
حذف شوند. از سوي ديگر با ارائه زود هنگام طراح احتمال دارد مواردي كه به نظر غيرممكن ميرسند ولي در واقع اين گونه نيستند، از فرايند طراحي حذف شوند (نگاه كنيد به Nadler 1970).
2-3-8- تدوين اهداف
اهداف213 جملاتي كلي هستند كه مقصود طراحي را بيان ميكنند. به عبارت ديگر اهداف، نتايج مورد انتظار طراحياند، و اغلب آن قدر كلي بيان ميشوند كه مورد توافق همه قرار ميگيرند. با تعريف محدودههاي خاص طراحي احتمال جدلي بودن اهداف بالا ميرود. حتي با ثابت ماندن اهداف طراحي، در صورت وقوع تحولي در فرايند طراحي، محدودهها احتمال تغيير دارند (نگاه كنيد به Ruchelman 1977).
در شناخت شرايط مسئله يك هدف اصلي وجود دارد، و آن نياز به تغيير وضع موجود است. معمولاً پيش فرضةايي نيز در مورد راهحلها وجود دارد. در موارد زيادي كل فرآيند طراحي، رويهاي گونه شناختي به حساب ميآيد (براي مثال، Eisenman 1982). حركت به سوي اهداف بندرت به صورتي روشمند انجام ميشود. گروههاي ذينفع در فرايند ممكن است اهداف متفاوتي داشته باشند، يا براي يك هدف واحد ارزشهاي متفاوتي قائل باشند. اگر طراحان محيط در اين مرحلهي فرايند طراحي دخالت داشته باشند، بايد به نياز تمام گروههاي ذينفع پاسخ گويند. در اغلب موارد طراحان از عقايد گروههاي با علائق خاص حمايت ميكنند.
روش مطلق براي تعيين اهداف طراحي وجود ندارد. با وجود اين معمولاً براي تعيين آنها مراحلي در نظر گرفته ميشود. مرحله اول، تعيين “محدودههاي مورد نظر” و زمينههاي تدوين اهداف طراحي است. مرحله دوم، تعيين “دامنهي اهداف در زمينهي مورد نظر است”، و مرحلهي سوم، شامل آزمون سازگاري و هماهنگي اهداف است. مرحلهي چهارم، فهرست كردن و نظم دادن به اهداف و مرحلهي پنجم، پذيرش آنها به عنوان مبناي عمل است (نگاه كنيد به Young 1966, Chadwick 1978). رويهي طراحي معمولاً فرايندي تعاملي است.
در مراحل فرايند وضع موجود محيط ارزيابي ميشود، وضعيت بعدي پيشبيني ميگردد، اهداف تعيين يا انتخاب ميشوند و پس از ارزيابي آنها تصميمگيري ميشود. اگر چه فرآيند طراحي جدلي است، ولي به دليل سطح تعميم مورد نياز، تعيين سياستهاي كلي نسبتاً آسان است. بيشتر تناقضها در مرحلهي طراحي كه پاسخگويي به نيازهاي محيط رفتاري و كالبدي مورد نظر است بروز مينمايد.
2-3-9- طراحي الگوي رفتار
فرايند تطبيق محيط با الگوي رفتار، شامل تغيير محيط كالبدي براي پاسخ به تغيير فعاليتها يا سليقههاي زيباشناختي و يا براي ايجاد سازگاري بين اين موارد و محيط كالبدي است. بنابراين اهداف طراحي محيط را الگوهاي رفتاري مورد نياز مردم تعيين ميكنند. شايد كارشناسان رشتههاي مرتبط با طراحي، از قبيل محققان زمان و حركت214 و يا برنامهريزان سهولت215، يعني افرادي كه هر ماهيت نظامهاي فعاليت و هم چگونگي اثر محيط ساخته شده بر رفتار را ميشناسند، بتوانند اين اهداف را تعيين كنند. چنين فرايندي بيشتر به صورت ذهني شكل ميگيرد؛ و اغلب در زمان تصميمگيري در مورد فضاها به طور ناخودآگاه انجام ميشود. همانگونه كه كنستانس پرين216 (1970) نوشته است، اسامي فضاها بيانگر نوع فعاليتهايي است كه در آنها انجام ميشود معماران و برنامهريزان سهولت براي عينيتر ساختن فرايند از فنون پيشرفته علوم رفتاري استفاده ميكنند.
پرداختن به مسائل زيباشناختي و آسايش به طور سنتي در مرحلهي طراحي انجام ميشود و بخشي از حقوق ويژهي طراحان است. در اين موارد تنها به مسائل اصلي توجه ميشود. تا زماني كه نظريهي اثباتي روشن و قابل تعميمي براي زيباشناسي و روشهاي تحليل ارزشهاي زيباشناختي طراحي تدوين نشود، اين وضعيت ادامه خواهد داشت. در حالي كه فهم اثباتي زيبايي شناسي در سالهاي اخير رشد زيادي كرده، ولي به اندازهاي متحول نشده كه مبناي نظري روشهاي تحليل يا طراحي قرار گيرد.
2-3-10- الگوهاي طراحي
چه سازوكاري موجب ثبات الگوهاي طراحي گذشته بوده است؛ به چه ميزاني طراحي بايد به دنبال راهحلهاي جديد براي مشكلاتي باشد كه در گذشته راهحلهاي ويژهاي داشتهاند؛ محيط چگونه تطبيقپذير و انعطافپذير ميشود؛ طراحي در چه مواردي بايد انگارههاي خود را در طراحي اثر دهد.
با وجود آنكه هيچ پاسخ “درستي” به اين سؤالات وجود ندارد، ولي با اتكا به نتايج تحقيق و توسعة نظري علوم رفتاري ميتوان تا حدودي به تحليل آنها پرداخت. بسياري از الگوهاي رفتاري پايدارند، ولي همه آنها از نظر اجتماعي خوشايند نيستند. بنابراين، طراح ناچار است يك مدل هنجاري رفتار را مبناي طراحي قرار دهد. اين مدل ميتواند از طرق مختلف ايجاد شود. يك راه اين است كه طراح به چيزي كه اعتقاد دارد خوب است اتكا كند، تا امكان دفاع از نظريات خود را داشته باشد. به هر حال اين عمل بايد در چارچوب همكاري طراح با ديگر افراد حرفهاي، رفتارشناسان، جامعهشناسان و گروههاي ذينفع ديگر انجام شود. وقتي به مسائل توجه تخصصي شود، كاربردهاي معماري آنها شفافيت بيشتري مييابد.
2-3-11- تدوين نيازهاي كالبدي
يكي از اهداف اصلي مرحله شناخت، تدوين الگوهاي مورد نياز محيط براي پاسخ به فعاليتها و نيازهاي روانشناختي و زيباشناختي است. اين مرحله نميتواند صورتي جبري داشته باشد. برنامهريز براي دست يافتن به يك نظريه در مورد الگوي رفتار، به دانش محتوايي خود از الگوهاي موجود ساختمانها، طرحهاي شهري و محيطهاي ديگر اتكا ميكند. اين عمل پيشبينيهايي را در مورد كاركرد آينده محيط در پي دارد. بيشتر مطالعات گونهشناختي به اين منظور انجام ميشوند.
يكي از دلايل نياز به دانش اثباتي محيط ساخته شده و قابليتهاي آن، افزايش احتمال پيشبيني خوب توسط برنامهريزان است. شايد معماران نهضت جديد (مدرن) در اين مورد از هر مورد ديگري بيشتر اشتباه كرده باشند. به نظر ميرسد اين معماران در مورد الگوهاي رفتار و توانايي محيط ساخته شده براي ايجاد رفتارهاي خاص، پيشبينيهاي نادرستي كردهاند. همان گونه كه قبلاً گفته شد، معماران اين نهضت براساس مدلهاي ناقصي از انسان و رفتار انساني تصميمگيري كردند.
معمولاً بخشي از مرحلهي تدوين نيازهاي كالبدي قبل از شروع مرحلهي بعدي انجام ميشود و سپس با ارائه جزئيات بيشتر كامل ميشود. بنابراين تدوين برنامههاي معماري و تحقيق چگونگي پاسخ محيط به نيازها، با توجه به تعاملي بودن فعاليتهاي هر مرحله انجام ميگردد.
2-3-12- مسائل اجتماعي كالبدي اخير در طراحي محيط- ديدگاهي هنجاري
همانگونه كه در طول اين كتاب بحث شد، مسائل طراحي محيطسركش217 يا غامض هستند. در نتيجه روية عملي طراحي فرايندي جدلي218 است كه در آن هر سؤالي پاسخهاي متفاوتي دارد. به اين دليل كه تصميمگيري، فعاليتي ارزشي است؛ در عين اينكه در مورد موضعگيري ارزشي اشتراك نظر زيادي وجود دارد، تفاوتهايي نيز در آن مشاهده ميشود. هدف اين فصل كتاب تشخيص مسائل جاري مورد نظر طراحان و روانشناسان محيط است. اين مسائل به دليل ربط به موضعگيري هنجاري طراحان مورد توجه قرار ميگيرند. گروهي از روانشناسان محيط معتقدند كه هدف تحقيقات آنها به جاي رشد كيفيت نظريههاي خاص روانشناختي، رشد پايه دانش طراحي است. مباني رشد يافته معرفتي به شفافيت مسائل مورد نظر طراحي كمك ميكند ولي آن را حل نميكند. راهحل بسياري از اين مسائل، ماهيتي سياسي دارد.
سؤال كليدي اين است كه، چه چيزي بايد مورد توجه حرفههاي طراحي و طراحان باشد؟ اين سؤال كلي است و به جهانبيني حرفة طراحي و اعضاي آن ربط دارد. مابقي سؤالات در مورد موضعگيريهاي طراحان زير مجموعهاي از اين سؤال است.
2-3-14- تلاشهاي اخير
قبل از جنگ جهاني دوم اثر تحقيقات علوم رفتاري بر نظريههاي طراحي انسجامي نداشت. اين عدم انسجام تا حدودي به دليل عدم پيشرفت علوم رفتاري و تا حدودي به علت توجه بيشتر طراحان به انگارههاي ارزشي بود. تنها در دورههايي محدود، فلسفهي خاصي در زمينهي معماري، طراحي منظر و يا طراحي شهري وجود داشته و در جهت توسعهي نظريههاي طراحي تلاشهاي جدي شده است. معروفترين اين تلاشها در مدرسه معماري اولم219، آلمان با مديريت ماكس بيل220 و متعاقب آن با مديريت توماس مالدونادو221 انجام شده است. ديدگاه ارزشي مدرسه فوق در نشريه مدرسه اين گونه آمده است:
آن گونه كه مورد نظر مدرسه… طراحي براي پاسخ به تمام نيازهاي فني، عملكردي، زيباشناختي و اقتصادي، به كار عميق تحقيقاتي و روش شناختي نياز دارد. طراحي خوب بايد با واقعيت تطبيق داشته باشد. به همين دليل آموزش دانشكده بايد با مشاركت جامعهشناسي، تاريخ معاصر و ديگر رشتههاي علوم اجتماعي شكل گيرد. (wingler 1969)
معماران كمي از اين رويكرد پيروي كردهاند. هانس وينگلر222 (1969) آن را به عنوان “گرايش علمي- جزمي هانس ميير” يا “آخرين ضربهي باهاوس” نپذيرفت. مدرسه مذكور به دليل هجوم اختلافات داخلي عمر كوتاهي داشت. يكي از مسائل اصلي اين بود كه مدرسان كارگاه طراحي مدرسه، با اين كه از يافتههاي علوم رفتاري تمجيد زيادي ميكردند، به دليل شيفتگي نسبت به روح نهضت تجدد به مدارك مخالف عقايد خود توجهي نميكردند. معماري هيچگاه مباني علمي و تحقيقي قوي نداشته، و بسياري از معماران حرفهاي از انتخاب يك راهحل از ميان راهحلهاي پيشنهادي ناتوان هستند. جالب اين است كه تلفيق طراحي با انگارههاي علوم رفتاري براي دانشجويان مدرسه اولم از استادانشان راحتتر بود (krippendorf 1981).
تا سال 1970 در زمينهي “مطالعات انساني”223 و مطالعات فرايند طراحي در برنامهي آموزشي دانشكدههاي معماري در ايالات متحده امريكا كمبودي اساسي وجود داشت (perin 1970). در اين مورد تحول قابل توجهي ايجاد شده و درسهاي بيشتري در مدارس معماري تعريف شده است. موسساتي چون موسسه تحقيقات طراحي محيط224 گردهماييهاي سالانهاي را تشكيل دادهاند (از سال 1968) كه در آن مقالات پژوهشي طراحان و رفتارشناسان به همراه هم ارائه ميشود. در نوشتههاي اخير (براي مثال، Rapoport 1977, Levy-Le Boyer 1982, Holohan 1982) در جهت رهايي از عقايد خشك زيباشناختي و اجتماعي استادان نهضت تجدد تلاشهايي شده است و مقالات بينالمللي بيشتري در مورد معماري، طراحي منظر و طراحي شهري نوشته ميشود.
اين به معناي بدون ايدئولوژي بودن اين نوشتهها نيست. اين جهتگيري نشاني از باورهاي نويسندگاني است كه معتقدند رشتههاي طراحي ميتوانند به سمت مباني روشنگرانه جديتري كه برگرفته از تحقيق علمي و شبه علمي باشد حركت كنند. اين حركت بدون ترديد توسط مدرسان معماري پذيرفته شده و بازگشتي به دوران “راحتتر” تلقي ميشود.
2-3-15- آينده
به خلاء ميان اطلاعات توليد شده از تحقيقات طراحي محيط و توان طراحان براي استفاده از آن توجه زيادي شده است (windley and weisman 1977). در كوتاه مدت پاسخهايي به مشكل مذكور داده شده است. اين پاسخها عموماً ضوابط طراحي استخراج شده از يافتههاي تحقيق بوده و شامل جملات ارزشي و اطلاعات مورد علاقه طراحان هستند. مشهورترين مجموعهاي كه به اين صورت تدوين شده كتاب زبان الگوي225 كريستوفر الكساندر و همكارانش (Alexander et al. 1977) است. به هر حال خلاء ميان علوم رفتاري و حرفهي طراحي از اين هم عميقتر به نظر ميرسد.
با وجود ادعاي طراحان در مورد اين كه ، محيطي را كه طراحي ميكنند بيان باورهاي خودشان از جهان است، توضيح فقدان گفتگوي متقاعد كننده معماران و رفتارشناسان آسان خواهد بود. با قبول چنين موضعي، تدوين نظريهي اثباتي براي رشتههاي طراحي غيرضروري است. برخي از معماران احساس ميكنند كه جستجو در باورها و عقايد اجتماعي طراحان، طراحان مبتني بر يافتههاي تحقيق، استفاده از مشاهدات كنترل شده و قابل تكرار، به كارگيري تحليل منطقي و اعتقاد به هنجارهاي منظم پژوهشي، حرفهي آنها را مورد تهديد قرار ميدهد. به نظر ميرسد كه همين احساس موجب تداوم سردرگمي طراحان حرفهاي نسبت به فعاليتها، اهداف و ديدگاه
