
آلماني گرفته است (پورافکاري، 1391: 132)
همهگيريشناسي
دادههاي همهگيريشناختي جامع در مورد اختلالات ساختگي وجود ندارد. مطالعات محدود حاکي است که بيماران مبتلايان به اختلال ساختگي ممکن است تقريباً 8/0 تا 1 درصد مشاورههاي پزشکي را تشکيل دهند. طبق DSM-IV-TR (2000) اختلال ساختگي تقريباً در 1 درصد مشاوره هاي روانپزشکي در بيمارستانهاي عمومي مشاهده ميشود. شيوع به نظر ميرسد در مراکز تخصصيتر بالاتر است. تقريباً دو سوم بيماران مبتلا به سندرم مونچهاوزن مرد هستند. معمولاً سفيدپوست، ميانسال، بيکار، مجرد و بدون پيوندهاي اجتماعي يا خانوادگي قابل ملاحظه هستند. اختلالات ساختگي جسمي معمولاً در دهه سوم و چهارم عمر شروع ميشود. هر چند منايع حاوي مواردي از 4 تا 79 سالگي است (رضاعي، 1361: 249).
درمان
درمان خاصي در معالجه اختلالات ساختگي موثر شناخته نشده است. يكي از ويژگيهاي باليني متناقض نما در مورد اين بيماران اين است كه عليرغم تقليد بيماري جدي، جستجو و دريافت درمان غير ضروري، بيماري واقعي خود را از خويش و ديگران پنهان نگاه ميدارند. و در نتيجه از درمان ممكن براي آن اجتناب ميكنند. بالاخره هم با ترك ناگهاني بيمارستان يا عدم رعايت پيگيري هر گونه برنامه درماني با معني را در هم ميريزند. (Kaplan & Sadock’s, 2007: 210).
2-3-10- اختلالات تجزيهاي
طبق چهارمين ويراست بازنگري شده راهنماي تشخيصي و آماري اختلالات رواني ويژگي اساسي اختلالات تجزيهاي گسستگي در کارکردهاي معمولاً منسجم هشياري، حافظه يا درک محيط است. آشفتگي ممکن است ناگهاني يا تدريجي، گذرا يا مزمن باشد. اختلالات تجزيهاي DSM – IV- TR ( 2000) مشتملند بر اختلال هويت تجزيهاي، اختلال مسخ شخصيـت، فراموشي تجزيهاي، گريز تجزيهاي، و اختلال تجزيهاي که به گونهاي ديگر مشخص نشده است.
فراموشي تجزيهاي
طبق DSM – IV- TR( 2000)، ويژگي اساسي فراموشي تجزيهاي(dissociative amnesia) ناتواني براي ياد آوري اطلاعات شخصي مهم، معمولاً با ماهيتي تروماتيک و استرس آميز است که فراتر از آن است که با فراموشکاري عادي توجيه شود، اختلال منحصراً در جريان اختلال هويت تجزيهاي، گريز تجزيهاي، اختلال استرس از سانحه (PTSD)، اختلال استرس حاد، يا اختلال جسماني کردن روي نميدهد و ناشي از اثر فيزيولوژيکي مستقيم مواد يا اختلالات عصبي يا طبي عمومي نيست. اين اختلال ممکن است مبتني بر تغييرات نوروبيولوژيک مغز در نتيجه استرس تروماتيک باشد.
آمنزي پس از تروما
فراموشي پس از تروما ناشي از صدمه مغز، معمولاً در زمينه ضربه فيزيکي آشکار، يک دوره بيهوشي يا فراموشي و يا هر دو، و شواهد باليني عيني صدمه مغز روي ميدهد ( DSM-IV-TR، 2000: 778).
اختلالات تشنجي
در اکثر موارد تشنج، شکل باليني بطور قابل ملاحظه از فراموشي تجزيهاي، با توجه به رخدادهاي تشنجي آشکار و پيامدهاي آن متفاوت است. بيماران مبتلا به تشنجات شبه صرعي نيز ممکن است علائم تجزيهاي، نظير فراموشي و سابقه قبلي ضربه روانشناختي داشته باشند (DSM-IV-TR، 2000: 772).
فراموشي مربوط به مواد:
انواعي از مواد و مسموميت ها در ايجاد فراموشي درگير شناخته شدهاند. (Kaplan & Sadock’s, 2007: 294).
فراموشي کلي گذرا:
ممکن است با فراموشي تجزيهاي اشتباه شود (Kaplan & Sadock’s, 2007: 294).
اختلالات تجزيهاي
بيماران مبتلا به اختلال هويت تجزيهاي ممکن است با اشکال حاد فراموشي و دورههاي گريز مورد توجه قرار گيرند. معهذا، اين بيماران با طيفي وسيع از علائم مشخص هستند که فقط بعضي از آنها در بيماران مبتلا به فراموشي تجزيهاي ديده ميشود (پورافکاري، 1391: 295).
همهگيري شناسي:
DSM-iv.TR (2000). فراموشي تجزيهاي تقريباً توسط 69 درصد جمعيت كلي گزارش شده است. تفاوتي از نظر ميزان بروز در زن و مرد مشاهده نميشود. موارد معمولاً در اواخر نوجواني و بزرگسالي گزارش ميشود.
درمان
-شناختدرماني: شناختدرماني براي افراد مبتلا به اختلالات تروماتيک ممکن است مزاياي خاصي داشته باشد. شناخت دگرگونيهاي شناختي خاص که از تروما ريشه ميگيرند ممکن است مدخلي براي حافظه اتوبيوگرافيک باشد که بيمار نسبت به آن دچار فراموشي است. وقتي بيمار توانائي اصلاح دگرگوني شناختي را پيدا ميکند، مخصوصاً در مورد معني تروماي قبلي، فراخواني مفصلتر رخدادهاي تروماتيک ممکن است روي دهد (رضاعي، 1392: 259).
-هپنوتيزم :
هيپنوتيزم را ميتوان به انواعي در درمان فراموشي تجزيهاي مورد استفاده قرار داد (Kaplan & Sadock’s, 2007: 295).
-درمانهاي سوماتيک:
هيچ درمان داروئي غير از مصاحبه تسهيل شده با دارو، براي فراموشي تجزيهاي وجود ندارد (پورافکاري، 1391: 295).
-رواندرماني گروهي:
گروه درماني در زمان محدود و درمانهاي طولانيتر گزارش شده است که در بازنشستگان جنگ مبتلا به PTSD و کساني که در کودکي مورد سوء رفتار قرار گرفتهاند مفيد است. در جلسات گروه، بيماران ممکن است خاطرات فراموش شده را به خاطر آورند. مداخلههاي حمايتي توسط اعضاء گروه، درمانگر گروه يا هر دو، ممکن است انسجام و تسلط بر مطالب تجزيه شده را تسهيل کند (Kaplan & Sadock’s, 2007: 295).
اختلال مسخ شخصيت
DSM – IV- TR ( 2000) ويژگي اساسي مسخ شخصيت46 را احساس مستمر يا تکرار شونده گسستگي يا احساس غرابت با خود مشخص کرده است. شخص ممکن است احساس تبديل شدن به آدم ماشيني يا در حالت رويا به خود نگريستن يا تماشاي خود در يک فيلم پيدا کند طبق DSM – IV- TR ( 2000) ممکن است احساس مشاهدهگر بروني بودن فرآيندهاي رواني خود، براي خود، يا بخشي از بدن وجود دارد. غالباً بيمار احساس فقدان کنترل بر اعمال خود داشته باشد.
همهگيري شناسي: تجربهگذاري مسخ شخصيت و مسخ واقعيت در افراد نرمال و جمعيتهاي باليني فوقالعاده شايع است. پس از افسردگي و اضطراب اين حالات دومين علائم روانپزشكي شايع گزارش شده است. ميزان شيوع در يك سال 16 درصد جمعيت كلي گزارش شده است (پورافکاري، 1391: 296).
درمان
گريز تجزيه اي معمولاً با يک رواندرماني التقاطي متمايل به روانکاوي که متمرکز به کمک به بيمار براي بازيابي حافظه براي هويت و تجارب اخير است درمان ميشود. درمان با هيپنوتيزم و مصاحبه به کمک دارو غالباً روشهاي کمکي لازم براي بازيابي حافظه هستند بيمار ممکن است براي جراحاني که در دوره گريز دريافت کرده به توجه پزشکي، غذا و خواب نياز داشته باشد (رضاعي، 1391: 269).
اختلالات هويت تجزيهاي
طبق DSM – IV- TR ( 2000) اختلال هويت تجزيهاي، که قبلاً اختلال شخصيت چندگانه ناميده ميشد با وجود دو يا چند هويت يا حالت شخصيتي مجزا مشخص شده است که متناوباً کنترل رفتار شخص را به عهده ميگيرند و همراه با ناتواني براي يادآوري اطلاعات شخصي مهم است که وسعت آن فراتر از آن است که با فراموشکاري عادي توجيه شود. هويتها يا حالات شخصيتي که گاهي عوض شده47، حالات خود48، هويت ديگر بخشها (parts) و نامهاي ديگر ناميده ميشوند. از اين نظر از يک ديگر تفکيک ميشوند. که هر يک از الگوي ثابت درکي، برقراري ارتباط، و تفکر در مورد محيط و خود برخوردار هستند.
همهگيري شناسي
دادههاي همهگيري شناختي سيستميک معدودي براي اختلال هويت تجزيهاي وجود دارد. مطالعات باليني نسبت شيوع را در موارد تشخيص داده شده در زن ها نسبت به مردها 5 به 1 تا 9 به 1 گزارش کردهاند. (Kaplan & Sadock’s, 2007: 301)
درمان
پورافکاري ( 1391) براي درمان اختلالات هويت تجزيهاي موارد زير را بيان ميکند:
– رواندرماني: رواندرماني موفق براي بيمار مبتلا به اختلال هويت تجزيهاي مستلزم اين است که پزشک با طيفي از مداخلات رواندرمانبخش احساس راحتي کرده و مايل به کار فعالانه براي ايجاد ساختار براي درمان باشد. اين روشها مشتملند بر رواندرماني تحليلگرا، شناختدرماني، رفتاردرماني، درمان با هيپنوتيزم، و آشنائي با مداواي رواني و داروئي بيمار دچار تروما.
– شناختدرماني
– مداخلههاي دارويي
– هيپنوتيزم
– درمان با الکتروشوک
درمانهاي فرعي
-گروهدرماني: در گروه درماني شامل بيماران روانپزشکي عمومي، ظاهر شدن شخصيتهاي ديگر ممکن است با ايجاد مسحور شدن مفرط يا ترساندن ساير بيماران براي فرايند گروه گسلنده باشد. گروههاي درماني مرکب از بيماران مبتلا به اختلال هويت تجزيهاي طبق گزارشها موفقتر است.
– خانوادهدرماني: خانواده درماني و زوج درماني غالباً براي ايجاد ثبات بلند مدت و پرداختن به فرآيندهاي روانشناختي خانوادگي و همسري که در بيماران مبتلا به اختلال هويت تجزيهاي و اعضاء خانواده آنها شايع است حائز اهميت است. آموزش اعضاء خانواده و افراد درگير ديگر در مورد اختلال هويت تجزيهاي و درمان آن ممکن است به اعضاء خانواده کمک کند و بطور موثرتري با اختلال هويت تجزيهاي و علائم PTSD در افراد مورد علاقه خود مدارا کنند. (Kaplan & Sadock’s, 2007: 268).
– درمانهاي بيانگر و کاردرماني
درمانهاي بيانگر و کاردرماني، مثل هنردرماني و درمان با حرکات، مخصوصاً در درمان بيماران مبتلا به اختلال هويت تجزيهاي کمک کننده هستند. هنردرماني ممکن است در محدودسازي و ايجاد ساختار اختلال هويت تجزيهاي و علائم PTSD، و نيز مجال دادن به اين بيماران براي بيان راحتتر افکار، احساسات و تصاوير ذهني و تعارضهائي که در بيان آن دچار مشکل هستند کمک کننده باشد. درمان با حرکات ممکن است در طبيعي ساختن حس بدن و تصوير تن براي بيماران تروما ديده شديد موثر باشد. کاردرماني ممکن است با فعاليت هاي متمرکز و ساخت يافته که امکان تکميل آن ها وجود دارد وزمينه سازي براي مديريت علائم کمک نمايد (رضاعي، 1391: 269).
2-3-11- اختلالات خوردن
بياشتهايي رواني
بياشتهائي رواني49 از واژه يوناني بياشتهائي و يک واژه لاتين مطرح کننده ريشه عصبي تشکيل يافته است. بياشتهائي رواني سندرمي است مشتمل با سه ملاک اساسي. اول گرسنگي کشيدن عمدي به حد قابل ملاحظه است؛ دومي انگيزه پايانناپذير براي لاغري يا ترس بيمارگونه از چاقي است؛ و سومي علائم و نشانه هاي طبي ناشي از گرسنگي کشيدن است. بياشتهايي رواني غالباً با آشفتگيهاي تصوير تن، درک اينکه شخص عليرغم لاغري آشکارا اندامي حجيم دارد، همراه است ( DSM-IV-TR، 2000: 860).
همهگيري شناسي: انواع اختلالات خوردن در 4 درصد نوجوانان و جوانان محصل گزارش شده است. بياشتهائي عصبي در چندين دهه گذشته، بيشتر از دورههاي قبلي و در دختران پيش از مرحله بلوغ و پسرها گزارش شده است. اواسط نوجواني بياشتهائي عصبي بيش از ساير دورهها گزارش ميشود اما 5 درصد بيماران بياشتها در اوائل دهه سوم عمر به آن مبتلا ميگردند. طبق DSM – IV-TR سن معمول شروع بين 14 تا 18 سالگي است. حدس زده ميشود که بياشتهايي عصبي در 5/0 تا 1 درصد دختران نوجوان روي ميدهد. شيوع آن 10 تا 20 برابر در دخترها بيشتر از پسرها است (Kaplan & Sadock’s, 2007: 421).
درمان: با توجه به نقش عوامل پيچيده طبي و روانشناختي در بياشتهائي رواني، يک طرح درماني جامع، شامل بستري کردن در بيمارستان در صورت نياز و رواندرماني فردي و خانوادگي توصيه ميشود. روشهاي رفتاري، بين فردي و شناختي و در بعضي موارد دارو بايد در مدّ نظر قرار گيرند (رضاعي، 1391: 340).
– بستري کردن در بيمارستان
کاپلان و سادوک (2007) هدف اوليه درمان در بياشتهائي رواني را بازگرداندن وضعيت تغذيهاي بيمار به حالت طبيعي عنوان ميکنند، چون عوارض تحليلرفتگي، کمآبي بدن و عدم تعادل الکتروليتي ممکن است به اختلال جدي در تندرستي، و در مواردي، مرگ منجر شود.
– رواندرماني
– درمان شناختي ـ رفتاري
اصول درمان شناختي رفتاري را هم در زمينه هاي بستري و هم سرپائي ميتوان مورد استفاده قرار داد. رفتاردرماني براي بالا بردن وزن موثر شناخته شده است (پورافکاري، 1391: 396).
– رواندرماني پويشي
– رواندرماني بياني ـ حمايتي
