
مسئولي تعيين چارچوب كلي طراحي است و بهرهبردار بايد تقسيمات داخلي بنا را انجام دهد. نظر ديگر معمار را مسئول تمام جزئيات طراحي ميداند. آنهايي كه از نظر اول حمايت ميكنند، به ويژه در طراحي مسكن (از قبيل Habraken 1971)، معتقدند كه معماران نميتوانند و نبايد سعي كنند راجع به چگونگي طراحي داخلي و نيازهاي مردم با اطمينان تصميمگيري كنند. لوسين كرول198 (1972) اين بحث را به فضاي بيروني ساختمانها تعميم داده است. اگر اين ديدگاه پذيرفته شود، ساختار و دامنة انطباقپذيريهاي ممكن در واحدها بايد در طراحي مجموعههاي مسكوني بزرگ در نظر گرفته شود. در مورد طراحي محيطهاي عمومي نيز بحثهاي مشابهي را ميتوان مطرح كرد، هر چند كه در اين موضعگيريها اينكه چه كسي بايد چه چيز را كنترل كند هميشه مورد سؤال بوده است. بر اساس اين مشاهدات به نظر ميرسد كه در طراحي قواعد و عوامل مؤثر بيش از آن است كه هابراكن (1971) پيشنهاد كرده است. قطعي فرض كردن سلسلهاي از الگوهاي فعاليت و ارزشهاي زيباشناختي براي يك نسل خاص ممكن است. ميتوان براي چنين دامنهاي از تغييرات، طراحي ويژه انجام داد. اگر چه اين انعطافپذيري بيش از آن است كه در معماري مدرن مطرح بوده، ولي بايد توجه داشت كه سرعت تغيير طرحها بيش از ميزان تغيير مورد نظر طراحان است. تغييرات ايجاد شده در خوابگاههاي دانشجويي مدرسه پزشكي دانشگاه كاتوليك لووين199 در بروكسل200 كه توسط لوسين كرول طراحي شده و همچنين تغييرات بيشمار در طرح داخلي دفاتر اداري، مؤيد اين مطلب است. “شكست” بيشتر مجموعههاي مسكوني جديد (مدرن) به دليل شكست سياستگذاران و معماران در درك نظامهاي فعاليت و ارزشهاي زيباشناختي و فرهنگي مردم بوده است. هر محيطي كه معمار طراحي ميكند بايد پاسخگوي نيازهاي بهرهبرداران بوده و با نيازهاي شخصي آنها قابل تطبيق باشد. بايد از معماري “سخت” و طرح فضاهاي كاملاً تثبيت شده اجتناب كرد.
2-3-4- مرحلهي شناخت
همان گونه كه قبلاً گفته شد، در مورد برنامهريزي طراحي محيط نظريههايي ارزشي وجود دارد كه از جمله آنها روشهاي علوم رفتاري است كه در بسياري از جنبههاي رويه عملي طراحي اثر گذار هستند. (Zeisel 1981, Michelson 1975). مقالاتي كه راجع به رويكردهاي خاص تحقيق طراحي نوشته شدهاند نيز در اين مورد نظرهايي را ارائه كردهاند. دربارهي چگونگي تحليل عملي مسائل طراحي و ساماندهي مرحلهي شناخت فرايند طراحي تحقيقات زيادي وجود دارد. استفاده از “گونههاي ساختمان” يعني دستهبندي بناها برطبق عملكرد و يا برطبق ويژگيهاي زيباشناختي، در تدوين ماهيت موضوع و تدوين راهحلهاي طراحي، شيوهاي معمول شده است. تعريف مسائل مورد نظر مرحلهي شناخت به ميزان زيادي تحت تأثير تصورات ذهني برنامهريزان است. بيشتر مكاتب فكري مدلهاي ارزشي فرايند طراحي، براينكه طراحان بايد بدون سمتگيري به موضوع بپردازند تأكيد كردهاند، ولي رعايت اين مسئله غيرممكن به نظر ميرسد Nangara، در دست انتشار).
مرحلهي شناخت به طور غيرمستقيم سياسي نيز هست. اين نظر از يافتههاي پژوهشهاي نظام يافته رويهي عملي طراحي محيط به دست آمده است. مطالعهي طرح ميدان سن فرانسيس201 در سانفرانسيسكو توسط كلر كوپر202 و فيليسهاكت203 (1968) و مطالعهي طرح توسعهي مركز تجارت جهاني204 در نيويورك توسط لئونارد راچلمن205 (1977)، نمونهي اين گونه پژوهشها هستند. اين مطالعات نمونههاي خوب چگونگي تصميمگيري عملي و فهم ماهيت جدلي206 و سياسي جمعآوري اطلاعات در برنامهريزي و طراحي معمارياند. سياسي بودن اين مرحله به دليل كثرت مشاركت كنندگان در فرايند طراحي است، كه ممكن است معتقد به ارزشهاي مشترك يا متفاوت باشند. اين ديدگاهها بر مبناي تخصص و تجربهي گذشته فرد و ارزيابي او از ديگر مشاركتكنندگان در فرايند، و نتايج احتمالي موضوع مورد نظر شكل ميگيرند. مطالعات نشان ميدهد كه بسياري از تصميمگيريها براساس خواستههاي شخصي انجام ميشود. حتي اگر بنا يا طرح به دست آمده منطبق با شيوهي مورد نظر طراح يا طراحان باشد، باز هم محصول نهايي حاصل كار افراد زيادي است.
هر مدلي از مرحلهي شناخت رويهي طراحي مدلي نظري207 است. با اين حال، تحليل انگارههاي عناصر تشكيل دهندهي مدل و چگونگي رابطهي آنها امكانپذير است. اين گونه مدلها برمبناي مطالعات تجربي تدوين شدهاند (از قبيل Cooper and Hackett 1968, Ruchelman 1977, Moleski 1978). و براساس مدلهاي موجود كه هم شخصيتي اثباتي و هم هنجاري دارند شكل گرفتهاند (Swinburne 1967, studer 1969, Nadler 1970, Koberg and Bagnall 1974, Hack 1979).
مدلهاي مذكور به ميزان زيادي تحت تأثير تحليلهاي شخصي طراحان تدوين شدهاند.
در هر مرحلهي شناخت شماري از فعاليتها نقش دارند. هدف اين مرحله فهم مسائل موجود و پيداكردن راهحلي بخشي براي آنهاست. اهداف اين مرحله عبارتند از: ساماندهي اهداف براساس فهم مسئله؛ تدوين يا طراحي نظام رفتاري و تبيين ارزشهاي زيباشناختي كه به اهداف سازمان داده شده پاسخ ميگويند؛ و تدوين نظامهاي كالبدي كه نتايج اجتماعي و زيباشناختي را قابل دست يافتن ميسازند. اگر نظام كالبدي موجود اين نيازها را تأمين كند، مسئله از نوع معماري، طراحي شهري يا معماري منظر نيست، بلكه مسئلهاي آموزشي است و موضوع آن جلب توجه مردم به چگونگي استفاده از محيط است. در غير اين صورت بايد در مورد تغيير نظام رفتاري و زيباشناختي يا نظام كالبدي تصميمگيري شود؛ و بايد برنامه تغييرات مورد نياز نيز طراحي گردد. برنامه جديد هم شامل سازماندهي اهداف و تعيين مقاصد است. تمام اين فعاليتها نه تنها به وضع موجود بلكه به آينده نيز مربوط ميشوند. بنابراين مرحلهي شناخت شامل پيشبيني زمينههاي طراحي آينده است. با انجام اهر طراحي نظريهاي در مورد كاركرد فعلي و كاركرد احتمالي آينده محيط تدوين ميشود.
اين اعمال نظم متوالي و دقيق ندارند. نتايج هر مرحله حتي تا مرحله اجرا، با دريافت اطلاعات جديد ممكن است تغيير كند. مشكلاتي كه طي مراحل طراحي و ارزيابي بروز ميكنند، برنامهريزيهاي جديدي را ايجاب ميكنند. كل فرايند شناخت جدلي است، ولي به طور ضمني يا آشكار ترتيب كلي رويدادهاي شرح داده شده در شكل 5-1 را دارد. اگر چه به نظر هورست ريتل208 (1972)، مسائل سركش يا غامض تعريف اوليه مسئله است. حتي اگر فعاليتها در يك نظم خطي انجام نشوند يا هر فعاليت به طور كامل قبل از شروع فعاليت بعدي تمام نشود، باز هم ترتيبي كلي مورد نياز است. شرح مختصر مراحل اصلي فرايند طراحي، مشاركت بالقوه علوم رفتاري را در تدوين نظريه رويهاي روشن خواهد ساخت.
2-3-5- شناخت وضع موجود
مرحلهي شناخت رويهي طراحي با درك تفاوت بين وضعيت موجود محيط اجتماعي و كالبدي و وضع مطلوب فرض شده شروع ميشود. محيط به طور مداوم توسط افراد يا گروههاي مردم شناسايي ميشود. نهادهاي عمومي اين نقش را از طرف جامعه به عهده دارند؛ افرادي چون بازگانان به دنبال فرصت براي سودآوري هستند؛ و گروههاي ديگر چون جوامع حرفهاي طراحي در شناخت محيط و يافتن مشكلاتي كه در تخصص آنهاست نقشي شبه عمومي را ايفا ميكنند. گروههاي مددكار اجتماعي با خدمات عمومي، معماران با ماهيت زيباشناختي محيط و گروههاي مرمت ابنيه با حفظ ميراث فرهنگي مردم سروكار دارند. بنابراين در فرآيند تصميمگيري براي بناي يك ساختمان يا ايجاد هر تغيير ديگري در محيط اجتماعي يا كالبدي، افراد مختلفي نقش دارند.
طراحان محيط براي كار روي بسياري از مسائل خاص محيط به كار گرفته شدهاند، ولي بندرت با فرايندي كلي از حل مسئله درگير بودهاند. افرادي كه طراحان را به كار ميگيرند، قبلاً فرايند تصميمگيري را طي كردهاند و ويژگيهاي كلي مسئله و راهحل آنها را تعريف كردهاند. آنها به اين نتيجه رسيدهاند كه، به منظور تأمين مكان الگوهاي جديد فعاليت، يا براي تهيهي مكان بهتري براي فعاليتةاي موجود، يا به دلايل زيباشناختي، تغييري در محيط ساخته شده ضرورت دارد. آنها اين تغييرات را خودشان و يا با كمك مشاورين حرفهاي انجام ميدهند. سيمور ساراسن209 (1972) نوشته است كه ساختمانها ميتوانند در تأمين خدمات اجتماعي “سردرگميهايي”210 ايجاد كنند. به نظر او بسياري از مردم “عقدهي حقارت”211 دارند، و ساختمان را راهحلي براي تمام مشكلات ميدانند (بخصوص اگر به نام آنها بماند). بدون شك اين ديدگاه، اعتقاد به جبريت معماري212 است كه معمولاً به معماران نسبت داده ميشود.
بنابراين شناخت وضعيت مسئله شامل اين موارد است: شناخت محيط اجتماعي-كالبدي در سطح مورد نظر؛ شناخت و ارزيابي اجراي بنا، در زمينههايي كه براي افراد و گروهها اهميت دارد؛ تشخيص ميزان تفاوت وضع موجود با شرايط مطلوب و ضرورت اقدامات طراحي. از آنجا كه مردم مسائل را با ارزشهاي خود و ديگران ميسنجند، فرايند بشدت هنجاري و ارزشي است.
2-3-6- شناخت گروههاي ذينفع
در هر فرايندي كه منجر به تصميمگيري در مورد تغيير ساماندهي كالبدي محيط شود شماري از گروههاي ذينفع دخالت دارند. هر چه مقياس پروژهي پيشنهاد شده بزرگتر و فعاليتها بيشتر باشند، تعداد افراد ذينفع با اهداف مختلف و متناقض بيشتر ميشود. در اغلب موارد اين گروهها شامل افراد زير هستند:
-كارفرما يا سرمايهگذار پروژه
-حرفههاي مرتبط با طراحي
-سازمانهاي كنترل كننده و ناظر
-پيمانكاران
هر كدام از اين گروهها از طرف گروههاي همكار تحت فشار هستند و در نتيجه به طور غيرمستقيم در فرايند طراحي نقش دارند (نگاه كنيد به: Montgomery 1996,on architects).
طي دو دههي گذشته (دههي 70 و 80 قرن بيستم ميلادي) ميزان دخالت دو گروه ذينفع ديگر موضوع بحثهاي زيادي بوده است. اين گروهها عبارتند از:
-بهرهبرداران يا استفاده كنندگان اصلي
-غير بهرهبرداراني كه تحت تأثير طرح پيشنهادي قرار ميگيرند.
سرمايهگذار اغلب به عنوان فيلتري براي نيازهاي بهرهبرداران عمل ميكند و افرادي كه بهرهبردار نيستند رغيب هم به حساب ميآيند. دربارهي به حساب نياوردن بهرهبرداران فكرهايي شده (مثل Zeisel 1974)، و حداقل بعضي از معماران نيازهاي بهرهبرداران را در طراحي در نظر ميگيرند. در مقابل، بسياري از معماران نيز به اين مسئله بيتوجه بودهاند.
بعضي از مشاركت كنندگان به دليل داشتن نقش محوري از ديگران قدرت بيشتري دارند. در مورد اينكه چه كسي بايد در تعيين اهداف و مقاصد طراحي نقش اصلي را داشته باشد و همچنين در مورد چگونگي رابطهي كارفرما و طراح ديدگاههاي ارزشي زيادي وجود دارد (براي مثال. Mitchell 1974, Goodman 1971, Rittel 1972, H) در جريان فرايند طراحي اهميت نسبي هر كدام از گروههاي ذينفع قابل تغيير است. افرادي كه اساس مشكل را درك كردهاند، تقدم را به كساني ميدهند كه در طراحي نقش بيشتري دارند؛ طراحان در مرحلهي طراحي و پيمانكاران در مرحلهي اجرا، محور كار هستند. در طرحهاي دراز مدت، ممكن است بين مراحل شروع و انتخاب طرح، سرمايهگذار تغيير كند. چنين تغيير معيارهاي تصميمگيري را تحت تأثير قرار ميدهد و حتي ممكن است منجر به رها ساختن طرح يا بازبيني اساسي در آن شود.
2-3-7- شناخت محدوديتها
اگر چه طراحي هيچگاه در محيط كاملاً بدون مانع و محدوديت انجام نميشود ولي سطح و نوع محدوديتها نيز در هر طرح متفاوت است. ضوابط ساختماني بيانگر علاقه عمومي مردم هستند؛ محدوديتهاي مالي و زماني معمولاً توسط سرمايهگذار تحميل ميشود؛ و وضعيت زمين از جمله محدوديتهاي محيطي است. محدوديتها مثل اهداف، نيازهايي هستند كه بايد به آنها پاسخ داده شود. از سوي ديگر، اهداف نتايجياند كه بايد بين حداقل يا حداكثر شدت آنها تعادل ايجاد كرد.
در مورد اين كه در كجاي مرحله شناخت، محدوديتها به اطلاع گروههاي ذينفع برسد، ديدگاههاي مختلفي وجود دارد. طراحي به اين منظور بصورت مقدماتي ارائه ميشود كه كوششهاي بيفايده براي دست يافتن به نتايج غيرممكن
