
حرکت از خلال سطوحی که از نظر صلاحیت در حال پیشرفتِ افزایشی هستند اشاره میکند.
از نظر اریکسون اگر من از کوشش برای تسلط فعّالانه بر محیط خود بازداشته شود یا کوشش کند که بر سطحی بسیار پیشرفته تسلط یابد، ناکام میشود و این ناکامی میتواند به آن آسیب رساند. به ویژه اگر ناکامی مدتی طولانی ادامه یابد یا فاقد معنایی برای”من” باشد. ضعف من طیّ این دورهها به بن یا فرامن امکان میدهد که خلأ ایجاد شده را پر کنند و بهتدریج بر شخصیت غلبه یابند.
آنچه در نظریة اریکسون بنیادی است، این است که روانِ انسان در معرض شکلی از تحول پدیدآیی جنبی1426قرار میگیرد. بنابر این، مانند بسیاری از اشکال زندگی، انسانها توانشها5 و محدودیتهای خاصی دارند که طی عمرشان ظاهر میشود و میتواند در زمانهای خاصی در تحول شکوفا شود اما فقط اگر شرایط محیط آنها را تسهیل کند. اگر شرایط اجتماعی پرورشدهنده نباشند، این توانشها ظاهر نمیشوند یا به شکلی تحریفشده ظاهر میگردند. افزون بر این، برای شکوفایی توانشها، توانشهای کمتر پیشرفته باید قبلاً شکوفا شده و تا حدّی رشدیافته باشند. بنابراین، تحول پدیدآیی جنبی مستلزم یک محیط تسهیلکنندة متداوم و نیز رشد قبلی توانشهای خاص است. متغیر بسیار مهم در شکوفایی توانشهای من طیّ چرخة زندگی این است که چقدر عدم ظرفیت1 و چقدر ظرفیت اصلی2 رشد یافته است. نسبت این ویژگیها در یکتایی3 شخصیت فرد و پیش آگهی4 تحول پدیدآیی جنبی بیشتر نقش دارد.
بر مبنای دیدگاه اریکسون، یک بزرگسال”سالم5″، قابلیت تسلط فعال6 بر محیطش را دارد، واجد وحدت شخصیت7 خاصی است، میتواند جهان و خودش را به درستی ادراک8 کند، و در نهایت، من سالم بهطور معقولی9 در سنجیدن محیطش و تأثیر بر آن، صحیح و دقیق است. از نظر اریکسون هر چه من در ادارة کارآمد اطلاعات در مورد محیطش (کنش تلفیقش) و تنظیم رفتار بر مبنای این اطلاعات (کنش اجراییاش) تواناتر باشد، قویتر میشود و قدرتمندتر میماند. بنابراین، منِ ناسالم، منی است که کنارهگیری10 میکند و فعلپذیر میشود، یعنی، نمیتواند رفتار را به طرزی هماهنگ، متحد و هدایتشده11 اداره کند. به علاوه ساز وکارهای دفاعی12 افراطی را که اطلاعات وارد شده در مورد محیط اجتماعی را به شدت تحریف میکنند، به کار میگیرد.
در پروراندن مفهوم هویت من، اریک اریکسون مشاهده کرد که چگونه اشخاص میتوانند احساس تداوم زمانی ـ مکانی13 خود را طیّ زمان و در موقعیتهای اجتماعی حفظ کنند یا از دست بدهند. به عبارت دیگر، او این مسئله را مورد بررسی قرار داد که چگونه اشخاص احساس تداوم من را در مورد کنشهای تلفیقی و اجرایی در ارتباط با رفتار خود شخص، روابط با دیگران و احساس معنای زندگی، حفظ میکنند یا از دست میدهند. به منظور درک مفهوم تداوم زمانی ـ مکانیای که من تجربه میکند، لازم است دو زیرساختاری را که از نظر اریکسون، من را با دنیای اجتماعی پیوند میدهند، مدّ نظر قرار دهیم، یعنی،”منِ فاعل2714″ و “خود15”. شناخت این زیرساختارها به روشن شدن این نکته کمک میکند که چرا اریکسون بحران هویت و اغتشاشات16 در هویت من را “بهنجار17″ تلقّی میکند، اگر اینها واکنشی به”نابهنجاریهای18″ سازمان اجتماعی باشند. وقتی” من فاعل” و “خود” مدتی طولانی در معرض تعاملات مشکلآفرین اجتماعی قرار میگیرند، مانند موقعی که فرهنگ واجد عدم سازمان اجتماعی است، اگر من “موقعیتش1″را از دست بدهد و در نتیجه از نظر احساس خود و رابطهاش با دنیای شئ2 آسیب ببیند، هویت من میتواند دچار اختلال شود.
از نظر اریکسون، منِ فاعل مانند نوعی پریسکوپ283 عمل میکند که به منِ ناهشیار امکان میدهد به هشیاری دسترسی پیدا کند و از این طریق برای من اطلاعاتی در مورد محیط فیزیکی و اجتماعی فراهم میآورد. ماهیت پریسکوپی”منِ فاعل”، علت محدودیت کنشوری انسان، یعنی، عمدتاً عدم توانایی او در مدیریت مقدار زیاد اطلاعات، هیجان یا تجربه در ذهنِ هشیار، است. اریکسون بر این باور است که من عاملیتی است که بهطور طبیعی واجد بیشترین مهار بر شخصیت است اما بهطورگسترده در سطح ناهشیار عمل میکند و بنابراین، باید برای دسترسی به تجربة هشیار بر منِ فاعل تکیه کند. عدم توانایی منِ فاعل برای ادارة تجربة زیاد، احساس تداوم زمانی ـ مکانی منِ فاعل و بنابراین، تداوم زمانی ـ مکانی من را محدود میسازد و به این دلیل، حفظ احساس هویت به ویژه در موقعیتهای ناآشنا یا تنیدگیزا میتواند مشکلآفرین باشد که هر دو در جوامع پیچیده و سازماننایافته نسبتاً متداول است. به همین دلیل اریکسون فکر میکرد که لازم است تأکید شدیدی بر مفهوم هویت من داشته باشد؛ زیرا هویت من مفهومی است که توانایی”من”را برای حفظ احساس تداوم زمانی ـ مکانی خصوصاً، در برخورد با بیثباتی و تغییر توصیف میکند. در این معنا هویت من، ریختی4 از نیرومندی من است.
از نظر اریکسون، خود”کلی5″از تعدادی خودهای”ویژه6″ تشکیل شده است که هر یک کم و بیش با نقشهای اجتماعی که فرد بازی میکند، در تطابقاند. این خودهایِ واجدِ نقشهایِ ویژه، بر مبنای یادگیری و تجربة مکّرر در موقعیتهای مشابه رشد میکنند. در بدو ورود به یک موقعیت که منِ فاعل در آن بهطور طبیعی کنشوری دارد و بر مبنای اینکه چگونه موقعیت، توسط من ناهشیار تعریف میشود، سطح مناسبی از خودِ واجدِ نقشِ ویژه برای واکنش نسبت به موقعیت پدید میآید و اثرهای مناسب را ایجاد میکند. در موقعیتهای معمولی، تعامل برای فرد نسبتاً بدون مشکل است. در موقعیت های غیرمعمول و ناآشناست که هویت من در مدیریت رفتار مهم میشود. در این موقعیتها، چون منِ فاعل قادر به کنشوری مستقل نیست و چون هیچ خودی که دارای نقشِ ویژه باشد، ایجاد نشده است که امکان کنشوری خودکار و ارتجالی7 را بدهد، اضطراب قابل ملاحظهای بهوجود میآید. منی که قویتر است و احساس هویت بیشتر و در نتیجه خودِکلی یکپارچهتری دارد، در مداخله یا بهطور مقطعی1 (مانند به کارگرفتن خود تقلبی2) یا از طریق ایجاد خودِ دارایِ نقشِ ویژة جدید که میتواند در موقعیت کنشوری داشته باشد، در زمان حال و آینده تواناتر است. (صص.101ـ107(
2ـ1 مراحل تحول
اریکسون در کتاب کودکی و جامعه293(1963) به ترسیم ویژگیهای هشت مرحله از تحول انسان میپردازد؛ یعنی، مراحل 1) اعتماد در برابر عدم اعتماد، 2) استقلال عمل در برابر شرم و تردید، 3) ابتکار4 در برابر احساس خطا و تقصیر، 4) تسلط در برابر احساس کهتری، 5) هویت در برابر سردرگمی نقش،6) صمیمیت در برابر انزوا، 7) پدیدآورندگی در مقابل راکدماندگی و در نهایت 8) تمامیت من در مقابل نومیدی.
در نظریه اریکسون، هر بحران رواناجتماعی سن یا مرحلهای از گسترة زندگی را تعیین میکند. هر بحران، نوعی چالش است که فرد باید آن را حل کند. بحرانها، هنجاری5 هستند به این معنا که جزء اجتنابناپذیر زنده بودن و رشد کردن محسوب میشوند. اریکسون هر بحران را به منزلة یک پیوستار6 با قطبهای مثبت و منفی توصیف میکند. برای مثال، بحران دورة شیرخوارگی”اعتماد در برابر عدم اعتماد” نام میگیرد. از نظر اریکسون این بحران بدین معناست که کودک در این دوره باید بتواند با مراقب خود احساس اعتماد یا ایمنی برقرار کند. حل بحران نه به این معناست که بحران کاملاً بهطور منفی یا مثبت پشت سر گذاشته شده و نه به معنای حل قطعی موضوع است بلکه به معنای کج شدن تعادل بیشتر به یک جهت (یعنی به سمت یک انتهای پیوستار) تا در جهتی دیگر است. به عبارت دیگر، مهم این است که شیرخوار اولین مرحلة تحول را با احساس ایمنی بیشترـ تا ناایمنی ـ پشت سر گذارد. بر اساس نظر اریکسون، هر بحران بر پایة بحرانهای قبلی بنا میشود. حل موفقیتآمیز هر چالش به حل موفقیتآمیز چالشهایی که پیش از آن بودهاند، بستگی دارد. بدین ترتیب، اریکسون بر این باور است که حل موفقیتآمیز بحران مرحله پنجم، یعنی، هویت در برابر پراکندگی هویت، بسته به این است که فرد بحرانهای قبلی دورة کودکی را چگونه حل کرده باشد. بدون احساس اعتماد، استقلال عمل، ابتکار و تسلط، استقرار یک احساس منسجم هویت دشوار است (استاینبرگ، 2005).
در مرحلة پنجم، نوجوان همة اکتسابات قبلی، یعنی، تمام دلبستگیهای هیجانی، استقلال، ابتکارات و تحققهای خود را دوباره به میدان میآورد. در آستانة زندگی بزرگسالانه، او خود را ناگهان در یک انقلاب هورمونی واقعی غوطهور میبیند؛ انقلابی که بر اثر رشد و نمو بدنی شدید و رشد و رسیدگی بلوغ بهوجود آمده است. بنابر نظر اریکسون، نوجوان در جستجوی من یا هویت خویش است و سعی میکند که عناصر پراکنده و متفرق شخصیت خود را با همدیگر مرتبط سازد، تعارضهای قبلی را از نو تجربه کند و در این راه اغلب با والدین خویش درگیر میشود. او پشت سر هم نقشهای مختلف و رفتارهای متفاوت را تجربه میکند و سپس آنها را به یک سو مینهد. آنگاه دوباره آنها را تدارک میبیند تا از نو تجربه کند. اغلب اتفاق میافتد که نوجوان به یک ساختدهی پایدار شخصیت نائل نمیشود و در نتیجه با فکر پراکندگی وجود خود بهسر میبرد. پارهای از نوجوانان به دریافت این فکر که موجودی یگانه و از لحاظ جنسی متمایزند و بزودی باید مسئولیتهای حرفهای و خانوادگی را برعهده بگیرند، نائل نمیآیند. اگر چنین مشکلی پا برجا بماند، نوجوان سازش صحیحی نخواهد داشت و شاید قادر به انتخاب و طرح فعالیتهای خود نیز نباشد (منصور و دادستان، 1369).
3ـ1 بحران هویت
اریکسون، اصطلاح بحران هویت را برای توصیف شرایط قربانیان جنگی که به شدت آسیب دیده بودند و او آنها را در جریان جنگ جهانی دوم درمان کرد، نامگذاری کرده است. مشکل این بیماران این بود که احساس خود را از دست داده بودند، یعنی،”من”احساس خودش را به عنوان یک موجود متداوم از نظر زمانی از دست داده بود. بدین ترتیب، احساس”هویت منِ”آنها به شدت صدمه دیده بود. (این معیار هویت من، آزمونی برای متمایز کردن”هویت من” از “هویت شخصی” و “هویت اجتماعی”است). من”عاملیت روان” است که کنش آن مهار رفتار است؛ در صورتی که دو شکل دیگر هویت”محتوا”هستند. از این حیث که آنها دانش درونیشده130در مورد مفهوم خودها، رفتار اجتماعی و نقشهایی محسوب میشوند که من با فرایندهایش مهار میکند. پس از جنگ، اریکسون به عنوان یک روانتحلیلگر همان نشانههای سردرگمی هویتِ مرتبط با آسیب هویت من را در افراد جوانِ به شدت متعارضی که احساس سردرگمیشان به جنگی در درون خودشان مربوط بود و همچنین در افراد یاغی2 و بزهکاران مخرب سردرگم، که با جامعهشان جنگ داشتند، مشاهده کرد. اریکسون برای اینکه بین این دو موقعیت پیوندی برقرار کند، اصطلاح بحران هویت را مشخص ساخت که طیّ آن هویت پیشین فرد (هویت دورة کودکی) دیگر مناسب نیست و هویت جدیدی نیز هنوز استقرار نیافته است. این بحران معمولاً طی مرحلة هویت بهوقوع میپیوندد که بهطور هنجاری در جوامع غربی معاصر طیّ بلوغ یا به دنبال بلوغ آغاز میشود و در اواخر سالهای نوجوانی تا اواخر بیست سالگی پایان میپذیرد. البته در برخی اشخاص، بحران هویت ممکن است هرگز پایان نپذیرد؛ برای این اشخاص بحران هویت، بخش”بهنجار”زندگیشان میشود (کوت و لوین، 2002).
طیّ بحران هویت، اشخاص برزخ یا خلأ روانشناختی را همراه با قدری نوسان بین احساس هویت من و سردرگمی هویت، تجربه میکنند. تا وقتی که هویت بهطور کامل استقرار نیافته، بحرانی وجود دارد که در جنبههای هشیار و ناهشیارش با سردرگمی هویت یکسان است. اریکسون بر این باور بود که بحرانهای هویت بر حسب شدت1، تطویل2و وخامت3 شان متفاوتاند. شدت بحران هویت متناسب است با میزانی که احساس سردرگمی هویت از احساس هویت من بیشتر باشد. بحران هویت طولانی وقتی متظاهر میشود که خزانههای نقش431طیِّ مدت طولانی، مختل شده باشند. در نهایت، بحران هویت وخیم به کوششهای مکرر ولی ناموفق فرد برای استقرار خزانة نقش شخصی و اجتماعی باثبات و کارآمد، اطلاق میگردد. از نظر اریکسون، شدت بحران هویت به عوامل فرهنگی و نه عوامل
