
نومعتزلهگرايي قلمداد كردهاند. عبده در جهان اسلام بيشتر به عنوان يك مصلح ديني و اخلاقي مطرح است تا يك مصلح سياسي و در اين راستا طرح مساله اسلام و مقتضيات زمان در جهان اهل سنت اولين بار توسط او مطرح شده و همين امر همراه با پارامترهاي ديگر باعث نيل او به مقام مفتي اعظم ديار مصر ولقب “استاذ الامام” گرديد. عبده عليرغم سني مالكي بودنش عقلانيت اسلامي و اصل اجتهاد را احياء ونوع جديدي از قياس را پذيرفت و همراه با طرح دو اصل مصلحت و تلفيق اقتباس از فرهنگ و تمدن بيگانگان را در مواردي كه با اصول فرهنگ اسلامي منافات نداشته باشد تجويز كرد كه فتاوي متعدد او از جمله فتواي ترنسفال در اين راستا مبين همين موضوع است عبده همچنين در اين مسير براي جلوگيري از نامناسب جلوه كردن اصول و تعاليم اسلامي از افراط مدافعان عقل و تفريط حاميان شرع و علماي قشري بيزار بوده و درمقابل آنهاموضعگيري كرده است مصلح مصري همانند سيد جمال دردها و درمانهاي جوامع اسلامي را برشمرده و در قالب نهضت سلفيت بهترين مكانيزه درماني را بازگشت به اصول سلف صالح قلمداد كرده است عبده اصول اين نهضت را با استناد به آيات و روايات از كليت اسلام فرق ميان عبادات و عادات و تعاليم رسول اكرم (ص) استنباط كرده بود و از ديدگاه او مهمترين دليل ضعف و انحطاط مسلمين بر اثر رسوخ كجانديشيها و كجفهميهايي است كه در مباني عقلي ديني و سياسي آنهاوارد شده وخرافات و بدعتهاي ديني رابه همراه آورده است عبده در باب سياست معتقد بود كه خلافت بايد از آن اعراب باشد و بايد در برابر سياست ترك كردن اعراب و حاكميت تركان عثماني بر كشور مصر مقاومت كرد. به اعتقاد واقتدارات حاكم اسلامي مفتي مجتهد و امثال آن خصلت مدني دارد نه شرعي و امتيازات آنهااز شرع بر نميخيزد اما شرع ميزان تكاليف و اقتدرات آنهارا معين ميكند و اين امر نه به جهت جدايي دين از سياست بلكه براي جلوگيري از استبداد ديني خليفه مفتي وامثال آنهاميباشد و سلطه ديني فقط مخصوص خدا و رسولش ميباشد و بنابراين حكومت اسلامي با تئوكراسي (خداسالاري) متفاوت بوده و حاكم اسلامي در صورت از دست دادن شرايط و ترك وظايف بايد امرو نهي و نصيحت شود و در صورت عدم اصلاح بنا به مقتضاي مصالح عامه بر كنار گردد همچنين بهترين نوع حكومت از ديدگاه عبده مشروطه سلطنتي (دموكراسي پارلماني) است البته در صورتي كه عامل پيشرفت ملت در جهت اصلاح ديني اخلاقي و سياسي آنهاگردد. و اگر مانع آن بود بايد آن حكومت را نادرست و يا حداقل زودرس دانست و اگر حكومت استبدادي يا حتي بيگانه به احراز اين مقصود ياري كند بايد آنرا تحمل كرد كه بهدنبال اين اصل عبده به مستشاران انگليسي متوسل شد. علي رغم برخورداري شديد از روحيه مليگرائي با مليگرايان مصر اختلاف نظر پيدا كرد خلاصه كلام آنكه عبده قبل از تبعيد در قالب لژ فراماسونري حزب وطني مصر مجمع تقريب بين المذاهب جمعيت عروه در سودان مطبوعات و امثال آن فعاليتهاي سياسي داشت و بر روي اصلاح ديني وسياسي علما و جوامع اسلامي تاكيد داشت و تشكيل امت واحده را جزو اصول و اهداف اسلامي خود قرار داده بود ولي پس از تبعيد و جداشدن از سيد جمال روشي محافطه كارانه و اعتدالي در پيش گرفت و به دليل وجود سياست سوء كشورهاي اسلامي سياست را مترادف با فريبكاري نفاق انگيزي و دشمني بادين و دانش ميدانست وبيشتر بر روي اصلاح ديني و اخلاقي طبقه عوام و بي سواد كشور مصر تاكيد داشت و جهان وطني اسلامي را امري پوچ و بي ارزش ميدانست”.220
در واقع شناخته شدهترين شاگرد سيد جمالالدين افغاني شيخ محمدعبده است که درسن 22 سالگي با افکار سيد جمالالدين آشنا شد و افکار سيد جمالالدين در قلب خالي محمدعبده جاي گرفت و او را تحت تاثير قرار داد و محمدعبده اولين نفري بود که افکار سيد جمال را انتشار مي داد و افرادي که گردش جمع شده بودند را با افکار سيد جمال آشنا مينمود.دكتر فهد الرومي ميگويد:”اگر سيد جمالالدين افغاني موسس اين مدرسه بود اما شيخ محمدعبده کسي است که آن را علني نمود و مردم را به آن دعوت نمود و آن را گسترش داد پس بايد گفت که در حقيقت استاد و امام اول اين مدرسه محمدعبده بوده و او اثري دراين مدرسه داشته است که سيد جمالالدين نداشته است”221 ومحمدعبده استادش را در راه تسليم کردن اسلام و بنا کردن آن بر اساس آنچه که موافق تمدن و فرهنگ غربي است ياري نمود.
البته امروزه سلفيها شيخ محمدعبده را فردي مصلح نميدانند و او را جاسوس انگليس معرفي ميکنند که اسباب تسلط استعمارگران را بر کشورهاي اسلامي فراهم آورده بود، در اين زمينه سليمان بن صالح الخراشي کتابي نوشته با عنوان “العصرانية قنطرة العلمانية”222 که در آن به سيد جمالالدين اسدآبادي و شيخ محمدعبده شديدترين اتهامات را وارد آورده که در اينجا گوشهاي از نظرات او را جهت اطلاع تقديم ميکنم.
محمدعبده (انقلابي)223: محمدعبده افکار انقلابي و شورانگيز را از استادش سيد جمالالدين اخذ نمود و به آنها ايمان آورد و با آنهامخالفتي ننمود که اين يکي از ايرادات وارد بر اوست چرا که او شيخ الازهري بود و عدم مشروعيت راه و روش سيد جمالالدين را ميدانست، راه و روش سيد جمالالدين برانگيختن مردم و عامه بر ضد حاکمان و متصديان امور حکومتي بود و جري کردن آنهابراي انتشار عيوب حکومتها در حالي که بايد به نتايج اين روش فکر ميکرد و راه و روش پيامبر را در اين خصوص پيش ميگرفت که همانا نصيحت نمودن حاکم در اموري که اشتباه ميکند است و ارائه پيشنهادات درست و نافع به حاکم و صبر کردن بر ظلم و ستم حاکم و خانواده سلطنتي ميباشد زيرا پيامبر فرمودند:”خيار أئمتكم الذين تحبونهم ويحبونكم،ويصلون عليكم وتصلون عليهم،وشرار أئمتكم الذين تبغضونهم ويبغضونكم،وتلعنونهم ويلعنونكم” گفته شد: يا رسولالله! آيا با شمشير با آنها نجنگيم؟ فرمود: خير،هر گاه از حاکم خود امري ناپسند ديديد از عمل ايشان بيزاري بجوييد ولي از اين که با او مقابله کنيد بپرهيزيد224 و نيز حضرت فرمودهاند: در سختيها و آسانيها و آنچه خوشايند يا ناپسند تو است بايد که از حاکم خود اطاعت کنيد.225
پس بر محمدعبده واجب بود که تابع احساسات نشده و از اين افکار منحرف پيروي نميکرد همانگونه که سنت الهي در اين قضيه درطول تاريخ اسلام ثابت بود. ابن تيميه ميگويد: هر کس که در مقابل حاکم خروج کند آنچه که از شر ايجاد ميکند بيش از آن چيزي است خير و صلاح دارد226ونيز ميگويد:”آن چيزي که پيامبر به آن امر نمودهاند که همانا صبر بر ظلم و ستم حاکمان و ترک قيام بر عليه آنان و خروج بر ضد ايشان است بهترين امر براي دنيا و آخرت مردم است و هر کس که عمدا يا از روي جهالت با اين فرمان مخالفت کند،فقط فساد به بار مي آورد نه خير و صلاح”.227
محمدعبده از افکار انقلابي خود حرفي نزد تا وقتي که انقلاب عرابي رشد يافت و بزرگ شد تا وقتي که ارتشيان ناآگاه بر عليه وليامر خود شورش کردند و در اين زمان بود که حاکم وقت از انگلستان براي خاموش کردن شعلههاي انقلاب و حفظ تاج و تخت کمک خواست و انگليسيها از فرصت استفاده نموده و قواي خود را وارد مصر کردند و با عرابي جنگيدند و70 سال در آنجا به استثمار مشغول بودند. اين حال محمدعبده وعرابي و کساني مانند ايشان همان حال کسي است که ميگويد:”خواستم قصري بنا کنم ولي شهري را نابود کردم”،آنهاميخواستند حکومت ظلم را با انقلابي که سيد جمالالدين طراحي نموده بود از بين ببرند ولي باعث شدند تا کشور به دست مسيحيان بيافتد. بايد ازاين حادثه عبرت گرفت تا از اين پس به دنبال افکار انقلابياي که پشتوانهاي جز احساسات ندارند،نروند.
از انقلابي گري تا تجددگرايي: شيخ محمدعبده بعد از شکست انقلاب عرابي صدمه روحي شديد متحمل شد و زماني که در زندان بود دوباره دراين روش انقلابي که از ابتدا اشتباه بود و چيزي جز فاجعه براي مصر و مردم آن به همراه نياورد،تفکر نمود ولي به جاي آن که از انقلابيگري به سوي اعتدال و ميانه روي برسد و روش ميانه اي که قائم بر علم شرعي و در جهت تربيت مردم همراه با صبر ظلم و ستم حکومت و نصيحت حاکم ظالم باشد را انتخاب کند،به سوي تجددخواهي و نوگرايي کشيده شد،تفکري که اسلام واحکام آن را تابع و تسليم تفکرات زمان معاصر ميکند و هدف از آن را “زندگي درصلح” با کفار اعلام ميکند و ميگويد علاج مشکلات مسلمانان و جبران ضعف آنهادراين است که تفکري غربي داشته باشند علاوه بر اين که نقش عقل در برخورد با نصوص شرعي را نيز پررنگتر کرد. پس از تفکر باطلي به باطل ديگري متنقل شد. به همين سبب دكتر محمد محمد حسين چنين ميگويد:”تقريب بين اسلام و بين تمدن غربي که اين گرايش او اشکال مختلفي به خود گرفت،گاهي در قالب مقالات يا طرحها و برنامههايي که به وارد کردن علوم جديد در دانشگاه الازهر اشاره اشت ظاهر ميشدو گاهي به صورت تفسير متون ديني اعم از قرآن و حديث بر خلاف آنچه که سلف در تفسير آنهاگفته بودند تا دورترين احتمالات را به تفسير آنهانزديک کند و يا احيانا به ارزش ها و تفکرات غربي نزديک کند تا در نهايت اسلام را موافق تمدن غربي و موافق روشهاي فکري آن قلمداد کند.228
تلاش كفار در شکلگيري تجددگرايي و ساختن آن: انگليس اجازه بازگشت محمدعبده را از تبعيدگاه به مصر به شرط اين که دنبال افکار انقلابي سابق نرود و تفکر تجددگرايي را بنا نهد و با انگليسيها همکاري نمايد،صادر نمود استاد غازي التوبة ميگويد:”كان الاحتلال الإنجليزي عاملاً أساسياً من عوامل عودة محمدعبده إلى مصر،وقد صرح اللورد كرومر بذلك في كتابه (مصر الحديثة) فقال: إن العفو صدر عن محمدعبده بسبب الضغط البريطاني”.229
اشغالگران انگليسي عليرغم اشغال مصر دريافته بودند که جامعه مصر افکار آنهارا به سادگي قبول نميکند بلکه در صدد مبارزه با آنهاو اخراج آنهااست چرا که در نظر مردم مصر انگليسيها کافري بودند که سرزمين آنهارا اشغال کرده بودند. آنها ميدانستند که ملت مسلمان مصر افکار سکولار را نميپذيرند خصوصا اگر اشغالگران و هم پيمانان آنهاآن را مطرح کنند. پس راهحل ايجاد فرقه جديدي بود تا لباس اسلامي بر آن افکار بپوشانند و وظيفه مهم قبولاندن افکار سکولار غربي را بين افراد جامعه انجام دهند و بهترين کسي که اين وظيفه را انجام داد شيخ محمدعبده بود و افرادي که برخي افکار نادر و عجيب را داشتند با او همراه شدند؛ دكتر محمد محمد حسين ميگويد:استعمار انگليس اقدام به تربيت گروهي از مصريهاي تجددخواهي که خواستار نزديکي با اروپا و انگليس با روشهاي فکري بودند،نمود.230
دكتر محمد محمدحسين اهميت وظيفهاي که شيخ محمدعبده و مدرسه تجددگرايش آن را انجام ميدادند بهطور آشکار بيان ميکند:”خطر توسعه و پيشرفت بر اسلام و جامعه اسلامي از 2 جهت قابل بررسي است 1- از بين بردن اسلام به نحوي که ارزشهاي اسلامي و مفاهيم والاي آن را با وارد کردن مفاهيم غير واقعي و آميختن آنهابا واقعيات،که بعدا آن مفاهيم غيرواقعي را اثبات ميکنند و مردم که مشغول زندگي دنيوي هستند خيال ميکنند آنچه که اکنون به آن عمل ميکنند اسلام واقعي نيست و اين افراد آمده اند تا اسلام واقعي را نشان دهند و بعد از مدتي اسلام آنهاتغيير ميکند و اگر بعدها کسي بخواهد آنهارا به اسلام واقعي دعوت کند او را متهم ميکنند که متحجر است و فقط به ظاهر نصوص توجه دارد و به باطن آنهاتوجه ندارد.”231
اين گروه توانستند تا اشخاصي مانند عبد العزيز فهمي (که قاضي القضات مصر شد) و قاسم امين (که ادعاي تساوي حقوق زن و مرد را مطرح نمود) و افرادي مانند عبدالخالق ثروت و طه حسين و سعد زغلول و همسرش و…را به دام بياندازند. استاد انور جندي ميگويد:”استعمار براي ساختن طبقه جديدي ازروشنفکران مشتاق بود و لورد کرومر براي جمعآوري آنهااقدام نمود و وعده داد که بعد ازخروج اشغالگران رهبري امت را به آنهاميسپارد.”232چون ميدانست که مردم از اين گروه جديد که لباس اسلام به تن نمودهاند حرف شنوي بيشتري دارند تا اشغالگران.
افکاري که استعمار
