
مصون نگهداشته، به ساکنانش آرامش، سلامت و شادابي عرضه کند.
ب) از نظر اقتصادي: در گذشته مسکن يک دارائي فردي و از نظر اقتصادي غير توليدي تلقي مي شد. امروزه مسکن به عنوان نوعي سرمايه گذاري و افزايش درآمد است و داراي مفهوم اقتصادي است.
مسکن در ثبات اقتصاديو بهزيستن خانواده نقش اساسي دارد، زيرا فقر و عدم تامين اقتصادي از عوامل عمده بي ثباتي اجتماعي است.
برخلاف بعضي کالاهاي مصرفي مورد نياز (که به دليل عدم امکان نگهداري آن طي زمان طولاني، بين عرضه و تقاضا نوعي تعادل بوجود مي آورد)، پس از تامين نياز ضروري اوليه، به صورت پس انداز تبديل به سر مايه مي شود و حوزه بسيار وسيعي از تقاضا را مي گشايد که تامين آن ماهيتي متفاوت با بحث مسکن به عنوان سر پناه دارد.
ج) از نظر اجتماعي: کارکرد اصلي مسکن علاوه بر نقش آن به عنوان سرپناه، فراهم آوردن شرايط مطلوب براي خانواده به منظور تحقق فعاليتهاي خانوادگي است يکي از پيامدهاي مثبت اين امر ثبات و همبستگي خانواده است.
خانه نزديکترين فضاي مرتبط با انسان است و انسان اولين تجارب رابطه خود با ديگران رادر آن مي آزمايد و در واقع پيش زمينه اي براي ورود به اجتماع بزرگتر است.
عدم دسترسي به مسکن مناسب با افزايش ميزان بزهکاري، طلاق و از هم گسيختگي اجتماعي ارتباط زيادي دارد و يک عامل بازدارنده در رشد و اعتلاي پديده هاي نا بهنجار اجتماعي ديگري از قبيل خيابان خوابي، زاغه نشيني و معضلات حادتري مانند تکدّي گري مي شود.
د) از نظر رواني: مسکن مناسب مي تواند محلي براي آرامش و تجديد قوا، آرامش اعصاب و فکر در فرد باشد و خستگيهاي فکري و جسمي ناشي از کار روزانه را از وي زدوده يا او را از جنبه رواني آماده فعاليتها کند. فقدان مسکن عامل موثري در پيدايش افسردگي و اختلالات رفتاري، شخصيتي و همچنين کاهش مقاومت فرد در برابر مشکلات است.
ه) از نظر پيشرفتهاي ارتباطي: گسترش فنآوري ارتباطات در زمينه هاي مختلف از حضور فيزيکي انسان در بخشهاي مختلف شهر خواهد کاست و بر عکس بر حضور او در مسکن خواهد افزود. در واقع اين امکان وجود دارد که شهروند بر خلاف گذشته بيشترين ساعات شبانه روز را در مسکن خويش سپري نمايد و حضور او را در مسکن و محيط پيرامونش اجتناب ناپذير و به مراتب بيشتر از حضور او در ساير نقاط شهري خواهد بود.
1-2- عوامل اجتماعي- فرهنگي و شكل خانه
1-2-1- فرضيه پايه
براي بيان و توضيح شكلهاي مختلفي كه مسكن پيدا كرده و پديدهاي پيچيده ميباشد، ارائه يك دليل واحد كافي نيست. با وجود اين كليه توضيحات ممكن يا ارائه شده، وجوهي از يك انديشه واحد ميباشند؛ اقوام داراي رفتار و آرمانهاي بسيار متفاوت، محيطهاي متنوعي را به وجود ميآورند. اين پاسخها از نقطهاي به نقطه ديگر تغيير ميكنند و علت اين تغيير، دگرگوني ايجاد شده و نقش عوامل مختلف در بازي فاكتورهاي اجتماعي، فرهنگي، آئيني، اقتصادي و فيزيكي ميباشد. از سويي عوامل و پاسخهاي فوق ميتوانند به تدريج و در طول زمان در يك محل تغيير كنند؛ در نتيجه عدم وجود تغييرات سريع و استمرار شكل يكي از ويژگيهاي مسكن ابتدايي و بومي ميباشد.
مسكن نهادي است كه در راستاي يك رشته مقاصد پيچيده به وجود آمده و صرفاً يك ساختار نميباشد. از آنجا كه ساختن يك مسكن، پديدهاي فرهنگي است، شكل مسكن و سازمان و نظم فضايي آن، شديداً متأثر از محيط فرهنگي كه مسكن به آن تعلق دارد است. به همين علت در عصر ماقبل تاريخ، مسكن چيزي بيش از سرپناه انسان اوليه گرديد و تقريباً از آغاز “عملكرد” مسكن به مراتب چيزي بيشتر از يك مفهوم مادي يا كاربردي و مصرفي بوده است و همواره پايهگذاري، ساختن و اقامت كردن در آن را تشريفاتي مذهبي همراهي ميكرده است. اگر قدرت و توان يك پناهگاه، نقش انفعالي خانه باشد، هدف فعال مسكن ايجاد محيطي است كه به بهترين شكل با شيوه زندگي يك قوم هماهنگ و منطبق باشد. به عبارت ديگر هدف و نقش مسكن ايجاد يك واحد اجتماعي فضا ميباشد. تا كنون درباره ارزش محدودِ دستهبندي شكل و تحليل اقتصادي، موقعيتي، اقليمي و تحليل مصالح و تكنولوژي بحث و صحبت شده است و اكنون بايد جنبههاي فيزيكي، فرهنگي و اجتماعي آن را مورد توجه قرار دهيم. آنچه كه قبل از هر چيز بايد مورد تأكيد قرار گيرد جنبههاي اجتماعي- فرهنگي ميباشند. هنگامي كه هيت و خصوصيت يك فرهنگ شناخته شد و به مجرد اينكه به ارزشهاي آن فرهنگ تا حدودي آشنا گرديديم، گزينشهايي كه آن فرهنگ از ميان انواع مختلف مسكوني به عمل ميآورد تا بتواند همزمان پاسخگوي متغيرهاي فيزيكي و فرهنگي باشد، روشنتر ميگردند.
خصوصيات ويژه يك فرهنگ يعني روش مورد قبول آن فرهنگ، كه بر اساس آن به انجام امور پرداخته ميشود و از آنچه كه از نظر اجتماعي پذيرفته شده نيست، پرهيز ميگردد و همچنين آرمانهاي ضمني، بايد مورد توجه قرار گيرند؛ زيرا اين عوامل بر شكل خانه و مجتمعها تأثير ميگذارند. اين توجه يا دقت نظر شامل تفاوتهاي بسيار ظريف و وجوه كاملاً مشهود يا كاملاً كاربردي آن فرهنگ نيز ميگردد. آنچه كه در يك فرهنگ، داراي معنا و مفهوم ميباشد غالباً چيزهايي هستند كه فرهنگ فوق با ممنوع كردن صريح يا ضمني آنها، انجام يا پرداختن به آنها را غيرممكن ميكند تا آنچه كه آن فرهنگ تحقق آن را غيرقابل اجتناب مينمايد.
راهحلهاي معين و يا تطبيقي تنها به دليل آنكه هميشه امكانپذير هستند پديد نميآيند؛ محيط فيزيكي امكاناتي را عرضه ميدارد كه انتخاب از ميان آن امكانات را در رابطه با تابو1 و آداب و رسوم و روشهاي سنتي آن فرهنگ صورت ميگيرد. حتي هنگامي كه در برابر امكانات فيزيكي متعدد قرار داريم، انتخابهاي واقعي ميتوانند شديداً به وسيله چارچوب فرهنگي محدود گردند؛ اين محدوديت ميتواند بارزترين وجه يا شكل مسكن و مجتمعها در يك فرهنگ معين باشد.
در نتيجه، فرضيه پايه من اين است كه شكل خانه تنها نتيجه نيروهاي فيزيكي يا هر عامل سببي واحد ديگري نبوده؛ بلكه شكل خانه حاصل مجموعهاي از عوامل اجتماعي- فرهنگي در وسيعترين شكل آن ميباشد. به نوبه خود شكل خانه به وسيله شرايط اقليمي (محيط فيزيكي كه بعضي از چيزها را تسهيل و بعضي را غيرممكن ميسازد) و روشهاي يا شيوههاي ساختماني، مصالح قابل دسترس و تكنولوژي (ابزار لازم براي ايجاد محيط مطلوب) تغيير ميكند. در نتيجه من نيروهاي اجتماعي و فرهنگي را نيروهاي اوليه يا اصلي و ديگر نيروها را نيروهاي ثانويه يا تغييردهنده خواهم ناميد.
در يك اقليم معين با امكان دسترسي و تهيه بعضي مصالح ساختماني وجود تنگناها و موانع و برخورداري از درجهاي از قابليت فني، آنچه كه سرانجام شكل خانه را تعيين ميكند و به فضا و روابط آنها شكل ميدهد، بينشي است كه يك قوم از زندگي آرماني دارد. پس محيط مورد نظر (محيطي كه در جستجوي آن هستيم) ترجمان نيروهاي اجتماعي- فرهنگي متعددي ميباشند؛ نيروهايي كه شامل اعتقادات مذهبي، ساختار خانواده و قبيله (قوم)، نظام اجتماعي، شيوه معيشت و روابط اجتماعي ميان افراد ميباشند. به اين دليل راهحلهاي موجود بسيار متنوعتر از نيازهاي بيولوژيك و امكانات فني و شرايط اقليمي ميباشند و نيز به اين علت در يك فرهنگ يك عامل يا يك جنبه ميتواند نسبت به فرهنگهاي ديگر غالب گردد. بناها و مجتمعها بيان و تصور روشني ميباشند از اهميت نسبياي كه به شيوههاي مختلف زندگي و روشهاي مختلف درك از واقعيت داده ميشوند. خانه، ده و شهر بيانگر اين پديده ميباشند كه جوامع مختلف اهداف مشتركي را ميان خود تقسيم ميكنند و به زبان ديگر، جوامع مختلف داراي اهداف مشتركي ميباشند. شكل بناهاي ابتدايي و بومي بيشتر حاصل اهداف و خواستههاي گروهي هستند تا اهداف و خواستههاي فردي؛ خواستهها و اهداف گروهي وحدتيافته و منسجمي كه براي ايجاد محيطي آرماني از آن استفاده ميگردد. به اين دليل بناهاي ابتدايي و بومي داراي ارزش نمادين هستند؛ زيرا سمبولها به يك فرهنگ امكان ميدهند تا احساسها و انديشههاي خود را ملموس، روشن و قابل دريافت بنمايد. از سويي اشكال خانهها بيشتر از ديگر “توليدات” صنايع بشر به وسيله نيروهاي اقليمي، سايت و انتخاب آن، امكان دسترسي به مصالح و انتخاب آن و تكنيكهاي ساختماني تحت تأثير قرار گرفته و يا تعيين ميگردند.
در چنين شرايطي نيروهاي اجتماعي- فرهنگي را ميتوان به چند طريق مورد توجه قرار داد. واژه يا عبارت نوع زندگي كه به وسيله ماكس سور2 مورد استفاده قرار گرفته است شامل تمام جنبههاي فرهنگي، مادي، معنوي و اجتماعي كه بر شكل تأثير ميگذارند ميگردد. در نتيجه ميتوانيم بگوييم، خانهها و مجموعههاي زيستي بيان مادي شيوه زندگي ميباشند؛ به اين معني كه شيوه يا نوع زندگي، جوهره سمبوليك آنها را ميسازد.
علاوه بر اين، عامل سازندة فاكتور اجتماعي- فرهنگي نوع زندگي عبارت است از مجموع مفاهيم فرهنگ، اخلاق، جهانيبيني- يا مفهوم هستي- و خصوصيت و شخصيت ملي كه توسط ردفيلد مورد استفاده قرار گرفته است و به شكل زير تعريف شده است:
فرهنگ؛ عبارت است از مجموعه انديشهها، نهادها و فعاليتهايي كه براي يك ملت يا قوم به شكل يا عنوان قدرتي قراردادي درآمده است.
اخلاق؛ مفهوم سازمن يافته از من خويشتن.
جهانبيني؛ عبارت است از روش ويژهاي كه بر اساس آن شيوه، يك قوم به جهان مينگرد.
خصوصيت ملي؛ نوع شخصيت يك قوم، يعني نوع انساني كه در اين اجتماع ظاهر ميگردد.
در نتيجه برخورداري از جهانبيني واحد و داشتن تصوري واحد و نيز برخورداري از سيستمهاي ارزشي مخصوص به خود هستند كه فرآيند شيوه ساخت بومي كه در فصل اول بيان گرديد را از يك سو و همچنين وجود روابط هماهنگ و داراي هارموني را از سوي ديگر ميان بناها ممكن ميسازد، موضوعي كه هدف كمپوزيسيون شهري ميباشد.
تمايلات و تلاشهاي متعددي كه سعي دارند شكل بنا و روابط آن را تنها بر اساس ضرورت و نياز و تنگناهاي فيزيكي توضيح دهند؛ توجه ندارند كه حتي اين نيروها، تنگناها و قابليتهاي فوق خود حاصل محيط يا فضاي فرهنگي قبل از تغييرات مادي يا مشهود ميباشند. خانه يك كنش انساني است و حتي در سختترين شرايط و در ميان شديدترين تنگناها و قيود فيزيكي و با تكنيكهاي محدود، انسان باز هم با چنان روشهاي متفاوتي اقدام به احداث بنا كرده است كه آنها را جز به عامل انتخاب، به چيز ديگري نميتوان نسبت داد؛ موضوعي كه نقش ارزشهاي فرهنگي را روشن ميسازد. هنگامي كه در برابر تنگناهاي مختلف قرار داريم، از ميان قيود مختلف اقتصادي و جغرافيايي، تركيب بيولوژيك و قيود فيزيكي و روانشناسي انسان و نيز قوانين فيزيكي و شناخت از شيوه ساخت، هميشه امكان انتخابهاي متعددي وجود دارد؛ به خصوص از زماني كه انسان “گرايش زيادي به سمبليزه كردن تمام چيزهايي كه برايش اتفاق ميافتد را داشته و سپس در برابر سمبلها مانند اينكه سمبلها واقعيت محركهاي محيطي را ميسازند از خود عكسالعمل نشان ميدهد.” به اين دليل نيروهاي اجتماعي فرهنگي كه شيوه زندگي انسان با محيط پيرامون او را پيوند ميدهند از بالاترين درجه اهميت برخوردار ميباشند.
هنگامي كه در جستجوي علل شكل خانه و مجموعههاي زيستي هستيم يا به بياني ديگر زماني كه ميخواهيم به دلايل وجودي شكل خانه و مجموعههاي زيستي پي ببريم، بيفايده نخواهد بود اگر تصور كنيم كه اين شكلها تحقق مادي محيطي آرماني ميباشند. اين موضوع از يك سو به وسيله تاريخ طولاني آرمانشهر و از سوي ديگر از طريق اين موضوع كه به عنوان مثال اقوام ايروكوائي كه از “خانههاي دراز” به عنوان سمبول استفاده ميكردهاند خود را قوم “خانههاي دراز” مينامند، به ذهن القاء ميگردد. خانه ميتواند به عنوان مكانيسمي فيزيكي تلقي گردد، مكانيسمي كه منعكسكننده جهانبيني و اخلاق (Ethos) يك قوم بوده و به پيدايش آنها نيز كمك مينمايد و از اين نظر قابل مقايسه با نهادهاي اجتماعي مختلف- يا مكانيسمهايي- كه همان نقش را ايفاء ميكنند ميباشد. مثلاً ميتوان پنداشت كه تعليم
