
پايدار است زيرا بيشتر طراحان آن را پذيرفتهاند. اگر چه بعضي از منتقدين گفتهاند كه طراحي ساختمانها و شهرها بيش از حد عملكردي بودهاند، ولي در واقع به اندازهي كافي اين گونه نبودهاند (Fitch 1979). با تعريف محيط ساخته شده در حد كارايي دسترسيها و فنآوري ساختمان، بناها بيش از اندازه عملكردي به حساب آمدهاند (Relph 1976). اگر مابقي مقاصد انساني كه محيط ساخته شده تأمين ميكند در نظر گرفته شوند، بناها به اندازهي كافي عملكردي نبودهاند. اين مقاصد شامل نياز به هويت، فراهم بودن امنيت، نياز به بيان خود و مهمتر از همه، عملكرد زيباشناختي معماري است (نگاه كنيد به Mukarovsky 1981).
گاتفريد سمپر88، يكي از تدوين كنندگان مفهوم عملكردگرايي در نهضت تجدد، معتقد بود كه فنآوري و علوم كاربردي جان تازهاي به هنرها ميدهند. او به جاي علوم اجتماعي، علوم طبيعي را در ذهن داشت و بيشتر به ماهيت بناي ساخته شده توجه داشت تا انساني كه در آن ساكن ميشود. در سالهاي بعد، لوكوربوزيه و والتر گروپيوس بحث زيبايي ماشين را براساس عملكردگرايي خالص و توليدات مهندسي مثل خطوط لوله، كشتيها و بالابرها مطرح ساختند (Le Corbusier 1923).
نتيجه آن شد كه، اگر چه نهضت تجدد ادعا ميكرد كه براي مردم ميسازد، ولي به جاي توجه به گسترهي وسيعتري از نيازهاي انساني اغلب به كارايي فني و هماهنگي داخلي اجزاء ساختمان توجه داشت.
بحثهاي زيادي در اين مورد شده است. خود گروپيوس نوشته است: “واژهيهاي والايي چون عملكردگرايي و هماهنگي با مقصود مساوي زيبايي است، ارزش معماري جديد را كاهش داده و به مسيرهاي جزئي منحرف ساخته است” (Cropius 1962).
مشكل اصلي اين است كه بيشتر باورهاي معماري تجدد و بعد فراتجدد بر درك ناقصي از قابليتهاي محيط ساخته شده براي مردم استوار است. دليل اين است كه بيشتر انگارههاي طراحي براساس تعريف ناقصي از انسان و رفتار انساني بنا شدهاند.
1-3-6- ايمني زندگي در مقابل قابليت زندگي
يكي از عوامل اصلي تعيينكنندة فرم داخلي و خارجي ساختمان آييننامههاي ساختماني است كه براي تقليل صدماتي چون آتشسوزي تدوين ميشوند. اجراي جدي آييننامههاي آتشسوزي، از صدمات بسيار زياد چند فاجعه انساني نتيجه شده است. (در روز شنبه، 18 نوامبر 1942، 492 نفر در يك آتشسوزي در باشگاه كوكونات گرو89 بوستن90 جان خود را از دست دادند. چند سال بعد در سال 1971، 196 نفر در آتشسوزي در باشگاه بِوِرلي هيلز91 در ساوتگيت92، كنتاكي93 كشته شدند). آييننامههاي آتشسوزي، كه به صورت قانون در آمدهاند، به نيازهاي طراحي براي بالا بردن قابليت زندگي بناها و بخصوص ساختمانهاي اداري پرداختهاند.
بعضي از عناصر ساختمانهاي بلند مسكوني كه اسكار نيومن94 (1972) را عامل تقليل كنترل قلمرو زندگي ساكنين و افزايشدهنده امكان فرار مجرمين دانسته، عناصري هستند كه براي ايمني در مقابل آتشسوزي طراحي شدهاند (مانند پلههاي فرار ساختمان). اغلب آييننامههاي ساختماني، طراحي راهروهاي خالي از اثاث را الزامي كـردهاند. راهـروهاي خالي از اثاث براي افرادي چون بيماران رواني كه علاقهمند به تجمع در راهرو هستند كارايي لازم را ندارد. با رعايت اين آييننامهها، بسياري از طرحهاي خوابگاههاي دانشجويي واجد معماري سخت و بدون انعطاف ميشوند (Sommer 1974b). محلهاي خروج، پنجرهها و مصالحي كه براي ساخت آنها انتخاب ميشود، بر اساس تقليل خطرات آتشسوزي طراحي ميشوند.
رومدي پاسيني95 (1984) ضوابط مشابهي را براي جهتيابي در ساختمانها تدوين كرده است. او معتقد است كه اگر چه راهيابي، پيدا كردن مقصد و خروج از ساختمان هنگام آتشسوزي از مقاصد ابزاري طراحي معماري است، ولي جنبههاي زيباشناختي معماري نيز مهم است. نظر ما در اين كتاب همين است. در بسياري از موارد، همچون قدم زدن، اتومبيلراني تفريحي يا هنگام تماشاي نمايشگاهها، پيچيدگي و تنوع مسيرهاي حركت مهم است، زيرا فرصت آزمون، مهارتهاي راهيابي و جهتيابي را براي مردم فراهم ميآورد. در اين شرايط، بايد از وسايل و علائم جهتيابي معرف مسيرها و تركيب كلي ساختمانها كه براي ساكنين و جمعيت مورد نظر شناخته شده است استفاده شود.
وجود چنين تفاوتهايي ميان نيازهاي ايمني و نيازهاي ديگر انسان، طبيعي و معقول است. هيچ روش تدوينشدهاي براي تحليل اولويتها وجود ندارد. ما تمايلي به ارزشگذاري مردم نداريم، ولي در طراحي مسكن و نظامهاي حمل و نقل شهري اين عملي ناگزير است. معماران نميتوانند با طراحي از رويدادها و حوادث معمول زندگي جلوگيري نمايند. رشتههاي انسانسنجي (آنتروپومتري) و مهندسي عوامل انساني (ارگونومي) تا حدودي براي پاسخ به نياز انسان و كسب اطلاعات براي تقليل مرگ و مير ناشي از حوادث خانگي توسعه يافتند. چه چيزي بين تقاضاي طراحي ساختمانهاي كاملاً ايمن و تقاضا براي مكانهاي قابل زندگي تعادل ايجاد ميكند؟ آيا ميتوانيم به هر دو پاسخ گوييم.
موضع ما در اين مورد اين است كه نيازهاي ايمني اولويت دارند ولي نميتوانند هدف اصلي طراحي باشند. طراحان بايد در جهت افزايش قابليت زندگي محيط ساخته شده تلاش كنند. بسياري از آييننامههاي ساختماني موجود براي پاسخ به مشكلات گذشته تدوين شدهاند و نياز به تغيير دارند. در عين حال، طراحان زماني براي دست يافتن به مقاصد خود موفق هستند كه نظرهايشان قابل فهم و شفاف باشد. اين موفقيت به منطق دروني و اعتبار بيروني استدلالها بستگي دارد.
فصل دوم: مروري بر تحقيقات انجام شده
2-1- رابطهي انسان- محيط
ناقص بودن مدل انسان كه مبناي بيشتر نظريههاي معماري بوده، منجر به برداشتي غلط از ماهيت رابطهي انسان- محيط شده است. بيشتر نظريههاي طراحي براساس مدل سادهنگرانه انگيزش- پاسخ96 رابطهي محيط و رفتار انسان تدوين شده است. در اين مدل، محيط طبيعي يا ساخته شده محرك و رفتار انسان پاسخگوي به آن در نظر گرفته ميشود. نتيجه اين است كه معماران و بسياري از افراد ديگر اغلب اين گونه فرض كردهاند كه چون دو معيار با هم همبستگي دارند، بين انسان و محيط رابطهي علي نيز وجود دارد. اين منجر به نتايج اشتباهي در مورد تأثير محيط ساخته شده بر رفتار انسان شده است. مثال ويژه اين اشتباه اعتقاد به جبريت معمارانه است. اول مورد عام اين اشتباه و بعد مورد خاص آن را مورد بحث قرار ميدهيم.
فرض اينكه معيارهاي همبسته رابطه علي هم دارند آسان است. اگر متغيرها، رابطه علي داشته باشند تغيير يكي بايد موجب تغيير ديگري شود. ولي متغيرهاي همبسته هميشه رابطه علي ندارند. براي مثال، در بيشتر نوشتههاي طراحي شهري، اين اعتقاد وجود دارد كه بين تراكم جمعيت و كيفيت زندگي، همبستگي منفي و همچنين رابطه علي وجود دارد، ولي تحقيق سازمان يافته اين نتيجهگيري را تأييد نميكند (Leary 1968).
متغيرهايي چون كمبود مكانهاي رفتاري97، آلودگي صوتي و ويژگيهاي جمعيتي خاص در درك تراكم موثرند (Bechtel 1977).
تراكم، به خودي خود شاخصي بيش از جمعيت در واحد سطح نيست. بنابراين، بايد با احتياط بيشتري با اين نتيجه كه تقليل تراكم جمعيتي در مناطق مسكوني به طور خود به خود كيفيت زندگي را بالا ميبرد برخورد كرد. هم مناطق كمتراكم و هم مناطق پرتراكم ميتوانند دلپذير باشند. ميتوان ساوتهمتن98 و ساتنپليس99 در نيويورك، چستنات هيل100 و سوسايتي هيل101 در فيلادلفيا، يا واكولوز102 و وارونگا103 را در سيدني براي روش ساختن اين نكته مثال زد؛ و وارونگاه را در سيدني براي روش ساختن اين نكته مثال زد. البته معكوس اين هم ميتواند درست باشد. مطالب زيادي راجع به مشكلات مناطق پرتراكم شهري نوشته شده، ولي مثالةاي منفي مناطق كمتراكم فراموش شدهاند.
نوشتههاي معماران داخلي، معماران و معماران منظر پيشفرضهاي زيادي راجع به اثر ويژگيهاي محيط ساخته شده بر رفتار انسان دارند. گفته شده است كه امكانات جامعهي محلي ميتوانند جوامع منسجمي را به وجود آورند، پاركها مزاحمتهاي محلي را كم ميكنند، وحدت معماري موجب تعالي روح ميشود. اغلب اين متغيرها دو به دو با هم همبستگي دارند، اما فرض وجود رابطه علي بين آنها، بدون در نظر گرفتن اثر متغيرهاي ديگر گرفتار شدن در اعتقاد به جبريت معمارانه است.
تحليل محتواي نوشتههاي معماران نشان ميدهد كه بيشتر نظريههاي معماري براساس اعتقاد به محيط ساخته شده به عنوان تعيين كنندهي رفتار اجتماعي انسان شكل گرفته است. (N Dostoglu 1986 Broady 1966, Boughey 1968, Lipman 1974, Brolin 1976) نوشتههايي چون “معماري يا انقلاب”104 لوكوربوزيه معمولاً تندتر هستند. نظرهاي شفاهي اغلب ملايمتر ابراز شدهاند.
ما ساده انديشانه تصور ميكرديم كه اگر خانههاي با كيفيت كالبدي بد و محيطهاي مخروبه را حذف كنيم، خانههاي جديد و محيط آنها ميتوانند “به خودي خود” دردهاي اجتماعي را درمان كنند. حالا مشكل را بهتر درك ميكنيم. (Mayer 1967).
از زماني كه آلبرت ماير105 اين نظر را ابراز كرده مدتها ميگذرد، ولي تغيير كمي در جريان اصلي نظريههاي معماري به وجود آمده است. قبول نظر ماير به اين معناست كه حرفهي معماري ناچار است نسبت به گذشته تصورات شخصي پرآب و تاب را كمتر به كار گيرد.
در قبول اين مشاهدات، بعضي از معماران از جانب ديگر به خطا رفتهاند و فرض را بر اين گذاشتهاند كه محيط ساخته شده هيچ اثري بر الگوهاي رفتار اجتماعي ندارد. اين موضعگيري نيز به همان اندازه اشتباه است. اگر معماران قصد پيشبيني بهتري را از نتايج طراحي خود نسبت به گذشته دارند، بايد براي تبيين رابطهي محيط و رفتار انسان مدلهاي بهتري را تدوين نمايند.
حوزه دانش انجام شده است، اما همچنان در مورد محيط ساخته شده و استفاده كنندگان از آن و فرآيند طراحي، تحقيقات بيشتري مورد نياز است. از سوي ديگر اين پژوهشها اثر محدودي بر طراحي داشتهاند. برخي از دانشمندان علوم مرتبط با معماري، بويژه علوم رفتاري، دليل اين امر را منظم نبودن به حد كفايت پژوهشهاي انجام شده ميدانند. دليل اساسي اين است كه طراحان براي دانشي كه استفاده ميكنند مدلهاي سازمان دهندهي ضعيفي دارند طراحان حرفهاي نيز براي ماهيت مباني نظري مورد نياز آموزش يا حرفهي معماري مدلي را ارائه نكردهاند. اين كاستيها نياز به جبران دارد.
2-1-1- علوم رفتاري و مباني نظري معماري
علوم رفتاري واژهاي كلي است. اين واژه معمولاً شامل مردم شناسي، جامعهشناسي و روانشناسي در نظر گرفته شده است. گاهي اوقات علوم اقتصادي و سياسي نيز تحت همين عنوان آمدهاند. تمام اين رشتهها به تحول و درك فعاليتها، نگرشها و ارزشهاي انساني ميپردازند. موضوع اين كتاب زير مجموعهاي از رشتههايي است كه با ماهيت سكونتگاههاي انساني و رابطهي ساختار كالبدي جهان و فعاليتها و ارزشهاي انساني سروكار دارند. اين زير مجموعهها تحت عناوين مختلفي چون: روانشناسي محيط، رابطهي انسان- محيط، جامعهشناسي محيط، يا اكولوژي انساني نام برده شدهاند. در اين كتاب عنوان نظريهي انسان- محيط به كار رفته است. اين نام، جهتگيري افراد استفاده كننده ا زكتاب را نشان ميدهد و شامل نظريههاي ديگر نيز ميشود.
تعريف روانشناسي محيط “مطالعهي روانشناختي رفتار در محيط كالبدي زندگي روزمره” است (Craik 1970, Srivastava 1971) تحليل نوشتههاي اين رشته نشان ميدهد كه موضوعات كار شده در حوزه روانشناسي محيط شامل نظريهي ادراك، شناخت، روانشناسي اجتماعي، مردمشناسي، مطالعهي روابط اجتماعي و مطالعهي فرهنگ است. واژههاي رابطهي انسان- محيط و روانشناسي محيط بيشتر اين زمينهها را شامل ميشوند، هر چند كه روانشناسي محيط بيشتر به همبستگي عضويت در گروههاي اجتماعي و استفاده از الگوهاي خاص محيط و ارزشگذاري آنها مربوط است.
به نظر
