
ميگيرند.
در خصوص تاريخ اسلام نيز حالت کينه و دسيسه دارند و تلاش ميکنند تا ازمنازعات بين اصحاب استفاده کنند تا شخصيت ايشان را تحريف کنند و همه اينها را به اسم تصحيح تاريخ و گفتگوي آزاد انجام ميدهند.
در خصوص همه دولتهاي اسلامي که شعار اجراي اسلام صحيح و مطابقت با شرع مقدس را ميدهد همان موضع دشمنان را اتخاذ ميکنند.
درباره علما و طلاب علوم ديني بر حسب مصالح خود برخورد مينمايند، از نظر ايشان علما و طلاب سه قسم هستند:
اول:گروهي که به مخالفت با آنهاميپردازند و متجددين در تلاشند تا آنهارا از صحنه خارج کنند.
دوم:گروهي که داراي عقايد و فتاوايي هستند که در آنهاسياست شرعي را مراعات نميکنند و متجددين درتلاش هستند تا آنهارا به دام خود انداخته واز فتاواي ايشان براي خود استفاده کنند.
سوم:گروهي بيطرف هستند ؛ اگر اين بي طرف از افراد مشهور باشد متجددين تلاش ميکنند تا او را به خود جذب کنند و اگر مشهور نباشند دنبال ايشان نميروند.
در خصوص افراد مرتد و اهل بدعت سعي ميکنند تا با محبت برخورد کنند و از ايشان دفاع کنند و از اقليتهاي منحرف نيز دفاع ميکنند.
شعار آزادي و گفتگو سر ميدهند ولي بدون رعايت ضوابط شرعي.194
مفهوم تجديد نزد متجددين195: تجدد اصطلاحي جديد است که به معناي حرکت نوسازي و نوگرايي در عصر جديد در غرب و در درون اديان يهوديت و مسيحيت ظهور نمود و حرکتي است که به پيروي مبادي و اصول دين از ارزش هاي تمدن معاصر غربي و تسليم دين در مقابل اکتشافات عصر جديد و تمدن غربي دعوت ميکند.
برخي از نويسندگان مسلمان از متجددين غربي متاثر شدهاند و نوشته هاي ايشان و پروژههاي آنهابراي حل مشکلات جامعه مسلمان بر اساس روشهاي متجددين غربي ميباشد.
دلايل ظهور تجدد خواهي در تفکر اسلامي نوين: در قرن نوزدهم ميلادي اروپا در عصر نهضت جديدي در تمام عرصه هاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي زندگي مي کرد و در مقابل دولت هاي عربي و اسلامي در رکود و انحلال به سر ميبردند و در اين زمان گروههاي علمي خاصي را که شامل خربگان و اساتيد دانشگاه هاي عربي بودند، به غرب گسيل ميکردند و بسياري از متفکران و روشنفکران مسلمان از اروپاييان متاثر گشتند.
از مشهورترين اين افراد که تحت تاثير مشاهداتشان در غرب قرار گرفتند رفاعه طهطاوي و خيرالدين تونسي بودند و اشخاصي مانند سيد جمالالدين افغاني و سرسيدخان و محمدعبده و طه حسين و اشخاص ديگري تا ميرسيم به علي عبد الرازق و قاسم امين و محمد اقبال و فتحي عثمان و محمد خلف الله و دكتر محمد عماره و دكتر حسن ترابي و مانند اينها.
تجددگرايي در تفکر اسلامي زمان ما زاييده تفکر فلسفه يوناني و تفکر اعتزالي ميباشد که لباس تجدد به تن نموده که وجه شباهت تجددخواهي معاصر و فلسفه اعتزالي عقلاني قديم به قرار ذيل ميباشند:
همانگونه که معتزله قديم تحت تاثير فلسفه يوناني و منطق يوناني بودند و تلاش ميکردند تا عقايد اسلامي را تحت سلطه فلسفه يوناني درآورده و با منطق و جدل آن را تفسير کنند ؛ متجددين هم از تمدن غرب متاثر شده و مي کوشند تا دين را درمقابل اين تمدن تسليم کرده و نصوص ديني را مطابق نظريات و فلسفه هاي تمدن جديد غربي تفسير کرده و شرح کنند.
همانگونه که معتزله حکم عقل را قرار داده و اصل و فصل الخطاب مي دانستند و عقل را بر شرع و نصوص قراني و حديثي مقدم مينمودند؛متجددين هم همان عقيده را دنبال کرده و تاييد ميکنند.
همانگونه که معتزله سنت صحيح نبوي را انکار ميکردند و نصوص را تابع عقول خود کرده و احاديث را به خبر واحد و متواتر تقسيم کرده و بين آنهااز نظر حجيت و استدلال فرق قائل مي شدند ؛ متجددين عصر حاضر نيز سنت نبوي را به تشريعي و غير تشريعي تقسيم مي نمايند.
همانگونه که معتزله قديم به صحابه گرامي رسولاکرم و تابعين حمله کرده و به ايشان توهين مينمودند و آنهارا سفيه و کم عقل ميناميدند تا جايي که آنها را تابع هوي و هوس دانسته و تهمت دروغگويي به ايشان ميزدند، مانند عمرو بن عبيد معتزلي که ميگفت:”والله لو أن علياً وعثمان وطلحة والزبير شهدوا عندي على شِراك نعل ما أجزته” وقال في سَمُرة بن جندب رضياللهعنه: “ما تصنع بسَمُرة قبَّح الله سَمُرة” ؛ متجددين نيز به اصحاب و تابعين حمله کرده و به ايشان توهين ميکنند. محمود ابو ريه ميگويد: “إن القول بعدالة جميع الصحابة، وتقديس كتب الحديث يرجع إليها في كل ما أصاب الإسلام من طعنات أعدائه، وضيق صدور ذوي الفكر من أوليائه”.
همانگونه که معتزله علم سلف را که مبني بر قرآن و سنت بود خوار شمرده و آن را به منطق و فلسفه تبديل کردند ؛ متجددين ما نيز هم همين کار را ميکنند . دكتر حسن ترابي ميگويد: “القديم الديني، علم تقليدي جامد يقوم على عاطفة ساذجة” و نيز درباره اصول فقه ميگويد: “لابد أن نقف وقفة مع علم الأصول تصله بواقع الحياة، لأن قضايا الأصول في أدبنا الفقهي أصبحت تؤخذ تجريداً، حتى غدت مقولات نظرية عقيمة لاتكاد تلد فقهاً ألبتة، بل تُوَلِّد جدلاً لايتناهى” بلکه متجددين که همان معتزله نوين هستند بر عقايد معتزله قديم افکار زيادي را اضافه کردهاند مانند: دعوت به آزادي و دموکراسي غربي و آميختن آن با شورا در اسلام و دعوت به مارکسيسم و ناسيوناليسم و حزبگرايي و دعوت به تقريب بين شيعه و سني بلکه تقريب و وحدت بين اديان.
مفهوم تجديد نزد متجددين: اگر مفهوم تجدد نزد سلف صالح بازگشت به دين و سيره سلف صالح از اصحاب و تابعين و زنده کردن تعاليم فراموش شده سلف صالح بوده است اما مفهوم تجدد نزد معتزله نوين انهدام و از بين بردن سيره سلف صالح و قطع ارتباط بين گذشتگان و معاصرين است و نيز تسليم کردن دين درمقابل تمدن معاصر غربي و تغيير دين بر خلاف سيره سلف ميباشد. دكتر محمد البهي معتزله جديد را اينگونه توصيف ميکند:”تلاشهاي فکري که برخي آن را با نام اصلاح و تجديد در اسلام مطرح ميکنند درحقيقت تسليم نمودن اسلام و تغيير رنگ آن براساس نوعي ازتفکر جديد است که با روح اسلام مخالف است.”و دكتر قرضاوي ميگويد: “ناميدن اين گروه به اسم متجددين نامگذاري اشتباهي است و ايشان را بايد تارومار کننده ناميد چون ايشان به دنبال اصلاح واقعي نيستند و کسي که ايشان را با نام متجدد مطرح نموده جز استعمار و شاگردان استعمار و عمال استعمار از قبيل مستشرقان نيست و اسم حقيقي آنهاغلامان تفکر غربي و شيفتگان آن هستند چرا که اگر شاگرد بودند گاهي به مخالفت با استادشان ميپرداختند در حالي که ايشان فقط به عبوديت و تبعيت از تمدن غربي مشغول هستند.
مفهوم تجديد نزد متجددين- نو معتزله – در موارد ذيل خلاصه ميشود:
تجدد نزد آنهاتغيير دادن حقايق ديني و مبادي قطعي آن و تبديل آنهابه مبادي و اصول موافق تمدن معاصر غربي است.
تجدد نزد آنهاتحقق مصلحتي است که فشارهاي واقعي و تغييرات اجتماعي و سياسي و اقتصادي اقتضاي آن را دارند.
تجدد نزد آنها گشودن کامل باب اجتهاد به گونهاي است که تمام مردم در آن وارد شوند و عالم و جاهل در اجتهاد مساوي هستند. دكتر حسن ترابي ميگويد: “والاجتهاد مثل الجهاد، ينبغي أن يكون فيه لكل مسلم نصيب… إلى أن قال: وكذلك الاجتهاد” و نيز درجاي ديگر ميگويد: “وتقدير أهلية الاجتهاد مسألة نسبية وإضافية، ولكن بعض الكُتَّاب المُتنطِّعين في الضبط يتوهمون انّهادرجة معنية تميز طبقة المجتهدين من عامة الفقهاء” وشيخ محمدعبده چنين گفته: “بأنه سهل المنال على الجمهور الأعظم من المتدينين، لا تختص به طبقة من طبقات…”.
تجدد نزد ايشان انکار سنت است با ادعاي اين که با عقل يا قرآن و يا علوم جديد معارض است.
تجدد نزد آنهاتوهين به فقه سلف امت اسلامي و روشها و اصول آنهاست و اين ادعا که فقه آن زمان ضروريات زمان حاضر را پوشش نميدهد. دكتر حسن ترابي مي گويد: “فأفكار السلف الصالح ونظمهم قد يتجاوزها الزمن من جراء قضائها على الأمراض التي نشأت من أجلها، وانتصارها على التحديات التي كانت استجابة لها”.
تجدد نزد آنهاقطع ارتباط کامل بين گذشته و حال و سلف امت و افراد حال حاضر است و اين ادعا که علم سلف و اجتهادات ائمه اربعه از ميراث گذشته محسوب شده و مربوط به گذشته است دکتر حسن ترابي ميگويد: “ومهما كان تأريخ السلف الصالح إمتداداً لأصول الشرع، فإنه لا ينبغي أن يُوقَّر بانفعال، يحجب تلك الأصول، فما وُجد في تراث الأمة بعد الرسول ابتداءً بأبي بكر فهو تأريخ يستأنس به، فما أفتى به الخلفاء الراشدون مثلاً، والمذاهب الأربعة هو تراث لا يلزم به، وإنما يستأنس به في فهم سليم لشريعة تنزلت في الماضي على واقع متحرك، وهي تنزل اليوم على واقع متحرك” و نيز ميگويد: “وقد بان لها (أي الحركة الإسلامية التجديدية) أن الفقه الذي بين يديها مهما تفنَّن حملته بالاستنتاجات والاستخراجات، ومهما دققوا في الأنابيش والمراجعات، لن يكون كافياً لحاجات الدعوة…”.
تجدد نزد آنهاتعريف و تمجيد از فرقههاي بدعتگذار مانند معتزله و تمجيد از روشهاي آنهاو قراردادن آنهابه عنوان الگو است، دكتر محمد عماره ميگويد:”ويسلم الكثيرون بأن المعتزلة هم فرسان العقلانية في حضارتنا” و خوارج را اينگونه توصيف ميکند:”حزب عدالت و دموکراسي” و جنبش ايشان را اينگونه توصيف ميکند:”كانت التجسيد الحي لحرارة القيم الثورية التي جاء بها الإسلام”.
تجدد نزد ايشان تمجيد و بزرگداشت عقل و مقدم کردن بر قرآن و سنت است هر چند که حکم عقل مخالف آنهاباشد، دكتر محمد عمار چنين ميگويد:”لقد أصبح الواقع الفكري للحياة العربية يتطلب فرساناً غير النصوصين، ويستدعي أسلحة غير النقول والمأثورات للدفاع عن الدين الإسلامي، وعن حضارة العرب والمسلمين” و در جاي ديگر در حالي که روش عقلاني معتزله را تعريف ميکند چنين اذعان ميکند:”لقد أوجبوا عرض النصوص والمأثورات على العقل، فهو الحكم الذي يميز صحيحها من منحولها، ولا عبرة بالرواة ورجال السند مهما كانت هالات القداسة التي أحاطهم بها، المُحدِّثون، وإنما بحكم العقل في هذا المقام” و نيز ميگويد: “وهكذا كانت حجج العقل وبراهينه قاضية وحاكمة على حجج السمع”.
شيفتگي و دلبستگي فراوان آنهابه نظام حکومتي غربي و دموکراسي آنهاو آميختن حکومت آنهابا شورا در اسلام خالد محمد خالد چنين ميگويد: “إن نظام الحكم في الإسلام هو الشورى، وما الشورى؟ انّهاالديمقراطية التي نراها اليوم في بلاد الديمقراطيات”.
و پس از آن به بيان فرق هاي متجددين عصر حاضر و مصلحان قرون اوليه اسلامي پرداخته و درخلال اين معرفي دوباره به متفکران عصر حاضر که داعيهاصلاحگري نيز دارند حمله ميکند.
شاخههاي فکري و عقيدتي مدرسه نوگرايي196: متجددين در تقديم عقل بر نصوص شرعي و مهم جلوه دادن عقل راه معتزله را در پيش گرفتند،همانگونه که در مساله اختيار و قدرت انسان بر خلق افعال خود روش فرقه قدريه را در پيش گرفتند. اولين مدرسه عقلي “معتزله” هستند:
مقدم نمودن عقل بر شرع و تکذيب احاديثي که موافق عقل نيستند و تاويل آياتي که موافق نظر ايشان از ويژگيهاي آنهابوده است 197. و طرفداران گرايش مادي تجددگرايي از اين افکار منحرف تاثير پذيرفتهاند، پس آنچه از آيات موافق راي و نظرشان باشد انتخاب ميکنند و وقتي که آيهاي با راي و نظرشان مخالف باشد تفاسير مرتبط با آن را باطل ميدانند و بسياري ازاحاديث شريف را نبوي را رد کرده و راويان آنهارا مورد انتقاد قرار ميدهند همانگونه که معتزله در مورد اصحاب بيادب بودند و به ايشان حمله ميکردند مانند عمرو بن عبيد “يکي ازبزرگان معتزله” که چنين ميگويد: “والله لو أن علياً وعثمان وطلحة والزبير، شهدوا عندي على شراك نعل ما أجزته”198. دكتر خالص جلبي بر اساس روش معتزله با اصحابي چون معاويه و عمروعاص”رضي الله عنهما”199 برخورد نموده وايشان را مورد حمله قرار ميدهد که از سخنان او ميتوان به اين مطلب اشاره نمود: “شخصيات هامشية في الثورة الإسلامية الأولى، من طراز عمرو بن العاص ومعاوية، حرفت مسيرة الخلافة الراشدة” و از حمله و تخريب او در جنگ صفين و نيز بني اميه و فتوحات
