
استبدادگر10(پـاسخده نبودن و میـزان بالای متوقع بودن)، آسانگیر11(میزان بالای پاسخده بودن و متوقع نبودن) و بیتفاوت12(پاسخده نبودن و متوقع بودن) طبقهبندی کردهاند. پاسخده بودن والدین، یعنی، میزان پاسخدهی والدین به نیازهای نوجوان به شیوهای پذیرنده، و متوقع بودن، یعنی، میزان انتظار و خواست والدین برای داشتن یک رفتار مسئولانه و رشدیافته. استاینبرگ و سیلک (2002، نقل از ویگفیلد و دیگران، 2006) اشاره کردهاند که این سبکهای والدگری از نظر ابعاد مهار و صمیمیت هیجانی با یکدیگر متفاوتاند. از نظر آنها، سبک اقتدارگر، مهار همراه با حمایت از استقلال کودک را، که بهترین مهار است، برای او فراهم میآورد؛ ضمن اینکه صمیمیت هیجانی نیز در این نوع والدگری تدارک دیده میشود. استاینبرگ (2005) معتقد است که رابطة بین والدگری اقتدارگر و تحول موفق بسیار قوی است و در پژوهشهای انجامشده با قومیتها و طبقات اجتماعی و ساختارهای خانوادگی متفاوت، نه تنها در آمریکا بلکه کشورهای دیگر، نشان داده شده است.
نتایج تحقیقات استاینبرگ (2001) و پتیت، لئرد7513، داج، بیتس و کریس14(2001) نشان میدهد که فرزندان والدین بیتفاوت، بیشتر احتمال دارد که به رفتار بزهکارانه، آزمایشگری جنسی، مصرف مواد و الکل مبادرت ورزند. این دسته از والدین در مورد فعالیتها و مکانهایی که کودک میرود، اطلاع کمی دارند، به تجربههای کودک در مدرسه یا با دوستان رغبت کمی نشان میدهند، با کودک بهندرت گفتگو میکنند و به ندرت در موقع تصمیمگیری عقیده نوجوان را در نظرمیگیرند. این شیوة والدگری بر سلامت روانی نوجوان تأثیرات منفی دارد؛ از جمله افسردگی و مشکلات رفتاری مثل سوء استفادة جسمانی و پرخاشگری نسبت به دیگران.
پارهای از پژوهشگران بر اساس رویآوردی ابعادی به مطالعة والدگری طی دورة نوجوانی، به جای آنکه به مهار والدین به عنوان یک بعد واحد با دامنة بالا و پایین بنگرند، بین مهار روانشناختی و مهار رفتاری تمایز قائل میشوند. در مهار روانشناختی، افکار و احساسات نوجوان مهار میشود و تحول روانشناختی او به تدریج ضعیف میگردد (باربر1، 2002، نقل از اسمتانا و دیگران، 2006) ولی در مهار رفتاری، قواعد2، نظارت، زیرنظرگرفتن و مدیریت فعالیتهای نوجوان از سوی والدین وجود دارد. والدگری پیشگیرانه3و اعمال انضباط خشن در اوایل دورة کودکی و ادراک نوجوان از مهار زیاد والدین در مورد موضوعاتی که او فکر میکند باید تحت اختیار شخصی باشد، به احساس نوجوان از مهار روانشناختی میانجامد (اسمتانا و دادیس4، 2002).
در دورة نوجوانی، زیرنظرگرفتن نوجوان از سوی والدین، به منزلة شکلی از مهار رفتاری، بهطور فزایندهای اهمیت دارد. بر این اساس، والدین فعالیتها و ارتباطات نوجوان با همسالانش را ردیابی میکنند و در عین حال به او اجازه میدهند استقلال عمل بیشتری داشته باشد. مطالعات متعدد نشان دادهاند که زیرنظرگرفتن ناکافی والدین با مشکلات برونیسازیشده مثل اعتیاد، فرار از خانه، و رفتار ضد اجتماعی در ارتباط است (اسمتانا و دیگران، 2006).
کر51 و استاتین6(2000) و استاتین و کر (2000) مشاهده کردهاند که نظارت و زیرنظرگرفتن والدین، نوعاً بر حسب دانش والدین از فعّالیّتهایی که نوجوان انجام میدهد و مکانهایی که میرود، و نه ردیابی واقعی و نظارت والدین عملیاتی میشود. در یک مطالعة طولی بزرگ (کر و استاتین، 2000) در نوجوانان14سالة سوئدی نشان داده شده است که فقط میل نوجوانان به افشاگری برای والدین، و نه کوشش والدین برای دستیافتن به اطلاعات یا مهار رفتار نوجوانانشان، بر ارتباط نوجوان با همسالان منحرف و رفتارهای مشکلآفرین تأثیر میگذارد. در تحلیل مجدد دادههای طولی یک نمونة بزرگ از نوجوانان کالیفرنیای شمالی و ویسکانسین در آمریکا، فلچر767، استاینبرگ و ویلیامز ـ ویلر8(2004) به این نتیجه دست یافتند که مهار والدین بهطور معناداری در دانش والدین و کاهش بزهکاری نقش دارد.
الگوهای تعامل والد ـ کودک تحت تأثیر عوامل بافتی و موقعیتی گوناگونی است که وضعیت اجتماعی اقتصادی خانواده یکی از این عوامل است. پترسون و همکاران او (1989، نقل از ساندرز و دیگران، 2000) این عوامل را “اخلالگر77″نامیدهاند؛ زیرا آنها در فرایند والدگری اختلال ایجاد میکنند که این امر بهنوبةخود رفتار کودک را تحت تأثیر قرار میدهد. مشکلات رفتاری کودک با وضعیت اجتماعی اقتصادی خانواده مرتبط است.
پژوهشگران تأثیر فقر را بر کارآمدی والدین با دقت بیشتری بررسی کردهاند. فقر باعث افزایش تنیدگی زندگی میشود که میتواند روابط والد ـ کودک را تغییر دهد (مگناسن و دانکن2، 2002). مک لوید3(1990 نقل از بولاک4و دیسهیون، 2007) اظهار میکند که محیط خانوادگی فقیر و تعداد زیاد کودکان میتواند احساس عاملیت و خودکارآمدی نوجوان را، که برای پیشرفت و سازگاری مثبت وی حیاتی هستند، به چالش بکشد.
اگرچه فرض شده است که وضعیت پایین اقتصادی اجتماعی با نظارت و زیرنظرگرفتن ضعیف ارتباط دارد، این رابطه بیثبات بوده است. جالب این است که پژوهشهای اخیر (لوتار5، 2003؛ لوتار و بکر6، 2002، نقل از اسمتانا و دیگران، 2006) نشان داده است نوجوانانی که در محلههای بسیار ثروتمند پرورش مییابند، به خاطر زیرنظرنگرفتن فعالیتهای نوجوان، عدم نظارت والدین و نیز فشار برای پیشرفت و فقدان صمیمیت هیجانی با والدین، در معرض خطر اعتیاد، اضطراب و افسردگی هستند.
مطالعههای مشاهدهای در باب تعامل خانواده، شواهد بیشتری برای ماهیت متقابل تعاملات بین والدین و نوجوانان فراهم میآورد. هم نتایج تحلیلهای مقطعی و هم طولی، مبیّن آن است که تعاملهای خانوادگی که به نوجوان فرصت بیان افکار و احساسات مستقلانه را در عین حفظ صمیمیت و پیوند با والدین میدهد، حرمت خود بالاتر، صلاحیت روانشناختی بهتر، افسردگی کمتر، ارتقای تحول هویت و افزایش تحول من و استدلال اخلاقی رشدیافتهتر را تسهیل میکند. بیشتر پژوهشهایی که طی دهة گذشته برای درک والدگری و روابط والد ـ نوجوان انجام شدهاند، از مطالعاتی حاصل شدهاند که از گزارشهای نوجوانان سود جستهاند و مطالعات کمتری گزارشات والدین را هم دربرگرفته است. نتایج تحقیقاتی که به هر دو نوع گزارش توجه داشتهاند نشان میدهند که توافق بین دیدگاه والدین و نوجوانان در مورد والدگری یا روابط، کم تا متوسط است (اسمتانا و دیگران، 2006).
پ) فرهنگ و فرزندپروری
فرهنگ به عنوان یکی از عوامل تأثیرگذار بر تحول کودک و نوجوان مورد توجه پارهای از پژوهشگران قرار گرفته است (برای مثال، برونفن برنر، 1994). بر اساس الگوی ساپر78و هارکنس2(1986، نقل از حقوقی و لانگ3، 2004) تأثیر فرهنگ بر تحوّل کودک از خلال اثر آن بر سه عنصر است: (1) محیط فیزیکی و اجتماعی که فرزندپروری در آن واقع میشود، (2) رسوم فرزندپروری و مراقبت از کودک، و (3) روانشناسی والد (مراقب کودک)، یعنی، باورها و ارزشهایی که از لحاظ فرهنگی بنا شدهاند و به والدگری و رفتار کودک مربوطاند.
تریاندیس (1989) در مقالهای با عنوان”خود و رفتار اجتماعی در بافتهای فرهنگی”متفاوت به الگوهای فرزندپروری متفاوت در فرهنگهای جمعنگر و فردنگر اشاره میکند. در فرهنگهای جمعنگر دلمشغولی اصلی والدین همنوایی، اطاعت، قابلیت اعتماد و رفتار مناسب و در فرهنگهای فردنگر، خوداتکایی، استقلال، خودیابی، تحقق خود و خلاقیت است.
مارکوس4و همکاران (1997، نقل از اسمتانا و دیگران، 2006) گزارش کردهاند که در ابراز تعارض و حل آن، تفاوتهایی از نظر قومی، نژادی و فرهنگی وجود دارد. تعارض در روابط بینشخصی بیشتر مشخصة فرهنگهای فردنگر است تا جمعنگر. نتایج چندین تحقیق (برای مثال، چان و دیگران، 1998؛ گرینبرگر5و چان، 1996، نقل از چان و فاراگیا، 2002 ) نشان میدهند که سطوح بالاتر تعارض والد ـ نوجوان، در چندین فرهنگ با سطوح کمتر صمیمیت والدین و سطوح بالاتر بدرفتاری نوجوان و نشانهشناسی افسردگی ارتباط دارد.
چان و فاراگیا (2002) در باب صمیمیت والدین، چه در شکل جسمانی (به پشت زدن، بوسیدن) و چه کلامی (تمجید و ابراز علاقه)، اظهار میدارند که این پدیدهای جهانی است که با پیامدهای مثبت روان اجتماعی مثل بهزیستی روانشناختی، حرمت خود و پیشرفت تحصیلی ارتباط جهانی دارد و فقدان صمیمیت والدین با پیامدهای منفی روانشناختی مثل پرخاشگری، بدرفتاری در مدرسه، عدم حساسیت هیجانی و نشانههای افسردگی ارتباط جهانی دارد. بهرغم جهانیبودن صمیمیت والدین، سطح این صمیمیت در فرهنگها یکسان نیست. فرهنگهایی که از نظر اجتماعی پیچیدهترند و جوامع صنعتی در مقایسه با جوامع سنتی، والدین را کمتر صمیمی و پذیرنده و حتی طردکننده ادراک میکنند. دو تبیین برای این تفاوت میتوان مطرح کرد؛ اول اینکه والدین در کشورهای صنعتی در مقایسه با والدین جوامع سنتی، وقت بیشتری را بیرون از خانه و دور از کودکان و نوجوانان میگذرانند. این افزایش جدایی به افزایش احساس نوجوان از عدم مراقبت میانجامد. دوم آنکه، صنعتی شدن به فردنگری منجر میشود. یک جنبه از فردنگری، اولویت داشتن نیازهای خود بر نیازهای دیگران است. بنابراین، در جوامع فردنگر والدین آن اندازه مراقبت و محبت نثار کودکان خود نمیکنند. در دراز مدت، محبت و پذیرش کمتر والدین موجب آن میشود که نوجوان با کسانی جز افراد خانوادة خود پیوندهای عاطفی برقرار سازد.
کایو79و تسنگ2(2002، نقل از اسمتانا و دیگران، 2006) گزارش کردهاند که بسیاری از والدین آسیایی به شدت بر وابستگی خانوادگی تآکید دارند و در تعاملات خود با کودکان و نوجوانانشان، مهارکنندهترند.
1ـ1ـ3ـ2 تأثیر خانواده بر هویت
شکلگیری هویت به عوامل شخصی و بافتهایی بستگی دارد که افراد در آن عمل میکنند. همانطور که پیشتر بیان شد، اریکسون در نظریة خود در باب هویت، عوامل بافتی را از مؤلفههای جدانشدنی شکلگیری هویت میداند. از نظر گروتوانت (1987، نقل از پردی3، تریپکونی4، بولتون ـ لویس5، فانشاو6، گانستون7، 2000) خانواده در شکلگیری هویت تأثیر میگذارد؛ بهویژه، وقتی نوجوانی آغاز میشود و رشدیافتگی شناختی فرایندهای تصمیمگیری را تسهیل میکند. در خانواده، نوجوان یاد میگیرد که دیدگاه خود را چگونه
رشد دهد، نگرش در مورد ابراز خود و احساس خود پرورش مییابد. این فرایندها به ارتباط مناسب بین والدین و نوجوانان بستگی دارد. در نوجوانی، وقتی که فرصتی برای همسانسازی با چهرههای والدینی قابل احترام و تقلید برخی ویژگیهای مطلوب آنها وجود داشته باشد، هویت خود مثبت رشد مییابد.
تعدادی از پژوهشها به بررسی رابطة کنشوری خانوادگی و هویت پرداختهاند که بیشتر آنها از نوع مقطعی هستند و تعداد کمتری از آنها به هردو جنبة کنشوری خانوادگی، یعنی، شیوههای والدگری و روابط خانوادگی، پرداختهاند. بوسما و کانن (2001) در بررسی اجمالی برخی از این پژوهشها اشاره میکنند که روابط با والدین در شروع و حفظ تحول موفقیتآمیز هویت اهمیت زیادی دارد.
گروتوانت و کوپر (1985) با اشاره به اینکه پژوهشهای قبلی (برای مثال، آدامز و جونز، 1983، کوشینگ808، 1971) پیوندی بین الگوهای کنشوری خانواده و تشکل هویت نوجوان پیشنهاد کردهاند اما ادراکات سبکهای فرزندپروری گذشته یا حال را سنجیدهاند نه تعامل واقعی خانواده را، در تحقیقی با عنوان”الگوهای تعامل در روابط خانوادگی و تحول اکتشاف هویت در نوجوانی”با تمرکز بر فرایندهای ارتباط در روابط خانوادگی، به بررسی رابطة بین این فرایندها و اکتشاف هویت در اعضای 84 خانوادة دو والدی از طبقة متوسط و سفیدپوست دارای یک نوجوان دبیرستانی (46 دختر و 38 پسر) در آمریکا با استفاده از تکلیف تعامل خانوادگی و مصاحبة هویت من پرداختند. نتایج این تحقیق شواهدی دال بر ویژگیهای رابطهای تعامل خانوادگی و اکتشاف هویت فراهم آورد.
سارتور81 و یانیس2(2002) در نمونهای متشکل از 1012 نوجوان دختر و پسر آمریکایی شاغل به تحصیل در
