
استانداردشده معني پيدا ميکند، بهعبارتدیگر ما اينک فقط از نسل دهه پنجاه يا نسل شصت قرن حاضر و غيره سخن ميگوييم. توالي زماني به اين معنا ديگر چندان شباهتي به فرايندهاي انتقال گروهي در اعصار گذشته ندارد. در جوامع سنتي دوره زندگي علاوه بر معناي صريح خود دلالتهاي تکويني ديگري نيز دارد که بهخصوص مفهوم «از نو شروع کردن» از آن استنباط ميشود. زيرا هر نسل به ميزان قابلملاحظهای شيوههاي زندگي پيشينيان خود را از نو کشف ميکند و از نو مورد عمل قرار ميدهد. در عصر جديد از نو شروع کردن مفهوم خود را تا حد زيادي از دست ميدهد. زيرا تکرار روشهاي گذشته تنها در صورتي تحقق مييابد که آن روشها بهطور بازتابي قابلتوجه باشند (گيدنز، 1379: 207). گيدنز در اينجا علاوه بر عنصر زمان به فرار بودن جامعه بهعنوان ويژگي جوامع متجدد و نيز نوعي مرخصشان از گذشته توجه دارد. نکته قابلتأمل در انديشه گيدنز در اين ايده است که نسل جديد به لحاظ اخلاقي نسبت به نسل قبلي دچار مشکل شده است. وي در پاسخ به اين پرسش که آيا شاهد ظهور يک نسل «من» خواهيم بود که ارزشهاي مشترک و علايق عمومي را نابود ميکنند و در آنها فردگرايي مفرط و شديد وجود خواهد داشت، عنوان ميکند که نسل «من» توصيف گمراهکنندهاي از فردگرايي جديد است که نشانهاي از یکروند فساد اخلاقي به دست نميدهد؛ درواقع برعکس، بررسيها نشان ميدهند که نسلهاي جوان امروز نسبت به نسلهاي پيشين به مسائل اخلاقي بسيار بيشتر حساس هستند؛ اما آنها اين ارزشها را به سنت ربط نميدهند يا شکلهاي سنتي اقتدار را بهمثابه عامل تعيينکننده هنجارهاي شيوه زندگي نميپذيرند. به عقيده وي بهجای اينکه به دوره خودمان بهعنوان يک عصر انحطاط اخلاقي بنگريم، منطقي است که آن را بهعنوان يک عصر انتقال اخلاقي در نظر بگيريم (گيدنز، 1379: 42 ـ 43).
2-2-1-7 رویکرد دگرگونی فرهنگی رونالد اینگلهارت
در واپسين دهههاي پايان قرن بيستم رونالد اينگلهارت در دو کتاب انقلاب آرام (1977) و تحول فرهنگي در جوامع پيشرفته صنعتي (1994) پديده شکاف بين نسلها را در ممالک پيشرفته غرب موردبررسی تجربي قرارداد و آن را بهخوبی نشان داد. وي در کتاب تحول فرهنگي در جامعه پيشرفته صنعتي بر اين اعتقاد بود که نسل بزرگسال در برابر تغييرات بيشتر مقاومت ميکند و تغيير در ميان گروههاي جوانتر با سهولت بيشتري صورت ميگيرد. بنابراين با تغيير و تحولات اجتماعي تفاوت بين نسلي پديد ميآيد که از آن، گاه به تعارض يا شکاف بين نسلي نيز تعبير ميشود وي در دهه هشتاد اين ايده را مطرح کرد که در جوامع صنعتي مواجه با نوعي دگرگوني ارزشي اساسي هستيم. به اين صورت که گرايش نسبت به ارزشهاي فرا مادی تقويت گرديده و نسل جديد به ارزشهاي فرا مادی اولويت بيشتري ميدهد. وي به تغيير و تحول ارزشي در طي فرآيند جايگزيني نسلي پرداخته است. به اعتقاد وي اولويت ارزشي فرد تحت تأثير محيط اجتماعي ـ اقتصادي که وي در طول سالهاي پيش از بلوغ در آن به سر ميبرده شکل ميگيرد و با تغيير شرايط محيطي، اولويتهاي ارزشي نسل جوان با نسل قبل متفاوت خواهد شد. اينگلهارت دو فرض محوري را مبناي کار خود قرار ميدهد.
ـ فرضيه کميابي33، ناظر بر اين امر است که اولويتهاي فرد بازتاب محيط اجتماعي ـ اقتصادياش است و شخص بيشترين ارزشها را براي آن چيزهايي قائل ميشود که عرضه آنها نسبتاً کم است
ـ فرضيه اجتماعی شدن34 که اصل را بر اين قرار ميدهد که ارزشهاي اساسي فرد به شکل گسترده بازتاب شرايطي است که در طول سالهاي قبل از بلوغ وي وجود داشته است (اينگلهارت و آبرامسون، 1378: 63). به نظر وي درحالیکه فرضيه کميابي دلالت بر اين دارد که رونق و شکوفايي اقتصادي به گسترش ارزشهاي فراماديگرايانه ميانجامد، فرضيه اجتماعی شدن مبين اين است که نه ارزشهاي فرد و نه ارزشهاي يک جامعه یکشبه تغيير نميکند. برعکس، دگرگوني اساسي ارزشها بهتدریج و بيشتر به طرز نامرئي روي ميدهد. اين دگرگوني در مقياسي وسيع زماني پديد ميآيد که يک نسل جانشين نسلي مسنتر در جمعيت بزرگسال يک جامعه ميشود (اينگلهارت،1373: 76). ازنظر اينگلهارت، چرخه زندگي (اينکه هر گروه سني بنا به اقتضائات روانشناختي آن دوران ارزشهاي گوناگوني دارد و افراد با وارد شدن به آن دوران، آن ارزشها را به خود ميگيرند) تأثير اساسي روي تفاوت ارزشها ندارد بلکه يکي از مؤلفههاي اصلي دگرگوني ارزشي جايگزيني نسلي است، يعني نسلي که بعد از جنگ جهاني دوم دوران بلوغ خود را ميگذراند، در اثر توسعه و تحولات اقتصادي، دوراني از ثبات اقتصادي وفور کالاهاي مادي را تجربه نمود و بنابراين ارزشهاي غيرمادي براي آنها اولويت بيشتري پيدا کرد. اينگلهارت تأثير نهادهاي فرهنگي را در اين دگرگوني چندان زياد نميبيند (همان: 115).
اينگلهارت در کار خود حضور مجموعهاي از تغييرات در سطح نظام را عامل تغييرات در سطح فردي و به همين ترتيب پيامدهايي براي نظام ميداند. وي تغييرات در سطح سيستم را توسعه اقتصادي و فناوري، ارضاي نيازهاي طبيعي به نسبت وسيعي از جمعيت، افزايش سطح تحصيلات، تجارب متفاوت گروههاي سني مثل فقدان جنگ و گسترش ارتباطات جمعي، نفوذ رسانههاي جمعي و افزايش تحرک جغرافيايي ميداند (همان: 5). فرآيند مدرنيزاسيون باعث انتقال عميق نگرشها، عقايد و رفتار که انتقال اجزاي فرهنگي است، ميشود. به عقيده اينگلهارت مدرنيزاسيون تحول فرهنگي بسيار وسيعي در فرهنگ معاصر غرب به وجود آورده است. همچنين وي معتقد است که خيزش سطوح توسعه اقتصادي، سطوح بالاتر آموزش، اشاعه رسانههاي جمعي و برخاستن دولت رفاه منجر به تغيير در مهمترین ارزشها ميشود (خالقی فر، 1381: 104 ـ 103).
در نظريه اينگلهارت، مفهوم کانوني مدرنيزاسيون اين است که صنعتی شدن مجموعهاي از نتايج اجتماعي و فرهنگي را به همراه دارد که موجب افزايش سطح تحصيلات و تغيير نقشهاي جنسي ميگردد. صنعتی شدن بر اغلب عناصر ديگر جامعه تأثير ميگذارد. اين نظريه ميگويد که صنعتی شدن پيامدهاي مختلفي ازجمله در حوزه فرهنگي (تفاوت بين نسلي) داشته است. تغيير از جامعه ماقبل صنعتي به صنعتي سبب تغييراتي در تجربه افراد و ديدگاه آنان شده است. پيدايش جامعه فرا صنعتی، محرک پيدايش و گسترش ديدگاههاي جهاني ميگردد. افزايش تحصيلات رسمي افراد و تجارب شغلي آنها به افراد کمک ميکند که استعدادهايشان را جهت تصميمگيري مستقل افزايش دهند. بنابراين، پيدايش جامعه فرا صنعتی منجر به افزايش و تأکيد بيشتر بر خود ابزاري ميگردد (يوسفي، 1383: 44).
اينگلهارت کاميابي اجتماعي ـ اقتصادي افزایشیافته را علت اصلي تغيير ارزش در جوامع غربي ميداند و دراینباره ميگويد: کاميابي اقتصادي افزایشیافته منجر به برآورده شدن بهتر نيازهاي بنياني در سالهاي شکلگيري افراد ميشود (سالهاي آخر نوجواني) که بهنوبه خود منجر به ارزشهاي ماترياليست کمتر از نسلي به نسل ديگر ميشود. بر اين مبنا اينگلهارت به تأثير قشربندي اجتماعي توجه ميکند. در اين منظر خانوادههاي ثروتمند به نظر ميرسد جوانان ماترياليست کمتري را نسبت به خانوادههاي فقير پرورش ميدهند (همان: 45).
2-2-1-8 پییر بوردیو
بوردیو مسئله نسلها را در عرصههای اجتماعی مانند دانشگاه، سیاست، ادبیات، هنر و غیره بررسی و تحلیل کرده است. وی چالش بین نسلی را همانند سایر تعارضات اجتماعی متأثر از طبقه، نظام قشربندی اجتماعی و یا به تعبیر خود وی نظامهای سلطه و نابرابری در میدانهای مختلف میداند و در چارچوب نابرابری و تضاد اجتماعی به تحلیل روابط و تعارضات نسلی در ابعاد اجتماعی-اقتصادی و فکری و فرهنگی میپردازد (توکل و قاضی نژاد، 1385: 106).
ازنظر بوردیو، تقسیمبندی میان سنین امری دلبخواهانه است. درواقع مرز میان جوانی و پیری در همه جوامع موضوعی برای مبارزه است (بوردیو، 1388: 86). طبقهبندیها بر اساس سن (اما همینطور در مورد سن و البته در مورد طبقه اجتماعی و …) همواره سبب میشوند که محدودیتهایی تحمیل شوند و نظمی تولید شود که در آن هر کس باید در جایگاه خود باقی بماند. در تقسیم منطقی میان جوانان و پیران، مسئله بر سر تقسیم (بیمعنی مشارکت) در قدرتهاست (همان: 87).
از دید بورديو، در شرايط معاصر، شكاف نسلها، شكافی افقی بوده و در ميدانهای مختلف اجتماعي اعم از نهادی يا غیر نهادی به وجود میآید. رويارويی بين جوانان و افراد مسن عملاً حاكی از تعارض بين افراد به مواضع گوناگون قدرت و ثروت است. ازنظر وی، جوان و پير نه يك امر عينی و واقعی، بلكه يك ساختار اجتماعی هستند كه درنتیجهی مبارزه ميان پير و جوان در ميدانهای مختلف به وجود میآيند (توکل و قاضی نژاد، 1385: 107).
بورديو در ريشهيابي شكاف نسلي، بر توزيع امكانات و منابع و موقعيت نابرابر نسلهای مختلف ازنظر برخورداری يا محروميت از امكانات و فرصتهای موجود اقتصادی، اجتماعی، سياسی، فرهنگی در عرصههای مختلف تأکید دارد. وی با رويكرد عينی به تبيين تعارضات نسلی برحسب جايگاه استراتژيك و عصری هر نسل در رابطه با مجموعهای از منابع و نبرد نسلها برای استفاده انحصاری از منابع مذكور میپردازد. منابعی که درواقع محصول شرایط تاریخی هر نسل است. وی در این خصوص ابتدا به تحلیل اجتماعی و موقعیت جوانان طبقات مختلف در بخشهای گوناگون جهان اجتماعی، بخصوص در حوزههای مهم اقتصاد و آموزش میپردازد (همان: 108).
ازنظر بوردیو، آنچه واقعیت دارد، ساخت و فضای امکانات جوانان طبقه بالا و پایین و تفاوت میان طبقات از این لحاظ است که خود بخشی از تعارضات نسلهای معین را دربر میگیرد (همان: 109).
به اعتقاد بوردیو، تحول در نظام آموزشی و وجود سیستم آموزش اجباری و مجانی در دبیرستانها در جوامع معاصر، موقعیت تازهای به قشر جوان بخشیده و سبب شده است برخلاف نسلهای قبل، اینان در موقعیتی جدای از تعاملات جامعه وزندگی اجتماعی و شغلی و در فضای مدارس تجارب تازهای را به دست آورده و قویترین تأثیرات را از این موقعیت جدید و حضور طولانی در مدارس و آموزشگاهها بپذیرند. البته، بااینکه این تجربه حضور طولانی در مدارس خیلی تعیینکننده است، در همین موقعیت نیز، تفاوتهای طبقاتی تداومیافته و بهوضوح خود را آشکار میسازند (همان: 109،110). در نظر وی، جدایی جوانان طبقه پایین از دنیای کار از اهمیتی خاص برخوردار است، خصوصاً که این جدایی با تأثیرات آموزشگاه نیز همراه است؛ زیرا مدارس و آموزشگاهها صرفاً محل یادگیری دانش و تکنیک نیست، بلکه درعینحال آموزش نهادی است که به افراد عنوان (مثلاً لیسانس، دکتری…) میدهد و این عناوین به فرد، از هر طبقه اجتماعی که باشد، حقوقی اعطا میکند و نیز مطالباتی را در افراد تحصیلکرده و خانوادههای آنان به وجود میآورد که جامعه پاسخگوی آن مطالبات نیست. بدین ترتیب عدم تناسب مطالبات تحصیلکردگان طبقات مختلف با شانسهای واقعی آنان در جامعه، معاصر نتیجه دموکراتیزهشدن آموزش و دسترسی به آن برای جوانان همه طبقات است (همان: 110).
بوردیو شکاف و تعارضات نسلی را بهعنوان پیامد توسعه آموزش و آگاهی هر نسل از موقعیت خود در مقایسه با نسل قبل و مطالبات نسلی برخاسته از آن میداند. از دید وی، مطالبات نسلهای پیدرپی والدین و فرزندان در رابطه با وضعیتهای متفاوت در ساخت توزیع امکانات و شانسهای نسلی دررسیدن به وضعیتهای مطلوب به وجود میآید؛ بنابراین بسیاری از درگیریهای بین نسلی، درواقع درگیری میان نظام مطالباتی است که در نسلهای مختلف شکل میگیرد (همان: 112). آنچه برای نسل اول یک دستاورد بزرگ در زندگی تلقی میشد، برای نسل بعدی امتیازی است که از هنگام تولد از آن برخوردار است (بوردیو، 1388: 97).
از منظر بوردیو، نظام اجتماعی به صورتی دیگر نیز ریشه درگیری بین نسلهاست. به این دلیل که نظام یادشده، افرادی را که در موقعیتهای مختلفی تربیتشدهاند، در جایگاه اجتماعی مشابه مینشاند (توکل و قاضی نژاد، 1385: 113). در اینجا، درواقع پیرها و جوانها نیستند که در مقابل یکدیگر قرار میگیرند؛ بلکه دو حالت از یک
