
(1969) به اين نتيجه رسيده است كه مردم در موارد زيادي براي پاسخ به نيازهاي فرهنگي خود از آسايش جسماني صرف نظر ميكنند. اين علايق فرهنگي در شهرهاي كشورهايي كه مستعمره بودهاند بيشتر ديده شده است.
3-3-7- فضاي اجتماعپذير و اجتماعگريز
استفاده از واژههاي اجتماعپذير301 و اجتماعگريز302 بيانگر فضاهايي است كه مردم را دور هم “جمع ميآورند” يا از هم “دور ميكنند.” اين واژهها را همفري اُسموند303 (1966) در زمان مديريت بيمارستان ساسكاچوان304 كانادار تعريف كرد.
در سازماندهي اجتماعپذير امكان تماس چهره به چهره وجود دارد و فاصلة فضاهاي نشستندرحد فاصلههاي اجتماعي-مشورتياست(Aegyle and Dean 1965). سازماندهي اجتماعگريز موجب خودداري از تعامل اجتماعي ميشود. نيمكتهاي پشت به پشت مثالث از سازماندهي اجتماعگريز هستند و غرفههاي انتظار داروخانههاي قديمي مثالي از سازماندهي اجتماعپذيراند (Hall 1974). هر كدام از اين سازماندهيها براي شرايط خاصي مناسب هستند. يكي از موارد جالب، استفاده از هر دو نوع سازماندهي با الگويي مارپيچ در فضاهاي نشستن پارك گوئل305 در بارسلون است كه توسط آنتونيوگااُدي306 طراحي شده.
در طراحي محوطههاي باز نيز نيز از اين شيوهها استفاده شده است. در مكانهاي عمومي يا شبه عمومي گاه فضاها اجتماعپذيرند و ملاقاتهاي مردم را ميسر ميسازند و گاه اجتماعگريزند و هيچ فضاي تجمعي در آنها در نظر گرفته نشده است. اسموند از اين واژهها به صورت محدودتر و در مقياس كوچكتر استفاده كرده است.
نبايد اينگونه فرض كرد كه روابط چهره به چهره در مكانهاي اجتماعپذير حضور مردم را تقليل ميدهد. براي بروز چنين رفتارهايي بايد تمايل قبلي نيز وجود داشته باشد، و قرارگاهها و مكانهاي رفتاري بايد در فضاهاي مورد قبول مردم قرار گيرند. پاول لاوتن (1975) دريافت كه ساكنين مركز سالمندان فيلادلفيا تجمع در مكانهاي فعاليت جمعي را به مكانهايي كه رابطة چهره به چهره را امكانپذير ميسازند ترجيح ميدهند.
3-3-8- كنترل قلمرو و تعامل اجتماعي
اگر نيازهاي اجتماعي مردم با احساس استقلال فردي حاصل از خلوت در تعادل قرار گيرد، روابط اجتماعي آسانتر ميشود. فضاهايي كه مهم هستند و خصوصي يا عمومي بودن آنها مشخص نيست، كنترل كمتري را بر روابط اجتماعي به وجود ميآورند و تعامل اجتماعي را كاهش ميدهند. خلوت كالبدي، پيشنياز بيشتر رفتارهاي اجتماعي است، در محيطي كه خلوت كالبدي وجود داشته باشد دامنه وسيعتري از انتخاب شخصي به وجود ميآيد.
يكي از راههاي دست يافتن به خلوت اجتناب از تماس با ديگران است و راه ديگر از طريق كنترل قلمرو مكاني است. اگر قلمرو مكاني ساكنين يك اتاق مشترك محدودههاي مشخصي داشته باشد سطح تعامل ساكنين بالاتر از وقتي است كه خلوت از طريق اجتناب از تماس با ديگران حاصل ميشود. اين تفاوت در تحقيق چالرز هولوهان307 و سوزان زيگرت308 (1973) در مورد الگوهاي تعامل اجتماعي در آسايشگاه رواني به خوبي قابل مشاهده است. تحقيق مذكور نشان ميدهد كه ديوارهاي جداكنندة با ارتفاع 6 فوت در بين تختها، ضمن ايجاد قلمرو مكاني روشن براي هر بيمار، تعامل اجتماعي بين بيماران و كاركنان و بين بيماران و ملاقاتكنندگان را افزايش داده و رفتارهاي منفي چون خوابيدن طولاني بيماران را كاهش داده است. بسياري از پژوهشگران معتقدند كه چنين وضعيتي در مناطق مسكوني نيز وجود دارد.
“فضاي باز خصوصي روابط همسايگي را رشد ميدهد، و روابط اجتماعي محلي موقعيت مناسبي را براي اجتماعي شدن كودكان فراهم ميآورد” (Porteous 1977). مردمشناسي به نام آنتوني والاس309 (1952)، معتقد است كه در صورت نبودن حياطهاي داراي خلوت در مناطق مسكوني. كنترل قلمرو خانوادگي و شكلگيري جامعه محلي با مشكل مواجه ميشود. او اين نتيجهگيري را با طرح اين مسئله كه در مناطق مسكوني با خانههاي تكخانواري نسبت به ساختمانهاي آپارتماني تعامل بيشتري بين همسايگان وجود دارد، عمق بيشتري بخشيد. در قلمرو خانههاي تكخانواري سلسله مراتب روشني وجود دارد و امكان مراقبتهاي اتفاقي بيشتر است. در عين حال خانهها آنقدر فاصله ندارند كه قرابت كاركردي از ميان برود.
اسكار نيومن (1972) و طراحاني چون ريك ريتولد310 نشان دادهاند كه خانههاي آپارتماني نيز ميتوانند به گونهاي طراحي شوند كه اين فرصتها را فراهم آورند، بنابراين به نظر نميرسد آپارتماننشيني در مقابل زندگي تكخانواري در ايجاد اين تفاوتها متغيري اساسي باشد. به نظر ميرسد شاخصهاي تعيينكننده الگوهاي تعامل اجتماعي، جزييات طراحي و بالاتر از همه شيوة زندگي ساكنين، تراكم و نياز به كمكهاي متقابل باشد. اين نتيجهگيري از مطالعه برجهاي مارينا311 در شيكاگو به دست آمد كه انتقال صدا به آپارتمانهاي مجاور و احساس تجاوز به قلمرو مكاني خانوادهها، در تعامل اجتماعي بين همسايگان مشكل ايجاد كرده بود (Flasschbart 1969). اسكار نيومن (1972) نشان داد كه در صورت وضوح محدودههاي قلمرو مكاني، مردم روي رويدادها و در مقابل مزاحمتهاي قابل رؤيت كنترل بيشتري دارند. همانگونه كه چرمايف312 و الكساندر313 (1963) عنوان كردهاند، خلوت و تعامل اجتماعي مفاهيمي مرتبط و نزديك هستند.
3-3-9- مفاهيم اجتماع محلي و محله در طراحي شهري
واژههاي محله314 يا واحد همسايگي و اجتماع محلي315 [در زبان انگليسي] اغلب به جاي هم استفاده شدهاند. در اينجا “اجتماع محلي” به شبكة روابط بين فردي يا رابطة فرد با يك گروه گفته شده است، در حالي كه منظور از “محله” يا واحد همسايگي، محيطي جغرافيايي و كالبدي است. اين دو مفهوم آن گونه كه در مثال پل مشاهده ميشود گاهي بر هم منطبق ميشوند (Doshi 1974). هدف بسياري از برنامهريزان منطبق ساختن اين دو مفهوم بوده است.
در نهضت معماري تجدد، مفاهيم الگويي محله را افرادي چون هنريرايت316 و جوزف سرت317 و گروه M.A.R.S. لندن، بر اساس اهدافي اقتصادي، اجتماعي و زيباشناختي تدوين كردند. اين افراد، محلي كردن خدمات را راهي براي دست يافتن به كارايي بيشتر در مناطق مسكوني ميدانستند. اين ديدگاه با هدف توسعة حس اجتماعي محلي از طريق ايجاد شبكهاي دوستان و آشنايان در قلمرو مشترك محلي همراه بود. لوكوربوزيه در طراحي ساختمانهاي بلندمرتبه مسكوني و كلارنسپري318 و فرانك لويد رايت در پيكرهبندي و تجهيز مناطق مسكوني با خانههاي تكخانواري از اين نظريه استفاده كردند. انگاره هر دو الگو تقليل فاصله كاركردي ساكنين از طريق مركزيت خدمات و افزايش تقاطع راهها، مسيرها و گذرگاهها، و افزايش ايمني مسيرهاي پياده بود.
انگارههاي لوكوربوزيه در طراحي مجموعه مسكوني319 در مارسي320 فرانسه به واقعيتي كالبدي تبديل گرديد. اين بنا الگويي طراحي شده است كه در آن تسهيلات خريد در يكي از طبقات مركزي ساختمان و مدارس آمادگي و ديگر خدمات عمومي بر روي بام آن در نظر گرفته شده است. اين الگو مثالي از اجتماع با قابليت محدود است. اگر چه مركز خريد در نظر گرفته شده از جهت اقتصادي به صرفه نيست، ولي ساكنين از آن استفاده ميكنند. در اين مجموعه احساس اجتماع محلي تا حدودي محقق شده و سطحي از روابط محلي به وجود آمده كه ساكنين از زندگي در ساختمان مذكور راضيان (Avin 1973) .
محلة رادبرن321 در نيوجرسي322 بر اساس الگويي اوليه شكل گرفته است كه هدف آن ايجاد اجتماعي محلي در محدودهاي كالبدي است (نگاه كنيد به stein 1951). اگر چه اين محله به دلايل مالي به طور كامل ساخته نشد، ولي در بخش ساخته شده قابليتها و محدوديتهاي تشكيل اجتماع محلي از طريق طراحي كالبدي قابل مشاهده و تحليل است. همانگونه كه قبلاً توضيح داده شد، در طرح رادبرن مفاهيم روشنتري از رابطة انسان و محيط ساخته شده به دست آمد.
رادبرن يك بلوك بزرگ شهري است كه در آن رفت و آمد سواره و پياده تفكيك شده، خيابانها سلسله مراتب روشني دارند، اتاق نشيمن و اتاقهاي خواب خانهها به سمت باغ و پارك و فضاي خدماتي خانهها به سمت خيابانهاي دسترسي قرار گرفتهاند، و نظامي از فضاهاي سبز كه مسيرهاي پيادهاي به مقاصد مختلف دارد ستون فقرات محله را تشكيل ميدهد.
مطالعات زيادي روي طرح رادبرن انجام شده است (براي مثال، Lansing, Maeans, and Zehner 1970). يكي از مهمترين نتايج اين مطالعات اين است كه رادبرن براي زندگي بچهها محيط ايمني است. مكانهاي بازي اطراف خانهها، زمينهاي بازي و فضاي سبز مركزي و استخر شناي محله همگي مورد استفاده و علاقه ساكنيناند. با كم شدن درصد خانوادههاي با بچه، استفاده از خدمات عمومي كمتر ميشود، ولي در رادبرن تا كنون چنين اتفاقي نيفتاده است. در اين محله دوربرگردانها محيطهاي بازي پيشبيني نشده هستند، به اين دليل كه، امكان استفاده از وسايل بازي چرخدار و بازي با توپ را به خوبي به وجود ميآورند و مراقبت از كودكان را از آشپزخانههاي واحدهاي مسكوني ميسر ميرسازند. به علاوه، زير گذرهاي پياده حركت سواره و پياده را تفكيك ميكنند و با ايمن ساختن خيابانها نگرانيهاي والدين را تخفيف ميدهند. اين تسهيلات كودكان را متكي به خود و مستقل بار ميآورد؛ در عين حال رفتارهاي ناهنجار آنها را متوقف نميسازد.
طراحي كالبدي رادبرن دسترسي به فروشگاههاي محلي را آسان ميسازد. ساكنين از اين قابليتها به خوبي استفاده كردهاند، به طوري كه 74 درصد جمعيت رادبرن به صورت پياده به مراكز خريد مراجعه ميكنند، كه اين رقم نسبت به منطقة مجاور مسكوني كه 8 درصداست، رقم بالايي ميباشد. همچنين در اين محلة مسكوني، به دليل در دسترس بودن خدمات تفريحي محلي، نسبت به منطقه مسكوني مجاور در آخر هفته سفرهاي كمتري انجام ميشود. طرح رادبرن تنها تا حدودي به اهداف اجتماعي مورد نظر دست يافته است. همانگونه كه قبلاً گفته شد، اجتماع به وجود آمده در رادبرن اجتماعي با قابليت محدود است. ساكنين، هويت رادبرني داشته و به زندگي در آن علاقه دارند. در محله يك انجمن محلي رسمي وجود دارد. اگر چه كل محله به شكل نهاد اجتماعي يكپارچه احساس نميشود، در دوربرگردانها و فضاهاي خدمات جمعي آن زندگي اجتماعي جريان دارد. ساكنين رادبرن به دنبال ايجاد اجتماعي بسته نبودهاند و طراحي نيز نميتواند چنين اجتماعي را ايجاد كند. در مطالعه كلمبيا در مريلند323 نيز همين نتيجه به دست آمده است (Brooks 1974).
جيمز راوز324، پيمانكار كلمبيا از اصول واحد همسايگي با اعتقاد و باوري شهودي كه در انگارههاي مورد قبول او نهفته بود استفاده كرد. او در اين مورد اينگونه نوشته است:
من در مورد رشد مردم در اجتماعات كوچك محلي نظرهايي غيرعلمي و شخصي دارم… معتقدم كه دامنة دوستيها و روابط اجتماعي در يك روستا يا يك شهر كوچك وسيعتر از شهرهاست؛ در شهركهاي كوچك نسبت به همسايهها احساس مسئوليت بيشتري وجود دارد و از دولت محلي حمايت بيشتري ميشود و اتكاي به نفس مردم بيشتر است؛ در يك اجتماع كوچك، اشكال آزادتر تفريح و فعاليتها رابطه با طبيعت و فضاهاي بيروني را تشويق ميكند. به هر حال اين نظرها ممكن است درست نباشد. (Brooks 1974)
كلمبيا به دهكدههايي تقسيم شده است كه با محوطههاي سبز از يكديگر جدا شدهاند؛ و هر كدام يك مركز محله دارند كه شامل فضاهايي براي جلسات جمعي و فروشگاههاي خريد روزانه است. فضاهاي جلسه امكان تشكيل جلسات نهادهاي رسمي محله را فراهم ميآورند، و استفاده از فروشگاهها موجب رشد روابط گروهي ساكنين ميشود. در محلاتي كه مطالعه شدهاند روابط اجتماعي مردم به شكل پيشبيني شده برقرار نشده است.
مردم، كلمبيا را به عنوان مكان خوبي براي زندگي انتخاب ميكنند. ساكنين معتقدند كه كلمبيا خانههاي خوب و تسهيلات تفريحي مناسب دارد. در دسترس بودن تسهيلات براي ساكنين لذتبخش است. تنها افراد معدودي تحت تأثير مجاورت مكاني به دفعات از تسهيلات عمومي استفاده كردهاند.
عنصر شاخص مراكز دهكدههاي كلمبيا سوپرماركتهايي است كه مردم با خودرو به آنها مراجعه ميكنند. مراكز
