
اکثر عرفا از جمله مولوي- اين عارف بلند پايهي اسلامي- گوهر دين را نوعي تجربهي ديني ميدانند. در نظر آنها سطح عالي تجربه که نوع خاصي از شهود عرفاني است گوهر دين به حساب ميآيد.
به نظر مولوي گوهر دين، تجربهي اتحاد عرفاني است. مولوي در جايي از مثنوي ميگويد که هم فرعون و هم حلاج ادعاي اين اتحاد عرفاني را داشتند. حلاج تجربه اتحاد را داشت و لذا رستگار شد، اما فرعون تجربه آن را نداشت و لذا دون شد164.
گفت فرعون انا الحق گشت پست .
گفت منصور انا الحق و برست .
آن انا را لعنت الله در عَقِب .
وين انا الحق را رحمتالله در عقب165 .
همچنين ابنعربي از جمله کساني است که دکتر سروش در نظريهي تکثرگرايي خود از نظريات بسيار او بهره برده است. کسي است که به طور جامع به تدوين عرفان نظري پرداخت و راه و روش وصول به حقيقت را در کتاب خود بيان کرده است
او معتقد است: “علم به احوال عرفاني فقط از راه تجربه مقدور است که عقل انسان از تعريفش عاجز است. هيچ استدلال و قياسي به آن دسترسي ندارد؛ شيريني عسل، تلخي صبر، شور عشق و… هم همين طور است. با هيچکدام ممکن نيست آشنا شويم، مگر براي درک آنها استعداد لازم و ضروري داشته باشيم وانگهي آنها را بايد عملاً تجربه کنيم”.166
جانهيک که پايهگذار پلوراليزم ديني است و تجربه ديني را يکي از دلايل بحث پلوراليزم ميداند معتقد است ظهور خدا در نظر عارفان مختلف، به عالم پديداري (Phenomeno) و ذات خدا به عالم واقع (Nomenon) نسبت داده مي شود. او معتقد است که هيچ عارفي نبايد وصف خود را از خدا به واقع نسبت دهد و بگويد در واقع خدا چنين است.167
طبق اين تحليل هرکسي ميتواند وصف خود از خدا را، به واقع هم نسبت دهد، اما بايد توجه داشته باشد که وصف او، حقيقت کامل خدا را در قالب تمام اسماء و صفات الهي ظاهر نميسازد.
از نظر عرفا برخي از وصفهاي متقابل و متعارض در باب خدا را در واقع ميتوان به دو اسم خدا مربوط دانست، دو فرد ممکن است دو وصف گوناگون و متقابل از خدا داشته باشند آنها بايد توجه داشته باشند که وصف آنها وصفهاي کاملي نيست. البته بايد توصيفات با موازين هم مخالفتي نداشته باشند. بنابراين برپايه همين نظرات، از نظر پلوراليزم هم نبايد برهان تجربه ديني را از آن رو که مستلزم وصفهاي ناسازگار در باب خداوند است انکار کرد. همانطور که تجربه ي حسي به دليل وصفهاي ناسازگار از يک حادثه مورد انکار نيست.
از طرفي تا آنجا که افرادي در سنتهاي ديني مختلف هستند که واقعاً تجربههاي متفاوتي را از سر ميگذرانند، هيچ تجربهي ديني واحدي وجود ندارد، بلکه مجموعهي کثيري از تجربههاي متنوع وجود دارد و همچنين بايد گفت “اعتقادات پيشين ما که در تعامل با سنت ديني ما شکل گرفته به تجربهي ديني ما شکل ميبخشد و چهار چوبي فراهم ميکند که تجربه در قالب آن ادراک و فهم شود. نقش مرشدان و استادان در سنتهاي عرفاني مؤيد اين ديدگاه است”.168
تکثرگرايان معتقدند همهي اديان ميتوانند مايه رستگاري يا کمال پيروان خود شوند و تجربه ديني را به عنوان گوهري مشترک براي همه اديان در نظر ميگيرند و استدلال ميکنند.
به عنوان نمونه:
?- از نظر جانهيک، گوهر دين چيزي است که شخصيت انسانها را متحول ميسازد. آموزهها و عقايد ديني مادامي که بتوانند ديدگاهها و الگوهاي ما را براي زيستن متحول سازند صادق هستند. لذا اگر آموزههاي به ظاهر متناقض اديان گوناگون را حقايق حاکي از تجربه ي زيستن بدانيم سازگار به نظر خواهند رسيد.
او همچنين در اينجا از مدل معرفتي کانت، ميان واقعيت متعالي فينفسه و واقعيت متعالي آنگونه که به وسيلهي انسانها در فرهنگهاي مخلتف تجربه ميشود تمايز مينهد و ميگويد واقعيت متعالي براي مسلمان به صورت الله براي يهودي به صورت يهوه و براي مسيحي به صورت پدر متجلي ميشود. جانهيک براي توضيح مقصود خود از داستان مردان کور و فيل استفاده ميکند، او اين داستان را براي تجلي واقعيت متعالي در اديان مختلف ذکر ميکند.169
?- هيک ويژگي گوهر دين را تحول آفريني دانسته و آن را همان چيزي ميداند که فرد را از خودمحوري به خدامحوري، متحول ميسازد، در واقع گوهر دين تجربه تحول به خدامحوري است. با اين شکل با بيان خدا محوري اين مسأله به يهوهمحوري و پدرمحوري و… تعميم يافته ميشود. در حقيقت انسانها حقيقت متعالي را در قالب مفاهيم و اعتقادات وابسته به فرهنگ مورد نظر انسان مييابند. آنچه اهميت دارد اين است که واقعيت غايي ما را چنان تحت تأثير قرار ميدهد که متحول شويم.170
با اين نظر تکثرگرايي، گوهر دين، تجربه خدامحوري است، تجربه ديني به همه اديان توسعه مييابد. اديان مختلف با اين تعميم، نگرشهاي مختلفي به خدامحوري دارند، اما امر مشترک خدامحوري است و باورها و اعمال گوناگون در اديان تنها شيوههايي براي رسيدن به اين امر واحد مشترک هستند.
?-?-?-?- سروش و تجربهي ديني
يکي از مباني اصلي نظريه تکثرگرايي ديني دکتر سروش، مسأله تجربه ديني است که به تأسي از فيلسوفان غرب و عارفان مسلمان خصوصاً ابنعربي و مولانا جلالالدين بلخي که او را خاتم العرفا ميداند و همچنين به پيروي از اقبال لاهوري، نخستين کسي که اين مسأله را در جهانبيني اسلامي بازگو کرده است؛ به آن معتقد و ملتزم شده است.
اقبال، نخست نسبت ميان دين و عقل را ميسنجد و در اين راه ناتواني عقل محض را در نيل به حقيقت غايي نشان ميدهد. “اين فقط يک اعتقاد انفعالي غيرفعال به يک يا چند موضوع خاص نيست اطمينان زندهاي است که از تجربههاي کمياب به وجود ميآيد”.171
اقبال بارها اين نکته را که ارمغان دين، اعطاي تجربههاي متعالي به انسان ديندار است بازگو کرده است. “دين اين را خواسته تا بدانجا بسط ميدهد که به چيزي کمتر از رؤيت بيواسطه حقيقت مطلق رضا نميدهد”.172
مولوي تجربتانديش که از بزرگترين عارفان و انديشمندان اسلامي است و در نگاهش به هستي با ذرهذرهي آن هم صحبت شده است و هر حادثه و حرکتي را در منظرش با هدف و مقصود ميداند، همراه با ديگر عرفا گوهر دين را نوعي تجربه ديني ميداند. به اينگونه که در نظر عرفا و مولوي سطح تجربه که نوعي خاص از شهود عرفاني است گوهر دين به حساب ميآيد.
دکتر سروش تعريف تجربهي ديني را مشکل دانسته و از آن چنين تعبير ميکند که “تجربهي ديني عبارت است از مواجهه با امر مطلق و متعالي.
اين مواجهه در صورتهاي گوناگون ظاهر ميشود؛ گاه به صورت رؤيا، گاه شنيدن بويي بانگي و گاه ديدنرويي و رنگي و گاه احساس اتصال به عظمت بيکرانه و… بر همهي اينها ميتوان نام تجربه ديني نهاد”.173
“تجربهاي که نامتعارف است و گاه با چنان کوبندگي و دلشکافي و يقينزايي و بهجت و درخشندگي در ميرسد که از شخص جز شکست و خضوع در مقابل آن بر نميآيد”.174
وي رؤياي صالحه را پايينترين مراتب تجربهي ديني ميداند و اذواق و مواجيد و مکاشفات عرفاني را بالاترين مرتبهي آن ميداند.175
به نظر او وحي نوعي تجربه ي ديني و ذو مراتب است. “به طوري که مرتبهي نازله و مرتبه ي عاليه دارد؛ از وحي به زنبور داريم تا وحي به آدم از عارفان و پيامبران و شاعران که گاه همراه با عصمت است و گاه بدون عصمت، وحي مقوم شخصيت و نبوت انبياء است”.176
“تجربهي نبوي، تجربهاي ديني بوده و مانند ساير تجربههاي ديني، تجربهاي بشري، تاريخي و فرازميني است و بشري خواندن تجربهي نبوي به معناي نفي رويه فراتاريخي و فراطبيعي نيست، بلکه به اين معنا است که هر امر ماوراء طبيعي که به طبيعت وارد شود، مقدر به اقدار طبيعت ميشود و هر امر فراتاريخي که به ميدان تاريخ پا گذارد، مشروط به شرايط تاريخي ميشود، هم پيامبر انسان بود و هم اطرافيان او بشر بودند. از مواجهه اين عناصر بشري تدريجاً ديني متولد شد که متناسب با آدميان و پاسخي به وضع واقعي آنان بود”.177
او معتقد است که ما هميشه محتاج پيامبران هستيم. يکي از کارهاي پيامبران اين است که به ما بياموزند که تجربههاي باطني خود را چگونه تفسير کنيم، چون همهي تفسيرها، حق نيستند.178
او با بيان اين نکات، چنين نتيجهگيري ميکند:
باري خواه تجربهي ديني را تجربهي امري واحد بدانيم که از آن تفسيرهاي گوناگون شده است، خواه تجربههاي ديني را در اصول متنوع بدانيم، “علي اي حال با تنوعي روبهرو هستيم که به هيچ رو قابل تحويل به امر واحد نيست”.179
بعد از بيان ديدگاههايش او به مسأله “نقطه ديد” يا “منظر” (از نظر عرفا) توجه ميکند و نتيجه ميگيرد که وقتي ديدگاههاي اهل کشف و تجربه متفاوت باشد محصول تجربهشان هم متفاوت است. بنابراين سرّ اختلاف اديان فقط تفاوت شرايط اجتماعي يا تحريفشدن ديني و درآمدن دين ديگري به جاي آن نبوده است، بلکه”تجليهاي گوناگون خداوند در عالم، همچنانکه طبيعت را متنوع کرده، شريعت را هم متنوع کرده است”.180
او براي بيان اين مطلب به داستان عاشق بخارايي و صدر جهان از مولوي اشاره ميکند181.
از نظر سروش؛ اگر منظرها عوض شود استنباطها و کشفها و دريافتهاي آدمي هم عوض خواهد شد و به اصطلاح او تنوع منظرها، تنوع منظورها را در پي خواهد داشت و اين منظر چيزي و کسي جز خود آدمي نيست و لذا هيچگاه همه ي واقعيت را آنچنان که بايد در چنگ نميگيريم. هرکس به اندازهاي و از منظري آن را ميبيند.182
همچنين او معتقد است از نظر عارفان و صوفيان اين مطلب حتي در حق انبياي عظيم هم صادق است چه برسد به آدمياني که به مقام عصمت نرسيدهاند؛ هريک از انبياء حظي که يافته با امت خود در ميان نهاده است و اين بهرهها متفاوت بوده است. چون شخصيت پيامبران متفاوت بوده است… خدا بر هر کسي به گونهاي تجلي کرده است و هرکس هم تجلي حق را به گونهاي تقسيم کرده است.183
به نظر او خداوند اولين کسي است که بذر تکثرگرايي را در جهان کاشته است؛ زيرا او پيامبران را مبعوث کرده و بر هرکدام به گونهاي متجلي شده و هرکدام را در جامعهاي و فرهنگي و با زبان خاص که آن تجلي را تفسير کنند فرستاده است.
از طرفي هرکدام از انبياء به تناسب محيط اجتماعي که در آن زندگي ميکردند، امر واحد را به شيوههاي مختلفي درک کردند و براي اينکه آن امر درک شده براي پيروان ملموس باشد، فرهنگ و زبان همان عصر را بر آن پوشاندند.
بنابراين سروش که خود دينورزي تجربتانديش را بهترين نوع دينورزي ميداند و آن را عارفانه و پيامبرانه ميخواند به اين مسأله معتقد است که در اين نوع دينداري، انسانهايي که به مقام عصمت نرسيدهاند در اذواق و تجارب باطني با پيامبر شريک هستند. به طوري که هر کسي از منظر خود، تجلي حق را درک کرده و در مييابد و اين خود نوعي از پلوراليزم به شمار مي رود که ناشي از تنوع و تکثر تجارب ديني و تفاسير آنها است.
?- 4- جمعبندي و نتيجهگيري
سعي ما در اين فصل بر اين بوده است تا نگاهي جامع به نظريه پلوراليزم داشته باشيم و آن را موشکافانه از منظر دکتر سروش بررسي کنيم.
1- در ابتدا به معناشناسي پلوراليزم ديني و بررسي پيشينه و خاستگاه آن پرداخته ايم تا عوامل و پيشزمينههاي بروز و ظهور نظريهي پلوراليزم ديني مشخص شود.
2- سپس با طرح افکار و نظريات دکتر سروش در باب دين و معرفت ديني به تبيين نظريه کثرتگرايي ايشان پرداختهايم، از نظر وي در هر حال با تنوعي روبهرو هستيم که به هيچوجه قابل تبديلشدن به فهم واحد نيست و بايد اين تنوع را به حساب آوريم184.
به طور خلاصه مي توان گفت:
الف) “ميان اديان “تباين ذاتي ” و “فرو ناکاستني ” و “غيرقابل تحويل به امر واحد” وجود دارد”185 .
ب) منشأ اختلاف اديان، فهم و تجربه ي متفاوت پيامبران است نه پيروان آن ها.
ج) اختلاف اديان، اختلاف حق و باطل نيست.
بر همين اساس سروش دلايل خود را بر نظريهي کثرتگرايي
