
د «سافو»29، و «آلکایوس» به بیان زندگی درونی آدمی روی آوردند. سرودهای غنایی این شاعران پدیداری یگانه در زندگی روحی یونانی است و نزدیکترین نوع شعر به این سرودها اشعار آرخیلوخوس است که شاعر به وسیله آنها نه تنها اندیشههای کلی بلکه تجربههای شخصی و واقعی و عواطف فردی خودرا به گوش شنوندگان میرساند.
«محفل دوستانه یا بزم باده نوشی با سنت فکری و ذوقی و معنویش، برای مردان یونانی کانون شکوفایی آزادی فردی بود و از این رو مردان شخصیت خود را در درجه اول از طریق اشعاری به زبان میآوردند که برای این گونه بزمها ساخته میشد. دراین زمان شعر بزم باده نوشی همچون رودی پهناور مینماید که از چشمههای متعدد پدید میآید و حامل همه انواع عواطف و هیجانهای نیرومند درونی است. اشعاری که محتوایشان پندهای دوستانه است اهمیت روزافزون ارتباطهای شخصی را همچون پناهگاهی در زندگی متزلزل فردی نشان میدهند.» (همان: ۱۹۸)
سرودهای دینی و دعاها نیز بیشباهت به سرودهای بزم باده نوشی نیستندزیرا هردو، اشکال ابتدایی بروز احساسات شخصی به زبان شعرند. «آدمی در هنگام دعا همچون فردی تنها، به صورت «من» عریان، دربرابر هستی محض قرار میگیرد، و در حالی که خدای نادیدنی ولی حاضر را مخاطب قرار میدهد، دعا واسطهای میشود برای اظهار آزادانه اندیشهها و احساساتش در خلوت کامل و این حالت در سرودهای دعای «سافو» به زیباترین وجه به زبان میآید. مثل این است که گویی روح یونانی برای راه یافتن به عمیقترین ژرفنای دنیای جدید احساسات انسانی، نیازمند این زن «سافو» بوده است.» (همان: ۱۹۹)
تا هنگامی که دولتی آتنی با زندگی ذهنی مستقلی وجود داشت اشعار سولون مهترین و استوارترین ستون تربیت آتنی بود و پسران شهر آنها را در دبستان از بر میکردند و خطیبان و وکلای دادگستری در مجامع عمومی و دادگاههای شهر به آنها همچون گواهان کلاسیک عظمت روح آتن استناد میجستند. شهروندان آتن آگاهی کامل داشتند که جامعه، مبدأ و غایت زندگی روحی و هنری هر فرد است، و منشأ این آگاهی نفوذ دولت درزندگی شهروندان بود، آن هم به حدی که نظیر آن را غیر اسپارت در هیچ جای دیگر نمیتوان یافت. ولی اخلاق اسپارتی با همه شرافت و استواری شیوهی زندگی اجتماعی آن شهر، میدانی برای شکوفایی اراده آزاد فردی باقی نمیگذاشت، وچون این قابلیت را نداشت که با تغییر زمان خود را تغییر دهد و محتوایی تازه بیابد، روزبه روز به تحجرگرایید و به صورت سنگواره روزگاران گذشته درآمد.
فرهنگ آتنی یگانه فرهنگی بود که توانست میان نیروهای آزاد فردی و نیروی متحدسازنده دولت موازنهای برقرار کند و همه فعالیتهای ذهنی و روحی را تابع زندگی جامعه و در عین حال جزاین زندگی سازد. نخستین نماینده این روح آتنی و در عین حال یکی از بزرگترین عوامل آن، سولون است. تلاشهای سولون در تارخ یونان بیبدیل است اوبه قانون اساسی جنبه خاصی داد و به عنوان آموزگار سیاسی قومش شناخته میشود.
سولون اندیشههای هزیود را کشف نکرده است و نیازی هم به کشف آنها نداشته، بلکه آنها را تکمیل کرده است. او نیز بر این عقیده است که عدالت جز لاینفک نظام الهی جهان است، و پیوسته تکرار میکند که سرباز زدن از عدالت ممکن نیست، زیرا عدالت همیشه پیروز میشود: مکافات ظلم دیر یا زود فرا میرسد و هرجا که آزمندی انسان از مرز عدالت تجاوز کرده باشد، تعادل ضروری را برقرار میسازد.
اندیشه عدالت و کیفر سولون با خیال ناشی از واقعگرایی دیندارانه هزیود فرق بنیادی دارد. کیفر خدایی برای سولون، گرسنگی و بیماری نیست این کیفر از طریق آشفتگی زندگی جامعه تحقق میپذیرد که حاصل هر تجاوزی از حق و عدالت است.
تحول سیاسی در آتن دیرترازجاهای دیگر آغاز شده بود و سولون میتوانست با توجه به تاریخ شهرهای دیگر، آنچه در آتن روی خواهد داد پیشبینی کند و وظیفه آموزگاری هموطنانش را بعهده بگیرد، و مایه شهرت جاویدان او همین آموزگاری است. ولی آتنیان نیز طبیعت بشری داشتند و از این رو با وجود همه این هشدارهای به هنگام، آتن نیز مجبور شد مرحله حکومت جباری را بگذراند.
شناخت این حقیقت کلی، که هر جامعهای تحت حکومت قانونی ثابت و ابدی قرار دارد، به ضرورت این شناخت را به دنبال میآورد که هر فرد آدمی دارای مسئولیت اخلاقی است و وظیفهای به عهده دارد. از این رو در دنیای سولون، بر خلاف دنیای ایلیاد هومر، مداخلهی دلبخواه خدایان در سرنوشت آدمی نقش چندان بزرگی ندارد، زیرا زمام حکومت در این دنیا به دست قانون است و بخشی بزرگ از سرنوشت که برای انسان هومری فقط هدیه مطبوع یا نامطبوع خدایی بود، در نظر سولون نتیجهی اراده و عمل خود آدمی است، خدایان فقط مجریان نظام اخلاقی هستند و این نظام عین ارادهی خدایان است.
«سولون بر فردگرایی چیره میشود ولی شخصیت فردی را نجات میدهد و حتی برای نخستین بار آن رابرپایه اخلاقی متکی میسازد. روح، دولت، فرد و جامعه را بهم میپیوندد و از این جهت او نخستین مرد آتنی به معنی حقیقی است. سولون ازطریق این پیوند سرمشقی پدیدآورد که همه مردان قومش از آن تقلید کردند.» (همان: ۲۲۰)
2-1-1-1-3-سوفسطاییان
در عصر فیلسوفان پیش از سقراط وظیفه تربیت قوم، بیچون و چرا، به عهده شاعران بودو قانونگذاران و مردان سیاسی در این زمینه با آنان همکاری میکردند. تا هنگام پیدایی سوفسطاییان تغییری در این وضع روی نداده است.
«سوفسطاییان الگوی تربیتی به معنی حقیقی بودند. تعیین نقطه آغاز تفکر مبتنی بر عقل دریونان دشوار است. مسیر این تفکر میبایست از میان حماسه هومری بگذرد. ولی درآنجا آمیختگی عناصر با تفکر اسطورهای به نحوی است که جدا کردن این دو تقریباً امکان پذیر نیست. اگر حماسه را از این دیدگاه تجزیه و تحلیل کنیم خواهیم دید که تفکر مبتنی بر عقل خیلی زود در اسطوره راه یافته و اثربخشی آغاز کرده است.» (همان: ۲۲۱)
فیلسوفانی ظهور کردند تا درباره پیدایش جهان سخن بگویند، شهامت این فیلسوفان درانتقادمنطقی از تصورات رایج درباره جهان، مشابه دلیری شاعران ایونیایی در اعلام احساسات و اندیشههای خود درباره زندگی انسانی و جامعه عصر خویش است هردو بر نیروی روز افزون فرد متکی است. در این مرحله، تفکر منفی همچون ماده منفجره اثر میبخشد. همه مرجعیتهای سنتی متزلزل میشوند و اعتبار خود را ازدست میدهند. هیچ مطلبی درست نیست مگر آنچه «من» بتوانم با دلایل قاطع برای خود توجیه کنم و تفکر «من» بتواند دربارهاش به خویشتن حساب پس دهد. این روحیه درکلیه آثار نوشته ایونیایی از کتاب «هکاته ئوس30»، نخستین مبدع جغرافیا و مردمشناسی، و هرودوت پدرعلم تاریخ تا نوشتههای پزشکان ایونیایی که علم پزشکی دو هزار سال آینده را بنیانگذاری کردند، حکمفرماست و در همه آنها انتقاد از طریق اول شخص مفرد به عمل میآید. با این همه، در این چیرگی «من» منطقی و عقلگرا بر مرجعیت سنتی، نیروی نهفته است که به تدریج بر «من» فردی غالب میآید. وآن نیرو عبارت است از نیروی مفهوم حقیقت همچون مقوله کلی جدیدی که هر عقیده شخصی باید دربرابرش سر فرو آورد.
نظریه نفس ارفهای سرآغاز آگاهی تازه آدمی به خویشتن، وپیدایی احساسی تازه درباره زندگی آدمی بود. این نظریه برخلاف مفهوم هومری نفس، معنای اخلاقی داشت، «اعتقاد به اینکه نفس از خدا میآید و فنا پذیر نیست». بالطبع این تکلیف را با خود میآوردکه آدمی باید نفس خود را در طی زندگی این جهانی پاک نگاه داردوکسی که دارای چنین اعتقادی است خودرامسول همه اعمال و رفتار خود میداند. اندیشه مسوولیت را پیشتر در افکار سولون یافتهایم؛ مسوولیت درآنجا به معنی مسوولیت اجتماعی فرد در برابر جامعه بود و درتعالیم ارفهای به معنی مسولیت اخلاقی یا اندیشه پاکی دینی، که این پاکی که درآغاز تنها پاکی صرفاً دینی بودبه تدریج به حوزهی اخلاقی تسری یافت.
«در قرن ششم جنبشهای دینی دیگری هم وجود داشت که مهترین آنها رواج فوقالعاده تشریفات دینی دیونوسوس و پرستش آپولون دلفی بود و همه اینها به شدیدترشدن نیاز مردمان به دینی شخصی دلالت میکند. مومنان هنگام ورود به پرستشگاه کتیبهای دربرابر خود میدیدند که این جمله برآن نوشته بود: (خودرابشناس).» (همان: ۲۴۲)
این جمله کوتاه که به سبک احکام قانونی آن عصر ایراد شده بود مردمان را به خویشتن داری (سوفروزونه) یعنی شناختن مرزهای توانایی آدمی، فرامیخواند آپولون از آدمیان میخواست که فردیت نوظهور توأم با لاابالیگری خود را بدست خود محدود کنندزیرا مطابق قانون آپولون بدترین گناهان دربرابرخدایان این است که آدمی درباره امورانسانی نیندیشد بلکه از مرزی که برای آدمی معین شده است فراتر برود. تحول سیاسی مفهوم فضیلت، در این مرحله به هدف نهایی خودرسیده است، مرحله اول شجاعت بود، پس از خویشتن داری و عدالت و سرانجام معرفت اینها صفاتی هستند که مجموعه فضائل مدنی افلاطونی را تشکیل میدهند.
«جنبش تربیتی بزرگ که مایه امتیاز قرنهای پنجم و چهارم (ق. م) و ریشه اندیشه تربیت اروپایی است، دردولتشهر یونانی قرن پنجم آغازگردید. هدف این جنبش در نظر یونانیان منحصراً تربیت سیاسی بود و آماده ساختن گروهی از مردمان برای خدمت به دولتشهر. از نیاز عمیق دولت بدین گونه مردمان، اندیشهای تربیتی پدید آمد که به نیروی «دانستن» به عنوان قدرت جدید روحی، واقف گردیدو آن را برای شکل بخشی به سیرت انسانی مورد استفاده قرارداد.» (همان: ۲۴۵)
در اندیشه افلاطون و ایستوکراتس31 و کسنوفون32 به سنت اصلی و آرمان فضیلت اشرافی باز میگردد که در این زمان بر پایه جدیدعقل و اندیشه استوار شده است. در فلسفه هراکلیت نیز، هرچند به معنایی متفاوت، قانون، مبتنی بر «دانستن» است زیرا دانستن منشأ و مولد قانون است، و مالک این دانستن خدایی، خواهان موقعیت خاص در دولتشهر است و گرنه با آن در تضاد قرارمیگیرد. نوشتههای این مردان بزرگ نخستین نشانه پیدایی مساله جدید ارتباط دولت و عقلاند، وهمین مسأله بود که زمینه را برای ظهور سوفسطاییان آماده ساخت. همچنین از این نوشتهها به روشنی هویداست که چگونه هنگامی که اشرافیت ذهنی و عقلی جای اشرافیت نژادی را گرفت، بیفاصله به جای تنش کهن تنشی تازه روی نمود: تنش میان شخصیت ذهنی و عقلی بزرگ از یک سو و جامعه از سوی دیگر. این مسأله تا پایان حیات دولتشهریونانی همه متفکران و فیلسوفان را به خود مشغول داشت بیآنکه راه حلی برای آن بیابند. جنبش سوفسطاییگری برای نخستین بار بدین اندیشه که فضیلت باید مبتنی بر «دانستن» باشد رواج کامل بخشید.
هدف جنبش تربیتی جدید که سوفسطاییان مسببش بودند تربیت رهبران دولت بود نه تربیت مردم، و این در حقیقت همان مسأله قدیم طبقه اشراف است که در شکلی نو روی مینماید. سوفسطاییان ازآغاز همیشه فقط به جوانان برگزیده روی میآوردند و تنها کسانی در حلقه شاگردان ایشان در میآمدند که میخواستند تربیت سیاسی کسب کنند ودراداره امور شهر شرکت جویند.
سجایای اصلی مرد سیاسی را نمیتوان از طریق آموزش کسب کرد. نیروی فعالیت و حضور ذهن و قدرت پیش بینی درست از سجایای فطریاند. ولی هنر اقناع به وسیله سخنوری را میتوان از راه آموزش و تمرین به چنگ آورد. این هنر حتی در حماسه هومری، فضیلت اصلی رهبری و خاصیت مشخصه اشراف سالخوردهای است که شورای دولتی را تشکیل میدهندو در همه اعصار بعدی هم به اعتبار خود باقی مانده است. در تاریخ تفکر انسانی، سوفسطاییان درست مانند سقراط و افلاطون پدیداری ضروریند و اگر نیک بنگریم وجود اینان بدون سوفسطاییان غیر قابل تصور است. مقصود سوفسطاییان، تربیت ذهن و عقل بود و برای این کار از روشها و وسایل تربیتی بسیار گوناگونی استفاده میکردند. سوفسطاییان دو روش کاملاً متمایز برای تربیت ذهن داشتند: یکی تربیت دایره المعارفی بود یعنی وارد کردن انبوهی از موارد علمی گوناگون به ذهن شاگرد و دیگری تمرین و تربیت صوری همه جنبههای ذهن.
