
سالهای اول و آخر دبیرستان به بررسی رابطة والدگری (حمایت والدین و زیرنظر گرفتن نوجوان) و تحول
هویت پرداختند. آنها چهار جنبة اصلی این رابطه را چنین برشمردند: 1) آگاهی والدین از فعالیتهای روزانة نوجوانان با موفقیت بیشتر هویت مرتبط است؛ 2) حمایت هیجانی از سوی والدین بهطور مثبت با هویت موفق مرتبط است؛ 3) هویت موفق، در دو جنس تفاوتی ندارد اما رابطة بین هویت و عوامل والدگری در دو جنس متفاوت است. این امر چنین مطرح میکند که مؤلفههای رابطة والد ـ نوجوان بهطور متفاوتی بر تحول هویت دختران و پسران تأثیر دارند؛ و بالاخره 4) در موفقیت هویت دانشآموزان پایة دهم و دوازدهم تفاوتی مشاهده نمیشود اما شواهدی دال بر این وجود دارد که رابطة بین پیشرفت هویت و حمایت والدین و زیرنظر گرفتن نوجوان با سن تغییر میکند.
مس، اوستروگل3 و ولبرگ4(2002) نیز در نمونهای از 148 نفر نوجوان آلمانی که در اواسط نوجوانی بهسر میبردند و به گروههای قومی متفاوت متعلق بودند، فرضیة موقعیتی را آزمون کردند. این فرضیه پیشبینی میکند که دلبستگی به والدین با هویت تحصیلی، و دلبستگی به همسال با هویت رابطهای مرتبط است. این پژوهشگران به شواهدی قوی در تأیید این فرضیه دست یافتند.
ریس5 و یانیس (2004) در نمونة 294 نفری از نوجوانان دبیرستانی از دو مدرسة خصوصی به بررسی تغییرات هویت و رابطة مسیرهای تحولی هویت و ارتباط با مادر در فاصلة زمانی سه سال پرداختند. در این پژوهش، هویت با زیرمقیاس هویت روزنتال و دیگران (1981) اندازهگیری شد. آنها به این نتیجه دست یافتند که سردرگمی هویت با مشکلات مستمر ارتباطی با مادر مرتبط است. فقدان ارتباط با مادر با سردرگمی هویت ارتباط دارد. آنها گزارش کردند که یافتههایشان از تأثیر عوامل بافتی بر تحول هویت حمایت میکند.
مس و دیگران (2005) در نمونة معرّف 2814 نفری از نوجوانان 12 تا 24 سالة آلمانی به بررسی تفاوتهای سنی در حمایت والدین و تحول هویت و نیز رابطة این دو با سازگاری هیجانی پرداختند. آنها گزارش کردند که حمایت والدین و همچنین رابطة آن با سازگاری هیجانی، با افزایش سن کاهش مییابد. البته این پژوهشگران در مورد هویت به الگوی متضادی دست یافتند؛ بدین ترتیب که با افزایش سن، تعهدات هویتی نوجوانان گسترش مییابد و میزان گسترش این تعهدات برای سازگاری هیجانی آنها اهمیت بیشتری دارد. این پژوهشگران نشان دادند که حمایت والدین بهطور معناداری با اکتشاف و تعهد ارتباط دارد.
شوارتز و دیگران (2009) با انجام دادن یک مطالعة طولی، روابط بین کنشوری خانوادگی و تحول هویت را در 250 نفر (121 نفر پسر و 129 نفر دختر) نوجوان اسپانیایی تبار 12 تا 16 سالة مشغول به تحصیل در سه مدرسة دولتی و والدینشان (عمدتاً مادران) در آمریکا مورد بررسی قرار دادند. در این پژوهش، کنشوری خانوادگی بر حسب نشانگرهای محیط کلی خانوادگی، ارتباط والد ـ نوجوان، دلمشغولی والدین در مورد زندگی نوجوان، و والدگری مثبت اندازهگیری شد. هم والدین و هم نوجوانان به سؤالهای مقیاسهای کلیة نشانگرها پاسخ دادند. نتایج این تحقیق نشان داد که کنشوری خانوادگی، سردرگمی هویت را در اوایل نوجوانی بر اساس گزارشهای نوجوانان پیشبینی میکند؛ به عبارت دیگر، بهبود در کنشوری خانوادگی طیّ زمان با کاهش سردرگمی هویت ارتباط دارد؛ در صورتی که افزایش سردرگمی هویت طی زمان با بدتر شدن کنشوری خانوادگی در ارتباط است؛ بهویژه در 15 و 16 سالگی، و این رابطه در هر دو جنس ثبات دارد.
مولیس182، بریلسفورد2و مولیس3 در تحقیقی که در سال 2003 انجام دادند، به بررسی روابط بین شکل ـ گیری هویت و ویژگیهای خانوادگی در 57 مرد و 94 زن دانشجوی 18 تا 25 ساله پرداختند. بین اکتشاف و تعهد هویت و انسجام و سازشپذیری خانواده روابط معناداری وجود داشت. انسجام هویت بهطور مثبت با تعهدات هویتی بین شخصی و ایدئولوژیکی در پسران مرتبط بود ولی در مورد دختران، فقط با تعهدات بینشخصی رابطه داشت. جکسون4، دانهام5 و کیدول6(1990) نیز در نمونة دانشجویی (61 نفر) به این نتیجه دست یافتند که سطوح انسجام و سازشپذیری با اکتشاف هویت در پسران مرتبط است. پسرانِ واجد اکتشاف زیاد، بیشتر احتمال دارد که خانوادههایشان را با انسجام و سازشی توصیف کنند. بر همین منوال، کیفیت دلبستگی به والدین با احساس منسجمتر هویت و سردرگمی کمتر هویت مرتبط است (شولتیس و بلاستین، 1994).
در ایران پژوهشهای انجام شده در باب رابطة کنشوری خانوادگی و هویت در مقایسه با دیگر عوامل بافتی بیشتر مورد توجه قرار گرفته است. در اینجا به چند نمونه از این پژوهشها اشاره میشود.
اثنیعشران (1378) در نمونة 120 نفری از دانشآموزان سوم دبیرستان به” بررسی رابطة الگوهای خانواده و پایگاههای هویت”پرداخت. نتایج این تحقیق نشان داد که بین هویت بازداشته و الگوی والدینی سختگیر، و هویت موفق و رفتار آزادمنشانة والدین رابطة معناداری موجود است. نجفی، احدی و دلاور (1385) هم در نمونة 312 نفری دختر و پسر دانشآموزان سوم دبیرستان به رابطة معکوس کارایی خانواده و بحران هویت دست یافتند.
رزمی (1383) در گزارش رسالة خود با عنوان بررسی”تأثیر انسجام و انعطاف پذیری خانواده بر شکلگیری هویت در نوجوانان”در نمونهای متشکل از 551 نفر از دانشآموزان سال سوم دبیرستانهای شیراز و دانشجویان سال اول دانشگاه شیراز (129 نفر دانشجوی پسر، 133 نفر دانشجوی دختر؛ 150 نفر دانشآموز پسر، 139 نفر دانشآموز دختر) به این نتیجه دست یافت که سطوح بالا و پایین انسجام خانواده و انعطافپذیری آن بر بعد اکتشاف افراد تأثیر معناداری دارند. سطوح بالا و پایین انسجام خانواده، تأثیر معناداری بر بعد تعهد افراد دارند. بهطور کلی، این پژوهش نشان داد که سطوح پایین انسجام و انعطافپذیری خانواده به گونهای معنادار، شکلگیری هویت نوجوانان دختر و پسر را تحت تأثیر قرار میدهد.
پرهیزکار (1381) در مقایسة “کیفیت رابطه ولی ـ فرزندی در دانشآموزان دارای بحران هویت و فاقد بحران هویت”به این نتیجه دست یافت که دانشآموزان دارای بحران هویت، در مقایسه با دانشآموزان فاقد بحران هویت بهطور کلی رابطة ضعیفتری با والدین خود دارند.
در مجموع، یافتههای پژوهشی مبیّن این نکتهاند که بین کنشوری خانوادگی و انسجام هویت رابطهای مثبت وجود دارد و این را مطرح میسازند که ابعادی چون حمایت خانواده، انسجام خانواده، ارتباط والد ـ نوجوان، و دلمشغولی والدین در مورد زندگی نوجوان، و والدگری مثبت در تحول هویت در نوجوانی مهماند.
2ـ1ـ3ـ2 تأثیرخانواده بر رفتار مشکلآفرین
خانواده در تحول رفتار مشکلآفرین نوجوان نقش مهمی بازی میکند. چنین به نظر میرسد که عوامل
خانوادگی که بیشتر به کودک نزدیک (بدون واسطه) اند، یعنی، عوامل مرتبط با والدگری و تعامل والد ـ
کودک، به خصوص با تحول آسیبشناختی مرتبطاند (ریتز8384، پرینزی2، دکوویک3و بیست4، 2007).
بهطور کلی، نظریههای جامعهپذیری کودک و نوجوان را میتوان در دو گروه طبقهبندی کرد؛ یک گروه بر این عقیدهاند که شیوههای والدگری، تحول کودک را تعیین میکند. این گروه مطرح میکنند که فقدان حمایت و مهار والدین، رفتار مشکلآفرین را ایجاد میکند. انضباط بیثبات و کمبودهایی در حمایت والدین به اختلال در همسانسازی کودک با والدینش میانجامد (جاکوب5و لئونارد6، 1991، نقل از ها و دیگران، 2006) که بهنوبةخود در درونیکردن آداب و رسوم والدین و اجتماعی، اختلال ایجاد میکند. گروه دیگر بیان میدارند که جامعهپذیری یک فرایند متقابل7 است که در آن، والدگری تحول کودک را تحت تأثیر قرار میدهد و رفتار کودک بر شیوههای والدگری تأثیر میگذارد. نظریه چرخههای اجبار8 پترسون (1986، نقل از ها و دیگران، 2006) نمونهای از تأثیرات دوسویة والدین و کودکان بر یکدیگر است: رفتار ضد اجتماعی کودک، واکنشهای مخالف والدین را فرا میخواند که سپس رفتار پرخاشگرانة کودک را افزایش میدهد. افزونبر این، فقدان پیوند قوی والد ـ کودک این احتمال را که نوجوانان به گروه همسال منحرف بپیوندند، افزایش میدهد این امر بهنوبةخود والدین را ترغیب میکند که از نظر عاطفی نوجوانان منحرف را بهخاطر هویت ضد اجتماعیشان طرد کنند.
ریتز، دکوویک و میجر9 (2006) اظهار میدارند که یک موضوع مهم در مورد رابطة بین والدگری و رفتار مشکلآفرین نوجوان، به چندبعدی بودن والدگری مربوط میشود. بهطور کلی، توافق عمومی وجود دارد که عمدتاً حمایت (یعنی دلمشغولی، دلبستگی، صمیمیت) و مهار (یعنی نظارت، انضباط، مراقبت) دو بعد والدگریاند که به رفتار مشکلآفرین مربوطاند (برای مثال، اوکانر10، 2002، نقل از ریتز و دیگران، 2006). حمایت والدین را میتوان چتری دانست که مجموعة متفاوتی از پدیدههای مرتبط به هم در زیر آن با یکدیگر جمع میشوند؛ از جمله، پاسخده بودن، صمیمیت، پذیرش، حمایت و محبت. مطالعاتی که از مقیاس ـ های متفاوت حمایت سود جستهاند، بهطور باثباتی به رابطة منفی حمایت با انواع متفاوت رفتار مشکلآفرین دست یافتهاند؛ برای مثال، سطوح بالای دلبستگی، صمیمیت، و پیوند با خانواده، همگی به سطوح پایینتر مشکلات برونیسازیشده و درونیسازیشده مرتبط است. امروزه توافق عمومی وجود دارد که مهار والدین شامل دو بعد است: مهار رفتاری و مهار روانشناختی (باربر، 1996؛ گالامبوس، بارکر11و آلمیدر12، 2003؛ پتیت و دیگران، 2001). گالامبوس و دیگران (2003) به این نتیجه دست یافتند که بین 12 تا 15 سالگی، مهار رفتاری با کاهش رفتار برونیسازیشده ارتباط دارد؛ در صورتی که مهار روانشناحتی با افزایش آنها مرتبط است.
پژوهشهای زیادی (برای مثال، دیسهیون و مک ماهون1، 1998، نقل از ریتز، دکوویک، میجر و انجلز، 2006) رابطة بین والدگری سازشنایافته و انواع متفاوتی از رفتار مشکلآفرین را نشان دادهاند (رفتار ضد اجتماعی، پرخاشگری و مصرف مواد). معمولاً تفسیر این ارتباط به صورت تأثیر والدین بوده است؛ یعنی، والدین در خلال شیوههای فرزندپروریشان رفتار کودکان خود را شکل میدهند. مطالعات متعدد (برای مثال، اسنایدر2و هانتلی3، 1990، نقل از ریتز و دیگران، 2006) نشان میدهند که رابطة والد ـ کودک یک فرایند مداوم است و اگر چه این رابطه با رشد کودک تغییر مییابد، رفتارهای والدگری برای تحول سازگاری رواناجتماعی نوجوانان مهم باقی میماند. وقتی کودکان به اوایل نوجوانی میرسند، نقش والدین بیشتر به صورت نقش مدیریتی و توصیهکنندگی در میآید. در نتیجه، عوامل مهم در رابطة والد ـ نوجوان عبارتاند از دانش والدین، انضباط و حمایت. دانش والدین (که اغلب به زیرنظرگرفتن اطلاق میگردد) بیشتر مؤثر است که در آن قواعد، آشکارا تبادل و منتقل میشوند و وقتی که قواعد خدشهدار میشود، عواقب بهکاربسته میشود (انضباط). چنین رفتارهای والدگری، از اشتغال نوجوان به رفتار ضد اجتماعی و منفی میکاهد و فرصتهای جامعهپذیری بهنجار را افزایش میدهد. بر همین منوال، سطوح بالای حمایت والدین شامل صمیمیت والدین، پاسخده بودن و کیفیت خوب رابطة والد ـ نوجوان، تحول سالم نوجوان را از طریق پرورش خودصلاحیتی485، ارتباط خوب، و روابط خوب با همسالان ارتقا میدهد و از احتمال اقدام به رفتارهای منفی میکاهد. برای مثال، چندین مطالعه نشان دادهاند که سطوح بالای دلبستگی، صمیمیت و دانش والدین، همگی با سطوح پایین رفتار مشکلآفرین برونیسازیشده و درونیسازیشده مرتبطاند (ریتز و دیگران، 2006).
شوارتز و دیگران (2005) در نمونهای متشکل از 181 نفر نوجوان اسپانیایی با میانگین سنی 7 ,12سال (92 پسر، 89 دختر) و مراقبان اصلیشان (عمدتأ مادران) در آمریکا به این نتیجه دست یافتند که کنشوری خانوادگی با انسجام هویت، رابطة مثبت و با سردرگمی هویت، رابطة منفی دارد. در این تحقیق، کنشوری خانـــوادگی از طریق گزارشهای نوجوان و والد و بر حسب نشانگرهای دلمشغولی
