
مدرن اولیه (اوایل مدرن3) انتظار میرود که افراد سبک شخصی متمایزشان را دنبال کنند و بدین ترتیب، در پایگاه موفق باشند. در جوامع اواخر مدرن4، پایگاههای پراکنده و معوق ظهور مییابند.
شوارتز، زامبونگا5، و ویسکرچ6(2008) اظهار میدارند که عاملیّت برای تحول هویت شخصی در جوامع غربی اساسی است؛ زیرا جوانان در قبال رشد مسیرهای زندگی خود مسئولیت زیادی دارند. آنها در ادامه مطرح میکنند که :
شوارتز (2007) در چهارچوب مفهوم تثبیت هویت7، تعداد زیادی از ویژگیهای هویت شخصی را که با کنشوری موفقیتآمیز در جامعه بدون ساخت پسا صنعتی8 مرتبطاند، معرفی کرده است. ویژگیهای یاد شده شامل این مواردند: تعهد در برابر مجموعة اهداف، ارزشها و باورها، دارا بودن یک احساس درونی باثبات و تلفیقیافته از خود، و توانا بودن برای استفاده از این احساس عاملیت و انسجام خود برای استفادة مؤثر از منابع اجتماعی. تثبیت هویت بیشتر در بافتهای فرهنگی غربی، بسیار فردنگر و پساصنعتی سازشی است که در آن انتخاب فرد بر اجبارهای خانوادگی و جامعة محلی اولویت دارد. در بافتهای غیرغربی، که اجبارهای دیگران بر استقلال عمل فردی مقدم است، خود عامل که ثبات در موقعیتها را ارتقا میدهد، ممکن است کمتر سازشی باشد. بدین ترتیب، ممکن است هویت شخصی در بافتهای جمعنگر غیرغربی متفاوت عمل کند. در بافتهای جمعنگر، الگوهای هویت شخصی که از آرمانهای گروهی و ساختارهای نقش اجتماعی استخراج میشوند، ممکن است از الگوهای مبتنی بر عاملیت هویت شخصی مناسبتر باشند اما این سؤال مهم باقی است که آیا جهانیشدن نیاز به کنشوری عامل را در چنین بافتهایی افزایش داده است یا اجبارهای گروهی همچنان بر انتخاب فرد و تحول او مقدماند. (صص.641ـ645)
از نظر شوارتز و پانتن (2006) در بافتهای جمعنگر شاید سازوکارهای دیگری چون تقلید و همسان ـ سازی، جانشین عاملیّت به منزلة وسیلهای برای تحول احساس هویت شود و احساس هویتی که از خلال فرایندهای همسانسازی تحول یافته است، تبادلات مثبت و مولد با محیط اجتماعی را تسهیل میکند و بنابر این، چنین هویتی سازشی تلقّی شود.
3ـ1ـ2ـ2 اندازه گیری هویت
پيش از اين، به برخی سوابق تجربي در قلمرو هويت اشاره شد. در اينجا برخي از يافتههاي پيشينه ای را كه به اندازهگیری هويت شخصی پرداختهاند، مرور ميکنیم.
بهطور عمده، دو نوع اندازهگیری در مورد هویت به کار گرفته شده است: مصاحبه و پرسشنامه (شوارتز، 2001).
مارسيا (1966) با توسل به مصاحبة نيمه ساختدار، افراد را در يکی از پايگاههای چهارگانة هويت قرار داد. قلمروهایِ مورد آزمون شامل شغل، مذهب، و سياست بود.
گروتوانت و دیگران (1982، نقل از آليسون و شولتز،2001)، استدلال کردند که هويت صرفاً به مؤلفه ـ های ايدئولوژيکی يا قلمروهای شغل، مذهب، و سياست محدود نمی شود. اين پژوهشگران اظهار داشتند که مهم است فرايند اکتشاف و تعهد را در روابط بين شخصی در چهار قلمروِ دوستی، روابط با غیرهمجنس، نقش جنسی، و تفريح مشخص کرد.
آرچـر (1982)، فلوم42(1994)، ميلمان2(1979) از اين که قلمرو ايدئولوژيکي براي اندازهگيري هويت در اوايل دورة نوجواني به کار رود، انتقاد کردند. از نظر اين مؤلفان، هويت روابط بين شخصي در اين دوره مهم است (آليسون و شولتز،2001).
برزونسکی (1989) بر اساس الگوي سبک هويت، مقياس خودگزارشدهي را تدوين کرده است (فهرست سبک هويت1) که مشتمل بر چهار مقياس است که سه مقياس اين فهرست، سه سبک هويتي را اندازهگيري
ميکنند. مقياس مستقل چهارم، مقياس تعهد است.
آدامز (آدامز، بنيون432، و هاه3، 1989، آدامز، 1998)، بر مبنای چهارچوب اريکسونی، مقياسی (مقياس عينیِ پايگاه هويتِ من4ـ OMEIS) را برای اندازه گيری چهار مقولة، هويت موفق، معوق، بازداشته و پراكنده، در سه قلمرو ايدئولوژيکی (شغل، مذهب، و سياست) ساخت، که در نسخة تجديدنظرشده ((OMEIS-II قلمروهای بين شخصی (دوستی، رابطه با غیرهمجنس، نقشهای جنسی، و تفريح) بدان افزوده شد. نسخة تجديد نظرشده از 24 سؤال به 64 سؤال تبديل شد که هم هويت ايدئولوژيکی و هم هويت بين شخصی را اندازهگيری می کند.
بالسيترري5(بالسيترري، بوش ـ راسناگل6و گيسينگر7، 1995)، مقياس 32 مادهای را فراهم کرد (پرسشنامة فرايندِ هويت من8ـ EIPQ) که ابعاد اکتشاف و تعهد را در هشت قلمرو حرفه، سياست، مذهب، ارزشها، خانواده، دوستی، رابطه با جنس مخالف، و نقشهای جنسی اندازه گيری میکند. مقياس نمرههای جداگانه ای برای اکتشاف هويت و تعهد هويت به دست می دهد.
یک ردیف از مقیاسها، هویت من را بهطور کلی میسنجند (برای مثال، تان و دیگران، 1977). برخي ديگر مقیاسهایی هستند که تحول رواناجتماعی را بر اساس نظریه اریکسون میسنجند و زیرمقیاس هویت را با خود دارند (براي مثال، روزنتال و دیگران، 1981).
در باب اندازه گیری هویت در اوایل نوجوانی باید خاطر نشان ساخت که گرچه الگوی پایگاه هویت44(مارسیا، 1966) تاکنون پراستفادهترین بسط تجربی نظریة اریکسون بوده است اما بهرهگیری از این الگو در اوایل نوجوانی مناسب نیست؛ زیرا نوجوانان فرایند تحول هویت را تازه آغاز میکنند (آرچر، 1982) و بر اساس هیچ شیوة نظامداری که توسط یک مقیاس پایگاه هویت تشخیص داده شود، به اکتشاف نمیپردازند و احتمال ندارد که تعهدات هویتی بادوامی در آنها تحول پیدا کرده باشد. مطالعات مربوط به پایگاه هویت در بررسی فرایند تثبیت هویت در اواخر نوجوانی و بزرگسالی موفق بوده است و مقیاسهای پایگاه هویت تعدادی از حیطههای محتوایی مرتبط با اواخر نوجوانی و بزرگسالی همچون ترجیحات سیاسی، باورهای مذهبی، انتخابهای حرفهای و سبکهای رابطه را میسنجند اما مرتبط بودن این حیطهها با اوایل نوجوانی مورد سؤال قرار گرفته است (برای مثال، آرچر و واترمن1، 1983، نقل از شوارتز و دیگران، 2009). برای مثال، در مطالعهای که آرچر (1982) در نمونهای از نوجوانان دورة راهنمایی و دبیرستان انجام داد، به این نتیجه دست یافت که بیشتر شرکتکنندگان (خصوصاً نوجوانان کم سنتر) فعّالیّت هویتی کمی از خود نشان میدهند.
آلیسون2145و شولتز2(2001) در بازنگری یافتههای آرچر مشاهده کردند که حیطههای محتوایی که در مقیاسهای پایگاه هویت سنجیده میشوند، همچون انتخاب حرفهای، باورهای مذهبی و ارزشهای شخصی، احتمالاً برای نوجوانان در اوایل نوجوانی مناسب نیستند. مقیاسهایی که انسجام و سردرگمی کلّی هویت را میسنجند، برای بررسی فعّالیّت هویتی در اوایل نوجوانی مناسبترند (شوارتز و دیگران، 2005). چنین مقیاسهایی شاخصهایی از انسجام هویت و سردرگمی هویت را فراهم میآورند و بنابراین، بررسی میزان غلبة انسجام هویت را بر سردرگمی هویت امکانپذیر میکنند و بیشتر منعکسکنندة دیدگاه اریکسون هستند تا پایگاه هویت (شوارتز و دیگران، 2009). اگرچه مقیاسهای اریکسونی و پایگاه هویت در اواخر نوجوانی و اوایل بزرگسالی ارتباط تنگاتنگی دارند (شوارتز، 2007)، مقیاسهای اریکسونی بهطور منحصر به فردی برای اندازهگیری وهلههای اولیة فعّالیّت هویتی در اوایل نوجوانی مناسباند. اتکا به مقیاسهای پایگاه هویت که برای نوجوانان بزرگتر و بزرگسالان بیشتر مناسباند، تا حدودی موجب این فرض بوده است که فعّالیّت در حیطة تحول هویت در اوایل نوجوانی بهوقوع نمیپیوندد (نقل از شوارتز و دیگران، 2009). با توجه به مطالب مطرح شده، در پژوهش کنونی از یک مقیاس کلّی هویت برای سنجش متغیرهای انسجام و سردرگمی هویت سود جستهایم.
2ـ2ـ2 تحول رفتاری
کلیة تغییرات نوجوانان در قلمروهای جسمانی، شناختی و رواناجتماعی، آنها را آماده میسازد که رفتارهای جدیدی را طیّ گذارشان از کودکی به بزرگسالی آزمایش کنند. این آزمایشگری بهنوبهخود به آنها کمک میکند که تحولشان را در این قلمروها سازگارتر کنند. مخاطرهجویی در دورة نوجوانی، شیوة مهمّی است که نوجوانان از طریق آن هویت خود را شکل میدهند، مهارتهای تصمیمگیری جدید خود را امتحان میکنند و سنجشهایی واقعی از خود، دیگران و جهان به دست میآورند. این گونه رفتارهای اکتشافی در دورة نوجوانی، طبیعی است و نوجوانان به این آزمایشگری و کسب تجربه در مورد نتایج تصمیمگیریهایشان در موقعیتهای متفاوت نیاز دارند اما گاهی ظرفیت خود را برای این که از عهدة موقعیتهای جدید برآیند، بیش برآورد میکنند و این رفتارها پیامدهای جدّی برای آنها و جامعه خواهد داشت، در چنین مواقعی با رفتارهای مشکلآفرین روبهرو هستیم (انجمن روانشناسی آمریکا، 2002).
در سطوری که در پی میآیند، به ترتیب به تعاریف و مفهومپردازیهای رفتار مشکلآفرین، تفاوتهای جنسی و تحولی در رفتار مشکلآفرین، تأثیر عوامل درونشخصی (هویت) بر رفتار مشکلآفرین و در نهایت اندازهگیری رفتار مشکلآفرین خواهیم پرداخت.
1ـ2ـ2ـ2 رفتار مشکلآفرین: تعریفهاو مفهومپردازیها
ارائة تعریفی واحد از اصطلاح رفتار مشکلآفرین به لحاظ موضعگیریهای نظری متفاوت، دشوار است.
از نظر گالامبوس (2004)، رفتار مشکلآفرین برای با هم گروهبندی کردن بسیاری از فعالیتهای نوجوان که بالقوه برای او یا دیگران مشکلات یا دشواریهایی ایجاد میکنند، مورد استفاده قرار گرفته است. به بیان گالامبوس، رفتار مشکلآفرین به عنوان رفتاری که از استانداردهای خانوادگی یا اجتماعی به دور است و برای فرد یا جامعه خطر دارد، تعریف میشود که این ممکن است شامل اعمال غیرقانونی آشکار چون دزدی از مغازه یا رفتارهای به ظاهر کمتر جدی، مثل اطاعت نکردن از قوانین والدین یا مراجع مدرسه، باشد. گالامبوس همچنین به این نکته اشاره میکند که رفتار مشکلآفرین با رفتار مخاطرهجو تا حدّی همپوشی دارد اما رفتار مخاطرهجو از رفتار مشکلآفرین گستردهتر است و مخاطرههای عقلانی و بدنی را هم شامل میشود.
دیسهیون146و پترسون2(2006) بر این باورند که رفتار مشکلآفرین همان رفتار ضد اجتماعی است اما چون طیّ دورة نوجوانی رفتارهای جدیدی همچون مصرف مواد و رفتار جنسی پیش از موقع3 به آن اضافه میشود، برای بیان این ناهمگونی، از اصطلاح کلیتر رفتار مشکلآفرین استفاده میشود. از نظر آنها، همة اشکال رفتار ضد اجتماعی یک ویژگی مشترک دارند و آن این است که قربانیان یا اشخاصی که به نوجوان نزدیکاند این رفتارها را تنفّرآور، مخرّب یا نامطلوب قلمداد میکنند. این مؤلّفان برچسبِ رفتار مشکلآفرین را از کودکی تا نوجوانی در قالب شکل 4ـ2 ترسیم کردهاند. در این شکل، دیدگاه کنونی راهنمای تشخیصی و آماری اختلالهای روانی4 نیز منعکس است.
جسور و جسور (1977، نقل از لی و دیگران، 2007) رفتارهای مشکلآفرین را رفتارهایی میدانند که از نظر اجتماعی یک مشکل، منبع نگرانی یا طبق هنجارهای جامعة متعارف5، نامطلوب تعریف میشوند و وقوع آنها معمولا نوعی پاسخ مهار اجتماعی را موجب میشود. طبق این تعریف، مجموعة متنوعی از رفتارهای نوجوانان را میتوان رفتار مشکلآفرین در نظرگرفت؛ از جمله مصرف الکل، سیگار کشیدن، مصرف حشیش، مصرف داروهای غیر مجاز، رفتار بزهکارانه و شروع زودهنگام فعالیّت جنسی.
اوایل کودکی
اواسط کودکی
نوجوانی
عدم اطاعت
پرخاشگری آشکار و نهان
بزهکاری
تضادورزی
پرخاشگری رابطهای
مصرف مواد
قشقرق
رفتار جنسی مخاطرهآمیز
اختلال تضادورزی اختلال رفتار ارتباطی
شکل 4ـ2. برچسب رفتار مشکلآفرین از کودکی تا نوجوانی (اقتباس از دیسهیون و پترسون، 2006، ص.505 )
آخنباخ و ادلبروک (1987، نقل از استاینبرگ، 2005)، سه مقوله از رفتارهای مشکلآفرین را در دورة نوجوانی متمایز ساختهاند: مشکلات درونیسازیشده، مشکلات برونیسازیشده، و سوء مصرف مواد. مقولة اخیر به مصرف سازشنایافتة مواد شامل الکل، نیکوتین، حشیش، کوکایین و
