
كه در انتخاب عناصر سازندة تصورات ذهني مردم از محيط نقش دارند، با قوانين سازماندهي بصري گشتالت قابل تشريح و تبيين هستند.
ساختار محيط ساخته شده و طبيعي بهترين پيشبينيكننده تصاوير شناختي مردم از آن محيط است (Porteous 1977). به همين دليل تحقيق لينچ به همان اهميت اوليه باقيمانده است. شهرها و بناهايي كه از نظر راهها يا مسيرهاي عبور، لبهها يا حريمها، محلات يا ناحيههاي شهري، نشانهها يا ويژگيهاي شاخص و گرهها يا نقاط اجتماع مردم بروشني سازمان داده شدهاند، به راحتي قابل درك بوده و از نماياني كافي برخوردارند.
2-3-17- تصاوير ذهني و رفتار فضايي
بين نظام فعاليتها و تصاوير شناختي مردم از محيط كالبدي همبستگي زيادي وجود دارد. هر تغييري در تصور محيط، در ادراك مردم از عناصري چون فروشگاهها، پاركهـا و ديگر امكانات شهري انعكاس يافته يا آن را تحت تأثير قرار ميدهد (Brennan 1948, Lee 1962, Poeteous 1977). ادراك فواصل مكانها تحت تأثير عواملي چون هندسة راههاست. مسيري كه منحني است يا تقاطع زياد دارد، نسبت به مسيري كه همان طول را دارد ولي مستقيم است طولانيتر به نظر ميرسد. اين تفاوت ادراك تا حدودي نشان ميدهد كه چرا مردم در فرودگاهها و توقفگاههاي مراكز خريد منطقهاي و در جاهايي كه فواصل دور در معرض ديد هستند آمادگي پيمودن مسيرهاي طولانيتر را دارند (Pocock and Hudson 1978). حتي اگر فواصل مساوي باشند، عناصر خوشايندي چون پاركها نسبت به عناصر ناخوشايندي چون بزرگراهها به نقاط ايستگاهي نزديكتر به نظر ميرسند (Lowery 1973). چنين مشاهداتي ميتوانند به عوامل شخصيتي و حالات فردي بستگي داشته باشند. مثلاً، فرد خوشبين ممكن است عناصر غيرخوشايند را نزديكتر ببيند. بايد توجه داشت كه اينگونه نتيجهگيريها كاملاً نظرياند. حتي روشن نيست كه فواصل شناختي، نتيجة ساختار محيط هستند يا نتيجه رفتاري كه توسط آن دريافت ميشوند (Briggs 1973).
از آنجا كه شكلگيري تصور ذهني فرايندي دوطرفه بين شخص و محيط است، امكان تقويت تصور يك مكان خاص از طريق بالا بردن قابليتهاي شخصي يا از طريق قابل تشخيص ساختن سازه محيط وجود دارد. طريق اول با آموزش مشاهدهگر محيط و طريق دوم با نشانهگذاري بيشتر مسيرها و مكانها يا تغيير سازماندهي كالبدي شهر، محله يا بناها به دست ميآيد. گاهي اوقات روشن دوم در مقياس معماري داخلي كاربرد دارد. و از طريق نشانهها و علائم به جهتيابي مردم كمك ميشود. نشانهگذاري كاربرد آسانتري دارد ولي بايد مراقب بود كه ضمن اينكه نشانهها درست طراحي شوند، با اطلاعات بيش از حد، در محيط سردرگمي ايجاد نشود. در مكانهايي كه سرعت حركت بالاست بايد به اين نكته توجه بيشتري شود (نگاه كنيد به Passini 1984).
نقشههاي معماري و شهري و نشانهها عوامل نمادين خوبي براي بالا بردن توانايي جهتيابي مردم هستند. مثال آن نقشة شبكه حمل و نقل زيرزميني لندن است. اين روش در معرفي سيستم حمل و نقل زيرزميني نيويورك ناموفق بوده است. استفن كار (1967) استفاده از “تابلوهاي اطلاعات برنامهريزي شده در نقاط با اهميت را كه سريعترين و واضحترين مسيرها را نشان ميدهند، توصيه كرده است. از اين نوع تابلوها در بعضي از شهرها استفاده شده است. قبلاً كوين لينچ (1960) دربارة اين مطلب اينگونه گفته است:
چنين وسايلي براي فراهم آوردن اطلاعات مختصر و مفيد در مورد ارتباطات داخل شهري بسيار مفيدند، ولي اين مشكل را نيز دارند كه در صورت حذف آنها جهتيابي با مشكل مواجه ميشود، اين نشانهها بايد به طورمداوم و با تطبيق با واقعيتهاي محيط استفاده شوند… اين در حالي است كه با استفاده از آنها تجربة كامل ارتباطات داخل شهري و به دست آوردن تصوري قوي از آنها ناممكن ميشود.
همگام با ايجاد وضوح و خوانايي بيشتر در ساختار محيط، برنامههايي نيز جهت آموزش مردم و توجه دقيقتر به محيط تدوين شده است. اين برنامهها به صورتهاي مختلفي تنظيم شدهاند. بيشتر آنها تمرينهايي هستند كه مردم را از طريق پرسشهايي در مورد ويژگيهاي بناها، محلهها و شهرهايي كه در آن زندگي ميكنند، به فكر كردن در مورد محيط اطرافشان ترغيب ميكنند. بعضي از اين برنامهها كودكان را مد نظر دارند (از قبيل گروه آموزشي محيط 1971) و بعضي ديگر براي بزرگسالان تدوين شدهاند (Eriksen 1975).
داشتن تصوري روشن از محيط، درك بهتر قابليتهاي جهان اطراف را ميسر ميسازد. استفنكار (1967) معتقد است كه افزايش ارتباط مردم با قرارگاهها و مكانهاي رفتاري و ايجاد روابط متقابل با ديگران، آشنايي و وابستگي به مكان را رشد داده و بنيانهاي عاطفي آن را مستحكم ميسازد و اضطراب مردم را در محيط تقليل ميدهد.
2-3-18- نتيجهگيري
استفاده از ترسيم نقشههاي شناختي، امكان طراحي و ساخت بناها، مجموعهها، محلهها و شهرهاي خوانا و قابل تصور را براي طراحان محيط فراهم ميآورد. اين روش براي رشد ادراك مردم در مكانهايي چون ساختمانهاي عمومي، بيمارستانها، قرارگاهها و پاركها كه دفعات مراجعه مردم به آنها كمتر است اهميت بيشتري دارد. در موقعيتهاي مختلف ميزان سهولت جهتيابي متفاوت است. گاهي براي مشكل ساختن جهتيابي، لابيرنت يا مسيرهاي پيچ در پيچ طراحي ميشود. مردم براي محك زدن توانايي جهتيابي و خودآزمايي وارد اينگونه مسيرها ميشوند. در مواردي كه مقاصد ابزاريتري مورد نظر است، محيط بايد وضوح بيشتري داشته باشد. براي بيماران با سرعت انتقال پايين مثل بيماران رواني، خوانايي فضا اهميت ويژهاي دارد. اين بيماران حتي اگر به مدت طولاني در مراكز خاص ساكن باشند، باز هم از نظر جهتيابي ضعيف هستند.
محيط چگونه خوانا ميشود؟ اين پرسش، بار ارزشي بالايي دارد. طراح براي آسايش انسان طراحي ميكند يا براي ساختن؟ آيا براي گردشگر طراحي ميكنيم يا براي فرد ساكن، در چه وضعيتي محيط خوانا به ابهام ميرسد؟ به برخي از اين سؤالات در تحقيقات زيباييشناسي فرمي پرداخته شده است، اما پاسخ به اين پرسشها بيشتر به باورهاي ذهني معمار، طراح داخلي، طراح منظر يا طراح شهري و به فرهنگ رايج در محيط كاري آنها بستگي دارد.
فصل سوم: مواد و روشها
3-1- ارزيابي وضع موجود
اين مرحله كه مفهوم آن در كار حرفهاي طراحي نهفته است مرحلهاي مهم ميباشد. در پارهاي از موارد انجام مستقيم آن ضرورتي ندارد، ولي در مواردي نيز براي جلوگيري از اتلاف منابع مفيد است. وقتي كه مجموعهاي كاملاً جديد در مكاني كه آن فعاليت وجود نداشته ساخته ميشود ارزيابي وضع موجود ضرورتي ندارد. در اغلب موارد سرمايهگذاران با انجا ارزيابي ميتوانند از تسهيلات موجود استفاده كرده، يا فعاليتها را در جهت استفاده از تسهيلات موجود برنامهريزي كنند.
اگر الگوهاي مورد نياز برنامه رفتاري در محيط ساخته شده وجود داشته باشد، مسئله طراحي محيط منتفي است. از سوي ديگر، ممكن است مشكل آموزشي شامل خود طراح هم بشود. كاركرد يك فضا هميشه براي مردم روشن نيست. اگر محيط موجود ويژگيهاي تأمين برنامه رفتاري و يا سليقههاي زيباشناختي مردم را نداشته باشد يا1- براي پاسخگو بودن محيط كالبدي موجود ميبايد برنامهي رفتاري و نظام زيباشناختي تغيير كند و يا 2-چگونگي تغيير محيط برنامهريزي شود.
3-1-1- تدوين برنامه معماري
يك برنامه راهحلي بالقوه براي مسئله است. محيطي كه براساس يك برنامه ساخته ميشود، چه خوب چه بد يك “راه حل” است. كيفيت نتيجهي نهايي به ميزان زيادي به كيفيت برنامهريزي معماري بستگي دارد، ولي بجز از ديدگاهي منفي، نتيجهي جبري آن نيست. براساس چنين ديدگاهي اگر برنامه ضعيف باشد، بجز در مواردي اتفاقي ساختمان نميتواند به نيازها پاسخ گويد.
برنامههاي معماري در محدوده و ماهيت، تفاوتهاي زيادي دارند. به طور سنتي برنامههايي كه تدوين ميشود چيزي بيشتر از فهرست فضاهاي مورد نياز و اندازههاي آنها نيست. چنين برنامههايي، جملاتي ناقص از مقاصد طراحياند و براي تبيين جنبههاي ديگر محيط نياز به تحليل و تجديد نظر مداوم دارند. در سالهاي اخير رويهي طراحي و برنامهريزي معماري بيش از پيش پيچيده شده است.
در حال حاضر برنامههاي معماري به جاي كيفيت و كميت فضاها بيشتر نيازهاي اجرايي را روشن ميسازند. اين برنامهها علاوه بر چيدمان فضا، شامل پاسخ به نيازهايي چون خلوت، حريم و قلمرو، و عناصر زيباشناختي محيط هستند. برنامههاي طراحي نظام ساماندهي محصولات، اطلاعات و نيازهاي مردم را تدوين ميكنند و ميتوانند چگونگي پيوندهاي مورد نياز فضاهاي داخلي و خارجي، ويژگيهاي نمادين فضاهاي ورودي، و نماي بيروني ساختمانها را تعيين نمايند.
برنامههاي اخير معماري نسبت به برنامههاي گذشته، جزئيات بيشتر و جامعتري را از نتايج طراحي ارائه ميكنند. با وجود اين هنوز حل تناقضات نيازها و استنتاج راهحل طراحي به عهدهي طراح است. برنامههاي جامع معماري پيشنياز طراحي خوب هستند، ولي نميتوانند طراحي خوب را تضمين كنند.
3-1-2- عدم قطعيت در برنامهريزي معماري
مرحلهي شناخت، مرحلهي پيچيدهاي است كه در آن نتايج طراحي با عدم قطعيت234 تعيين ميشود در رويه طراحي محيط، از راههاي مختلفي با عدم قطعيت مواجهه شده است. براي حل مسائل پيچيده، طراحان با حذف متغيرهاي پيچيده تعريف مسئله را ساده ميكنند. در نتيجه راهحل به دست آمده تنها مربوط به بخشي از مسئله است كه شناخت آن ناقص انجام شده. در صورتي كه به طور اتفاقي به جنبههاي مهم مسئله پرداخته شده باشد، اين روش به راهحل مناسبي منتهي ميشود. مردم بسته به عادات، شخصيت فردي و مخارج زندگي، تفاوت بين وضع موجود و شرايط آرماني را تحمل ميكنند. بايد توجه داشت كه تحمل مردم هم به هر حال محدود است. محدوده و دامنهي مسئله ميتواند از طرق مختلف ساده شود. بيشتر پيمانكاران وقتي تصميم به ساختن ميگيرند، بخشي از بازار را كه براي آنها آشناست هدف قرار ميدهند. معماران ممكن است در طراحي گونههاي خاصي از بناها تخصص داشته باشند، يا از مصالح مشابهي در كارهاي خود استفاده كنند، و يا ممكن است تنها براي پاسخ به نيازهاي گروه خاصي از مردم طراحي كنند. هر كدام از اين گرايشها پيچيدگي تعريف مسائل مورد نظر را تقليل ميدهند.
بسياري از طراحان با دخالت نكردن در برنامهريزي، مشكلات حرفهاي خود را كمتر ميكنند. كار آنها معمولاً با برنامه شروع ميشود. در اين موارد، رويه عملي طراحي روي تدوين راهحلها و مراحل ارزيابي و اجراي فعاليت حرفهاي متمرزك است. معماران ديگر مدافع سرسخت مشاركت طراحان در فعاليتهاي برنامهريزي هستند (نگاه كنيد به Griffen 1972). تشخيص آنها اين است كه تصميمات اصلي طراحي در مرحلهي برنامهريزي اتخاذ ميشود.
رشد نظريههاي محتوايي و رويهاي در دههي گذشته (دههي 80 ميلادي) به تحول مجموعهاي از فنون و دانش منجر شده كه در رويه عملي طراحي محيط نقش قابل قبولي پيدا كردهاند. در زمينههايي كه نظريهي محتوايي ضعيف است، فنون تحليل ضعيف بوده و طراحان خواسته يا ناخواسته به شهود و دانش ذهني خود اتكا كردهاند. اين مسئله در ويژگيهاي خلاقيت ترديد ايجاد ميكند. يكي از خصوصيات افراد خلاق اين است كه، به عدم قطعيت تمايل دارند ولي اسير آن نميشوند.
اعتقاد نداشتن به قطعي بودن دورهي كاركرد بنا نه تنها از تنوع ارزشهاي مورد قبول مردم، بلكه از قطعي نبودن چگونگي كاركرد آينده ساختمان نشأت ميگيرد. نيروهاي اجتماعي و اقتصادي آينده ناشناختهاند. اين نيروها چگونه تغيير ميكنند؟ آيا سادگي فرمها محبوب مردم خواهد بود يا پيچيدگي آنها؟ آيا پيشبينيهاي نظام يافته در مورد آينده اعتبار دارند؟ فنوني براي پيشبيني وجود دارد كه به شدت بر مشاهدهي روندهاي گذشته و بر دانش نيروهايي كه تغييرات را تحت تأثير قرار ميدهند متكياند (Bross 1953). كاربرد فنون، دقت پيشبيني را بالا ميبرد، ولي آينده را با قطعيت مشخص نميسازد. اتكاي هميشگي به
