشهاي جديد را ادامه و امتداد عقلگرايي قديم قلمداد ميکند و تلاش پيشگامان عقلگرايي نوين براي احياي آثار اعتزالي و تمجيد ازعقايد و روشهاي ايشان و تاسف خوردن براي تعطيلي مدرسه عقلگرايي در اسلام را نشانههايي از اين ارتباط و تلاش براي احياي افکار و عقايد اعتزالي ميداند و جلوههاي اين ارتباط را اين گونه بيان مينمايد:
اتحاد هر دو مدرسه در تکريم و بزرگداشت عقل و مقدم نمودن آن بر کتاب و سنت.
اتحاد هر دو مدرسه در دشمني با اهل سنت و تحقير سلفيه و تمسخر عقايد ايشان.
اتحاد هر دو مدرسه در تاثير پذيري از اجانب،همانگونه که معتزله قديم از يونانيها و يهوديها و مسيحيان تاثير گرفتند، معتزله جديد از مستشرقان و غربيها که وارثان يهوديت و مسيحيت هستند تاثير گرفتند و شاگردي آنهارا ميکنند.
اتحاد هر دو مدرسه در جايز دانستن تفکر و غوطه ور شدن در امور غيبي که جز خداوند متعال هيچ کس قدرت درک آنهارا ندارد.
سبک شمردن احکام الاهي و شرع مقدس و جرات يافتن براي فتوا دادن بدون علم و تصرف در حلال و حرام الاهي.
جرات يافتن براي انتشار شبهات و فتاواي نادر در بين مسلمانان و مخالفت با اجماع مسلمانان.
مدرسه جديد شعار تسامح و تساهل ديني سر ميدهد و تمام اديان و مذاهب را واحد ميشمارد.
دعوت به تفسير قرآن بنا بر مقتضيات زمان و تاويل عقلاني آن بدون رعايت ضوابط و اصولي که سلف پايبند آن بودند.
گرايش هر دو مدرسه براي تجديد و تغيير اصول عقيدتي و اصول تشريعي ثابت شده در طول حيات اسلام.
مدرسه جديد، نابودي فرقههاي قديمي و جديد را عامل عقب ماندگي و جمود جامعه اسلامي معرفي ميکند.
در پايان و از صفحات 60 الي 67 نمونه هايي از تمجيد و تعريف نويسندگان معاصر در مورد معتزله را بيان ميکند و آنهارا دليل ديگري براي تبيين ارتباط بين معتزله قديم و جديد قلمداد ميکند و شعارها و عقايد معتزله جديد را علاوه بر ديگر عقايد معتزله در حال حاضر به اين ترتيب ذکر مي کند: آزادي انديشه و آزادي فرهنگي، تجددخواهي و پيشرفت، روشن فکري، انقلاب، آزادي خواهي، ناسيوناليسم، سوسياليسم و عدالت و برادري، تسامح ديني و حقوق زن و غيره.
وجوه افتراق معتزله قديم و جديد را چنين بر ميشمارد:
پيشگامان عقلگرايي قديم اهل علم و عمل بودند و در صدد اصلاح امور بودند در حالي که پيشگامان عقلگرايي در عصر ما فاقد چنين خصوصياتي هستندو در عمل به شريعت سست ميباشند.
معايب و کاستيهاي عقلگرايي قديم مشخص شد و بر همين اساس از بين رفتند و مضمحل شدند در حالي که عقلگرايي جديد در لباس جديد با فريبکاري در حال پيشرفت است و بر عقايد اسلامي حمله ميکند و چنان پر سرعت پيش مي رود که فرصت دفاع براي مدافعان صادق اسلام باقي نميگذارد. البته عيوب اين جريان در حال آشکار شدن است، اما تا نابودي آن فاصله زيادي داريم.
عقلگرايي جديد با پشتيباني جاهليت جديد پا به عرصه وجود نهاده و اين به خاطر برتري علمي غرب ميباشد که براي فرقههاي قديم ميسر نبوده است.
عقلگرايي جديد از جهت شعارهاي جديد و خوش آب و رنگ و نيز بهرهمندي از امکانات و وسايل جديد و مدرن بر عقلگرايي قديم برتري دارد، شعارهايي مانند: آزادي انديشه و آزادي فرهنگي، تجددخواهي و پيشرفت، روشن فکري، انقلاب، آزادي خواهي، ناسيوناليسم، سوسياليسم و عدالت و برادري، تسامح ديني و حقوق زن و غيره در حالي که عقلگرايي قديم با نامهايي مانند: اعتزال، خوارج، روافض، قرامطه و غيره شناخته ميشدند و هيچ کدام چنين شعارها و اسامي فريب دهندهاي را نداشتند.
پيشگامان عقلگرايي جديد در بين مسلمانان با عنوان اساتيد تاريخ و ادب، فرهنگ و هنر، علوم و معارف و تربيت شناخته ميشوند که امکانات گوناگوني چون شبکه هاي تلويزيوني و راديويي در اختيار دارند، در حالي که علماي اهل سنت اين گونه نيستند و با کمترين امکانات موجود در برابر ايشان قرار گرفتهاند، حال آن که در قديم رياست و رهبري و منابر و تريبونها در اختيار علماي اهل سنت بود و آنهابا استفاده از آن امکانات با عقلگرايان مبارزه نمودند و آنهارا از بين بردند.
آخرين و مهمترين تفاوت بين عقلگرايان قديم و جديد در اين است که فرقههاي قديم به شاخههاي مختلف تقسيم ميشدند و يکديگر را لعن و تکفير مينمودند که اين مساله خود عامل مهمي در اضمحلال آنهابوده است، اما عقلگرايان جديد از آن اتفاقات تاريخي درس گرفتند و از اختلاف به دور هستند و مصالح و منافع يکديگر را رعايت ميکنند.
بعد از بيان اين مطالب به بررسي نحوه شکلگيري اعتزال جديد و عقلگرايي نوين ميپردازد و تاريخ مدرسه جديد عقلگرايان را بيان ميکند، و تاريخ آغاز اين مدرسه جديد را به آخر قرن 12 هجري قمري برميگرداند و علل و عوامل ذيل را در پيدايش اين مدرسه موثر ميداند:
انحرافات دولت عثماني در بدعت گذاري و زيارت قبور و مشاهد.
پيدايش هوا و هوسهاي مختلف و دوري و پشت کردن امت اسلامي به دين.
ادعاي بسته بودن باب اجتهاد.
در اين اوضاع و احوال بود که دولتهاي غربي که به مدد استفاده ازعلوم و تجارب جامعه اسلامي اندلس پيشرفتهاي فراواني نموده بودند به امپراطوري عثماني حمله نمودند، اين حمله نه تنها يک حمله نظامي بلکه حملهاي عقيدتي و فرهنگي نيز بود که در خلال اين سال ها عقلگرايي جديد که همانا ادامه راه عقلگرايي غربي نيز هست، به وجود آمد. سپس در ادامه به توضيح تاثير هر يک از عوامل در شکلگيري اين مدرسه جديد ميپردازد و نمونههايي ازعقايد و افکار عقلگرايان که هر يک به نحوي با اصول و عقايد اسلامي در تضاد هستند را بيان ميکند:
ابتداي کار از فاسد کردن زن مسلمان آغاز شد، که قاسم امين در اين خصوص کتابهاي “تحرير المراة” و “المراه الجديدة” را نگاشت که در آنهاسعي شده تا جلال و حجاب زن مسلمان نفي شود و او را به ورطه تبرج و فساد کشانده و شبيه زنان غربي نمايد.
در خصوص لغت که سلامه موسي کتابي نوشت با عنوان “امروز و فردا” که کتاب مجموعه مقالاتي است که او در آن مقالات دعوت به ترک اسلام و زبان عربي نموده است.
در خصوص وحي اولين بار دکتر طه حسين کتابي نوشت و در آن صحت برخي از داستانهاي قرآني را زير سوال برد و گمان ميکرد که قرآن حاصل تجربه شخصي نبي اکرم است.
در خصوص سياسست و حکومت علي عبدالرزاق کتاب “اسلام و اصول الحکم” را نوشت و در آن بيان نمود که دين اسلام و حکومت هيچ ارتباطي با هم ندارند و سياست و دين از هم جدا هستند.
در خصوص سيره نبوي دکتر محمد حسين الهيکل کتابي نوشت با عنوان “زندگاني محمد” و در آن بيشتر به زندگي و قضاياي روزمره و انساني پيامبر اکرم پرداخته و از جانب وحياني و نبوت او غفلت نموده و در آن کتاب معجزات نبوي را انکار نموده است.
در خصوص تمدن اسلامي دکتر احمد امين دائرهالمعارف اسلامي نگاشته که مشتمل بر تاريخ حيات عقل در امت اسلامي ميباشد با عنوان “فجرالاسلام، ضحي الاسلام و ظهر الاسلام” که در آن بيشتر جانب عقلگرايي تفکر اسلامي را مدنظر داشته و بيان نموده است و در برخي تحقيقات خود از عقلگرايي غربي متاثر شده است.
در خصوص سنت شيخ ابوريه کتابي با عنوان “اضواء علي السنة النبوية” که در آن حجيت سنت نبوي را زير سوال برده و نيز به عدالت برخي از اصحاب ايراد گرفته است.
در خصوص قرآن محمد احمد خلف الله کتابي با عنوان “فن القصصي القرآن” نگاشت که در آن ادعا نموده که قرآن مشتمل بر خرافات و اساطير است.
نويسنده در بخش ديگري از کتاب به بيان و بررسي مهمترين عوامل خارجي تاثيرگذار در عقلگرايي نوين در جهان اسلام پرداخته و توضيح کوتاهي در خصوص آنهاارائه ميکند، او عوامل خارجي را به اين ترتيب تقسيم مينمايد: مستشرقان، گروههاي تبشيري و گرايشهايي مانند اگزيستانسياليسم، مدرنيسم، عقلگرايي افراطي در غرب و نظريات اشخاصي مانند: فرويد، داروين و دورکيم را به عنوان مهمترين اين موثرات خارجي بر مي شمارد و شواهد بسياري براي اثبات اين تاثيرپذيري ارائه ميکند.
نويسنده پس از بيان مثالهاي گوناگون در اثبات تاثير فرهنگ و تمدن غربي بر عقلگرايي نوين جهان اسلام در فصل سوم به بيان و بررسي نظرات معتزله معاصر در خصوص مسائل اعتقادي و اسلامي ميپردازد که به اين شرح ميباشد:
در خصوص دين و منشا آن و توحيد عقيده دارند که انسان در ابتداي ظهورش در زمين هيچ آشنايي با خدا و معبود نداشته است و بر اثر مرور زمان و با ديدن عظمت زمين و آسمان و قدرت زياد موجودات اطراف خود و يا به خاطر ترس و يا جلب منفعت و دفع ضرر از خود به توتم پرستي و بعدها به عبادت الاهه هاي مختلف و بتها پرداخت و در اثر گذشت ايام هر قوم و قبيله اي براي خود خدايي انتخاب نمودند و به مرور براي قبول توحيد آمادگي يافتند و همه اينها با تلاشهاي فکري و استفاده از تجربيات گذشته صورت گرفت. و در خصوص انبيا به طور مثال عباس العقاد در کتاب ابراهيم ابوالانبياء ميگويد که ارسال انبياء فقط در نسل عرب ديده شده و ديگر اقوام پيامبري نداشتهاند.
در خصوص ايمان به غيب نظرات عقلگرايان در نفي غيب و يا تاويل آن به امور محسوس را بيان ميکند و نتيجه ميگيرد که ايشان با انکار امور غيبي درصدد ضربه زدن به دين و ايمان مسلمانان هستند و در اين راه جوانان و دانشجوياني که با فکر پيشرفت و آزادي از عقايد خرافي و غيبي منحرف شدهاند بيشتر درمعرض تاثيرپذيري از اين افکار قرار دارند.
افکار ايشان در خصوص توحيد ربوبي و اسماء و صفات الاهي که نويسنده معتقد است ؛ عقلگرايان نوين توحيد ربوبي را قبول دارند اما لوازم و ملزومات آن را انکار ميکنند و يکي ازمهمترين اين لوازم که همانا اطاعت خدا وتسليم شدن در برابر اوست را قبول ندارند و گوشههايي از عقايد ايشان را که بر خلاف توحيد الاهي است را بر ميشمارد:
ايشان مانند اسلاف خود از جهميه و معتزله و شاعره و ماتريديه، توحيد را در توحيد ربوبي واسماء و صفات منحصر ميکنند و از توحيد عبادي غافل هستند چنان که شيخ محمدعبده ميگويد: (توحيد علمي است که در خصوص اثبات وجود خدا و صفاتي که واجب است داشته باشد و يا نداشته باشد بحث ميکند…)
نفي انتساب وحي به خداوند متعال و تلاش براي نسبت دادن وحي و شرايع الاهي به شخص نبي و تفسير وحي و کلام بر اساس اصولي که با کلام بشري بررسي ميشود.
ادعاي اين که برخي از احکام و حدود الاهي براي زمان معاصر مناسب نيستند مانند: حجاب و برخي حدود شرعي ديگر.
مقدم نمودن عقل بر شرع و کلام الاهي و امور غيبي و بزرگداشت بيش از اندازه عقايد دانشمندان و برتري دادن آن عقايد بر عقايد اسلامي.
دوستي و اعتماد، محبت و احترام و نيز تواضع و
