
برد و در واقع با سلاح معتزليان به جنگ با آنهارفت. البته تلاش ابوالحسن اشعري بر آن بود كه عقايد اهل سنت و جماعت را مورد استدلال قرار دهد و ميان عقلگرايي افراطي و عقلستيزي افراطي، عقلگرايي معتدل را ايجاد كند.
اگر معرفت ضروري را که خدا به صورت فطري در نهاد انساني نهاده است استثنا کنيم، معرفت نزد معتزله دو وجه اساسي دارد که عبارتند از بعد عقلي و بعد نقلي ؛ البته يکي از آنهابر ديگري تقدم دارد، در حالي که عقل در مکان بالاتري جاي دارد و در مواردي بر آن به عنوان معيار و غايت نهايي اعتماد ميشود، خود عقل به نقل مراجعه ميکند واز آن به عنوان وسيلهاي که در حدود و قواعد عقلي ميگنجد بهره ميبرد و به همين سبب تفاوت بين عقل و نقل حاصل ميشود و عقل بر نقل پيشي ميگيرد و انسان از عقل براي کشف حقيقت استفاده کرده و حکم شرعي را نيز به صورت اجمالي کشف ميکند و نقل به عقل الحاق شده و تابع عقل است و در سايه عقل قابل تفسير ميباشد.
معتزله به عقل به عنوان وسيله اساسي معرفتي مينگريستند و از آن در جدل و مناظره استفاده ميکردند و ظواهر فلسفي را بر اساس آن حل کرده و بر اساس عقل تصور نهايي از خدا و جهان هستي و انسان را ارائه ميکردند و به همين دليل است که حديث برتري و تقدم عقل بر نقل وارد شده است و در واقع دليل نقلي بدون تاييد عقلي قابل استناد نيست. به اين معنا که شناخت قرآن و رسول الله جز با معرفت عقلي کامل نميشود يعني آن دو را به وسيله عقل ميشود شناخت اما عقل را به وسيله آنها نميشود شناخت و درک کرد.316
و معرفت انسان به وجود مي آيد، پس معرفتي که انسان از راه وحي به دست مي آورد بر معرفت عقلي متقدم نيست، نهايت امر اين است که معرفت وحي بر معرفت عقل تخصيص ميزند و معتزله از اين رابطه بين عقل و نقل به اين نتيجه مي رسند که اين دو معرفت مطابق هم هستند و تناقضي بين معقول و منقول وجود ندارد و انسان با قدرت عقل خود قادر است تا بين حسن و قبح، خير و شر تمايز قائل شود و نص و نقل آن چه که توسط عقل ادراک ميشود را تاييد و تاکيد ميکند و گاهي بر آن تخصيصي وارد ميکند و يا آنچه را که عقل درک کرده تفصيل مي دهد. و به اين سبب معتزله مي گويند انسان مکلف است چه وحي نازل شود يا نشود چرا که تا وقتي که عقل در اختيار انسان است او قادر به اکتشاف و درک حسن و قبح ميباشد.
وقتي که عقل و نقل يا دليل عقلي و دليل نقلي با هم تعارض پيدا ميکنند، دليل نقلي تسليم دليل عقلي شده و تاويل يا تفسير ميگردد و اين سخن به اين معناست که عقل انسان سايه خود را بر دليل نقلي انداخته و آن را با رنگ خاص خود ميپوشاند، عليرغم اين که معتزله بر تطابق اين دو دليل تاکيد ميکنند و دو روش معرفتي عقلي و نقلي را مطابق هم ميدانند اما تفاوتهاي اين دو روش معرفتي همچنان باقي است ؛ معرفت بشري جلوهگر کننده تصور دروني انسان است و از اراده و فعل انساني سرچشمه ميگيرد و مقارن عقل انساني است اما معرفت الاهي جلوهگر کننده تصوري است که: خدا، جهان و انسان را تفسير ميکند ؛ در اين معرفت، انسان هيچ نقشي ندارد و سهمي نيز در به وجود آمدن آن هم ندارد.317
از اين سخن که در بالا گفته شد به اين نتيجه ميرسيم، معتزليان که پيروان گرايش عقلي هستند، عقل را به عنوان وسيلهاي در بررسي مسائل و مشکلات انتخاب کردند زيرا عقل تنها قدرتي است که براي پايهگذاري ساختار فکري مناسب است و بدون آن درک حقايق ممکن نيست همانگونه که خود عقل هم تا به درجهاي از رشد و تکامل نرسد نميتواند حقايق را کشف کند و براي رسيدن به اين رشد و تکامل به وحي نيازي ندارد چرا که خود به تنهايي قادر است به آن مرحله برسد و منظور از قدرت اشتمال به مجموعهاي از معارف و علوم خاصي است که مکلف با وجود آنهاميتواند به اداي آنچه که مکلف شده قيام کند.
همانگونه که در بين گزارشات ارائه شده از کتابهاي متجددان و انديشمنداني که با عنوان نومعتزليان مشهور هستند مشاهده نموديد، روش متفکران جديد اهل سنت براي برخورد با مشکلات همان روش معتزله قديم است که عقل را به عنوان منبع شناخت خويش قلمداد نموده و از آن براي پايهگذاري ساختار فکري مناسب و درک حقايق استفاده ميکنند.عبور از ظاهرگرايي و استفاده از عقل براي فهم متن قرآن و روايات اولين اولين قدم در اين راه بود که توسط شيخ محمدعبده برداشته شد و او بر نقش عقل در فهم متون روايي و وحياني تاكيد كرد و گفت: وقتي عقل و نقل با هم تعارض كنند به آن چيزي كه عقل بر آن دلالت ميكند عمل ميشود.318
عقلگرايي در معتزله
معتزليها اولين گروهي بودند که پرچم خردگرايي را در فرهنگ اسلام در کنار وحي آسماني برافراشتند و به اين وسيله آنهاوحي را زير سوال بردند، در اينجا بايد اين نکته را تذکر داد که زير سوال بردن يک انديشه، نظر و يا مورد پرسش قرار دادن چيزي و رد کردن آن دو مقوله جدا از هم هستند. معتزليها وحي آسماني را رد نکردند، بلکه در پهلوي آن يک واقعيت ديگريعني “خرد و يا عقل” را به آن افزوده و به اين وسيله منحصر بودن همه چيز را به غير از وحي زير سوال بردند. در اين زمينه آنهااعنقاد به دو نوع واقعيت – وحي آسماني و خرد گرايي بشري را در متن گفتمان خود گنجانيدند.319
براي فهم مطلب در اينجا لازم است، تا خطوط اصلي افکار معتزليها را به صورت فشرده تذکر داده و سپس ببينيم که معتزليهاي نوين کدام جنبه از اين افکار را احيا و بيشتر تکامل دادهاند.
معتزليها باني علم کلام، رشته مناقشات لفظي در مسايل ديني در تمدن اسلام بودند و يا هستند. علم کلام ريشه يوناني دارد يعني “تئولوگي”، در زبان عربي “کلام”، که معني آن “حرف زدن” يا “گفتمان” و يا هم “ديسکورس” است که در زبان فارسي واژه گفتمان براي آن به کار گرفته شده است. گفتمان در اصطلاح مدرن- يک روند و همچنين شکل خاصي از گفتار و يا سخن در مورد تغييرات جامعه و قوانين آن است، که هنوز شکل قانون را به خود نگرفته است. گفتمان تنها در مورد مسايل ديني خلاصه نمي گردد، بلکه شامل تمام علوم مي شود. معتزليها نظر به سطح تکامل جامعه آن زمان اين فرهنگ را در زمينه مسايل ديني و فلسفي بکار بردند و نخستين بحث آنهادر زمينه قدرت و توانايي انسانهابود. آنهادر مورد اراده و قدرت فردي معتقد بودند، که انسان توانايي آن را دارد، تا خود سرنوشتش را تعيين نموده و خود مسئوليت اعمالش را به دوش بكشد، در حاليکه علماي اسلامي از (جبر- تصميم آسماني و يا اراده الاهي در اعمال و اراده انساني سخن ميراندند). در اينجا ميان تصميم و اراده آزاد انساني و سرنوشت قبلاً تعيين شده آسماني اختلاف نظر وجود داشت و اين تفاوت فکري تا هنوز هم وجود دارد، و علماي اسلامي نتواستهاند براي اين مشکل راهحل پيدا نمايند، در حالي که گزينش معتزليها همانا اراده آزاد و تصميم فردي انسان در اعمال روزمرهاش مي باشد.320
آنهادر كنار وحي خداوندي، خرد و يا عقل انساني را نيز افزودند. در مورد اوصاف خداوند و قدرت مافوق طبيعت و زنده شدن بعد از مرگ نظرياتي ارائه داده بودند، که با افکار علماي اسلامي سازگاري نداشتند ؛ با وجود آن که خودشان هم مسلمان بودند. معتزليها به اينگونه، موضوعات را در چهار چوب علم کلام و يا گفتمان آزادانه مورد بحث و مشاجره لفظي قرار ميدادند، تا در مسايل ديني و فلسفي درست را از نادرست تشخيص دهند.
مهمترين ويژگي معتزله در تمايز از ديگر مکاتب و فرقههاي اسلامي را بيشک بايد عقلگرايي ايشان دانست، که با تمسک به عقل در صدد حل مشکلات اعتقادي، اجتماعي و سياسي بودند و يگانه مرجع قابل اعتماد انسان در برخورد با مسائب را عقل مي شماردند و نقل را نيز بعد از تاييد عقل معتبر ميدانستند.321
از نظر معتزله، “معرفت” به دو دسته تقسيم ميشود: معرفت حسي و معرفت عقلي. آنان ميان “احساس” كه عملي حسي و طبيعي و “ادراك” كه عملي عقلي است تفاوت قائلند. بدين جهت كه بوييدن و چشيدن و لمس كردن به عنوان يك عمل حسي، غير از ادراك بوييده شده، چشيده شده و لمس كرده شده است. لازمة اين سخن آن است كه حواس، ادراك نميكنند و تنها متأثر ميشوند و تأثر آنها، جز به واسطه “عقل” جنبه ادراك نمييابد.
اما معرفت عقلي از طريق “عقل” به دست ميآيد و آن به تعبير “ابوالهذيل علاف”، توانايي و قدرت اكتساب علم است و علم جز به ادراك كليات مجرده حاصل نميشود. پس وظيفه عقل، تجريد معقولات است از محسوسات، و كشف رابطه ميان آنها . ولي وظيفه عقل به همين جا، يعني ادراك كليات و اكتساب علم ختم نميشود، بلكه انسان را نيز در اعمالش راهنمايي ميكند.
بنابراين وظيفه عقل در آن واحد، هم “نظري” است و هم “عملي”322و به ديگر بيان، قوه “عقل” شأن و نقشهاي مختلفي ميپذيرد و به همين سبب معاني متعددي مييابد.323
بنا بر تعريف ياد شده، معتزليان كارآمدي عقل را، چه در حوزه عقايد و باورها و چه در حيطه اخلاق و بايد و نبايدها طرح كرده و بر اين باور تأكيد ورزيدهاند كه “عقل” يگانه ابزار شناخت حقيقت است، به گونهاي كه در پرتو آن ميتوان هم اصول دين را اثبات و با روش استدلالي از آن دفاع كرد و هم نيروي عقل آدمي قادر است خوب و بد را از هم تفكيك كند.”
دين در نگاه معتزله
تعاليم و محتواي دين را در سه بخش ميتوان جاي داد: عقايد، اخلاق و احكام، و مراد از عقايد در اينجا، معنايي وسيعتر از معناي رايج در مذاهب اسلامي دارد. زيرا تمام گزارههاي ديني كه مفادشان توصيههاي اخلاقي يا احكام فقهي نيست، در زمرة عقايد ديني محسوب ميشوند. نظير بحث از كفر و ايمان، جبر و اختيار، حدوث و قدم عالم، كلام الهي، حسن و قبح عقلي يا شرعي، قضا و قدر و مسايلي از اين قبيل، نمونه هايي از آن قسم عقايد دينياند، كه علم كلام متكفّل و عهدهدار بحث درباره آنهااست. بنابر توضيح اجمالي كه بيان شد “دين” مجموعهاي از دعاوي و گزارههاي “اخباري” و “ارزشي” (اخلاق و احكام) را شامل ميشود.
با توجه به آن چه گذشت، معلوم ميشود كه از نظر معتزليان، عقلانيتي كه دين از آن برخوردار است، هم گزارههاي اخباري و هم دعاوي ارزشي را فرا ميگيرد. با اين توضيح كه برخي از معتزليان مانند: “ابوعلي جبايي” و پسرش “ابوهاشم” دين يا شريعت را دو گونه دانستهاند: يكي “شريعت عقلي” و ديگر “شريعت نبوي” و بدين ترتيب قلمرو آن دو را از همديگر جدا ساختهاند. به ديگر سخن، آنان “عقايد و اخلاق” را در حوزه “شريعت عقلي” و “احكام” را در قلمرو “شريعت نبوي” قرار دادهاند.
از نظر معتزله، قلمرو “شريعت نبوي” به مسايلي مربوط ميشود كه عقل به آن دسترسي نداشته و از درك آنها عاجز باشد، مانند “اوقات عبادات كه عقل نميداند، حكمت و فلسفة تعيين زمان آنهاچيست324 و همچنين ساير حكمها و مقرراتي چون: نماز، روزه و …، از داوري “عقل” بيرون هستند.325
همانطور كه پيشتر اشارت رفت، معتزله اولين متفكراني بودند كه رويكرد عقلاني به دين پيشه كردند و كوشيدند دين را با عقل سازگار كنند. چنان كه “نظام” ميگويد: “بر انسان انديشهمند، اگر فرزانه باشد و نيروي تفكر داشته باشد، واجب است پيش از اين كه از شرع دليلي برسد، او خود به خداشناسي و تحصيل معرفت بپردازد.”326 و نيز “قاضي عبدالجبّار معتزلي” مينويسد: “ما به مدد عقلخدا را ميشناسيم و پس از شناخت خدا، ساير ادّله مثل كتاب و سنت و اجماع معنا پيدا ميكند و در غير اين صورت اگر بخواهيم بدون دليل عقل و با استفاده از آيات و روايات، خدا را بشناسيم، دور لازم ميآيد. زيرا شناخت خداوند و صفات او متوقف بر آيات و روايات است و حجّيت آيات و روايات متوقف
