
مكاني است كه فضاي نيمهخصوصي داخلي از فضاهاي كاملاً خصوصي تفكيك ميشود.
خانههاي تكخانواري در اغلب موارد سلسله مراتب روشني از قلمروها، از عمومي تا خصوصي، يا به گفته الشركاوي از مركزي تا پيراموني را فراهم ميآورند. اسكارنيومن (1979-1972) معتقد است كه سلسله مراتب قلمرو مكاني يا زمينههاي به وجودآورندة خلوت، براي احساس بهزيستي مهم هستند و به احساس امنيت انسان كمك ميكنند. اين نتيجهگيري در مورد عموم مردم كشورهاي امريكاي شمالي درست به نظر ميرسد.
آپارتمانهاي با راهروي دوطرفه284 (مانند خانههاي وندايك285 در نيويورك) از جهت تعريف قلمرو مكاني بسيار ضعيفاند (Newman 1972). فضاي خصوصي يا قلمرو مركزي، از آستانة در اصلي هر واحد مسكوني شروع ميشود. برخلاف خانههاي تكخانواري، هيچ فضاي واسطهاي بين فضاي عمومي (راهرو) و فضاي خصوصي (واحد مسكوني) وجود ندارد. اينگونه سازماندهي فضايي براي طراحي ساختمانهاي مسكوني بلند مرتبه قابل قبول نيست.
نيومن (1972) مثالهاي زيادي از ساختمانهاي بلندمرتبه را كه سلسله مراتب روشني از قلمرو مكاني را در ساختار اصلي خود دارند فراهم آورده است. مجموعة مسكوني استپلتن286 در جزيره استيتن287 و مجموعه مسكوني ريوربند288 در منهتن289 دو نمونه از اين ساختمانها هستند. در اولي درهاي ورودي راهروها فضاهاي واسطة كوچكي را بين قلمروهاي نيمهعمومي و قلمرو خصوصي به وجود ميآورند. مثال دوم پيچيدگي بيشتري دارد و شامل واحدهاي مسكوني دو طبقه در جوار راهروهاي يكطرفه است. هر آپارتمان يك نورگير داخلي دارد، كه به عنوان فضاي واسطه عمل ميكند. يك ديوار داخلي به ارتفاع چهار فوت نورگير را از پيادهروي عمومي جدا ميسازد. چند پله مقابل در واحد مسكوني وجود دارد كه ارتفاع ديوار نورگير را از پيادهرو به شش فوت افزايش ميدهد. پلهها به عنوان يك دروازة نمادين عمل ميكنند و اختلاف ارتفاع بين نورگير و پيادهرو، هم خلوت نورگير را تأمين ميكند و هم كنترل بصري پيادهرو را ميسر ميسازد.
خوابگاههاي دانشجويي مثال ديگري از ساختمانهاي مسكونياند كه در انها ميزان رضايت ساكنين به شدت تحت تأثير كنترل قلمرو مكاني است. ايجاد قلمروهاي مجزا براي دو دانشجوي هماتاق مشكل است، زيرا اثاث اتاقها به گونهاي تثبيت ميشود كه دسترسي به حوزههاي مختلف اتاق را غيرقابل كنترل ميسازد و اغلب روشن نيست كه هر حوزه فضايي متعلق به كدام يك از ساكنين اتاق است (Sommer 1974a). اين نوع سازماندهي نيز موفق نميباشد.
اتاقهاي خانه بينالملل در فيلادلفيا، فضاهاي نشيمن و سرويس مشترك دارند. در اين مورد اتاقها فضاهاي خصوصياند، و فضاي نشيمن كه تنها مورد استفاده ساكنين اتاقهاست فضاي نيمهخصوصي به حساب ميآيد. ساكنين اتاقها به فضاي نشيمن دسترسي آزاد دارند ولي ديگران بايد به اتاق دعوت شوند (El- Sharkawy 1979). سيم ون در رين290 و موري سيلورستين291 (1967) در مطالعه خوابگاههاي دانشجويي دانشگاه بركلي292 به مشكل مشابهي اشاره كردهاند. در محيط چند فرهنگي خانههاي بينالمللي بعضي از ساكنين از استفاده مشترك حمامها ناراضياند، ولي سلسله مراتب قلمروها را درست ميدانند.
در جوامعي كه نياز به امنيت بيشتر حس ميشود سلسله مراتب قلمروها اهميت بيشتري دارند. براي مثال، در بسياري از مناطق ايالات متحده آمريكا سازوكارهاي اجتماعي اثري بر جلوگيري از جرم و جنايت ندارند. اسكار نيومن فرضيههايي را براي بهبود اين سازوكار از طريق افزايش كنترل قلمروهاي مكاني زندگي افراد و گروهها پيشنهاد كرده است. مجموعة اين سازوكارهاي كنترل در تدوين مفهوم فضاي قابل دفاع293 به كار گرفته شدهاند.
3-3-6- تفاوتهاي فردي در خلوتجويي
نياز به خلوت و سازوكارهاي ارضاي آن در افراد و گروههاي مختلف متفاوت است. بعضي از اين تفاوتها با تحقيقات سازمانيافته تبيين شدهاند، و بقيه به عنوان فرضيههايي آزموده نشده باقي ماندهاند.
افرادي كه ضعفهاي اخلاقي دارند به رفتارهاي ضداجتماعي روي ميآورند و به ميزان زيادي تحت تأثير شرايط محيط قرار ميگيرد (Lawton 1975). فضاي قابل دفاع براي اين افراد اهميت زيادي دارد. فواصل اجتماعي افرادي كه نظام ادراكي معيوبي دارند تقليل مييابد، دليل اين است كه مقدار اطلاعات كسب شده از محيط در يك فاصله مشخص در اين افراد كمتر از افراد سالم است. نياز به خلوت ممكن است در افراد با نقص فيزيكي بيشتر باشد. به نظر بعضي از پژوهشگران اين نظر تحت تأثير پيش قضاوتيهاي افراد سالمي است كه مايل نيستند افراد با نقص عضو در معرض ديد عموم باشند.
نياز به خلوت تحت تأثير تفاوتهاي شخصيتي افراد است (Marshall 1970). مطالعاتي كه در اين زمينه انجام شده نتايج روشني را نشان نميدهد. در مورد اينكه گستــرة فضــاي شخصي افراد شرور وسيعتر است توافق عمومي وجود دارد (Kinzel 1970)، ولي اين نتيجهگيري ربط اندكي به طراحي محيط دارد. يافتههاي ديگر تحقيق نيز نتايج متناقضي را نشان ميدهند.
برخلاف انتظار، تحقيقات نشان ميدهد كه در افراد برونگرا294 نسبت به افراد درونگرا295 نياز به خلوت بيشتر است (Mikellides 1980). دانيل كاپن296 (1970) معتقد است كه افراد برونگرا تماس با محيط را دوست دارند، افراد درونگرا خانههاي حياطدار را ترجيح ميدهند، افراد انسانگريز297 ساختمانهاي با روابط دروني پيچيده و قلمرو بيروني روشن را ترجيح ميدهند و افراد اهل معاشرت298 به خانهاي با نقشة مركزي قوي علاقهمنـد هستنـد. تحقيقـاتي نيــز وجــود دارد كـه اين نتايج را تأييد نميكنـد (مانند Evans and Howard 1973). تفاوت نتايج تحقيق در مورد خلوت و همجواري ميتواند به دليل وضعيت روحي و شخصي افراد در زمان مطالعه باشد. براي مثال، افراد در زماني كه تحت فشار عصبياند، نسبت به زماني كه چنين فشاري بر آنها وجود ندارد نياز بيشتري به خلوت نشان ميدهند (Klopfer 1969).
ترجيح فرم خانه و تطبيقپذيري با آن نيز نمايانگر تفاوتهاي شخصيتي است. نتايج مطالعهاي كه در مورد راههاي تربيت فرزند انجام شده نشان داده است كه مادراني كه رفتار كودكان را محدود ميكنند نسبت به آنهايي كه چنين محدوديتي را ايجاد نميكنند بر خلوت كودكان كنترل بيشتري دارند (Parke and Sawin 1979) اينگونه كودكان در مكان خواب خود خلوت و كنترل قلمرو كمتري را ميپذيرند. تعميم اين مطالعات به محيط و به كار گرفتن آنها در طراحي بسيار مشكل است.
تفاوت در نياز به خلوت تا حدودي به نگرشهاي گروههاي اجتماعي و نقشي كه مردم در جامعه و پايگاه اقتصادي- اجتماعي خود ايفا ميكنند باز ميگردد. نگرش افراد به خلوت بخشي از فرايند اجتماعي شدن آنهاست و ارزشي قابل آموختن است. وقتي كودكان بزرگتر ميشوند به خلوت بيشتري نياز دارند و بيشتر از نشانههاي خلوت استفاده ميكنند (Guardo 1969, Meisels and Guardo 1969). اين تحولات با رشد بچهها در سنين بلوغ همبستگي دارد (Parke and Sawin 1979). كودكان در سنين رشد، هنگام گفت و گو با كودكان هم سن خود، نسبت به بچههاي بزرگتر فاصلة فيزيكي كمتري را رعايت ميكنند (Willis 1969).
در گونههاي مختلف مسكن، فضا شاخص و نماد شأن اجتماعي است. بايد در نظر داشت كه معيارهاي خلوت بيانگر انطباق هر گروه اجتماعي با نظام اجتماعي- اقتصادي حاكم بر آن است. براي مثال، در گروههاي كمدرآمد، محيط پر ازدحام، خلوت زندگي را مختل ميسازد. بنابراين نيست به گروههاي پردرآمد رعايت معيارهاي خلوت كمتر مورد توجه است. بعضي از گروههاي پردرآمد نسبت به تأمين خلوت حساسيتهاي خاصي دارند. الكساندركيرا299 (1966) مينويسد:
در بعضي شرايط، تمام اشكال زندگي روزمره هنر محسوب ميشوند، به گونهاي كه فقط تصاوير ذهني كاملاً كنترل شده كه گاهي نشانه رفتار خوب و مدني به حساب ميآيند اجازة جلوه دارند. در اين شرايط، نقشها و نسبتها تعيينكنندهاند و منجر به تفكيك اتاقهاي خواب، حمامها، و اتاقهاي نشيمن ميشوند. اگر افراد دور هم جمع شوند آمادگي كامل “حضور در جمع” را دارند. در اين شرايط نياز به خلوت ممكن است اساس زيباشناختي داشته باشد.
نيازهاي به خلوت به ميزان زيادي به فرهنگ ربط دارد (Altman and Chemers 1980, Watson 1970). طراحي محلهها، ساختمانها و اتاقها بر اساس رفتار انسان انجام ميشود و در نتيجه در فرهنگهاي مختلف تفاوتهاي قابل توجهي دارد. راپاپورت (1977- 1969) معتقد است كه در ديد مردم نسبت به خلوت تفاوتهاي اساسي فرهنگي وجود دارد. اين تفاوتها در سازاندهي فضاهاي داخلي و خارجي مسكن جلوهگر ميشوند. فضاي داخلي خانههايي كه براي مردم راحت هستند، به ميزان زيادي تأثير نگرشهاي فرهنگي به خلوت را نشان ميدهند (Rapoport 1969, Zeisel 1974, Brolin 1976, Porteous 1977). بعضي از مردم هر رابطهاي را بين فضاهاي نشيمن، پخت و پز، غذاخوري و خواب خانه ميپذيرند. مردم ديگري نيازهاي خاص دارند كه نه تنها ممكن است مكان اتاق را تحت تأثير قرار دهد، بلكه مانند خانههاي عربستان سعودي امكان دارد مكان در اتاقها نيز تغيير كند (Baleela 1975). در اين مورد خلوت مورد نياز بانوان شرايط ويژهاي دارد.
راپاپورت آستانه خانه را در به وجود آوردن و رعايت هنجارهاي خلوت و قلمروپايي بسيار مهم ميداند. نقطهاي كه در آن ساكنين خانه نسبت به ورود افراد غريبه عكسالعمل نشان ميدهند در فرهنگهاي مختلف متفاوت است. در خانههاي سنتي كشورهاي اسلامي اين تفكيك در ورودي خانه انجام ميشود. در اين مورد قلمرو نيمه عمومي و نيمه خصوصي وجود ندارد. انتقال از قلمرو عمومي به قلمرو خصوصي انجام ميشود. طراحي خانههاي سنتي حومههاي شهرهاي آمريكا به شدت متفاوت است.
كلر كوپر (1967)، آموس راپاپورت (1977-1969)، و سعيم ناليكايا300 (1980) تفاوتهاي ويژگي خلوت مورد انتظار و نحوة شخصيسازي محيط جلويي و پشتي خانههاي امريكاي شمالي را مورد بحث قرار دادهاند. حياطهاي جلويي براي نمايش بيروني خانه هستند و فعاليتهاي كمي در آنها رخ ميدهد، در حالي كه حياطهاي پشتي مكان فعاليتهاي خصوصي هستند. در آمريكا تمام خردهفرهنگها از حياط جلويي اينگونه استفاده نميكنند، و در نگرش به اينكه حياط جلويي چگونه بايد باشد تفاوتهاي اجتماعي- اقتصادي نيز مؤثرند. اين تفاوتها اغلب به اختلاف نظر در مورد چگونگي استفاده از حياط جلويي و نگهداري از آن منجر ميشود. چنين اختلاف نظري خاص آمريكا نيست. در كشورهايي چون اسرائيل كه مردم با فرهنگهاي بسيار متفاوت در كنار هم زندگي ميكنند نيز چنين اختلافاتي وجود دارد (Nesher 1981).
راپاپورت (1977) نگرش به خلوت و مشكل خانه را به شرح زير خلاصه كرده است:
از نمايش ظاهري تا خلوت كامل طيف وسيعي با عملكردهاي مشابه وجود دارد، كه بسته به رابطة مردم و شأن اجتماعي و ميزان زيركي آنها موانع پذيرفته يا رد ميشوند. اين پذيرش به توافق عمومي و قواعدي چون عمومي و خصوصي شدن خيابان نيز بستگي دارد… قواعد پيش گفته به سازمانهاي عمومي و تعريف گروههاي اجتماعي نيز مربوط ميشوند، به طوري كه اگر تمام اهالي يك محله خويشاوند باشند فضاي عمومي كوچكي براي پذيرش غريبهها ايجاد ميشود، در حالي كه در مناطق مسكوني كه خانوادههاي هستهاي زندگي ميكنند شمار فضاي عمومي و خصوصي بسيار زياد (به تعداد خانوادهها) ميشود و فضاي عمومي مورد توافق جمع از مجموعه اين فضاهاي عمومي تشكيل ميشود.
فنآوري جديد حمل و نقل شهري رابطة بين خيابان و خانه را در بسياري از شهرهاي قديمي امريكا و اروپا تغيير داده است. اصطبلهايي كه زماني در فضاي پشتي و خصوصي خانهها ساخته ميشد به عملكردهاي ديگري اختصاص يافتهاند.
رفتارهاي بين فردي تا حدودي تحت تأثير آب و هواي محيط است (Griffitt 1970, Griffit and Veitch 1971) در مكانهاي مختلف جغرافيايي، آسايش مسكن با اولويت دادن به خلوت و قلمرو تأمين ميشود. مردمي كه به مناطق آب و هوايي ديگر مهاجرت ميكنند الگوهاي رفتاري يك منطقه را به منطقة ديگر انتقال ميدهند. راپاپورت
